گروه جهاد و مقاومت مشرق - میگفت به ما میگفتند جوجههای خمینی... عکسهای امام را قاچاقی رد و بدل میکردیم. نوارها و اعلامیهها را هم. عشق میکردیم وقتی امام میگفت مستضعفین دنیا پیروز خواهند شد. هفده هجده ساله بودیم که انقلاب ایران پیروز شد. دیگر جای ما حکومت کمونیستی افغانستان نبود. بلند شدیم و آمدیم. جایی که امام نفس میکشد، همان جا جای ما بود. از لب مرز که رد شدیم سربازها با تعجب بهمان نگاه میکردند.
- کجا میروید؟
- آمدهایم پیش امام.
آن اوایل که آمده بودیم کسی از ما کارت نمیخواست. مسخره بود اصلا. کارت دیگر چه بود؟ مسلمان که از مسلمان برای بودنش در محل سکونتش کارت نمیخواست. میرفتیم و میآمدیم. یادم میاید که یک روز بهمان گفتند دولت موقت انقلاب میخواهد اردوگاه بزند و افغانیها را بیرون شهر نگه دارد. یک لحظه ترسیدیم و پیش خودمان گفتیم نکند اشتباه کرده ایم.اشتباه آمدهایم که خبرش رسید که امام و بقیه آقایان گفته اند این حرفها دیگر چیست. جمع کنید این بساط را. ایرانی و افغانستانی ندارد...حالا جانباز شیمیایی است. فقط میگوید فدای سر امام. ما هنوز جوجههای خمینیایم. اما کاش جنگ تمام نمیشد. جنگ که تمام شد آدمهایی آمدند سرکار که ما را با کارت میدیدند
***
فاصله خرمشهر تا قندهار روی نقشه۲۱۵۸ کیلومتر است. فاصله مشهد تا کابل هم ۱۱۸۳ کیلومتر است. یک افغانستانی از قندهار بلند میشود و میآید ایران، چون در ایران جنگ شده است. میرود خرمشهر و در آنجا شهید میشود. یک ایرانی هم از مشهد بلند میشود و میرود کابل. آنجا با مجاهدین همراه میشود و با نیروهای نظامی شوروی میجنگد تا آنها را از افغانستان بیرون کند. او هم شهید میشود. این حکایتی تاریخی از دلدادگی دو ملت است. حکایت حضور افغانستانیها در جنگ ایران حکایتی شنیدنی است و حالا یکی از پرسابقه ترین رزمندگان افغانستانی جنگ ایران که داستانی به درازای تاریخ دارد به شهادت رسیده است.
دکتر سید محمدعلی شاه موسوی از مجاهدین افغانستانی بود که که در برابر متجاوزان ارتش سرخ شوروی ایستاده بود و آنها را بیرون رانده بود. در دفاع مقدس علیه متجاوزان بعثی حضور داشت و چندین سال با رزمندگان دلاور ایرانی جنگیده بود و در دهه گذشته نیز به زندان آمریکایی ها در گوانتامو افتاده بود و این موقف از زندگی اش نیز به مقاومت در برابر جریان کفر گذشته بود. او سرانجام در نماز جمعه در حمله انتحاری به مسجد صاحب الزمان (عج) ایالت پکتیای افغانستان به شهادت رسید.
**
" در ضمن موتورم را هم بفروشید و پولش را به جبههها واریز کنید" این جمله پایانی وصیتنامه شهید رجبعلی غلامی است. شهید غلامی دو سال در کردستان در تیپ ویژه شهدا به عنوان تخریبچی فعالیت میکرد و وحید جلیلی، نویسنده روزنامه نگار و فعال فرهنگی در روایتش از سیدمحمدعلی شاه موسوی گردریزی نامی از او هم می برد. شاید برای بردن نام شان هنوز دیر نشده باشد.
