گروه جهاد و مقاومت مشرق – چند روز دیگر، چهلمین روزِ شهادت سردار شهید حاج شاهرخ دایی پور در تهران و کرمانشاه گرامی داشته می شود و به این بهانه، خبرنگار مشرق در گفتگویی با دکتر قاسم حسنی از مدرسان دانشگاه فرماندهی و ستاد و از همرزمان شهید دایی پور ابعاد دیگری از شخصیت این شهید را مورد بررسی قرار داده است.
حسنی آغاز آشنایی با شهید دایی پور را به سال ۱۳۷۲ و پس از جنگ مربوط دانست و گفت: حاج شاهرخ برای گذراندن دوره دافوس به دانشگاه فرماندهی و ستاد آمد و پس از مدتی به خاطر توانمندی های بارز فکری، در همان دانشگاه به عنوان استاد و مربی مشغول شد. من ابتدا استاد او بودم اما در ادامه با هم به عنوان همکار در پروژه دافوسِ مقاومت، فعالیت هایمان را ادامه دادیم.
وی افزود: دافوسِ مقاومت به عنوان یک پروژه نوپا نیاز به محتوای جدید داشت و به همین خاطر ارتباط ما با هم قوی تر و مستمرتر شد. مرحوم سردار مسجدی و مرحوم سردار مهری هم در این زمینه همکاری هایی داشتند. هر چه می گذشت به توانمندی های حاج شاهرخ در امور عملیاتی بیشتر پی می بردیم و ارتباط ما با ایشان محکم تر می شد طوری که در پایان نامه کارشناسی ارشدشان هم تا جایی که امکان داشت، یاری شان کردم. این ارتباط در ادامه به رفت و آمدهای خانوادگی هم رسید. ما حتی با هم به ورزشگاه می رفتیم و با توجه به تجربه های ورزشی، حاج شاهرخ کمک های زیادی در این زمینه به من می کرد.
همرزم شهید دایی پور به حضور او در مانور عاشورا در زنجان اشاره کرد و گفت: حاج شاهرخ با ماشین بنز شخصی اش به منطقه مانور آمده بود و خدمات زیادی را ارائه داد تا اینکه حتی موتور ماشینش هم در آنجا سوخت اما یک ریال خسارت از بیت المال نگرفت.
حسنی افزود: زمان شناسی شهید دایی پور در همه مقاطع ادامه داشت و در جریان بحران سوریه هم بسیار تلاش کرد تا موافقت مسئولین برای حضورش در آنجا را بگیرد تا اینکه با هماهنگی هایی که من انجام دادم، این اعزام میسر شد.
همرزم شهید دایی پور ادامه داد: حاج شاهرخ در سوریه تشکیلاتی را راه اندازی کرد که بسیار موثر بود. بار سومی که به سوریه رفت، من هم همراهش بودم و در اوایل سال ۱۳۹۶ ماموریت ما به نحوی شده بود که چندین شبانه روز کنار هم بودیم و منطقه حلب را برای من توجیه کرد. در میانه کار بود که شهید حاج مراد از شهید دایی پور خواست که به منطقه دیگری برود که من هم پس از مدتی به آنجا رفتم و عملیات گسترده ای در آنجا شکل گرفت و مناطق زیادی از دست داعش و جبهه النصره آزاد شد. بار دیگر در جبهه های دیرالزور و المیادین با همدیگر همرزم شدیم و تا عملیات البوکمال این ارتباط برقرار ماند.
دکتر حسنی درباره ویژگی های اخلاقی شهید دایی پور به مردانگی، شجاعت، سلحشوری، و شناخت وظیفه در زمان مشخص اشاره کرد و گفت: حاج شاهرخ همیشه صادق بود و هیچ چیز پنهانی نداشت. ما در سخت ترین شرایط خیالمان راحت بود که ما را تنها نمی گذارد و حتی برای رفع مشکلات مالی همرزمان و نیروهایش تا آخرین ظرفیتی که داشت، تلاش می کرد.
وی تصریح کرد: گاهی تاریکی شب و خباثت داعش، ترس را به دل ما راه می داد ولی وقتی حاج شاهرخ بود، امنیت خاصی احساس می کردیم و با توجه به هوشی که داشت، مناطق را به خوبی برای ما توجیه می کرد. ایده های عملیاتی او هم ناب بود.
همرزم شهید حاج شاهرخ افزود: در رفتار با نیروها و رزمندگان مانند دوران دفاع مقدس عمل می کرد و در زمان مشکلات به دادشان می رسید. حتی در توجیه مناطق هم همه تلاشش را می کرد تا رزمندگان با شناخت کامل پا در منطقه عملیات بگذارند.
وی ادامه داد: از جمله خصلت های بارز حاج شاهرخ، سرزدن به رزمندگان در خط اول مبارزه بود و اصرار داشت که همیشه با دست پر نزد آن ها برود. هر بار که به منطقه می آمد، چندین میلیون تومان از جیب شخصی اش هزینه می کرد و همیشه سعی داشت برای بچه ها خوراکی و وسائلی ببرد که به آن ها نیاز دارند.
دکتر حسنی همچنین درباره زمان شناسی و بصیرت شهید دایی پور ادامه داد: حاج شاهرخ بعد از انقلاب، ضرورت شرکت در دفاع مقدس را فهمید و در آن شرکت کرد. بعد از جنگ هم در بحران سال ۷۸ و در فتنه سال ۸۸ و همچنین در زمان آغاز درگیریها با تکفیری ها، این بصیرت و زمان شناسی را داشت که در خط اول مبارزه حاضر باشد و نقشش را ایفا کند. او با این که بازنشسته شده بود و کارهای مختلفی در تهران داشت که به آن ها رسیدگی کند اما همه آنها را بر زمین گذاشت و راهی سوریه شد.
همرزم شهید دایی پور اضافه کرد: حاج شاهرخ همیشه می گفت فرزندانم را به خدا می سپارم و آن ها هم خدا را دارند. من خوب زندگی کرده ام و آمده ام به اینجا تا مرگم هم زیبا و خوب باشد. او اعتقاد داشت حضرت آقا درباره مقاومت در برابر تکفیری ها ندایی داده اند که باید به آن لبیک گفت.
دکتر حسنی درباره آخرین تماسش با شهید حاج شاهرخ می گوید: وقتی برای آخرین بار عازم بود، مکرر تماس می گرفت که همدیگر را ببینیم اما توفیق نشد و به صورت تلفنی با هم خداحافظی کردیم. اصرار داشت که کارهایش تمام شده و این سفر آخر است. خلاصه رفت و دو هفته بعد، ظهر جمعه بود که دختر حاج شاهرخ تماس گرفت تا خبر شهادت پدرش را به من بدهد. باورم نمی شد چون قاعدتا باید زودتر از آن ها خبردار می شدم. اما گویا خبر درست بود و حاج شاهرخ از بین ما رفته بود...
*میثم رشیدی مهرآبادی