به گزارش مشرق، «با نادر ابراهیمی عاشق کتاب خواندن شدم، وقتی کتاب «یک عاشقانه آرام» را خواندم دیگر نتوانستم از دنیای کتاب دل بکنم. برای همین خواندن را ادامه دادم و به دنیای رمان و داستان پا گذاشتم.»
اینها را که تعریف میکند انگار به یاد سالهای دوری میافتد، ابتدا سری با حسرت تکان میدهد و بعد میگوید: «زمانی که تصمیم گرفتم با ماشینم بهعنوان شغل دوم کار کنم که آن هم جریانی برای خودش داشت و کارم چیز دیگری بود اما خب با توجه به فرصتی که داشتم، تنها کاری که میتوانستم آن زمان انجام بدهم و پول حلالی دربیاورم رانندگی بود. خودم علاقهمند به کتاب و کتابخوانی بودم، البته آن اوایل در ماشین کتاب نمیفروختم. فقط چند مجله و کتاب که در کتابخانهام اضافی بود را در ماشین میگذاشتم. بعد از آن خیلی اتفاقی با آقایی آشنا شدم که ایشان در ماشینشان کتاب میفروختند، وقتی شور و شوق من را دید، مرا راهنمایی کرد، کار من را هدفمندتر کرد و حتی برای این کار اسم هم انتخاب کردیم. بعد از آن شکل و شمایل ماشینم کمی تغییر کرد و کتابهایی به آن اضافه کردم؛ یک کتابخانه کوچک داخل ماشینم گذاشتم و به این ترتیب کار من قوت گرفت.»
منصور خانی یک راننده است، رانندهای با ذوق و کتابخوان که سعی کرده است کاری متفاوت با آن کار روتین همیشگیاش انجام دهد. او سه سال است که در ماشینش کتاب هدیه میدهد و کتاب میفروشد. این روزها شاید کتاب فروختن در ماشین و کنار خیابان سوژه جدیدی نباشد؛ اما اینکه چطور سعی کنی محتوا را به خوانندگانت بگویی و فقط هدفت فروختن کتاب نباشد خودش ماجرای دیگری است.
وقتی میپرسم از یک خانواده کتابخوان هستی، میخندد و میگوید: «من از خانوادههایی نیستم که پدربزرگشان یک کتابخانه پر از کتاب داشته باشد و بعد کتاب به او به ارث رسیده باشد، یا اینکه شب با کتابی که برایش خواندهاند بخوابد. یک زندگی معمولی داشتم و از دوران دبیرستان با کتاب آشنا شدم و در مسابقات مختلف شرکت کردم تا زمانی که حدود 11 سال پیش کتاب «یک عاشقانه آرام» نادر ابراهیمی را خواندم و همین کتاب باعث شد تا دیگر کتابخوانی را رها نکنم.»
میگویم: «چرا حالا کتابها را به ماشین آوردی؟» میخندد و میگوید: «دوست داشتم مردم فکرشان نسبت به یک راننده تغییر پیدا کند. معمولا مردم رانندهها را با نیسان آبی، ویراژ دادن، رعایت نکردن قوانین و آدمهای داش مشتی میشناسند. شاید هم کسانی که در این کار بودند، نتوانستند شخصیت خوبی برای کارشان شکل دهند. بر فرض مثال اگر یک دکتر اشتباهی کند، میگویند دکتر است و ممکن است اشتباه پیش بیاید ولی اگر رانندهای اشتباهی کند؛ مثلا ویراژی بدهد، میگویند راننده است دیگر، از او نمیشود بیش از این توقعی داشت! دوست داشتم این ذهنیت را عوض کنم. بگویم یک راننده میتواند اهل کتاب، اهل مطالعه و آدم باشخصیتی باشد.»
داخل ماشینش، برچسبهای زیادی دارد مثلا پشت صندلیاش یک کاغذی است که روی آن نوشته شده: «خواندن بیاندیشه، بیهوده است و اندیشه بدون خواندن خطرناک... .» میپرسم این جمله خیلی مفهوم دارد خودتان هم به آن پایبند هستید؟ اینکه در روز چقدر کتاب میخوانید؟ سری تکان میدهد و میگوید: «من قبل از اینکه این کار را شروع کنم، چون شغلم به شکلی است که شیفتی کار میکنم و درواقع مجبورم یک شب در میان در کارخانه بمانم، معمولا از ساعت پنج بعد از ظهر به بعد سرم خلوت میشود. در این ساعات کسی در کارخانه نیست یا اگر کسانی هم باشند آنقدر تعدادشان کم است که وقت آزاد زیاد دارم. یعنی از ساعت پنج تا حداقل 10 شب، وقتم آزاد است. من این وقت آزاد را اکثرا با کتاب خواندن پر میکنم. نمیتوانم بگویم روزی پنج ساعت کتاب میخوانم ولی به صورت میانگین روزی دو ساعت کتاب میخوانم. الان هم که در ماشینم کتاب میفروشم، یک مقدار سرم شلوغتر شده. ولی مطالعهام کمتر نشده و همچنان وقتهای آزادم را در کارخانه به مطالعه میگذرانم. سعی میکنم کتابهایی را که در ماشینم میگذارم، مرور کنم تا بتوانم به کسی که آن کتاب را پسند میکند، توضیحی هم دربارهاش بدهم؛ مثلا نویسنده کتاب چه کسی است و موضوعش چیست. در واقع این کار کمک کرده که مطالعهام را قویتر کنم.»
