به گزارش مشرق، بازنشسته نیروی هوایی سپاه است. حوالی شاه عبدالعظیم(ع)، باغچهای دارد که در آن مشغول به فعالیت است. بیل و کلنگ میزند و میوه میچیند. او اصالتا اهل کن است. محمدعلی حدادی سال ۵۹ زمانی که ۲۱ سال بیشتر نداشت، اسیر شد و پس از ۱۰ سال در سال ۶۹ به وطن بازگشت. او پیش از اسارت فعالیتهای قرآنی داشت و در زمان اسارت هم این فعالیتها را ادامه داد. به مناسبت ۲۶ مردادماه، سالروز ورود آزادگان به کشور، گفتوگویی با او انجام دادهایم. آنچه از نظر میگذرانید حاصل گفتوگوی ایکنا با این آزاده قرآنی است.
از فعالیتهای قرآنیتان برایمان بگویید؟
تقریبا از سن ۱۰ سالگی شروع به خواندن قرآن، تفسیر و ترجمه کردم. پیش از زمان انقلاب بود که فعالیتهای قرآنی داشتم. پس از انقلاب وارد سپاه شدم و به میدان جنگ رفتم. در جبهه با رزمندگان فعالیتهای قرآنی داشتیم. زمان اسارت، لحظهای به عنوان بیکاری وجود نداشت و در همان لحظات اسارت هم فعالیتهای قرآنیمان را انجام میدادیم. پیش از اسارت شاگرد حاج آقا ناطق نوری بودم و پس از اسارتم او در سال ۶۰ فوت کرد. به همین دلیل تکلیفی برای خود میدانستم تا پس از استادم، این علم را به دیگران آموزش دهم و در این زمینه فعالیت کنم. اسرا با تشویق حاج آقا ابوترابی به فعالیتهای قرآنی مشغول بودند و بنده هم در کنار آنها این فعالیتها را ادامه دادم. در زمان اسارت با ابعاد ناشناخته حاجآقا ابوترابی آشنا شدم و پس از مقام معظم رهبری، او را فردی پاک و صادق میدانم. او انسان وارسته بود که برای رضای خدا کار میکرد و برای اسرا یک منجی بود. این که او را «سرور آزادهها» مینامند، عنوان با مسمایی است و با این نام یاد امام حسین(ع) میافتیم.
از فعالیت تفسیر و ترجمه قرآن برایمان بگویید؟
انسان نمیتواند ره صدساله را یک شبه طی کند.۱۰ سال پیش از اسارت کار تفسیر و ترجمه انجام میدادم و شاگرد اساتید مجربی بودم. همیشه از زمانی که عراقیها، رزمندهها را اسیر میکردند، فرار میکردم اما روزی به خودم گفتم که چرا باید فرار کنم شاید قسمت این است که اسیر شوم و به درد رزمندگان بخورم. اسرا علاقه بسیاری نشان میدادند و عاشقانه فعالیتهای قرآنی را انجام میدادند. در سه زمینه قرائت، ترجمه و تفسیر کار میکنم. گاهی در حوزه حفظ هم کار میکردم؛ چراکه بسیاری از اسرا حوزه حفظ قرآن را دوست داشتند اما متأسفانه برخی از اسرا در حفظ ضعیف بودند و به دلیل مشغلههایشان پیشرفتی در این حوزه نداشتند اما در کار ترجمه و تفسیر هنوز هم علاقه نشان میدهند.
جلسات قرآنی هم دارید؟
دو جلسه ثابت دارم و متفرقه هم اگر جایی باشد، میروم. گاهی هم جلسات قرآن را برگزار میکنم، اما جلسات هفتگی ما شبهای سهشنبه و چهارشنبه است و یک جلسه هم مختص آزادهها و یک جلسه برای بچههای شهرک شهید محلاتی هست. جلسات ویژه آزادهها در پایگاه بسیج برگزار میشود. به هرحال در دوران اسارت، اسرا علاقه بسیاری به قرآن داشتند و امکاناتمان محدود بود و عراقیها اجازه فعالیت نمیدادند.
