دونده هزار تو

اما هدف اصلی آزادی توام با مسئولیت پذیری، ثبت نظمی خاص در زندگی است و هر دو روایت «ارباب مگس‌ها» و «دونده هزار تو» روایت‌های کاملا متناقضی محسوب می‌شوند.

به گزارش مشرق،بخشی از فیلم‌های اَبَرقهرمانانه 10 سال اخیر سینما پس از انقلاب، مجموعه سینمایی «هری پاتر» و « گرگ و میش»، برای مخاطبان گروه سنی نوجوانان ساخته می‌شود؛ آثاری نظیر مجموعه «بازی‌های گرسنگی» ،«متمایز» و فیلم «بخشنده» و... .

«دونده هزارتو» با ترجمه دیگر «مازگرد» ادامه همین روند است و مثل همه آثار نامبرده شده به تاسی از انقلاب نوجوانانه هالیوود، شخصیت محوری‌اش نوجوانی باهوش و چالاک است که نقش قهرمان قائم به ذات فیلم را بازی می‌کند و تسلط او جنبه‌های قهرمانانه روایت را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.

«دونده هزار تو» ادامه سیطره یک جنبش سینمایی تماتیک دیگری غیر از محوریت یافتن قهرمان نوجوان است. در اغلب مجموعه‌های مشابه، روایت در پادآرمانشهری در آینده رخ خواهد و نوجوان قهرمان فیلم باید توان رهبری و سازمان دهی افرادی که قرار است دیستوپیایی پساآخرالزمانی را به سکون توام با آرامشی بشری برسانند را داشته باشد. در واقع این نوجوانی که ذات منجی‌گرایانه دارد، فتح بابی است که «ترمیناتور 2 » آن را احیا و با انقلاب هری پاتر در سینما توسعه یافت.

 فیلم «دونده هزارتو» نخستین اقتباس سینمایی از مجموعه کتاب‌های جیمز دشنر است. اما مختصات روایت اول، ارجینال نیست و خود کتاب منبع الهامی دیگری دارد.

منبع الهام  این مکان و بیشه‌زاری که در فیلم وجود دارد برگرفته از  رمان «ارباب مگس‌ها» اثری از  ویلیام گلدینگ (ترجمه حمیدرضا رفیعی) است.از نول مشهور گلدینگ در سال‌های 1963 و 1990دو اثر سینمایی اقتباس شد و در اغلب محافل سینمایی، کتاب ویلیام گلدینگ به عنوان منبع اصلی سریال مشهور گمشدگان (LOST) شناخته می‌شود، حتی وجود هیولا در ارباب مگس‌ها مولفه قابل اعتنایی است که در این فیلم «دونده هزار تو»  باز تکرار شده است.

همانطور که اشاره شد در تولیدات نوجوانانه اخیر هالیوود، موقعیت اَبَرانسانی با شاخصه‌های هرکولی مرسوم  دهه 80 و 90 میلادی، به قهرمانان نوجوانان تغییر پرسوناژ و رویکرد داده است. در ابتدای فیلم رهبر سیاه بیشه‌نشینان به توماس، نوجوان برتر وارد شده به این جمع می‌گوید "تو مثل دیگران نیستی". این جمله موید رویش اَبَرقهرمانانه توماس است.

کتاب‌های دونده هزار قهرمان نوجوانی را به عنوان «اَبَرانسان» معرفی می کند و شباهت این «شخصیت اَبَر»  نقطه ضعف  فیلم نیست بلکه تاثیر بزرگ موج نوجوانانه هالیوود بر آثار سینمایی است.

در فیلم «دونده هزار تو» اَبَرانسان نوجوان فیلم توسط  آسانسوری مخفی و زیرزمینی به یک بیشه محصور شده و بلند و غیر قابل عبور منتقل می‌شود. این بیشه به یک هزار تو منتهی می‌شود. حافظه توماس اَبَرنوجوان منتقل شده به بیشه  پاک شده و سایر نوجوانان حاضر در این بیشه وضعیت مشابهی با سایرین دارند.

