به گزارش مشرق، دلت دریا که باشد! همیشه سعی میکنی در هر شرایط و زمانی دیگران را منتفع سازی؛ حتی اگر کسی باشی که میدان آتش و جنگ صحنه خدمت رسانی تو باشد.
بله! روایت امروز ما داستان زندگی بزرگ مردی است که نه تنها سعی کرد در میدان دفاع از ناموس این مرزوبوم و کیلومترها دورتر از وطن، با گرگ صفتان داعشی ستیز کند، بلکه خدمت رسانی و دستگیری از نیازمندان را هم سرلوحه کار خود قرار داد.
او جنگ با فقر و کمک به همنوع را از زادگاهش روستای «ابودبس» در شهرستان کارون در خوزستان آغاز کرد و در نهایت در راه دفاع از اعتقادات خود، به دیدار حق شتافت. نامش سردار شهید «حاج سید حمید تقویفر» مسئول اطلاعات عملیات نیروی قدس سپاه تهران است.
مردی که نه تنها جان خود را تقدیم احیای ارزشهای دینی کرد، بلکه با اهدای خانه و نخلستان خرمای خود به نیازمندان، نام و یاد خود را جاودانه کرد.
برای آشنایی با اقدام خیرخواهانه این شهید بزرگوار، پای صحبت همسرش «پروین مرادی» نشستیم تا از فداکاریهای این شهید برایمان بگوید.
**: در ابتدای گفتوگو از فعالیتها و سوابق نظامی شهید حاج سید حمید تقویفر برایمان بگویید.
شهید حاج سید حمید تقوی فر مسئول اطلاعات عملیات سپاه نیروی قدس تهران و اصالتاً اهوازی بود. از شروع تشکیل سپاه عضو این نهاد شد. در سوریه و عراق حضور داشت اما حوزه اصلی کارش عراق بود و ۳۰ سال خدمت خود را در این کشور گذراند اما از سال ۹۱ ماموریتهای ۲۰ تا ۲۵ روزه به این کشور داشته و در راه مبارزه با داعش به شهادت رسید.
شهید تقوی فر بین ۲۰ روزی که در عراق حضور داشت، دو هفته ای به شهر اهواز میرفت. در آنجا خانهای در روستای «ابودبس» داشت که از پدرش به ارث رسیده بود. شهید تقوی فر سهم برادران و خواهرانش از این خانه را خریداری کرده بود و میخواست آن را به یک مرکز عامالمنفعه برای مردم روستایشان تبدیل کند.
بیش از ۳۰۰ متر مربع مساحت این خانه بود. در این روستا خانمها به دلیل وجود محرومیتهای موجود امکان حضور در مسجد محل را نداشتند و مسجد فقط برای آقایان فعال بود. شهید تقوی سهم برادران و خواهران خود را خرید و این خانه را تبدیل به یک حسینیه و دو سوئیت کرد تا یک روحانی بتواند در آنجا اسکان یافته و اقدامات تبلیغی خود را انجام دهد.
در کنار این خانه، شهید تقوی زمین کشاورزی داشت که حدود ۵ هکتار نخلستان به همراه قسمتی مربوط به کشت صیفی جات داشت.
آخرین باری که با شهید تقوی به اهواز رفتیم سری به آن خانه زدیم. آن روز وقتی به نزدیکی خانه رسیدیم صدای عزاداری خانمهای محل به گوش رسید و خوشحال شد و گفت" به خانمها اطلاع دهید تا من بتوانم داخل حسینیه بروم. در دیدار با آنها گفت "اگر امکاناتی نیاز دارید بگویید تا برای شما تهیه کنم."
«ملایه» یا همان خانم مداح روستا به حاج حمید گفت" برای ما لوازم صوتی تهیه کنید" این آخرین سفری بود که من همراه شهید به آنجا رفتیم و مصادف با محرم سال ۹۳ بود.
پس از آن، شهید تقوی به عراق رفته و در نهایت در ۶ دی ماه سال ۹۳ در سامرا به شهادت رسید. بعد از شهادت بچهها گفتند "چون پدرم در طول زندگیاش در کار خیر مشارکت داشت بهتر است ما نیز این کار را انجام دهیم و بنده را وکیل کردند تا به کمیته امداد اهواز بروم و با آنها صحبت کنم.
