«احمدعلی مسعود انصاری» از اعضای دربار پهلوی و اقوام نزدیک فرح دیبا همسر شاه است. وی پس از اتمام تحصیلات در رشته اقتصاد تا زمان انقلاب ۵۷ به اموری همچون تدریس در دانشگاه ملی، سرپرستی امور دانشجویان، عضویت در هیئت نمایندگان ایران در بازار مشترک، معاونت مدرسه عالی شمیران اشتغال داشته است.
مسعودانصاری پس از خارج شدن از امور دانشگاهی به مسئولیتهایی همچون رئیس هیئت مدیره شرکت توسعه کن، مدیرعامل شرکت ایپی سیستم در ایران و مشاور شرکت ادرین ولکر مشغول بود. بهگفته خودش "در زمان انقلاب، رابط میان آیتالله شریعتمداری و شاه بودم و قرار بود بهپیشنهاد آیتالله شریعتمداری که شاه با آن موافقت کرد حزبی اسلامی را تأسیس کرده و رئیس آن باشم که سرعت پیروزی انقلاب فرصت این کار را نداد".بیشتر بخوانید:
او پس از انقلاب به خارج از کشور رفت و در سالهای اخیر مشاور مالی و شخصی رضا پهلوی فرزند شاه بود اما در پرتو مسائل مذهبی که به آن اعتقاد داشت به او اعلام کرد که دیگر سلطنتطلب نیست و به افشای پشتپرده مناسبات دربار پهلوی و این روزهای باقیمانده این خاندان پرداخت.
بهدلیل اقامت ایشان در آمریکا، فرصت مصاحبه حضوری با وی دست نداد، بههمین خاطر مصاحبه از طریق ارتباط ویدئویی انجام گرفت. تصاویری هم که مربوط به گذشته است از آلبوم شخصی آقای مسعودانصاری است که برای ما ارسال کردهاند و کمال تشکر را از ایشان داریم.
متن زیر مشرو با احمدعلی مسعود انصاری از اقوام نزدیک پهلوی و عضو دربار است که در ادامه میخوانید:
جناب آقای انصاری، با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، چهلمین سال پیروزی انقلاب را پشت سر میگذاریم. شما بهعنوان فردی که عضو دربار بودید و بعد از رفتن شاه از کشور در کنار او بودید، نظر وی درباره سقوط رژیم پهلوی چه بود و چه عاملی را در سقوطش موثر میدانست؟
انصاری: به نام خدا، من در مکزیک، مراکش و باهاما در کنار شاه بودم. در مراکش که او را دیدم، صورتش سرخ بود و وقتی من را دید گفت "تو هم که همیشه پیش شریعتمداری میرفتی" چون من رابط شاه و آیتالله شریعتمداری بودم. معتقدم شاه از عید فطر سال ۱۳۵۷ روحیه خود را باخته بود. در باهاما وقتی من را میدید، من را بعنوان نماینده ملت ایران کنار دیوار میگذاشت و شکایت میکرد که من که این همه برای شما خدمت کردم، مدرسه و دانشگاه و کارخانه ساختهام و ارتش درست کردم، چرا با من این کار را کردید؟ البته در مکزیک روحیهاش بهتر بود و من از ایشان سوال کردم که چرا انقلاب شد و او گفت این مقدر بود و تقدیر خدا این بود که این کار انجام بگیرد.
البته به این نکته اشاره کنم که شاه در مصاحبهای با خانم اوریانا فالاچی که در سال ۱۹۷۳ میلادی، ۶ سال قبل از انقلاب انجام داد، درباره رابطه خود با خدا معتقد بود که خدا او را حفظ میکند و او را راهنمایی میکند و من فهمیدم که چرا او به من آنقدر نزدیک بود و من را دوست داشت. بیشتر بخاطر این بود که عقایدی که نسبت به خدا داریم منشا آن یکسان بوده و حتی شاه میگوید پدر من برای این عقایدم، من را مسخره میکرد ولی چندین بار در مصاحبه تکرار کردم و الان هم میگویم، شاه هم من را در دربار که میدید، میگفت "احمد تو میدانی من به خدا ایمان دارم ولی اگر خدا میخواست فلان کار را کند چرا اینکار را نکرد و…" و با خداشوخی میکرد. من میگفتم با خدا شوخی نکنید، ایشان هم جوابی میداد و همه میخندیدند و من را مسخره میکردند.