شما از مدتها پیش با ایشان شهید «سیدمحمدعلیشاه موسوی گردیزی» ارتباط داشتید و حتی در سال ۹۰ در مشهد بزرگداشتی برای ایشان برگزار کردید؛ ابتدای بحث دوست دارم نظر شما را درباره روحیات و وجوه بارز شخصیتی ایشان بدانم؟ چه نکته بارزی در شخصیت ایشان وجود داشت که شهادتش تبدیل به اتفاقی خاص شده است؟
شهید دکتر موسوی گردیزی به معنای واقعی کلمه عنصر برجسته و مثالزدنی در امت اسلامی است که میتواند الگویی مفیدی برای همه ما داشته باشد. شما به سوابق ایشان که نگاه میکنید، میبینید ایشان هم سابقه حضور در دفاع مقدس ایران را دارند و در عملیاتهای مختلف و مناطق زیادی از فکه گرفته تا شلمچه حضور داشتهاند؛ هم در جبهههای جهاد علیه تجاوز شوروی به افغانستان حضوری فعال داشتهاند و حتی در هنگام شهادت، تیری را که در زمان جهاد افغانستان از نیروهای شوروی خورده بوده، همچنان در گردنشان بوده است؛ هم اینکه ایشان بعد از اشغال افغانستان توسط نیروهای آمریکایی اسیر میشود و به مدت ۴۰ ماه در شرایطی بسیار سخت در زندانهای بگرام و گوانتانامو رنج اسارت را تحمل میکنند. بنابراین تمام عمر این مجاهد مخلص، به مبارزه و جهاد گذشته است.
از سوی دیگر، در سالهای اخیر هم در منطقه پکتیا فعالیتهای موثری در حوزههای فرهنگی و اجتماعی انجام میدادند و چهره بسیار محبوبی نزد مردم آن منطقه اعم از شیعیان و اهل سنت داشتند. خدمات پزشکی ایشان برای مردم هم برجسته بود و از این نظر هم منشا خیر بودند. بدین ترتیب میتوانم بگویم که ایشان به معنای واقعی کلمه مرید و تربیتشده مکتب امام خمینی(ره) و تحت تاثیر انقلاب اسلامی و ملتزم به اسلام ناب بودند.
این نوع از آرمانخواهی جهانوطنی را میتوانیم در قهرمانان بسیاری در تاریخ جستجو کنیم که در تاریخ انقلاب هم از این نمونهها کم نداشتیم؛ اما در دوران آرمانزدایی شدهی کنونی به نظر میرسد این نوع آرمانخواهیهای جهانوطن در بسیاری موارد مورد طعن و تهمت قرار میگیرد و این کنشها به نوعی طرد میشود. جایگاه شهید موسوی گردیزی را در این شرایط چطور ارزیابی میکنید؟
من اگر بخواهم تعبیری درباره این شهید به کار ببرم، میتوانم ایشان را به عنوان «چمران افغانستان» نامگذاری کنم. چون ایشان جامع بین سه ویژگی بودند که در شهید چمران هم به حد اعلا یافته میشد: «علم»، «جهاد» و «خدمت». از این نظر شباهت زیادی بین شهید موسوی گردیزی و شهید چمران وجود دارد و موقعیت ایشان با شهید چمران کاملا مشابه است.
ایشان هم در مسیر علم، پزشکی حاذق بودند و مراتب علم پژشکی را تا بالاترین سطوح با موفقیت طی کرده بودند. هم در حوزه جهاد بسیار شجاعانه و جسورانه در جبهههای مختلف جهاد شرکت کردند و خود را منحصر به جهاد در سرزمین خودشان نکردند؛ و هم اینکه در عرصه خدمتگزاری به مردم، میبنیم که شهید دکتر موسی گردیزی همیشه در خط مقدم خدمت به مردم قرار دارند.
ایشان هر بار که به ایران و تهران میآمدند دغدغه اصلیشان این بود که بتواند در بازگشت برای بچههای گردیز و منطقه پکتیا خدمات بیشتر و بهتری ارائه کند. همچنین همواره در پی این بودند که از الگوهای آموزشی و تربیتی که در جاهای مختلفی، از جمله ایران استفاده کرده و برای مدارس آنجا استفاده کند. یا مثلا به دنبال محصولات فرهنگی موثر و مفیدی برای مردم و بچههای آنجا بودند. همچنین در کنار کارهای فرهنگی، ایشان شدیدا به دنبال ارائه خدمات اجتماعی برای مردم محروم و مستضعف منطقه بودند و از این جهات وقتی زندگی ایشان را بررسی میکند میبنید که شباهت زیادی با شهید چمران دارد.
اما از آن وجه جهانوطنی هم که نگاه میکنیم میبینیم که ایشان در جاهای مختلفی هم به جهاد و هم به کار خدماتی و علمی پرداختهاند؛ چه در افغانستان، چه در ایران و چه در مناطقی که حضورشان میتوانست موثر باشد. ایشان همچنین روابط بسیار خوبی با شهید«عارف الحسینی» رهبر شیعان پاکستان داشتند و بنابراین واقعا میتوان گفت ایشان یک شیعه جهانوطن بودند.