اسارت گروه نوجوانان ساکن بیشه نزدیک به سه سال طول کشیده است و گروهی از  متمایزان تلاش می‌کنند با جستجو در هزار تو، راهی به بیرون پیدا کنند. بیشه را دیوارهای بلند احاطه کرده و به بن بست های تو در تو مانندی می‌رسند که توسط حشرات میکانیکی بزرگی حفاظت می‌شود و جستجوگران  را در میان این هزارتو به قتل می‌رسانند. نقشه برداری از بن بست های تو در تویی که دائما تغییر می‌کنند امکان پذیر نیست اما بیشه نشینان هر روز با فرستادن دوندگان داخل راهرو ها دنبال راه خروج می‌گردند. بیشه نشینان نوجوان تازه‌وارد را از وارد شدن به داخل راهروها باز می‌دارند.

چالش دراماتیک نخست کسب اعتبار و قدرت است و توماس در این راه دو نفر از هم‌بندان بیشه‌ای را خود را نجات می‌دهد و وارد نزاع های مختلفی در این محدوده محصور می‌شود تا جایی‌ که در جمع نخبه دوندگان در هزارتو برگزیده می‌شود. نوجوانانی که کارشان جستجوی راهی به بیرون این هزار توست، باید از میان بن بست‌های تو در تو باید بگذرد، نوجوانانی که زیر فشار و ترس مجبور شده‌اند مثل بزرگسالان رفتار کنند. در هر کدام مجوعه کتاب‌های «دونده هزار تو»  یک جامعه خیالی در آینده توصیف شده و معمولا هشداری است درباره آنچه در عصر ما روی می‌دهد و بشریت با آن دست به گریبان است.

جهانی که «دونده هزارتو» توصیف می‌کند همانطور که اشاره شد شباهت زیادی به کتاب مشهور «ارباب مگس‌ها» دارد. چنین آثاری به  منازعه قدرت و تقسیم وظایف در یک جامعه‌ اولیه می‌پردازند و تلاش می‌کنند نشان دهند نوجوانان بر اقتدار بزرگسالان پیروز می‌شوند، بسیاری از نوجوانان با این مولفه مشعوف می‌شوند. هر پیروزی نوجوانان و جوانان بر دنیای بزرگسالان، می‌تواند موجب هم‌ذات‌ پنداری طیف وسیعی از مخاطبان با فیلم شود. یکی از آروزهای اغلب نوجوانان، غلبه  بر دنیای بزرگسالان است. از این منظر فیلم‌های اَبَرنوجوان محور هالیوود عمدتا با تکیه بر همین مولفه نمایشی ساخته می‌شوند. اگر از منظر اقتدار نوجوانان منابع اقتباس را بررسی کنیم، در کتاب ویلیام گلدینگ از نظر فلسفی نوعی بینش جبر گرایانه متاثر از فرهنگی انگلیسی حاکم است و دونده هزارتو یک بینش لیبرال مسلکی مبتنی بر اصل تنازع بقا را دنبال می‌کند.

اعتماد به نفس، اَبَر (انسان) شدن، تاکید بر وجوه یگانگی انسانی و ژن خوب، با جماعتی اصیل، قهرمانی منحصر به فرد که تمامی آن‌ها در برابر قدرت مرکزی تسلیم نمی‌شوند، از وجوه مشترک هر دو مرجع اقتباسی است.  

اما  با وجود تفاوت‌های ظاهری و گاهی بنیادین می‌توانیم به وجوه مشترک قابل بررسی و حتی  مولفه‌های دیگری هم اشاره کنیم. در این گونه روایت‌ها نوجوانانی که  قطب رهبری جامعه اطرافشان را بر عهده گرفته‌اند ظاهرا تلاش می‌کنند افراد جامعه تحت تکلف خود را به آزادی و مسئولیت پذیری هدایت ‌کنند.

اما هدف اصلی آزادی توام با مسئولیت پذیری، ثبت نظمی خاص در زندگی است و هر دو روایت «ارباب مگس‌ها» و «دونده هزار تو» روایت‌های کاملا متناقضی محسوب می‌شوند. هر دو روایت بیش از آنکه یک داستان کامل با یک نتیجه گیری اجتماعی مشخص باشند، مخاطبش را ناخواسته به سوی جامعه ستیزی و شورش دعوت می‌کنند.