در کجا اسیر بودید؟
ابتدا در «بعقوبه» به اسارت بردند و سپس به صورت موقتی در بغداد اسیر بودم. بعدها به «رمادیه» منتقل شدم و دو سال و نیم در آنجا اسیر بود. سپس به موصل منتقل شدم و حدود شش سال در آنجا اسیر بودم. در آنجا ماجرایی پیش آمد تا ما را برای محاکمه به بغداد بردند و سپس به اردوگاه عنبر منتقل شدم و در اواخر هم به تکریت بردند و یک سال در آنجا اسیر بودم. جو رمادیه بسیار محدود بود و کارمان بسیار در خفقان انجام میشود. با همه محدودیتهایش کلاسها را در کوچکترین فضا برگزار میکردیم. مهدی قاسمی از جمله اسرایی بود که نسبت به این حوزه فعالیت نشان میداد. کار را بدون قرآن و براساس حافظه قرآنی که داشتیم، آغاز کردیم. ممنوعیتهای بسیاری را شاهد بودیم. قلم و کاغذ در اردوگاه ممنوع بود. اما با همه این محدودیتها فعال بودیم. پس از چند ماه برایمان قرآن آوردند و به دلیل کمبود قرآن، در دست گرفتن این کتاب آسمانی هم نوبتی شد. پس از اینکه از رمادیه به موصل منتقل شدیم، کارمان وسعت بیشتری گرفت؛ چراکه فضای بیشتری داشتیم. حاج اقا ابوترابی هم به ما کمک کردند و در کنارش هم دوستان را تشویق کردند تا در این حوزه فعالیت کنند. حاجآقا ابوترابی به ما گفت که از هر آسایشگاه دو نخبه را انتخاب کنید تا در آسایشگاه خودشان آموزش را ادامه دهند. ماهم به دستور او این امر را محقق کردیم. برای آنکه عراقیها نسبت به این کلاسها حساس نشوند، سعی میکردیم کلاسها را با کمترین تعداد برگزار کنیم. گاهی اوقات برخیها در جلسات قرآن زیرپتو میخوابیدند تا آموزشها را گوش کنند و برخی دیگر پشت ستونها مخفی میشدند. در طول هفته هر زمان که ممکن میشد، جلسات را برگزار میکردیم. در اردوگاه ۲هزار نفر اسیر بودند و همه به دلیل حساسیت عراقیها نمیتوانستند در جلسات شرکت کنند. سر همین کلاسهای قرآن، بچهها شکنجه میشدند و آنها را زیر یخ میبردند.
خاطرهای از آن دوران یادتان است؟
یکی از بهترین داستانها وقتی بود که عراقیها سر جلسه قرآنی، من رو گرفتند. بسیار مقاومت کردم اما من را بردند. همه بچهها را بیرون بردند و ما را به صف کردند.مخزنی پر از آب و یخ بود. ابتدا به من اشاره کرد تا در آن زمستان سرد، داخل آب یخ شوم.از طرفی باد هم میآمد. گفتم این آب سرد است و انسان عاقل وارد این آب یخ نمیشود. شما میتوانید دست و پایم را بگیرید و من را داخل آب بندازید اما من خودم داخل آب یخ نمیشوم. هرچقدر گفتند، حریفم نشدند. به سراغ اسرای دیگر رفتند. دیگر اسرا را به زور داخل آب کردند و سپس فریاد میزدند که در آب شناور شوید و در زمان شناور شدن آنها را با کابل میزدند.دوباره به سراغم آمدند که داخل آب بروم و حریفم نشدند. آنها را تهدید کردم که اگر من را داخل آب بیندازید، هر اتفاقی که افتاد، مسئولیتش با شما خواهد بود.در نهایت گفتند که بار آخرت باشد. گفتم چه چیزی بار آخرم باشد؟ گفتند که تجمع. گفتم کدام تجمع. گفتند تجمع قرآنی. گفتم مگر قرآن خواندن ممنوع است. گفتند ممنوع نیست اما تجمع کردن ممنوع و من گفتم که ما از خدایمان است که در اردوگاه را باز کنید و هر کدام قرآن بخوانیم شما ما را در این جا جمع کردهاید. این ماجرا گذشت و دوستان گفتند که خوب ما را در آب یخ انداختی و خودت داخل نشدی. اما واقعیت امر این بود که سختیها را قبلا کشیده بودیم و شکنجههایش را قبلا تحمل کرده بودیم. با همه سختیها و شکنجهها، ذرهای از علاقه اسرا به قرآن کم نشد. هر روز اسرا مقاومت میکردند و به عراقیها میگفتند که شما حق ندارید به مقدسات ما توهین کنید.همه اینها عنایت خداست که نصیب من شده است. در بخش تفسیر، از تفاسیر مختلف استفاده میکردیم. مهمتر از همه تفسیر قرآن به قرآن بود، یعنی از آیات قرآن استفاده میکردیم. ما منابع تفسیری نداشتیم، مگر آنکه مثنوی معنوی یا مثلا اشعار حافظ که در رابطه با آیات قرآن بود یا با هر شاعر دیگری که در این رابطه بود و کتابش را در اختیار داشتیم، بهرهمند میشدیم. البته به برخی از متون عربی هم دسترسی داشتیم و از آنها استفاده میکردیم.