به نظر میرسد ما در معرفی و شناساندن این آرمانخواهانی در دوران جنگ تحمیلی از کشورهای همسایه به کمک ما آمدند و ما را یاری کردند کوتاهی کردیم؛ شاید اگر این معرفیها صورت میگرفت امروز حمایت ما هم از مستضعفان با طعن مواجه نمیشد!
همنطور است؛ اتفاقا به نظر من خوب است که به بهانه شهادت شهید دکتر موسوی گردیزی، ما به حضور هزاران نفر از برادران افغانستانیمان در دفاع مقدس اشاره و تاکید کنیم؛ شهید دکتر موسوی گردیزی یکی از برجستهترین این عزیزان بودند که در سالهای دفاع مقدس خدمات زیادی در جبهههای جنگ ما انجام دادند؛ از جمله ایشان مسئول اورژانس در برخی محورهای عملیاتی جنگ ما بودند.
این مسئال باید بازگو میشد که متاسفانه اینگونه نشد. من نمیدانم که امروز که ۳۰ سال از پایان جنگ تحمیلی و دوران دفاع مقدس گذشته، آیا مردم ما از این حجم وفاداری و فداکاری از سوی برداران غیر ایرانیشان در کمک به مردم ایران برای دفاع از کیان ایران اسلامی مطلع شدهاند یا نه!
خوب است به بهانه شهادت دکتر موسوی گردیزی این مسائل بازگو شود و من فکر میکنم که بعد از شهادت این بزرگوار دور تازهای از حیات مبارکشان شروع شده و ایشان مبدا الهامبخشی به بسیاری از جوانان و نسلهای جدید امت اسلامی، چه در افغانستان، چه در ایران، چه در پاکستان و چه در نقاط مختلف جهان اسلام خواهند بود.
چون اعتقاد من است که واقعا الگوی سبک زندگی مجاهدانه و مخلصانه شهید دکتر موسوی گردیزی قابلیت ارائه نهتنها به آحاد امت اسلامی، بلکه حتی به همه جهان را دارد و در این زمینه دوستان رسانهای و هنرمند ما اگر از این گنجینه استفاده نکنند، خیلی باعث دریغ و تاسف است.
آقای جلیلی اتفاق شهادت شهید موسوی بار دیگر این جداافتادگی ما از اندیشه جهانوطنی آرمانی امام و رهبری را نشانمان میدهد. دوباره به یادمان میآورد که چگونه در طول این چهل سال آرمان نگاه به انسانها فراتر از مرزهای قراردادی، با کاستیهای نهادی و آرمانی؛ تبدیل به عملکردی میشود که دو روز پیش اتاقکهای پاکستانیهای بیچاره را در اطراف تهران بر سرشان خراب میکرد فقط به جرم نداشتن چند کاغذ مجوزدار. مورد این شهید و نشناختن او هم تلنگر دوبارهای است به فراموشی این آرمان؟
این حرف درستی است اما من بیشتر از اینکه بخواهم آن را به ناکارآمدیهای مدیریتی و سیاسی ارجاع دهم که در جای خودش نکته درستی است و قابل بحث و بررسی است، ریشه را در فرهنگ و رسانه میدانم و مقصر اصلی را اهالی رسانه و فرهنگ و هنر کشور. واقعیت این است که در این زمینه فرهنگسازی درستی نشده است و بهترین مثالش همین شهید موسوی گردیزی و امثال این شهید گرانقدر هستند. ما چند نفر از شهیدان افغانستانی دفاع مقدس را میشناسیم؟ چند نفر از مردم ما نام شهید عبدالرحیم جمشیدی یا شهید رجب غلامی را شنیدند؛ شهدای گرانقدری که در دفاع مقدس در کنار و دوشادوش برادران ایرانی شان برای دفاع از ایران جنگیدند و امروز هیچ یادی از آنها نیست.
این مسائل و کوچکتر از اینها هم در جامعه ما طرح نشده است و به نظر من اگر قرار است اتفاقی بیفتد باید وحدتی در حوزه نخبگانی و در بین اهل فرهنگ ما ایجاد شود و اتفاقاتی در این عرصه رخ دهد. شما در همین یکی دو قرن اخیر امت اسلامی مشاهده میکنید افرادی مثل سیدجمالالدین اسد آبادی یا اقبال لاهوری؛ کسانی بودند که علم وحدت و جهان وطنی اسلامی و اخوت در بین آحاد امت اسلامی را ابتدا بلند کردند. این افراد نیروهای سیاسی نبودند، نیروهای فکری و فرهنگی و هنری بودند. کسانی بودند که تولید فکر و هنر میکردند. مرحوم اقبال لاهوری این چنین میگفت:
از حجاز و چین و ایرانیم ما
شبنم یک صبح خندانیم ما
به این ترتیب است که هنر خودش را به خدمت اندیشه در می آورد و تلاش میکند این آرمان را تعمیق کند و توسعه کند.