 میان دو گزاره داستانی رهایی از قدرت مرکزی و زندگی توام با آزادی در این پادآرمانشهرهای ترسیم شده تناقضات بنیادینی فلسفی، مفهومی و دراماتیک وجود دارد.

 پرده سوم فیلم به صورت ناگهانی با یک نزاع به پایان می‌رسد. با در نظر گرفتن قسمت‌های بعدی به نظر می‌رسد کارگردان «وس بال» که قبلا به عنوان مسئول جلوه‌های ویژه فعالیت می‌کرد، در هر قسمت با نزاع گسترده مخاطب را می‌خواهد هیجان زده کند و البته اغلب این جدال می‌خواهد جنبه بلوغ واکنشی نوجوانان را می‌خواهد به  تصویر بکشد.

در واقع به لحاظ دراماتیک دو پرده روایی فیلم صیرورت بلوغ  را تبیین کند. در واقع نشانه داستانی حذف حافظه نوجوانان تهمیدی برای تبیین بلوغ است و ازسوی دیگر می‌خواهد پس زمینه‌ای آگاهانه بسازد برای اینکه نواستعمارگران چگونه، با چه انگیزه‌ای، چه دلیل و  هدفی این نوجوانان را به این بیشه آورده‌اند.

ایوا پیج (پاتریشیا کلارسکون) به عنوان سمبل استمعار پادآرمانشهری مطرح می‌شود تا این نوجوانان را از حس گذشته و آینده تخلیه کند. به تماشاگران نوجوان یادآور می شود که متفاوت هستند، ویژه هستند، برگزیده شدن برای نجات بخشیدن یک جهان ورشکسته و باز تولید دوباره تدبیر و امید است.

قسمت دوم دونده هزارتو

هر منجی مسیحایی یک "یهودا"ی خائن را به دوش می‌کشد

در پایان قسمت نخست مجموعه سینمایی «دونده هزارتو» قبل از اینکه گروه نجات، توماس و سایر همراهانش را سوار هلکوپتر کند در همان قسمت دوم در خواهیم یافت که شدت نور خورشید پایان کره زمین را رقم زده است. وقتی از بیشه سر سبز قسمت اول وارد فضای بیابانی قسمت دوم می‌شویم، تناقض‌های بنیادین طراحی دراماتیک ملموس‌تر می‌شود. تفاوت عجیبی میان زمین سبز و فضاهای ابری قسمت اول فیلم و بیابان‌های خشک قسمت دوم وجود دارد. چگونه نور خورشید شدت گرفته،  آخرالزمانی را رقم زده و پس از آن شرایط به حالت عادی بازگشته است و تفاوت اقلیمی که هزارتوی سبز با خروجی بیابانی چه دلیلی می‌تواند داشته باشد به غیر از اینکه فیلم اشکلات بنیادین در طراحی جغرافیایی دارد.

توماس (دیلان اوبرین ) و سایر همراهنش ترزا (کایا اسکودلاریو)، نیوت (توماس برادی-سانگستر)، مینهو (کی هونگ لی) موفق می‌شوند که از مهلکه هزارتوی طراحی شده نجات پیدا کنند و گروهی نظامی به سرپرستی جانسون (ایدن گیلن) سراغشان می‌آید و آنان را به محیط امنی منتقل می‌کنند و قول انتقال آن‌ها را به سرزمین موعود می‌دهند.  

اما پس از مدت نه چندان کوتاهی، توماس متوجه می‌شود برگزیدگان هزارتوهای مختلف را برای آزمایش تولید واکسن ویروس مرگبار فراگیری به آزمایشگاه می‌برند و اغلب افراد در این کشت آزمایشگاهی کشته می‌شوند.

توماس به این مسئله پی‌ می‌برد و با گروهی از نجات یافتگان از آزمایشگاه ویکد (سازمان علمی سلطه‌گر) فرار می‌کند و به بیابان پناه می‌برد به امید یافتن گروه‌های مقاومتی که علیه سیستم حاکمیتی علمی ویکد شورش کرده‌اند. به همین جهت توماس و دیگر همراهانش بار دیگر تصمیم به فرار می گیرند. پس از فرار در ساختمان متروکه‌ای متوجه حضور زامبی‌ها می‌شوند و از دست زامبی‌ها می‌گریزند.

