گروه جهاد و مقاومت مشرق - زمان زیادی تا آغاز ماه محرم باقی نمانده است. خیلیها تلاش میکنند تا محرم امسال را متفاوتتر از گذشته زنده نگهدارند؛ چرا که محرم فقط ماه عزاداری نیست. در این راه، برخی روزشماری میکنند و برخی دیگر علاوه بر روزشماری، چله ترک گناه میگیرند.
محرم نه تنها ماه حماسهسازی ابرمردان تاریخ اسلام، بلکه ماه مقاومت و استواری زنان ایستاده در راه ولایت نیز هست. در این بین هستند، زنانیکه همچنان پابرجا میایستند و از آنها میتوان الگو گرفت. خواهرانی که شیوه عاشقی را از حضرت زینب (س) میآموزند و با وجود تمام علاقهای که به برادر خود دارند تا آخرین لحظه آنها را تشویق نیز میکنند.
«بهجت گلستانی» خواهر شهید «محسن گلستانی» یکی از این خواهران است. وی که منزل خود را تبدیل به موزهای از تصاویر برادر خود کرده، راوی قصه عاشقانهشان شده است. خواهر شهید در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس، با اشاره به بارزترین خصوصیات اخلاقی برادر خود اظهار داشت: محسن برادری مهربان، خندهرو و مظلوم بود. هوش، متانت، گشاده رویی و خلاقیت آقا محسن زبانزد خاص و عام بود.
وی ادامه داد: محسن هیچگاه خواندن زیارت عاشورای روزانه و انجام تعقیبات نماز را ترک نمیکرد و همه را به انجام این نوع عبادات دعوت میکرد. برادرم قاری قرآن و موذن مسجد «حضرت ابوالفضل» (ع) محله «گلشهر» شهر «اسلامشهر» بود و اواخر عمر بابرکت خود را صرف آموزش قرآن به دیگران کرد و در مسابقات قرآن نیز مقام اول را کسب کرده بود.
خواهر شهید در خصوص خاطرات دوران نوجوانی برادر خود تصریح کرد: محسن از ۱۲ سالگی برای کمک به درآمد خانواده کار میکرد. در انبار یک کارخانه مشغول به کار بود؛ اما هر کمکی که میتوانست، انجام میداد. وی با درآمد خود یک ماشین خرید و زمانیکه به جبهه رفت، در اولین نامه خود نوشت، «لطفا خودرو من را فروخته و بخشی از پول آن را به نیازمندان و مابقی را برای کمک به جبهه بفرستید»؛ پس از شهادت محسن همکارانش میگفتند، «محسن به جای ما اضافه کار میماند، اما به کسی نمیگفت، تا این مبلغ به حقوق ما اضافه شود.»
گلستانی با اشاره به تصویری که برادرش در کنار شهید «علی صیاد شیرازی» ایستاده است، توضیح داد: هنگامیکه شهید صیاد شیرازی خصوصیات اخلاقی و اهتمام محسن برای انجام واجبات و مستحبات را میبیند و صوت قرآن وی را میشنود، تمام تلاش خود را میکند تا محسن را به دفتر خود ببرد. محسن که آن روزها سرباز عقیدتی سیاسی ارتش بوده است تا پایان دوره سربازی خود در کنار شهید صیاد شیرازی خدمت میکند.
وی افزود: پس از آنکه سال ۱۳۶۰ خدمت سربازی برادرم به پایان رسید، محسن آرام ننشست. مدام پیگیری میکرد که از بسیج به جبهه اعزام شود. آن روزها جنگ به اوج خود رسیده بود. ما نگران بودیم. میگفتیم، «خدمت شما که به پایان رسیده است»، اما محسن پاسخ میداد، «دو سال برای دولت، در جبهه حضور داشتم؛ الان وقت آن است که برای رضای خدا و دل خود حاضر شوم.» سال ۱۳۶۰ وارد گردان عمار شد و تا سال ۱۳۶۴ که در منطقه «فاو» و عملیات «والفجر ۸» به شهادت میرسد، دست از هدف خود نمیکشد.
