به گزارش مشرق، استاد علیرضا ذاکری نقاش، کاریکاتوریست و گرافیست برجسته کشور است. او از دوران جنگ کار حرفهای را شروع کرده و بعدها در پرمخاطبترین رسانههای کشور فعالیتش را ادامه داده است. ویژگی برجسته استاد ذاکری تبحر ایشان در کشیدن پرترههاست. در سالهای اخیر پرترههای ایشان از شخصیتهای فرهنگی، سیاسی و علمی بارها خبرساز شده است. اندکی پس از 50سالگی به سراغ او رفتیم تا یک عمر فعالیت هنریاش را مرور کنیم. با ما همراه باشید.
آقای ذاکری جایی گفته بودید هنر را از 10سالگی شروع کردید. چطور وارد عرصه هنر و نقاشی شدید؟ اصلا چرا به این حوزه علاقه پیدا کردید؟
ما تا آمدیم دست چپ و راستمان را بشناسیم انقلاب شد. انقلاب هم با خودش ذائقه تازهای آورد. تراکت، پوستر و نقاشی جزو لوازم اولیه هر قیامی است.
وقتی آدمها به کف خیابان میآیند پلاکارد و پارچهنوشته در دست میگیرند که همه اینها هم به خوشنویسی و نقاشی و گرافیک منتهی میشود. آن سالها انقلاب باعث شده بود هنر در سراسر کشور فراگیر شود. شانسی که من داشتم این بود که برادر بزرگترم به شکل تجربی نقاشی کار میکرد. من کلاس اول راهنمایی بودم.
وقتی میدیدم مدادرنگی برادرم 64رنگ دارد شگفتزده میشدم. همین ذوق و علاقه باعث شد که درگیر نقاشی شوم. با ترس و لرز به وسایل نقاشی برادرم دست میزدم. یکی، دو سال بعد بود یکروز گفت تو تا این حد علاقه داری؟! بعد همه وسایل نقاشیاش را به من بخشید.
اولین فعالیتهای حرفهایتان از کجا شروع شد؟
در آن سالهای اول من در بسیج فعالیت میکردم. من بهار و تابستان سال 1362 به جبهه رفتم. مثل همه بسیجیها دوست داشتم خط مقدم جنگ بروم. چون سنم کم بود نمیگذاشتند. مجبور شدم در روابط عمومی فعالیت کنم.
آنجا خط مینوشتم و نقاشی میکردم و... تا اینکه در مقدماتی والفجر سه، در همان روز ورود به خط مقدم، خمپارهای روی سنگرمان خورد و مجروح شدیم. بعد از مجروح شدنم وقتی برگشتم، خانواده اجازه ندادند دوباره به جبهه برگردم. همان موقع بهعنوان نقاش جذب یکی از نهادهای انقلابی شدم. از همان موقعی نقاشی پرتره را شروع کردم.
وقتی به جبهه رفتید خیلی کوچک بودید. بین سن کم شما و جدیت جنگ تضاد جالبی وجود دارد. میتوانید از خاطرات آن دوران چیزی را با ما شریک شوید؟
مثل همه بسیجیها دوست داشتیم خط مقدم جنگ باشم، اما اجازه نمیدادند. همین نکته سبب شد من و دو بسیجی دیگر که همسنوسال بودیم را در یک چادر تبلیغاتی نزدیک مریوان در مقری که محل استقرار موقت نیروهای علمیات بود، 50روز را گذارندیم.
گاهی به ما سر میزدند! یک شب آمدند و نیمههای شب بعد رفتند برای عملیات و ما را نبردند. خیلی شاکی شدیم. گفتیم ما را 50روز اینجا نگه داشتید، پس ما چی؟ فرماندهمان گفت سه روز بعد میآیم دنبالتان.
تا آن موقع خط ندیده بودیم. ارتفاعات کلهقندی در محاصره ایرانیها بود. سنگرهای بالای تپهای که مشرف به عراقیها بود رفتم. جنازههای عراقیها از سه روز قبل آنجا دیده میشد. از بچهها پرسیدم عراقیها کجا هستن؟ گفتند آن روبهرو.
وقتی برگشتم سنگرمان، پرسیدم اینجا پشه داره؟ گفتند پشه چیه؟ اینجا پشه نداره! گفتم پس اینها چی بود که از دور سرم رد میشدند و ویز ویز صدا میدادند؟ یکی از بچهها خندید. پرسید کجا رفته بودی؟ گفتم رفتم سنگرهای بالای تپه. گفت دیوانه تکتیراندازهای عراقی نشانهات رفته بودند.