مثل قسمت نخست که کلیت و ساختار برداشت و اقتباسی بدون واسطه از ارباب مگس‌هاست، فاز دوم این پروژه نیز ترکیبی از طلوع مردگان و  سریال زامبی محور مردگان متحرک است. یعنی نوشورشیان، با دو گروه از دشمنان باید مقابله کنند با سازمان انحصاگرای ویکد و زامبی‌های سرگردانی که در مناطق بیابانی رها رهستند. توماس برای پیوستن به گروه مقاومت با فردی به نام جورج (جیناکارلو اسپوزیتو) آشنا می‌شود و آنها قرار است به گروه مقاومتی پازتیزان مآبی بپیوندند تا در مقابل ویکد به صورت سازماندهی شده مقاومت کنند.

گاف مهلک این روایت هیجانی سینمایی از همین قسمت آغاز می‌شود. در قسمت نخست این مجموعه، آلبی به ویروس مرگبار زامبی شدن مبتلا می‌شود و با سرنگی در جیب ترزا وجود دارد و درمان محسوب می‌شود، آلبی زنده می‌ماند. اما این موضوع در قسمت‌دوم نادیده گرفته می‌شود و سازمان ویکد را می‌بینیم که مشغول تهیه آنتی ویروس علیه بیماری زامبی شدن است.

در قسمت قبل (اینجا) اشاره شد، چنین دیستوپیایی‌هایی با تاکید بروی مسئله شکست تدبیر و فراهم‌آوری جعلی امید سیکل همیشگی و ثابت هالیوود محسوب می‌شود. قسمت دوم هزار دونده هزار تو با عنوان خاص «محاکمات سوختگی»، در جهان آخرالزمانی‌اش به  مسئله خشونت در برابر خشونت و شورش در برابر قدرت سخت می‌پردازد.

 

بزرگترین اشکال  فیلم «دونده هزارتو؛ محاکمات سوختگی» بر خلاف فیلم قسمت نخست این مجموعه معما طرح نمی‌کند و مسیر حرکت قهرمانان را با ظرفیت‌های بالای  اکشن به نمایش می‌گذارد و این منظر که مسیر خشونت چالشی رویدادهای پساآخرالزمانی است را افشا می‌کند متاسفانه در این قسمت حذف شده و ساختار قصه به نقد قدرت مرکزی و استبداد علم محور می‌پردازد. استبدادی غیر قابل برگشت که در مقابل ویروس مواجه نیست بلکه نوعی نخبه کشی را به این بهانه در پیش گرفته است.

 سلطه‌ای که تبدیل به یک نهاد قدرتمند شده است ،به همه اهرم‌های قدرت مسلط است و چگونه می‌توان در مقابلش ایستادگی کرد؟ تم ایستادن در برابر تمدن دست اولی علم‌گرا ویکد و تمدن دست چندمی زامبی وار یا داعش گونه موجودات آلوده شده آیا آیا تمثیلی از نقشه راه مقاومت جهان اولی‌هاست؟

در قسمت دوم هنوز این گره باز نشده، چرا توماس از سطح فرمان دهنده ویکد به سطح آزمایش شونده تنزل کرده است؟ اگر او مرتکب خطایی شده، پرسوناژ ترزا چرا نزول کرده و چرا آنقدر نزول می‌کند که به محض ورود به سطح حفاظتی دوم ویکد به کشت آزمایشگاهی سپرده می‌شود؟ چرا ترزا به گروه مسیحیایی خود و حواریون خیانت می‌کند. افرادی که حول شخصیت منجی گونه و مسیحایی توماس جمع شده‌اند طبق کهن الگوی مسلط دینی، یکی از آنها باید خائن به آرمان‌های نجات باشد و در چنین جمع‌هایی همواره یک یهودا اسخریوطی هست. این فرمول در اغلب آثار هالیودی به عنوان یک کهن الگوی ویژه استفاده می‌شود.

گروه محقق می خواهد یک مشت مبارزه گر متعصب بسازد یا دنبال پیچیدگی های طبیعت انسانی است؟ آیا این تحقیق به کار جهان متلاشی شده می‌آید؟ همه این سؤالات به بخش‌بعدی فیلم منتقل شده و این یک ضعف برای یک اثر سینمایی دنباله‌دار است، هرچند برای کتاب نیست.