علاوه بر برنامههای قرآنی، برنامههای دیگری هم داشتید؟
بله گاهی در نهجالبلاغه کار میکردیم. حاج آقا صالحآبادی، روحانی برجستهای بودند که جانشین حاج آقا ابوترابی بودند که در حوزه تفسیر نهجالبلاغه فعالیت داشتند وحتی یاد میآید که آقای احدی از دیگر اسرا هم در این زمینه فعالیت میکردند. سردار «دکامی» که در سانحه تصادف سال ۸۱ به رحمت خدا رفتند، در دوران اسارت فعالیتهای قرآنی داشتند. او یکی از مربیان بزرگ کشتی در دوران اسارت بود البته سردار از کشتیگیران قبل از انقلاب هم بود.
از فعالیتهای پیش از انقلابتان برایمان بگویید؟
ما پیش از انقلاب در مسیر انقلاب بودیم. شهید ناطقرو که در حزب جمهوری، شهید شد، انسان بزرگی بود. شرایط سختی داشتیم و به راحتی نمیتوانستیم قرآن و نهجالبلاغه را در دست بگیریم. در آن زمان مردم دو دسته بودند.دسته اول آگاهان بودند و دسته دیگرناآگاه. دسته آگاهان کسانی بودند که حرکتهای انقلابی مؤثری را انجام دادند. اگر امروز وضعیتمان شبیه همان شرایط پیش از انقلاب شود، آزادهها دوباره به صحنه میآیند و مبارزه میکنند. مباحث اقتصادی هرگز آنها را شکست نمیدهد؛ چراکه آنها برای این کشور گرسنگی و تشنگیها بسیاری کشیدند تا برای کشور عزت و احترام بیافرینند.
در زمان اسارت احساس ناامیدی هم میکردید؟
در دوران اسارت وجود حاج آقا ابوترابی قوت قلبی برای همه ما بود. بسیاری از اسرا با کمترین سن به گونهای عمل میکردند که عراقیها حریفشان نبود. زمانی که ما میخندیدیم، عراقیها شکنجهمان میکردند. یک بار که با اسرا درحال خنده بودیم، یکی از عراقیها چنان سیلی به من زد که روی زمین بیهوش افتادم. گوش چپم خوب شد و گوش راستم تقریبا ۵۰ درصد شنوایی دارد. دلتنگیهای زمان اسارت فرق میکرد. دیگر سایه امام راحل بالای سرمان نبود. از مردم انقلابی جدا شده بودیم و در زمین دشمن بودیم. دشمنی که مرتب ما را تحقیر میکرد و شکنجهمان میداد. همه اینها یک طرف و دلتنگی برای خانواده از همه بیشتر، دوران اسارت را برایمان سختتر میکرد. اسرا با همه این سختیها باز هم روحیه خود را حفظ کرده بودند. نماز شب میخواندند و همیشه سرزنده و شادات بودند. پس از اسارت، دوست داشتم مقام معظم رهبری را از نزدیک ببینم. آرزویم محقق شد و ایشان را دیدم.