* وقف خانه و ۵ هکتار نخلستان برای کمک به نیازمندان
به دلیل اینکه شهید تقوی حامی ۵ دختر از خانواده کمیته امداد بود با کمیته امداد صحبت کردم و گفتم "بچههایم خانهای را که در روستا از پدرشان به آنها به ارث رسیده است را وقف میکنند؛ در نتیجه ما سند خانه و ۵ هکتار زمین کشاورزی و نخلستان را وقت کمیته امداد کردیم؛البته به کمیته امداد گفتیم به دلیل این که شهید تقوی دوست داشت مراسمهای عزاداری و اعیاد مربوط به ائمه اطهار برای خانمها در آن برگزار شود خانمهای این روستا اجازه داشته باشند از این فضا استفاده کنند که کمیته امداد نیز این موضوع را پذیرفت.
البته شهید تقوی سه مغازه را نیز در مجاورت این خانه ساخته بود که من به کمیته امداد گفتم "این مغازهها را نیز به خانوادههایی که فاقد خانه هستند داده تا از آنها استفاده کنند." در مجموع این خانه درای یک حسینه بزرگ، سه مغازه و دو سوئیت بود که به امر خیر اختصاص پیدا کرد. وی به من سفارش کرد که "نام این حسینه را به نام «امام جعفر صادق (ع)» بگذاریم."
* اختصاص درآمد نخلستان به دختران ایتام باغملک
**: قیمت ساختمان اهدایی شهید به کمیته امداد چقدر بود؟
بنده اطلاعی از قیمت این منزل ندارم اما زمینهای نخلستان را که وقف کردیم طبق پیشنهاد بچههایم که گفتند "به دلیل اینکه پدرمان از ۵ دختر از منطقه باغ ملک سرپرستی و حمایت میکند پول حاصل از درآمد این نخلستانها هم وقف ایتام باغ ملک شود که کمیته امداد این موضوع را پذیرفت."
البته برای نمونه نخلستان را که اجاره داده بودند ۱۲ میلیون تومان درآمد حاصل از آن بود که به ایتام باغ ملک اختصاص پیدا کرد.
*کمک به دوستان و اقوام به بهانههای مختلف
**: از شخصیت شهید تقوی برایمان بگویید.
حاج حمید روحیه کمک کردن به دیگران داشت؛ مثلا وقتی همراه او به دیدار اقوام و دوستان میرفتیم مبلغ ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار تومان به من میداد و میگفت "برو در آشپرخانه و به صورت پنهانی این مبلغ را به بهانههای مختلف به خانم خانه بده."
زمانی که میفهمید یکی از دوستانش وضعیت خوبی ندارد از فروشگاه برنج، قند و شکر و حبوبات میخرید و به خانه افراد میرفت، اما سعی میکرد با روشهایی خاص مانند اینکه به آن فرد به شوخی میگفت "گفتم اگر برای شما شیرینی بیاورم قندتان بالا میرود و احساس کردم که این مواد غذایی بهتر است"به آن خانواده کمک میکرد اما با گفتن این طور مطالب، سعی میکرد که طرف مقابل خجالتزده نشود.
**: از آخرین دیدارتان بگویید.
شهید تقوی فر بسیار با محبت بودند و در ماموریتهای خود به عراق پس از ۲۰ تا ۲۵ روز به خانه برمیگشتند اما در مرتبه آخر که میخواستند بروند داستان چیز دیگری بود!
*کیف سامسونتی که در خانه ماند
شهید تقوی همیشه هنگام رفتن به ماموریت کیف سامسونتی داشت اما این بار گفت "یک ساک برایم آماده کن و کیف سامسونت بماند؛ چرا که وصیتنامهام را نوشته و در آن قرار دادهام و اگر برنگشتم شما وکیلم هستید."