در آثاری از این دست روزمرگی مسئله خشونت غیر موجه  است که اغلب با در هم ریخته شدن نظم و تعادل بوجود می‌آید. نظمی که بر اساس یک رویداد طبیعی مثل انفجارهای سوزان خورشیدی بهم ریخته و سیستمی علمی، حاکمیت جبری را بر سایرین مسلط می‌کند و گستره‌ای از خشونت از بشر بر بشر سیطره پیدا می‌کند. حتی اگر پسامدهای امانیسم به پساآخرالزمان منتقل شود تصور چنین خشونتی غیر قابل باور است و می‌توان با تکیه به چنین گزاره‌هایی، مجموعه «دونده هزارتو» خشونت غیر قابل وصفی را از آینده به امروز گزارش می‌کند.

در آثاری از این دست روزمرگی مسئله خشونت غیر موجه  است که اغلب با در هم ریخته شدن نظم و تعادل بوجود می‌آید. نظمی که بر اساس یک رویداد طبیعی مثل انفجارهای سوزان خورشیدی بهم ریخته و سیستمی علمی، حاکمیت جبری را بر سایرین مسلط می‌کند و گستره‌ای از خشونت از بشر بر بشر سیطره پیدا می‌کند. حتی اگر پسامدهای امانیسم به پساآخرالزمان منتقل شود تصور چنین خشونتی غیر قابل باور است و می‌توان با تکیه به چنین گزاره‌هایی، مجموعه «دونده هزارتو» خشونت غیر قابل وصفی را از آینده به امروز گزارش می‌کند.

قسمت سوم دونده هزار تو

«دونده هزار تو» که در دو بخش جداگانه (اینجا) و (اینجا) بدان پرداختیم قسمت سوم آن، مثل اغلب دنباله‌های سینمایی با عنوان «دونده هزار تو: علاج مرگ» در سال 2018 منتشر شد و سازندگان نوید قسمت چهارم این مجموعه را دادند.

در حالی‌ که مخاطبان و علاقه‌مندان سینما از چنین آثار پسا آخرالزمانی با قهرمان نوجوان، به دلیل تکرار در آثار مختلف، روی گردان شده‌اند، اما کمپانی سازنده اصرار به ساخت چهارم این مجموعه دارد.

کتب سه گانه «دونده هزارتو» درباره جهانی پساآخرالزمانی است که چند قهرمان نوجوان دنیا را از دست گردانندگان یک حکومیت تمامیت‌خواه نجات می‌دهند. ساخت چنین آثاری با موضوعات مشابه به صورت پیوسته و همزمان ادامه پیدا کرد و آثاری نظیر بازی‌های گرسنگی، بخشنده و متمایز (سنت‌شکن) در فاصله کوتاهی از یکدیگر منتشر شدند.

طراحی چنین‌ جهان‌هایی و قهرمانان مشابه آنقدر به تشابهات در فرم و محتوا دامن زدند که به شکل عجیبی گسترش یافتند تا جایی‌ که قسمت سوم فیلم متمایز (سنت شکن) در سینماها اکران نشد و سریعا وارد شبکه نمایش خانگی شد.

 وجه مشترک آثاری نظیر بازی‌های گرسنگی، متمایز، بخشنده و دونده هزارتو تاکید بر اصالت فرد و فائق آمدن بر قدرت فاشیستی انحصارگرا و تمامیت خواهی است که به بهانه مبارزه با قطحی، بیماری و گرسنگی پساآخرالزمانی، سایرین را به بردگی می‌گیرد.

چون تعدد کلیشه‌ها چه در این فیلم و چه در آثار مشابه، فراوان است، فیلم با تکنیک جلوه‌های ویژه و صحنه‌های اکشن که وس بال به آن مسلط است آغاز می‌شود. در چنین آثاری وقتی راهبرد فیلمنامه صحنه‌های متعدد اکشن است، لاجرم حفره‌های روایی فراوانی بوجود می‌آیند.