در محضر ایشان قرآن را خواندم و ایشان فرمودند که "خوب خواندی پسرم از آیات سوره آل عمران بود". بسیاری از دوستانمان شهید شدند و ما از شهادتشان بی خبر بودیم. از طریق نامهها متوجه شهادتشان میشدیم. برادرم سال ۶۲ شهید شد و من در سال ۶۶ متوجه شهادتش شدم. در اسارت یأس برایم معنایی نداشت وهمیشه امیدوار بودم. در زمان دلتنگی بخدا، دعا و قرآن و خواندن نماز شب پناه میبردیم. در زمان جبهه با برادرم که تنها یکسال اختلاف سنی با یکدیگر داشتیم، هردو مسئول مخابرات سپاه شدیم، همیشه سعی میکردم مأموریتهای خطرناک را بروم تا او بماند و شهید نشود. برادرم از من بهتر بود و حتی در فعالیتهای قرآنی بهتر از من انجام میداد. او در سن ۱۳ سالگی قرآن را تفسیر میکرد و تا سن ۱۳ سالگی در مسابقات قرآن رتبه اول را کسب میکرد.به غیر از او یک برادر دیگر هم دارم که از من بزرگتر بود. او هم در فعالیتهای قرآنی فعال بود.
از خانوادهتان برایمان بگویید؟
مادرم چهارسالی میشود که به رحمت خدا رفته است اما پدرم در قید حیات هستند. مادرم همیشه برای ما دعای ویژه میکرد. همیشه خانوادهام پشتیبانم در فعالیتهای قرآنیام بودند. سال ۶۹ عقد کردم و در سال ۷۰ ازدواج کردم. حاصل ازدواجمان سه فرزند دختر است که هرسه آنها ازدواج کردهاند.
از شرایط کنونی راضی هستید؟
اکثر سیاستمداران مشکل اقتصادی دارند. سختیهای این دوره سختتر از دوران اسارت است؛ چراکه امروزه افراد در چهرههای مختلف هستند و دشمن خود را به جای دوست جا زده است. رفاقتهایی که فریبنده شده است. جامعه ما دچار کماعتقادی یا بیاعتقادی به خداست. اگر همه فضل و رحمت الهی اعتقاد داشته باشند، همه مشکلات حل خواهد شد. مسٔولان ما باید یک بازنگری در کار خودشان داشته باشند و به قرآن برگردند. قرآن کتاب زندگی ماست و خداوند در این کتاب، راه و رسم زندگی را به ما نشان داده است.همچنین مسئولان باید به فرمایشات مقام معظم رهبری دقت کنند.
از شکنجههای دوران اسارت برایمان بگویید؟
یک روز مرا از آسایشگاه بیرون بردند و آنقدر گلویم را فشار دادند که چشمانم از حدقه بیرون میآمد. اگر میخواستم مقاومت کنم باید قید همه چیز را میزدم درحالی که یک آسایشگاه به من امید داشتند و من به آنها روحیه میدادم. به همین دلیل خود را به مردن زدم تا جایی که سرباز عراقی باورش شد مردم. من را بردند وسط آسایشگاه انداختند و اسرا های های برایم گریه میکردند. وقتی سرباز عراقی از آسایشگاه خارج شد، چشمانم را باز کردم و گفتم نگران نباشید، من زندهام. گاهی اوقات دستهجمعی با کابل و میل آهن به جانمان میافتادند و شکنجهمان میدادند. هیچ دشمنی نمیتواند حریف ما آزادگان شود، چراکه ما بدترین سختیها را کشیدیم. دشمن را از نزدیک لمس کردیم. مقام معظم رهبری فرمودند که اگر مسئولان کشور، فعالیتهایشان را مضاعف کنند، میتوانیم از این بحران عبور کنیم.
سخن پایان:
ما در محضر خدا حاضر میشویم. روزهای سختی وجود دارد امیدواریم از آن دسته نباشیم که یکدیگر را متهم کنیم زیرا عالم محضر خداست و در محضر خدا نباید گناه کرد.
*ایکنا