خواهر شهید در خصوص علاقه بسیاری که به برادر خود داشته است، تصریح کرد: محسن آنقدر برای من عزیز بود که به بچههای محله سپرده بودم، هرکسی خبر بازگشت برادرم، از جبهه را بدهد، به وی مژدگانی خواهم داد. بچهها هم تا محسن را میدیدند، میدویدند تا هدیه بگیرند.
گلستانی گفت: محسن از ۱۵ سالگی مداحی میکرد. فروردینماه ۱۳۶۴ در مراسم ختم یکی از اقوام در تاریکی دعای کمیل را از حفظ خواند. در پایان مراسم روحانی مجلس در جستوجوی محسن بود که ببیند جوانی که با این سوز و گداز، دعا را خوانده و مداحی کرده، چه کسی بوده است؟!
وی با اشاره به رفتار شهید با نوجوانان ادامه داد: مسوولان زمانیکه رفتار محسن با نوجوانان را میبینند، وی را در ۲۱ سالگی مسوول دستهای میکنند که تمام اعضای آن نوجوانان کم سنوسال بودند. نام این دسته را نیز «کودکستان گلستانی» میگذارند. محسن به حدی بر روی بچهها اثرگذار بوده که بعضی از آنها در انجام واجبات و مستحبات و خواندن نماز شب از محسن پیشی میگیرند.
گلستانی ادامه داد: افراد بسیاری پس از شهادت محسن به منزل ما آمدند و از اتفاقاتی گفتند که اطلاع نداشتیم. همرزمی میگفت، «حقوق ناچیز من پاسخگوی کرایه منزل و نیازهای خانوادهام نبود، هر ماه محسن مبلغی از حقوق خود را برای کرایه خانه من کنار میگذاشت.»
خواهر شهید با اشاره به فعالیتهای برادر خود زمانیکه از جبهه برمیگشت، بیان کرد: هرگاه از جبهه برمیگشت برای زیارت امام رضا (ع) راهی مشهد میشد. اگر هم برای رفتن به مشهد فرصت نبود، به جمکران میرفت. محسن یک ثانیه از وقت خود را هدر نمیداد و همیشه میگفت، «وقت طلاست.» نوشتن اشعار برای مداحی و شرکت در مراسمات عزاداری حاج «منصور ارضی» از جمله برنامههای شهید برای روزهایی بود که در جبهه حضور نداشت.
وی در خصوص اهتمام شهید برای حفاظت از بیتالمال ادامه داد: محسن همیشه لباسهای پاره همرزمان خود که گوشهای انداخته شده را میشسته، سپس میدوخته است، تا مجدد قابل استفاده شود. وی حتی حاضر نمیشود برای طی مسیر استحمام از خودرویی که همه رزمندگان از آن استفاده میکردند، استفاده کند و در مقابل اصرار دوستان خود ایستادگی و پیاده این مسیر طولانی را طی میکند؛ چراکه معتقد بوده این خودرو متعلق به بیتالمال است و نباید از آن برای مصارف شخصی استفاده کرد.
خواهر شهید در پایان گفت: آنقدر به محسن علاقه داشتم که در تمام این سالها لحظه تحویل سال را در امامزاده و درکنار محسن سپری کردم. یک مرتبه که لحظه تحویل سال نیمه شب بود، همراه با یک دسته گل کوچک به امامزاده رفتم و برای برادرم سفره هفتسین چیدم. پس از تحویل سال به منزل برگشتم و خوابیدم. در خواب محسن را دیدم که همراه با یک تاج گل بزرگ به دیدارم آمده است. زمانیکه از وی پرسیدم، «اینجا چه کار میکنی؟» پاسخ داد، «آمدم عید را تبریک بگویم.» من برای محسن دسته گل کوچکی گرفته بودم و محسن برای من چه تاج گلی آورده بود. حقیقتا که شهدا زنده هستند.