«علاج مرگ» قسمت سوم فیلم «دونده هزارتو» با صحنه سرقت قطار، به سبک آثار وسترن سینما، آغاز می‌شود. فیلم سوم از مجموعه «دونده هزارتو» یک مقدمه انحرافی است برای بازآوردن تماشاگر به ادامه داستانی دقیقا شبیه قسمت اول و دوم که در آن نوجوانان عاصی تحت فرمان توماس (دیلن اوبرایان) همچنان برای نجات خودشان و دوستانشان از سازمان ویکد تلاش می کنند.

توماس و یارانش تنها کسانی هستند که در برابر ویروس مرگباری که نسل بشر را نابود کرده است مصونیت دارند و سازمان ویکد در تلاش برای یافتن پادزهر و شفا، منتخبان را اسیر کرده و به صورت شکنجه‌آوری روی آنان آخرین آزمایشات علمی را انجام می‌دهد.

ویکد سازمان مخوفی است که همه منابع اصلی جهان را در اختیار گرفته، دور خودش دیوار عظیمی کشیده و این دیوارها شبیه همانی است در فیلم نخست دیده‌ایم.دستگیری مینهو (کی هونگ لی)  نیز وصله ناجور فیلم است. پس از دستگیری توسط ویکد، او را می‌بینیم که در میان دالان های تو در تو، دیوارهای عظیم توسط حشرات مخوف  عظیم الجثه که نقش نگهبان را بر عهده دارند، گرفتار شده و باید راهی برای گریختن پیدا کند.

چند ثانیه بعد درخواهیم یافت که این‌ها توهمات ساخته ویکد در مغز مینهوست. تصاویری ذهنی که توسط و ویکد به شکل عامدانه ای در ذهن مینهو بارگذاری شده تا اراده‌اش را  تحت اختیار بگیرند و از طریق القای رویاهای دهشتناک ذهنی او را شکنجه می‌کند.

با دیدن این تصاویر این سوال پیش می‌آید اگر سازمان ویکد آخرین تلاش های خود را انجام می‌دهد چرا گروه توماس و سایر یارانش در مقابل او مقاومت می‌کنند؟

آیا آن‌ها هم می‌‎خواهند نسل بشر متلاشی شود؟ حتی در پایان قسمت سوم توماس دوست خوب و همیشه همراهش، نیوت (توماس برادی سانگستر) را به خاطر مبتلا شدن به این ویروس فراگیر و جهانی از دست می‌دهد. مخاطب سئوال می‌کند،ما درسه قسمت بیش از دو ساعت  با توماس و گروهش به چه دلیلی همراه شده‌ایم؟ چون توماس ویژه است و خودش به این بیماری مهلک مبتلا نمی‌شود، چرا برای نجات نسل بشر با سازمان ویکد همکاری نمی‌کند؟ این ابهام پیکره دراماتیک اثر را در برابر چالش‌های بنیادین دراماتیک قرار می‌دهد.

فیلم سوم هم با مبارزه بنیادین و بی دلیل توماس و سایر پارتیزان‌ها در برابر سازمان ویکد آغاز می‌شود. این فیلم زمینه دراماتیک پهناوری  نسبت به دو فیلم قبلی ندارد و مولف بدون هیچ نگاه عمیقی به مراجع اقتباسی داستان و حتی جغرافیای داستانی‌اش آن را با اکشن‌های بی‌هدف گسترش می‌دهد.

در این روایت حین عملیات ابتدایی نجات مینهو در جهانی سینمایی با رنگ و لعاب آخرین ورسیون از مکس دیوانه  مواجه هستیم. وارد شهر که می‌شویم فضای فیلم بشدت بلید رانر را در ذهن متبادر می‌کند و با گسترش دنیای دونده هزارتو ، جهان‌های تازه‌تری برای تماشاگر می‌گسترد و تقابل میان ویکد و شورشیان به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسد.

در واقع حرکات شورشیان به تدریج کاملا شبیه مد مکس می‌شود و هیولای نیمه زامبی نیمه انسانی که شهر تحت سیطره ویکد را به جهنم تبدیل می‌کند، بسیار شبیه ابر هیولای آخرین فیلم از مجموعه مکسدیوانه با نام  جوی جاویدان(هیو کیزبرن) است.