همیشه به خودم میگویم ای کاش یکی از آن تیرها خطا نمیرفت. بعدازظهر آن روز عراقیها آتش تهیه میریختند. میخواستند ما از سنگرها بیرون نیاییم تا بتوانند نیرو هلیبرد کنند. شب نشده خمپارهای روی سنگر خورد و زخمی برگشتیم عقب.
اشاره مختصری به فعالیتهایتان بعد از برگشتن از جبهه کردید، کمی بیشتر آن مقطع را توضیح دهید.
چهار، پنج سال بعد از برگشتن از جبهه به سربازی رفتم. در لشکر پنج نصر مشهد شانس آشنایی با استاد تقیزاده نصیبم شد. 6ماه با این استاد بزرگ در یک مجموعه بودیم و از ایشان بسیار آموختم. سالها نزد ایشان نقاشی را بهصورت آکادمیک آموزش دیدم.
این اتفاق خیلی من را به سوی جلو شلیک کرد. فرمانده تبلیغات لشکر یک روز ما را صدا کرد و گفت بیایید فیلمی ببینیم و برایش نقاشی و پوستر طراحی کنیم. فیلم بمباران شیمیایی حلبچه بود. وحشتناک بود.
تا آن روز چنین تصاویری ندیده بودیم. آن دوران مثل امروز نبود که رسانهها فراگیر شدهاند و تصاویر جنگها و کشتهها همهجا دیده میشود. این تصاویر خیلی تاثیرگذار بود. به غیر این کارها در سربازی برای آگهیها تلویزیونی لشکر، کپشننویسی هم میکردم.
بعد از سربازی هم تا سال 1372 فعالیت جدیام نقاشی بود. پرترههایی هم که امروزها از من میبینید حاصل نقاشیها و تجربیات آن سالهاست. آن روزها از بنر خبری نبود. همه نقاشیهای بزرگ باید با دست طراحی میشد. این تابلوهایی که این روزها در میدان ولیعصر نصب میشود، ابتدا با کامپیوتر طراحی و بعد پرینت میشود. آن سالها در همین ابعاد نقاشی میکشیدیم.
گفتید کشیدن پرتره را از همان دوران شروع کردید. پرتره چه کسانی را در دهه60 کشیدید؟
خیلی از چهرههای شخصیتهای انقلابی را که بعدها شهید شدند یا نشدند در همان سالها بارها کشیدهام.
یکی از مواردی که جالب بود بهعنوان روابط عمومی پیشنهاد دادیم که به غیر از چهره شهدا و شخصیتهای برجسته انقلاب، چهره بعضی سیاستمداران را هم نقاشی کنیم! مسوولمان خیلی عصبانی شد برافروخته گفت: مگر رنگهایتان اضافی است!
شما در دهه70 حضور پر رنگی در عرصه کاریکاتور داشتید؟ چه شد که از نقاشی به کاریکاتور متمایل شدید؟
در دوران زندگی شانس دیگری که داشتم آن دوستی و آشنایی با محمدحسین جعفریان بود. ما با هم در یک محل بودیم. خانهمان روبهروی هم بود. از محل و بسیج بگیر تا تمام این سالها ما با هم همراه بودیم.
در سال 1368 بود که با ایشان به نمایشگاه کاریکاتور گروه «کاسنی» در مشهد رفتیم. آن نمایشگاه اتفاق بزرگی در فعالیت هنریام رقم زد. به عینه دیدم که کاریکاتور چه پتانسیل عجیبی دارد و چقدر راحت میتوان با این هنر سراغ موضوعات اجتماعی و سیاسی رفت.
انصافا هنوز هم چنین نمایشگاهی در ایران تکرار نشده است. نمایشگاهی که با آن جسارت بخواهد سیاستمداران و نظام سرمایهداری را به نقد بکشد.
از چه زمانی وارد فضای مطبوعات و کاریکاتور کشیدن برای مطبوعات شدید؟
از سال 1372 با روزنامه «قدس» فعالیت مطبوعاتیام شروع شد. فضای مطبوعاتی آن دهه چیز دیگری بود. شرایطی ایدهآل برای کار کردن.
خیلی از مباحثی که بعدها در فیلمهایی مثل آژانس شیشهای مطرح شد ابتدا از فضای مطبوعاتی شروع شد. همزمان با روزنامه قدس مشهد، در تهران با بچههای نشریات شلمچه و جبهه و خود آقای دهنمکی آشنا شدیم.
برای حوزه هنری جلد کتاب طراحی میکردم. سال 1377 به تهران آمدم و در روزنامه رسالت به عنوان کاریکاتوریست و طراح مشغول شدم. در آن ایام دهه70و دعواهای اصلاحطلبان و روزنامههای زنجیرهای در اوج فعالیت خود بودند.
همکاری با آقای دهنمکی در شلمچه و جبهه چه ویژگیهایی داشت؟ چرا شما با ایشان همکاری کردید؟
نگاه آقای دهنمکی خیلی طرفدار داشت. در روزنامه قدس همین نگاه را به فضای سیاسی و اجتماعی داشتیم. نزدیکی دیدگاه و منش ما با ایشان در آن ایام شرایط همکاری را رقم زد.ایشان وقتی میدیدند مسوولان خطایی میکنند دیگر برایشان فرقی نداشت که از کدام جناح و دسته هستند. ملاحظهکاری و سیاسیکاری در روشش نبود. آقای دهنمکی این نگاهش این بود. رسانه هم داشت و به ما امکان انتشار برخی آثار را میداد. برای ایشان چپ و راست مطرح نبود.
البته این منش اقتضای حال و هوای آن سن و سال ایشان هم شاید بود.. انسان وقتی پا به سن میگذارد نمیخواهم بگویم محافظهکارتر، بلکه عقلانیتر برخورد میکند. انسان اگر در برخی امور تغافل نکند سنگ روی سنگ بند نمیشود.
در آن دوران شما کاریکاتوری کشیدید که برایتان دردسر درست کند؟
در همان اوایل دهه70 در مشهد آقای جعفریان پیشنهاد دادند با هم کاری راجع به دفاع مقدس انجام بدهیم. حاصل آن جلسهها شد مجموعه کاریکاتورهای «مویههایی در باد» شد. نمایشگاه مویههایی در باد در مشهد برگزار شد.
نمایشگاه را سپاه مشهد برگزار کرد. حاشیههایی برای خودش داشت که سوءتفاهمی بیش نبود و دوستان متوجه شدند ما غریبه نیستیم. با این حال این مجموعه هرگز زیر چاپ نرفت!
شما از نخستین نیروهایی بودید که در خبرگزاری فارس مشغول شدید. در این سالهای به نسبت طولانی در فارس چه کردید؟
من سال 1383 پیش از آمدن به فارس، گرافیک و آرم خبرگزاری را کار کردم و از ابتدای سال 1384 به فارس آمدم. مهمترین دستاورد
اینسالها راهاندازی سرویس کاریکاتور فارس است. راهاندازی سرویس کاریکاتور برای اولینبار بود که در خبرگزاریهای دنیا اتفاق میافتاد.
میخواستیم به همان شکلی که عکاسها موضوعات روز را با عکس پوشش میدهند ما هم بتوانیم با کاریکاتور موضوعات روز خبری را پوشش دهیم. روزنامهها معمولا روزی یک کاریکاتور چاپ میکنند. اما ما هر روز 10، پانزده کاریکاتور منتشر کردیم و تا امروز این روند تداوم داشته است.
خیلی دوست دارم پیش از پایان مصاحبه به پرترههایی که در این سالهای اخیر بهخصوص از اصحاب اندیشه کشیدهاید، اشاره کنید. در روزهایی که ما از بسیاری چهرههای برجسته کشور عکس خوب هم نداریم شما توانستید با نقاشی چهره آنها را ماندگار کنید.
تکنیک این پرترهها ریشه در تجربیات دهه60 دارد. در این پرترهها تلاش کردم کاری که میکنم شبیه نقاشی دیجیتالی نباشد که همهجا کار میشود.
سعی میکنم کاری کنم وقتی مخاطب به اثرم نگاه میکند حس کند واقعا با نقاشی کلاسیک مواجه است. من از ابزار دیجیتال صرفا بهعنوان بدل ابزار نقاشی استفاده میکنم. در این نقاشیها فقط رنگ و قلمم دیجیتال است. بعضیها از من میپرسند مدل غلطگیریات چیست که اینقدر کارها متفاوت با عین نقاشی میشود؟
این حرف مثل این است که شما به یک نویسنده بگویید با کدام نسخه ورد مینویسید که اینقدر خوب مینویسید؟ شخصیتهای مختلفی را هم در این سالها کشیدم. خوشبختانه بیشتر نشریاتی هم که در این زمینه با آنها همکاری کردم نشریات حوزه اندیشه بودهاند.
شما وقتی میخواهید پرتره یک شخصیت را بکشید باید تلاش کنید به باطن آن شخصیت نزدیک شوید.
البته ادعا نمیکنم توانستم به باطن همه شخصیتهایی که پرتره آنها را کشیدم نزدیک شوم اما تلاشم بر این بوده است. نقاشی این توان را دارد که ظاهر چهره را کنار بزند و مخاطب را با باطن آن شخصیت روبهرو کند. عکس عینیتی دارد که اجازه نمیدهد شما به باطن آن شخصیت نزدیک شوید. نقاشی این توان را دارد.
*صبح نو