به گزارش مشرق، زبانش شیرین است. وقتی خودم را معرفی میکنم، میگویم از خانم فتاحی شمارهتان را گرفتم. اسم فتاحی را که میشنود، خوشحال میشود و با همان زبان کردی میگوید: «خانم فتاحی زنده باشه. ازش ممنونم.»
فرنگیس حیدرپور را حالا دیگر همه ایران میشناسند؛ زنی که مجسمهاش در شهر کرمانشاه نصب شده تا هیچکس حماسه شیرزن گیلانغرب را فراموش نکند. فرنگیس حیدرپور متولد سال 1341 در روستای اوازین است. او در حمله نظامیان عراقی به روستای محل سکونتش با یک تبر در برابر سربازان ارتش بعث عراق از خودش دفاع میکند. در سال 1359 پس از حمله عراق به روستای اوازین، مردم به درههای اطراف فرار میکنند. فرنگیس که در آن زمان 18 سال داشت، شبهنگام همراه برادر و پدرش برای تهیه غذا به روستا بازمیگردند اما در طول راه پدر و برادر فرنگیس ضمن درگیری با عوامل عراقی کشته میشوند و فرنگیس در پی برخورد با دو سرباز عراقی بدون داشتن سلاح گرم، با تبر پدرش با سربازان درگیر شده، یکی را کشته و دیگری را با تمام تجهیزات جنگی اسیر میکند و به مقر فرماندهی ارتش ایران تحویل میدهد.
میگویم: «زنگ زدم که با هم گفتوگو کنیم درمورد کتاب و بقیه چیزها.» صبری میکند و میگوید: «الان در مراسم فاتحه هستم. یکی از همسایگانمان فوت کرده و از صبح اینجا هستیم بذار به اتاق بروم تا با هم صحبت کنیم.»
چند دقیقهای صبر میکنم و با صدایش که میگوید: «بگو دخترم.» میپرسم: «با خانم فتاحی که صحبت میکردم میگفت شما دوست نداشتید خاطراتتان را تعریف کنید؟ چرا؟»
صدای خندهاش از پشت تلفن میآید که میگوید: «برای اینکه مشکلات زیاد داشتیم، دولت به ما توجهی نداشت نمیخواستم چیزی بگویم و دوباره آن خاطرات یادم بیاید اما الان اوضاع فرق کرده است.»
میگویم: «اگر همین الان بخواهند، باز خاطراتتان را بنویسند، سختتان است یا راحت تعریف میکنید؟»
باز هم با صدایی خندان میگوید: «الان راحت میتوانم خاطره تعریف کنم، آن سختی هم برای این بود که نمیدانستم و فکر نمیکردم که آنقدر به قول خانم فتاحی استقبال شود.»
واژگانش همینقدر صمیمانه و ساده است. بین صحبتهایش عذرخواهی میکند و میگوید: «من خیلی نمیتوانم فارسی صحبت کنم اگر کردی بگویم برایم راحتتر است.»به او اطمینان میدهم که هرجور که دوست داری صحبت کن و بعد ما به فارسی ترجمه میکنیم.
قبل از اینکه سوال بعدی را بپرسم، میگوید: «میشه یک چیزی بنویسید، بنویس من به خانم فتاحی مدیونم، پایش را روی سرم میگذارم. خدا از او راضی باشد، خیلی به مشکلاتم توجه کرد و دوستش دارم.»حرفهایش که تمام میشود، میگویم: «اتفاقا با خانم فتاحی که صحبت میکردم از شما خیلی تعریف میکرد و همین حرفها را میزد.» میگوید: «یک چیز دیگر را هم بنویس.
من عکسهای زیادی داشتم با لباس کردی (گلونی) اما خب عکس سیاه و سفیدی را روی جلد کتاب زدند، کاش عکس را عوض کنند و عکس بهتری بزنند.»
میگویم: «دلت میخواهد دوباره خاطراتت را بنویسند؟»
میگوید: «چرا دوست نداشته باشم. معلوم است که دوست دارم. باز هم اگر تکرار شود، خاطراتم را میگویم.»
به سوال اصلی میرسم و میپرسم: «با آقای خامنهای دیدار داشتید، این دیدار چطور بود؟»
میگوید: «از همان اول منتظر بودم همین را بپرسید، 10 دقیقه پیش ایشان بودیم و خیلی خوشحالم، برایم یک خاطره خوب بود، ایشان سایه سر ایران هستند و رهبر عزیز ما، همیشه سلامت باشند.»
آنقدر با ذوق این صحبتها را میگوید که نمیتوانم بین حرفش چیزی بگویم. تمام که میشود، میگویم: «ایشان چه چیزی به شما گفتند؟» میگوید: «سهبار از من و خانم فتاحی تشکر کردند و گفتند که کتاب خوبی شده است. خیلی دیدار خوبی بود، ایشان بسیار خوشرو بودند و نورانی. خیلی دیدار صمیمانهای بود و میتوانم بگویم که واقعا خوشحالم از این دیدار و افتخار میکنم به رهبر عزیزمان.»
میگویم: «فرنگیس اگر الان اتفاق بیفتد و درگیر جنگ شویم باز هم همان کارها را تکرار میکنید؟»
قاطع و سریع جواب میدهد: «معلوم است که این کار را میکنم. خدا نکند که درگیر جنگ شویم، اما مگر میشود دشمن به ما حمله کند و ما به او پشت کنیم یا به او آب و قند بدهیم، باید از آب و خاکمان دفاع کنیم، دشمن دشمن است باید مقابل او ایستاد.»
میگویم: «سختترین خاطرهای که برای خانم فتاحی تعریف کردید چه چیزی بود.»کمی فکر میکند و با صدایی گرفته جواب میدهد: «آن زمان همه زندگیمان توسط عراقیها اشغال شد، خیلی از آشناها و دوستان و اقواممان را از دست دادیم، یادآوری آن خاطرات خیلی برایم سخت بود و ناراحت میشدم اما وقتی مقابلشان پیروز شدیم، همان سختیها به شیرینی تبدیل شد. الگوی ما حضرت فاطمه(س) است، برای همین از آب و خاکمان دفاع میکنیم تا دست دشمن نیفتد.»میپرسم: «خواستهای از مسئولان دارید؟»
میگوید: «احترام میخواهیم. منظورم این است که به ما و جوانهای شهرمان توجه کنند. پسر بزرگم بیکار است و این مساله خیلی ما را اذیت میکند، البته اوضاع نسبت به قبل بهتر شده، ولی خب بیکاری بد است.»تشکر میکنم و میخواهم خداحافظی کنم که میگوید: «این را هم بنویس که انشاءالله همیشه نظام ما پیروز باشد، رهبرمان سلامت باشد و تا زمانی که زنده هستم از خاک و آب وطنمان دفاع میکنم.»
فرنگیس نمونهای از زنان این سرزمین است که شجاعانه ایستادند و هنوز هم او پای عقایدش نسبت به میهن ایستاده است.