«علاج مرگ» به جای آنکه به سویه کارگردانی ماهرانه  هدایت شود، به سوی صحنه‌های اکشن با جلوه‌های ویژه که تخصص اصلی وس بال (کارگردان) است، هدایت می‌شود. کارگردان آنقدر درگیر جلوه‌های ویژه شده که حفره‌های فیلمنامه و شباهت‌ها در فضاسازی و جغرافیای ویکد به بلید رانر را متوجه نمی‌شود و نمی‌تواند برای جدل گروه شورشیان و ویکد دلیل منطقی نمایشی به فیلم اضافه کند، در نتیجه فیلم از مرجع اقتباسی یعنی کتاب جیمز دشنر به شدت فاصله می‌گیرد.

اما سئوالی که پیش می‌آید این است که حاکمیت تمام ‌خواه ویکد سعی در نجات انسان‌ها دارد و اصل تقابل همانطور که در سطور پیشین توضیح داده شد زیر سئوال است. چگونه است که نظم فرمایشی بهداشت محور و نجات دهنده ویکد می‌تواند باعث هراس چند جوان خاص و ویژه باشد؟ تماشاگر با هر فیلم علمی تحیلی باید مسئله دراماتیکش حل شود. مسئله نمایشی و مسئله گفتمانی در این فیلم غیر قابل حل است.

در چنین داستان‌هایی تحمیل خودکامگی ویکد هیچ توجیه منطقی ندارد. نظم فرمایشی را تحمیل می‌کنند و قهرمان چنین قصه‌ای، نوجوانی است که نفاق قدرت طلبی و فساد بر هیئت حاکمه را بر ملا می‌کند.

برخلاف بازی‌های گرسنگی با ابرقهرمانی مونث، جیمز دشنر دنیایی را در پساآخرالزمان تصویر می‌کند که فاجعه شدت گرمای خورشیدی ویروسی مرگبار تولید کرده است که انسان‌ها را به زامبی تبدیل می‌کند. سئوال اینجاست مرجع این ویروس آیا ریشه‌ در سریال‌های زامبی محور هالیوودی ندارد؟ ویکد شرور ادعایش شفای انسان است اما چرا ماشین آدم‌کشی را به استخدام خود درآورده است؟ توماس به دلایل مرموزی نسبت به این ویروس مصونیت دارد. در قسمت اول این مجموعه سینمایی سریال متوجه می شویم که ابر نوجوان قصه هم زمانی برای ویکد کار می‌کرده و حالا به سکان دار هدایت کننده نسل شورشی ها تبدیل شده است و خون او موجب نجات بشر خواهد شد و چطور ویکد روی خون جوانی که پتانسیل متمایز شدن را دارد هیچ آزمایشی انجام نداده است؟ حتما باید در مقابل سیستم شورش کند تا خون او رنگین‌تر از خون سایرین باشد.

وس بال متخصص ساخت بازی‌های کامپیوتری است در مقام کارگردان یک بازی ویدئویی تمام عیار ساخته است نه فیلم سینمایی. سناریو با اینکه مرجع اقتباسی محکمی دارد، فقدان ابتکارات خلاقانه را در آن می‌توان جستجو کرد، وقسمت اولی و سوم، دچار نقصان های دراماتیک غیر قابل چشم‌پوشی هستند.

اگر فیلم و یا کتابی باور ناپذیری مخاطب نوجوان را معلق نگاه دارد، باید در لحظات سرگرم کننده‌اش مبنای محکم نمایشی داشته باشد، مسئله باورپذیری فراآخرالزمانی‌اش باورناپذیر شده چون  هالیوود دائما تکرارش می‌کند. وقتی تکراری ‌شد، دلیلی بر باورپذیری بر اساس پیش فرض‌های تکرار شده نیست. به همین دلیل اتکاء به پیش فرض‌های قبلی سبب می‌شود شخصیت‌ها در پستی و بلندی و در پیچ و خم قصه گم ‌شوند ولی سایر تماشاگران به جنگ و گریزها و حادثه توجه دارند که با شور و حرارت کارگردانی شده است.

فیلم شفای مرگ چهل دقیقه اضافه دارد و اکشن و آتش بر مبنای کودکانه دراماتیک محتوا فائق نمی‌آید و به بلوغ نمی‌رسد، به همین دلیل موج چنین فیلم‌هایی در فرهنگ عامه فروکش می‌کند.

منبع: تسنیم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس