به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «سید حسین موسوی مقدم» در سال 1337 در روستای «اسجیل» متولد شد. وی که فرماندهی تخریب لشکر ویژه شهدا را بر عهده داشت در ششم مردادماه 1367 در «عملیات مرصاد» به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
به مناسبت فرارسیدن سالگرد شهادت این فرمانده دلاور خراسانی به خاطراتی از این شهید والامقام اشاره خواهیم کرد.
عشق به ائمه معصومین (ع)
سید علی کرمی
مدت طولانی بود که به مرخصی نرفته بودم. یک روز شهید «موسوی مقدم» به من گفت بیا به با هم به مرخصی برویم. من هم قبول کردم و به اتفاق هم به تهران آمدیم. وقتی به تهران رسیدیم من خیلی سعی کردم که خودم را سریعتر به خانواده برسانم؛ اما شهید «موسوی مقدم» گفت حیف است این همه راه به تهران بیاییم اما به زیارت فاطمه معصومه (س) در قم نرویم. گفتم حاجی من سه ماه است که به مشهد نرفتهام و عجله دارم که هر چه زودتر به مشهد بروم. او در پاسخ به من گفت اشکالی ندارد میرویم قم یک زیارت می کنیم بعد به مشهد میرویم.
شبانه به قم رفتیم و شب را آنجا ماندیم و فردا صبح قم را به مقصد مشهد ترک کردیم. به محضی که به مشهد رسیدیم ابتدا به زیارت حرم امام رضا (ع) رفتیم و بعد هم مزار شهدا را در بهشت رضا (ع) زیارت کردیم و در پایان به خانه رفتیم.
توجه به نیروی زیردست
علی رمضانی
فصل درو کردن گندم بود. چون پدرم کشاورز و اهل روستا بود باید برای کمک به او به روستا می رفتم. با اینکه نیروی رسمی تخریب شده بودم اما شهید «موسوی مقدم» نه تنها با رفتن من مخالفت نکرد، بلکه اجازه داد هم به کارهای خودم رسیدگی کنم و هم به پدرم در درو کردن گندم کمک کنم.
معمولاً «موسوی مقدم» اگر بچه ها مشکلی داشتند سعی میکرد به نحوی مشکلات را حل کند.
خودسازی نیروهای تخریب
محمدجواد مشکی باف
در حاشیه رود کارون آموزش انفجارات در آب را توسط « موسوی مقدم» فرا گرفتیم. با اینکه امکانات آنجا بسیار کم بود و ما در چادر استراحت می کردیم، ولی این شهید والامقام قرآن های کیفی کوچکی تهیه کرده و به همه داده بود. موتور برقی هم تدارک دیده بود تا از بابت نور مشکلی نداشته باشیم. با این امکانات، هر شب برنامه قرائت هفت سوره از قرآن کریم را در داخل چادر برگزار می کرد و صبح ها هم تلاوت قرآن دایر بود.
«موسوی مقدم» از هیچ کاری در رابطه با برگزاری این برنامه ها فروگذار نبود و برای اینکه برنامه تداوم و استمرار داشته باشد، زحمت فراوانی میکشید و نیروهای تخریب هم از این برنامه بهره کافی معنوی را میبردند.
اخلاق نیکو عاملی برای کادرسازی انقلاب
محمدرضا بیژنی
رزمندهای به واحد تخریب آمده بود که از لحاظ مالی در موقعیت خوبی قرار داشت. این رزمنده در خیابان «احمدآباد» که از در منطقه بالا شهر مشهد بود زندگی میکرد. خانواده این رزمنده واحد تخریب از نظر اجتماعی نیز از جایگاه بالایی برخوردار بود ولی با این همه قدم به جبهه گذاشته بود.
یک روز در مسیر اهواز به خرمشهر که به همراه با «موسوی مقدم» با ماشین می رفتیم درباره این رزمنده صحبت شد. شهید «موسوی مقدم» به من گفت قدر اینچنین افرادی را که به جبهه می آیند را باید دانست. اینها برای ما ارزش فراوانی دارند. این شهید عالی مقام به این گونه افراد علاقه خاصی نشان میداد و به آنها بیشتر احترام می گذاشت.
