به گزارش مشرق، 31 سال پیش وقتی «وحید» به دنیا آمد هیچکس گمان نمیکرد که نتواند مثل همه همسن و سالهایش زندگی کند و راه برود. برای همین به گفته مادرش راه رفتن وحید تنها به رورواک محدود شد و آقای نابغه رفته رفته توان عضلانیاش را از دست داد. اما آنقدر باهوش بود که آرام آرام چهره مصمم و عینکیاش روی ویلچر و تواناییهای منحصر به فردش آدم را یاد «استیون هاوکینگ» فیزیکدان بیندازد. خود وحید هم از این تشبیه بدش نمیآید با این تفاوت که وحید خدا را با مادر مهربانی که در زندگی دارد حسابی احساس میکند. مادروپسریهای وحید و مادرش خانم «کبری افشار» تفاوت زیادی با مادران دیگر دارد. مادر قدرتمندی که در تمام قابهای موفقیت وحید دیده میشود اما بیسروصدا به کار خودش ادامه میدهد و تنها لبخند رضایتی دارد به همه تحسینهایی که به پسرش میشود.
سال گذشته وحید با طراحی یک استارتآپ برای معلولین شناخته شد. استارتآپی که این روزها حسابی همه وقت و زمانش را به خودش مشغول کرده و اگر جا بیفتد میتواند زندگی معلولین و توان یابها را متحول کند. به همین بهانه سراغ مادرش رفتیم تا از او و مادرانگیاش بیشتر بدانیم.
وحید خودش بیماریاش را پیدا کرد
خانم افشار مادر وحید 54 ساله است. گهگاه بافندگی میکند. کم حرفتر از آن است که بخواهد درباره وحید و ماجراهایش شرح مفصلی بدهد و آنقدر مادری که انجام داده برایش بدیهی و عادی است که گویا مادری که ناشکری کند و طور دیگری رفتار کند وجود ندارد. از تولد وحید برایمان اینطور تعریف میکند:«وحید وقتی به دنیا آمد یک بچه تپل و سرحال و باهوش و سالم بود. پاک و خوشگل. وقتی 9 ماهگی واکسن کزاز زد دیدم پاهایش ورم کردهاست. دکتر گفت چیز خاصی نیست. بعد از آن چهاردست و پا راه رفت و بعد با رورواک شروع کرد. اما تنها توانست با همان رورواک راه برود. هرکاری کردیم خودش نتوانست تنهایی راه برود. از همان یکسالگی که پیگیرش شدم و هرجایی رفتم گفتند از پا و مغز موردی ندارد و تشخیص ندادند. 7ساله بود که به ما گفتند باید جراحی شود و بعد از عمل هم باز تغییری نکرد. به مرور از 12سالگی دیدم عضلاتش تحلیل میرود. تا اینکه در 18 سالگی خودش توی اینترنت درباره بیماریاش جستجو کرد و تازه فهمید چه بیماری است. اولش فکر میکرد دیستروفی است. اما بعد متوجه شد بیماریاش SMA است.»
گفتم آنقدر باهوشی که مدرسه نیاز نداری!
وحید نابغه کوچک و توان یاب خانه به سن مدرسه رسیدهاست. اما هم جراحی دارد هم مدرسهای او را ثبت نام نمیکند و نمیتواند مثل باقی همسن و سالهایش روپوش مدرسه بپوشد و سرکلاس درس بنشیند. شاید تلخیهای بزرگ شدن برای وحید از همین دوران مدرسه شروع شد:«آن موقعها میتوانست بنشیند. وقتی برای ثبتنام مدرسه بردم. مدیر مانع شد و گفت پذیرفتن چنین بچههایی خیلی سخت است. من هرچه گفتم وحید پسر باهوشی است و آرام سرکلاس مینشیند و به کسی آزاری ندارد و من هر روز چندبار سر میزنم قبول نکردند. گفتند نمیشود و وحید بیمدرسه ماند.»
بعد از بیمدرسه ماندن وحید مادر ماجرا را طور دیگری برای پسرش تعریف میکند. خانم افشار به وحید میگوید تو خیلی باهوشی آنقدر باهوشی که مدرسه به درد تو نمیخورد و باید طور دیگری درس بخوانی!
وحید گفت خودم همهچیز را از کامپیوتر یاد میگیرم
وحید بعد از آن به یک موسسه میروم که برای بچههای عقب مانده ذهنی و جسمی است. اما مربیان آنجا رفتارشان با روحیه وحید نمیخواهد و یک روز خیلی جدی از مادرش میخواهد که دیگر به موسسه نرود و دوباره به خانه برگردد:«بعد از این اتفاق و جراحی وحید برایش معلم گرفتم. درسهای سخت را معلم میآمد درسهای آسانتر خودم و خواهر و برادرش درس میدادیم و کمکش میکردیم. اینطوری شد که در یکسال و نیم 5سال ابتدایی را خواند و امتحان داد و قبول شد. بعد از آن هم درسهای راهنمایی را شروع کرد و یکسال یکسال خواند. متاسفانه برای دبیرستان نتوانستم برایش معلم بگیرم، اما خود وحید میگفت برایم یک کامپیوتر بگیرید کافیست و خودم همه چیز را یاد میگیرم. همین اتفاق هم افتاد و بعد از کامپیوتر خودش برای خودش سیدی آموزشی میگذاشت یا از توی اینترنت همه چیز را یاد میگرفت.»