به همین دلیل به نظر من انگشت اتهام بیش از سیاسیون و مدیران ابتدا باید به سمت ما؛ یعنی اهل رسانه و فرهنگ و هنر گرفته بشود. اینها باید در این زمینه احساس مسئولیت بیشتری کنند و فرهنگسازی کنند. اگر این اتفاق بیفتد آن وقت گامهای بعدی شروع میشود. نوبت به ساختارها و نهادها میرسد و انشاالله در تسهیل موارد دیوانسالاران و بوروکراتها به شدت موثر خواهد بود. ولی وقتی گفتمان غالب گفتمانی باشد که ما برادران وفادار، فداکار، همکیش، همتاریخ و همفرهنگ و همزبان خودمان را غریبه احساس کنیم؛ قاعدتا امتدادش هم در حوزه مدیریت سیاسی و دیوانسالارانه چیزی بیش از این چیزی که میبینیم نخواهد بود...
برخی از جامعهشناسان و انسانشناسان هشدار میدهند که ما ا مروز با یک فاشیسم خفیف و نرمی در دل جریان فرهنگ عمومی مردم ایران مواجهیم که حتی به آرمانخواهی و اخلاقگرایی و... نیز به صورت نژادی نگاه میکند. یعنی آنقدری نفوذ پیدا کرده است که حتی برای آرمانخواهان و انقلابیون ما نیز حد و حدودی گذاشته است. این اتفاق عجیبی در شرایط انقلاب ماست.آرمانهای انقلاب ما آمده بود که اینها را باطل کند.
من فکر میکنم که نه؛ ایرانیها در طول تاریخ خوشبختانه اصالتا بری بودند از چنین نگاههای غیرانسانی. شما شاعر بزرگ ما سعدی را نگاه کنید که میگوید بنی آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند یا تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاند که نامت نهند آدمی و...
این تعابیر بسیار صریح و تند موضع فرهنگ ایرانی و ملت ایران را نسبت به این نوع نگاه های سخیف و غیر انسانی فریاد میزند. بنابراین نمیشود به یک چنین ملت فرهیخته و برجستهای یک چنین رویکردهایی را نسبت داد.
بله در دورههایی به خصوص در دوره پهلوی خیلی تلاش شد که به این گرایشات دامن زده شود ولی انقلاب اسلامی همه اینها را شست و برد و ما از برکات آن اندیشه ناب ایرانی و اسلامی خودمان در نوعدوستی و در غمخواری انسانها در نقاط مختلف جهان بهره مند شدیم. همانطور که ایران شریک غم همه مردمان جهان بوده به قول حضرت امام، در کنار آن شما میبنید که امواجی از محبت و ارادت از اقصی نقاط جهان به سمت ایران اسلامی جلب شده است. شما الان از کشمیر تا لبنان از شمال آفریقا تا قاره آمریکا جریانات جدی مدافع ایران اسلامی را شاهد هستید.
بله البته آن اقلیتی که به قول شما گرایشات شوونیستی و ناسیونالیستی و حتی فاشیستی دارند و نگاهها و رویکردهایی خلاف فرهنگ ناب ایرانی و اسلامی ما دارند، تلاش میکنند خودشان را خیلی زیاد نشان بدهند و بگویند ما اکثریت هستیم. ولی این یکی از قطعات پازل جنگ نرم است به نظر من اگر فرهنگیان ایران مختصر تحرکی متناسب با اندیشههای همین سعدی نشان بدهد اینها به راحتی شسته خواهد شد و پوشالی و توخالی بودن و بی ریشه بودن اینها در جامعه دینی ایران آشکارتر خواهد شد.
ولی موقعی که به صحنه نیایید و این جلوه های ناب از برادری و نوعدوستی در فرهنگ امت اسلامی و ایرانی به مثابه ام القرای جهان اسلامی را نشان ندهید و برجسته نکنید و به رخ نکشید، قاعدتا فضا برای زوزههای کسانی که به قول سعدی «نشاید که نامشان را آدمی نهاد» فراهم خواهد شد.