شهید «موسوی مقدم» معتقد بود احترام به این دست از رزمندگان باعث می شود تا آنها هر زمان به شهر و دیارشان مراجعت کردند و در کنار خانواده خود حضور پیدا کردند، میتوانند نوع برخورد رزمندگان و تأثیرات مثبت آن را به اطرافیان خود انتقال بدهند و روز به روز به حامیان نظام و انقلاب بیفزایند.
وداع آخر
مجتبی جاویدی
در عملیات «مرصاد» همراه با شهید «موسوی مقدم» در تنگه «چهار زبر» مستقر بودیم. یک روز قبل از شهادت این شهید، تعدادی از رزمندگان را که همیشه با او همراه بودند در گوشه ای جمع کرد و با آنها هم صحبت شد.
شهید « موسوی مقدم» در آن جمع از همه حلالیت طلبید و گفت ممکن است دیگر همدیگر را نبینیم، خلاصه ما را حلال کنید. اگر کدورت و یا برخوردی پیش آمده همین جا از یکدیگر بگذریم، تا ان شاء الله با کوله بار سبکی از این دنیا برویم. آن شب شهید «موسوی مقدم» از همه خداحافظی کرد و برای انجام مأموریت عازم منطقه شد. ظهر روز بعد، همراه تعدادی از همرزمان داخل سنگر روی ارتفاعات نشسته بودیم که یکی از نیروها سراسیمه وارد سنگر شد. از چهرهاش مشخص بود که اتفاقی افتاده است. علت را که جویا شدیم گفت «سیدحسین موسوی مقدم» به شهادت رسیده است.
مرصاد معراج شهید موسویمقدم
محسن رجایی
هر وقت از شهید «سیدحسین موسوی مقدم» سوال میکردم که چرا از خدا طلب شهادت نمیکنی؟ لبخندی میزد و در پاسخ میگفت وقتش که برسد، خدا خودش ما را دعوت میکند. فعلاً باید پاک باشیم. الان وقت جنگیدن است، وقت شهادت نیست، باید کار کنیم.
هیچگاه در ظاهر نشان نمی داد که طالب شهادت است. بین رزمندگان زمزمه هایی شده بود که اگر جنگ تمام شد و ما شهید نشدیم و ماندیم، چه کار کنیم؟
هنگامی که آتش بس اعلام و قطعنامه پایان جنگ پذیرفته شد، به خاطر اینکه از قافله یاران شهیدم جا مانده بودم بسیار ناراحت بودم و بغض گلویم را گرفته بود. پیش «سید حسین موسوی مقدم» رفتم و با ناراحتی به او گفتم در باغ شهادت بسته شد و ما ماندیم. این شهید بعد از شنیدن این جمله من گفت در طول مدت جنگ، از خدا خواسته ام که اگر می خواهد توفیق شهادت را به من بدهد، در آخرین عملیات این جنگ شهادت را نصیب من کند، پس هنوز جنگ تمام نشده و حتماً ادامه دارد.
در ادامه به او گفتم چه می گویی؟ قطعنامه پایان جنگ پذیرفته شده و جنگ تمام شده است، آن وقت شما می گویی من از خدا خواستهام که در آخرین عملیات شهید بشوم و هنوز جنگ ادامه دارد! نگاهی به من کرد و گفت صبر داشته باش.
پیش خودم اینطور فکر می کردم که «موسوی مقدم» چقدر ساده است. جنگ تمام شده و قطعنامه را پذیرفتیم، حالا او اینگونه می گوید. حرف های آن روز شهید را زیاد جدّی نگرفتم. غافل از اینکه حرف هایش بوی شهادت میداد و میدانست به زودی شهید خواهد شد.
بعد از پذیرش قطعنامه، منافقین با حمایت عراق، از سمت کرمانشاه جهت انجام عملیان «فروغ جاویدان» وارد ایران شدند که برای مقابله با این هجوم دشمن، آخرین عملیات ما، به نام «مرصاد» انجام شد و جواب دندانشکنی به دشمن داده شد. من توفیق حضور در این عملیات را نداشتم اما بعد از اینکه عملیات به پایان رسید با خبر شدم که «سیدحسین موسوی مقدم» در آن عملیات به آرزویش رسیده و به درجه رفیع شهادت نائل شده است. به شنیدن خبر شهادت «موسوی مقدم» به خود آمدم و فهمیدم این شهید والامقام مسئله چگونگی شهادتش را بدون علم و یقین نزده است.