گروه جهاد و مقاومت مشرق - «سید» نامِ جهادی جوانمردی است که در زمان شهادت سردار حاج شاهرخ دایی پور در کنار او و در حال رانندگی بوده. خودش هم از نواحی مختلف بدن مورد اصابت ترکش قرار می گیرد و پس از مدتی که به هوش می آید، می بیند که فرمانده اش هم از هوش رفته است. به سختی او را سوار ماشین می کند و با ناامیدی استارت می زند. بعد از چند بار، موتور روشن می شود اما با چرخ های پنچر و آسیب دیده، چیزی حدود 40 کیلومتر برگشتن به سمت مقر، لحظات و دقایق سختی را برای او رقم می زند. برای «سید» که هنوز گرمی دست چپ حاج شاهرخ روی دست او و روی دنده ی ماشین را فراموش نکرده...
«حاج شاهرخ دست چپش را روی دست من و روی دنده گذاشته بود و با روحیه ای شاد داشت خاطره ای از زمان جنگ تعریف می کرد. می گفت که مسئول توپخانه بوده و با شهید نورعلی شوشتری به یک دیدگاه می رود تا از آنجا بتوانند مواضع بعثی ها را با توپخانه بزنند. می خندید و تعریف می کرد که شهید شوشتری با خوشحالی می گفت: ما می توانیم بزنیمشان و آن ها نمی توانند کاری کنند... که ناگهان صدای مهیبی آمد. یک مینِ کنار جاده ای که تله شده بود، همه چیز را برهم زد. حجمی از آهن و شیشه به سمت صورتم آمد؛ من هم از هوش رفتم...»
سید می گوید: در منطقه جعفر طیار، جایی در حوالی آلبوکمال و دیرالزور بودیم. قرار بود صبح زود برای عملیات پاکسازی عازم بشویم. هر چه اصرار کردیم که حاج شاهرخ نیاید، قبول نکرد. همیشه جلوتر از نیروها راه می افتاد. ساعت 8 صبح حرکت کردیم. شاید حوالی ساعت 9 بود که آن اتفاق افتاد.
«سید» از شب قبل از شهادتِ حاج شاهرخ هم خاطره دارد... «نشسته بودیم و چای می خوردیم. بی هوا به من گفت: سید! می خواهم یک چیزی به تو بگویم. من در این مدتی که در سوریه هستم، یک ریال هم از سپاه پول نگرفته ام. من در طول عمرم، همه لذت های حلال دنیایی را چشیده ام و حالا آمده ام اینجا که عاقبت به خیر بشوم... شکر خدا که عاقبت به خیر شد...»
دو گفتگوی دیگر درباره شهید دایی پور را هم بخوانید:
در سوریه هم سفرهداری میکرد
«حاج شاهرخ» مدام برای جاماندن از قافله شهدا حسرت می خورد / به خاطر ویژگی های اخلاقی به سرعت در جبهه رشد کرد
«سید» درباره چشیدن همه لذت های حلال دنیایی از سوی شهید دایی پور تصریح می کند: وضعیت مالی حاج شاهرخ خیلی عالی بود و بارها به چشم خودم دیدم که مایحتاج رزمندگان را با پول خودش تهیه می کرد و به دوستان نزدیکش می داد تا به صورت ناشناس به آن ها برسانیم. به گفته خودش در طول مدت حضور در جبهه مقاومت هم هیچ گاه حق ماموریتی نگرفته بود.
«سید» اضافه می کند: حاج شاهرخ در زمینه نظامی باسواد بود و حرف هایی که برای آنالیز عملیات ها و نیروها می زد، ردخور نداشت. در زمینه فردی هم مردم دار و شجاع بود. در منطقه او را به نام جهادی «عزیز» می شناختند و به هر کسی که می گفتی فرمانده فلان محور یا جبهه «عزیز» است، با سر می آمد. این البته به جوانگرایی و اعتماد او به نیروهای جوان هم برمی گشت. حاج شاهرخ حتی با کسانی که جوان ها را دست کم می گرفتند و بازی نمی دادند به شدت برخورد می کرد. اکثر جوان ها می گفتند ما با «عزیز» راحتیم...
*میثم رشیدی مهرآبادی