وقتی گفت پرستار بگیرم، خیلی ناراحت شدم!
وحید بعد از دوران راهنمایی همه چیز را خودش یاد گرفت یک خودآموز بزرگ با مادر و خانوادهای که همیشه هوایش را داشتهاند. دستهایش وقتی توان داشت کاردستی درست میکرد. تلاش میکرد هرچیزی که لازم دارد برای خودش بسازد. جامدادی، جامسواکی. قطار و خیلی چیزهای دیگر. مادرش میگوید با استعدادتر از بچههای دیگرش است. برای همین وقتی متوجه بیماری وحید میشود ابتدا خیلی ناراحت میشود اما بعد خودش را قانع میکند و میپذیرد حالا هم این موضوع خیلی برایش اهمیت ندارد. چون وحید پسر نابغهایست که خیلی از کارهایش را خودش انجام میدهد حتی گهگاه تنهایی با ویلچرش بیرون میرود و یک دوری اطراف خانه میزند. به توانیابها و حتی آدمهای عادی برنامهنویسی یاد میدهد.
برای همین وقتی از مادرش میپرسم خسته نشدهاید؟ قاطع جواب میدهد:«نه هیچوقت. حتی سال گذشته وحید جایی گفته بود نیاز به پرستار دارم. خیلی ناراحت شدم و گفتم اجازه نمیدهم. فعلا که از دستم بر میآید. گفتم تا الان ایستادهام و خدا سلامتی دادهاست و میخواهم باشم هر وقت خسته شدم خودم میگویم. خیلی حس بدی داشتم. میگفتم مگر کم میگذارم که اینطوری میگوید.»
دوباره شیطنت میکنم و میپرسم حتی برایتان پیش هم نیامده که توی سختیها به این فکر کنید که کاش جایی میگذاشتمش و از دور مراقبش بودم؟ خانم افشار جواب میدهد:«دوست داشتم جایی باشد که امثال وحید آنجا باشند و یک صبح تا بعد از ظهر برود پیش دوستانش و کلاس درس هم باشد. اما واقعا پیدا نکردم. نه اینکه بخواهم او را کامل جایی بگذارم و کسی هم از این حرفها به من نزد. وحید واقعا بچه واقعا تمیز و باهوشی است. کاری با من ندارد. یک ناهار و غذا هست و اینکه از جایی به جای دیگر جابهجایش کنم. برای همین میگویم از با وحید بودن اصلا خسته نمیشوم. خیلی هم باهم جور میشویم. مثلا کامپیوتر یادم میدهد!»
سقط هرگز!
وحید نابغهای با معلولیت 98درصدی تنها 20درصد از دست راستش کار میکند. اما ساعتهای زیادی کار میکند. نابغهای که مادر میگوید باید خودم به او غذا بدهم. خودم جابهجایش کنم و کنارش باشم. از مادر وحید میپرسم اگر همان دوران که وحید را باردار بودید کسی به شما میگفت که بچه شما در آینده به بیماری با این مشخصات مبتلاست، چه کار میکردید؟ بازهم وحید را نگه میداشتید؟ چون برخی حتی بچههای سالم و ناخواستهشان را سقط میکنند چون میگویند شرایطش را نداریم:«زمان وحید که نمیدانستم چه خبر است. اما بعد از وحید که باردار شدم، برخی گفتند سقط کن. اگر این یکی هم سالم نبود میخواهی چه کار کنی؟ گفتم اگر سالم هم نباشد میخواهم نگهش دارم. هرکس چیزی میگفت اینطور جواب میدادم. یک بچهام اینطوری است. اگر این یکی هم شد مشکلی ندارد میشود دوتا. شما که نمیخواهید نگهش دارید. سختی هم که باشد برای خودم است. پس چرا شما ناراحت هستید؟»
میدانستم موفق میشود اما نه در این حد
این روزها وحید دارد بعد از سالها تلاش و زحمت آرام آرام آیندهاش را با همان دست قدرتمند 20درصدیاش میسازد. از مادرش میپرسم تصور میکردید وحید یک روزی اینقدر موفق شود؟«وحید باهوش بود. توقع و تصور این را داشتم که آینده خوبی داشته باشد. اما اینکه در این حد موفق شود توقع نداشتم. چون همه فکر میکنند با درس خواندن و دانشگاه رفتن پیشرفت ممکن است. اما پسر من تا راهنمایی بیشتر نخواندهاست و حالا خیلی خوشحالم. من خودم خیلی چیزها از وحید یادگرفتهام. مثل همین کامپیوتر. وقتی این روزها نگاهش میکنم لذت میبرم. خیلیها وقتی این روزها وحید را میبینند تعجب میکنند و باورشان نمیشود این وحید همان وحید سالهای قبل است. وقتی میبینم این بچه با این همه ناتوانی این همه تلاش میکند حالم خوب میشود شما هم اگر چنین بچهای داشته باشید کلی روحیه میگیرید و حالتان خوب میشود.»
همه مادرها برای بچههایشان آرزو دارند. از مادر وحید آرزویش را پرسیدم تا پایان گفتگو باشد:«من دیگر آرزو ندارم که وحید راه برود و دیگر برای این موضوع دعا نمیکنم. اما دعا میکنم وحید آنقدر توانمند شود که به همه چیزهایی که میخواهد برسد. تا الان به اینجا رسیدهاست از اینجا به بالاتر هم برود.»