میپرسم در این اوضاع اقتصادی چطور برخی از کتابها را رایگان به دست مردم میدهید؟ میگوید: «بعد از اینکه کارم را شروع کردم و تبلیغات انجام دادم، خیلیها به من لطف داشتند، مثلا تعدادی از ناشران بودند که وقتی کارم را دیدند، کتابهایشان را برایم فرستادند تا به دیگران علاقهمند به کتاب هدیه بدهم، غیر از اینها، توانستم تعداد زیادی کتاب را برای مناطق محروم بفرستم و این کارها برایم لذت بخشتر است که توانستم کاری انجام دهم.»
میگویم مردم چطور با این موضوع برخورد میکنند؟ میگوید: «من معمولا علاقهمند به خواندن رمان هستم و بیشتر رمان میخوانم. البته در این بین کتابهای تاریخی و اجتماعی هم میخوانم که انگشتشمارند. برای آژانس کتاب هم سعی میکنم کتابهای متنوع انتخاب کنم؛ کتابهای علمی، روانشناسی یا رمان. دوست دارم تمام کسانی که سوار ماشینم میشوند، به شکلی درگیر کتاب شوند. سعی میکنم کتابهایی را انتخاب کنم که هر سنی را درگیر خودش کند و من بتوانم پاسخگوی همه باشم. البته چون من داخل ماشین این کار را انجام میدهم، محدودیتهایی هم دارم؛ مثلا فضا کم است و فقط میتوانم چند عنوان کتاب را در ماشینم قرار دهم. به همین دلیل مجبورم 10 تا 20 عنوان کتاب انتخاب کنم و داخل ماشینم قرار بدهم که از لحاظ فضا هم کمبود نداشته باشم. من از مسافران سه بازخورد گرفتم؛ یک تعداد هستند که کتابخوان هستند و این مشخص است. چون وقتی سوار ماشین میشوند؛ ذوق میکنند و درباره کتاب سوالاتی میپرسند. بعضیها هم هستند که این کار فقط برایشان جذابیت دارد. درواقع فقط عکس میگیرند، برای لایک اینستاگرامشان. تعداد دیگری هم هستند که هیچ واکنشی از خودشان نشان نمیدهند، اصلا انگار نه انگار که در ماشین مجله و کتابی هم هست. از وقتی سوار میشوند تا وقتی پیاده میشوند، سرشان در گوشی موبایلشان است. من در برابر این دسته از افراد کمی افسرده میشوم. مثلا به آنها اصرار میکنم که این مجله رایگان است و میتوانید با خودتان ببرید یا میگویم میخواهید لیست کتابهایم را به شما بدهم؛ یعنی مدام به خواندن تشویقشان میکنم، ولی هیچ واکنشی از خود نشان نمیدهند. اما از این نظر هم که چه کتابهایی را دوست دارند باید بگویم اکثریت طرفدار رمان هستند، برای همین اکثر کتابهایی که در ماشین دارم رمان است.»
اسم ماشینش را هم «آژا کتاب» گذاشته است و آرزویش این است که «آژا کتاب» روزی شعبههای مختلف داشته باشد و میگوید: «من واقعا با عشق این کار را شروع کردم و این کار هم به خاطر مشکلات مالی بود، اما در واقع راههای مختلفی داشتم که به پول برسم. البته منظورم راههای درست است. ولی این کارها زمانبر است. به خاطر این مسائل من این شغل را انتخاب کردم، چون پولش نقد و حلال است. گاهی روزها اصلا نیازی نیست با تاکسی کار کنم ولی فقط به خاطر عشق به کتاب این کار را میکنم. ممکن است 10 سال دیگر که وضع مالیام بهتر شد؛ یک مینیبوس بخرم و به پارکها و محلههای مختلف بروم. مردم بیایند و با هم کتاب صوتی گوش بدهیم، چای و قهوه هم باشد، کتاب ببینند و کتاب بخرند. اینکه مردم چند ساعتی در این مینیبوس خوش باشند، آرزوی من است.» منصورخانی یکی از کسانی است که با پرایدش سعی کرده، قدرت کتاب و رمان خواندن را در دل خیابانهای شهر تهران زنده نگه دارد. کاش در این اوضاع که همه ما از وضعیت بد اقتصادی ناراضی و خستهایم و خیلی اوقات، حرفهای راننده تاکسیها و تحلیلهایشان داغ دلمان را تازه میکند، امثال این «آژا کتاب»ها بیشتر شوند تا با همین کارهای به ظاهر کوچک، لحظههایمان را خوش و پویا کنند.
*فرهیختگان