به گزارش مشرق، روضه مردانه داشتیم و بعد از اتمام مراسم مهمانها رفته بودند. دونفری خانه را جمعوجور میکردیم. خسته نبودم اما دلم یک فنجان قهوه میخواست.
از طرفی، واهمه داشتم شب خوابم نبرد. ناچار یک پیمانه قهوه بدون کافئین به دستگاه اضافه کردم و فنجان را زیر نازل قرار دادم. یک لحظه با خودم گفتم روضه امام حسین (ع) جایی غیر از ایران شبیه به قهوه بدون کافئین است. در وانفسا غنیمت است، اما اصل نیست. جانت را زنده نمیکند اما حداقل بهتر از هیچ است. با خودم فکر کردم آن قهوه اصلی، آن منبع هشیاری، آن نشاط خالص، روضه وسط بینالحرمین است که ما از آن محرومیم. هیچ سالی قرعه به ناممان نمیافتد. آب پشت سر مسافر میریزیم و قرآن بالای سرش میگیریم اما نوبت خودمان نمیشود. چشمانم پر از اشک شد و ناگاه، نگاهم روی عروسکی که پشت چادرم پنهان شده بود، خیره ماند.
روضه خانه ما مردانه بود اما یکی از مهمانها دختربچه سهسالهاش را از راه مهد کودک با خودش آورده بود. بچه خسته بود و شاید گرسنه. شیر گرم و بیسکوییت خورد. نشاندمش روی پای خودم و تنها عروسک خانه را تعارفش کردم. وسط روضه خوابش گرفت، حواسم بود که جایش راحت باشد، گردنش درد نگیرد، سردش نشود. برایش میوه آوردم و مواظب بودم زمانی که چراغها خاموش بودند، نترسد. قبل از خداحافظی خواستم موهایش را با گلسر ببندم تا زیر کلاه و شال گردن راحتتر باشد. پشت به من، ساکت نشسته بود. انگشتانم لابهلای گیسوانش عبور میکرد و گلسر را دور موهایش حلقه میکرد. شاید کمی گلسر را سفت بستم، شاید به دستان من عادت نداشت، نمیدانم. گفت: آخ. سرش را بوسیدم و گفتم: ببخشید. گفت: میشود بروم بغل بابای خودم؟ گفتم: برو.
گفتم برو و بغض کردم. یادم افتاد روزهای اول صفر آن سال نحس هجری قمری، دخترک سه سالهای در شام چشمانش را برای همیشه بست و هرگز نتوانست برود بغل بابای خودش. فرض کنیم دخترک زنده میماند، با کاروان اسرا راهی سفر اربعین میشد و دوباره به کربلا میرسید. در آغوش کدام بابا باید از رنج سفر گلایه میکرد؟ بابایی که بدنش را غریبهها دفن کردند و سرش را...
القصه اینکه خیلیها راهی سفر اربعیناند. تا هفته آینده مقصد بسیاری از سفرهای دنیا کربلاست. پس از چهارده قرن، گویی جمعیت کثیری از مسلمانان حال را به گذشته پیوند میدهند و همراه با کاروان اسرا در اربعین امام حسین (ع) و یارانش به کربلا باز میگردند، تجدید دیدار و میثاق میکنند و جای قدمهای زینب کبری (س) قدم برمیدارند. خواستم بگویم در این مسیر حواستان به دخترکان سه ساله باشد. حواستان به این روضههای مصور، این نشانههای کوچک و لطیف و معنوی، این ابواب استجابت دعا باشد. هربار دختربچهای دیدید، به عمه سادات توسل کنید و به یاد قلب پر دردش باشید که بدون رقیه به دیدار حسین (ع) رفت.
سفرتان در سایه لطف حضرت زینب به خیر باد.
*صبح نو