البته هر وقت به ماموریت میرفت میگفت "انشاءالله برمیگردم!" اما این بار این طور نگفت. مریم دختر بزرگم هر وقت که پدرش میخواست به ماموریت برود او را از زیر قرآن رد میکرد، اما این بار وقتی این کار را انجام داد حاج حمید برگشت و لای قرآن را باز کرد.
*آخرین تصویر زندهای که از شهید دیدم
در این هنگام دیدم لبخندی زد و گفت "آیه خوبی آمد!" من همراه ایشان تا دم در خانه رفتم. او با اینکه راننده شخصی داشت اما همیشه سعی میکرد از وسایل نقلیه عمومی استفاده کند. آن روز به من گفت "من همه کارها را برای خدا انجام دادم و با او معامله کردم و از کسی انتظاری ندارم!"
لحظهای که داشت به بچهها سفارش میکرد و اسم بچهها را میآورد دیدم اشک در چشمانش جمع شده است و این آخرین تصویر زندهای بود که از ایشان دیدم. او سوار اتوبوس شد و برای من دستی تکان داد.
هر شب از عراق با من تماس میگرفت و در حالی که بعد از ۲۰ تا ۲۵ روز حضور در عراق باز میگشت، این بار ۴۰ روز طول کشید تا بیاید.
شب قبل از شهادت، ساعت ۱۲ با من تلفنی صحبت کرد؛ ضمن اینکه با تک تک بچهها نیز صحبت کرد و در بین صحبتهایش به من گفت" به دخترم مونا بگو بیتابی نکند! البته با او نیز صحبت کرد.
*داستان پیامک تلخ زندگی!
فردای آن روز بعد از نماز ظهر و عصر دوستانمان به ما زنگ میزدند؛ در حالی که این افراد کسانی بودند که ما خیلی وقت بود از آنها خبری نداشتیم. البته وقتی متوجه میشدند که ما از موضوع شهادت خبر نداریم صحبت را قطع کرده و خداحافظی میکردند.
عصر ۶ دی ماه ۹۳ یک دفعه دیدم پیامکی برای من آمده و در آن ذکر شده بود شهادت سردار رشید اسلام شهید تقوی را به خانوادهاش تبریک و تسلیت عرض میکنیم.
من تعجب کردم! و گفتم "این پیامک چیست؟! بچهها نیز آمدند و پیامک را دیدند. من با همسر دو تن از دوستان حاج حمید تماس گرفتم اما هر چه تلفن زنگ خورد کسی گوشی را برنداشت.
شماره تلفن سردار فروزنده را گرفتم که او گفت "نگران نباشید! و به شایعات گوش ندهید! خودم در این خصوص خبر میدهم. او گفت "شنیدهام امروز حاج حمید در عملیاتی که در عراق شده از ناحیه پا مجروح شده است."
در این حین دخترم «مونا» گوشی تلفن را گرفت و به سردار فروزنده گفت "عمو! خبری از بابا به ما بده که او گفت "خودم به شما خبر میدهم."
نزدیکی غروب بود که آیفون خانه زنگ خورد و یکی از نیروهای حاج حمید که در شهرک بود صحبت کرد. به او گفتم "آیا از حاج حمید خبری دارید که او گفت خانم تقوی! سردار فروزنده با تعدادی از سرداران به خانه شما میآیند.
در آن لحظه پاهایم سست شد و گوشی آیفون از دستم افتاد! بچهها متوجه این موضوع شده و همه گریه کردند. سرداران سپاه شب به منزل ما آمدند. شهید تقویفر اولین سرداری بود که در صحنه جنگ با داعش به شهادت رسیده بود. در نیمه شب پیکر حاج حمید را از سامرا به تهران منتقل کردند و فردای آن روز ما به معراج شهدا رفتیم و از نزدیک پیکر شهید را دیدیم.
من ۳۵ سال با حاج حمید زندگی کردم. او مردی بسیار فعال و با انرژی بود و حتی هنگام استراحت در خانه نیز گوشیاش را در حالت انتظار قرار نمیداد و میگفت "شاید یک مسلمانی با من کاری داشته باشد و بتوانم گرهای از کارش را باز کنم!"
وقتی چهرهاش را در تابوت دیدم برای اولین بار بود که میدیدم آرامش گرفته است!