در سال ۱۹۷۳ که شاه با خانم اوریانا فالاچی مصاحبه میکرد، هنوز آنقدر مغرور نشده بود. البته من ندیده بودم شاه هیچگاه ملت ایران را آدم حساب کند ولی از سال ۱۹۷۳ به بعد خارجیها را هم آدم حساب نمیکرد و غرور زیادی او را برداشت و این غرور او را زمین زد.
** شاه معتقد بود کمپانیهای نفتی در سقوط سلطنت موثر بودند
صحبتی با شاه درباره علت سقوط رژیم پهلوی در دوران خروج از ایران داشتید و اینکه چه عاملی موثرتر در فروپاشی سلطنت بود؟
انصاری: با او یکبار در باهاما در این مورد صحبت کردم و ایشان میگفت "مقدر بوده"! و هربار من میپرسیدم این را میگفت. همان موقع که من با شاه بودم اطرافیان شاه از ضعف عمل شاه و آنکه فرح بانو باعث شد که شاه نتواند تصمیم بگیرد و ارتش را خنثی کردند، صحبت میکردند. تنها مطلبی که شاه صحبتش را میکرد و مدعی بود این است که در آن زمان کمپانیها میخواستند قیمت نفت را بالا ببرند تا میزان عرضه نفت در دنیا زیاد شود و برای اینکار باید قیمت نفت را برای مقطع کوتاهی بالا میبردند. برای اینکار یک کشور باید نابود میشد و بقول معروف یک کشور را باید عرضه نفتش را مسدود میکرد و این قرعه به نام ایران بسته شد و شرکتهای نفتی این انقلاب را انجام دادند تا قیمت نفت بالا برود و سرمایهگذاری کنند که بعداً بتوانند قیمت نفت را کاهش بدهند.
من دوبار از ایشان سوال کردم که شما چرا رفتید و ایران را ترک کردید. شاه گفت "اگر من میماندم من را میکشتند." من همیشه میگویم همانطوری که از یک سرباز و افسر انتظار میرود که در جای خود بایستد و برای وظیفه خودش کشته شود، ریاست کل قوا هم این وظیفه را دارد و همه نمیتوانند بگویند که ما را میکشند و خداحافظ. من یکماه قبل از فوت او در قاهره سوال کردم که چرا رفتید و او گفت "من اگر دیکتاتور بودم حکومت میکردم و میزدم و تا وقتی زنده بودم حکومت میکردم ولی چون پادشاه هستم و سلطنت باید ادامه پیدا کند من نمیتوانم بایستم و این کار را انجام بدهم."
مدتی هم عصبانی شده بود که چرا زیاد سوال میپرسی که چرا از ایران رفتم؟ من به ایشان میگویم "نمیشود وقتی مملکت ساکت و همه چیز آرام است دیکتاتور باشی ولی وقتی اوضاع خراب میشود و باید دیکتاتور باشی، دموکرات بشوی! " مخصوصاً اینکه عدهای از سلطنتطلبان میگفتند شاه نمیخواست خونریزی شود ایران را ترک کرد! آیا خون ما که طرفدار شاه بودیم و ارتشیهایی که طرفدار او بود، خون نیست! شما باید همیشه با افرادی که در کنار شما هستند بایستید.
صحبتی درباره غرور شاه کردید که از سال ۵۳ به بعد خارجیها را هم آدم حساب نمیکرد! این غرور از کجا نشات میگرفت و آیا مشاوران شاه به او نمیگفتند که به مردم و آمریکاییها وسایر کشورها بیتوجه نباشد؟
انصاری: حرفهایی که من میزنم برای این است که از اشتباهات خود درس بگیریم. یکی از دلایل انقلاب ایران که مردم برخاستند این بود که بگویند ما هم آدمیم و این از دلایل مهم است. به نظر من یکی از دیگر دلایل مسئله ارباب و رعیت است که عدهای فکر میکنند ارباب هستند و بقیه هم رعیت آنها هستند و هرچه بخواهند میتوانند سر مردم بیاورند و من فکر میکردم در اثر انقلاب و جمهوری اسلامی این تفکر از بین میرود ولی متاسفانه وقتی آمدم ایران و خیلی از خانوادههای هزار فامیل را دیدم، متوجه شدم این طرز فکر هنوز در ایران کاملاً از میان نرفته است.
وقتی انقلاب شد و ما به خارج کشور رفتیم، آنجا که دیگر قدرتی وجود نداشت که بتواند شما را مجازات کند. آن زمان برای دیدن رضا پهلوی (فرزند محمدرضا شاه) افراد مختلفی میآمدند که او را ببیند و قبل جلسه میگفتند که وی کاری نمیکند و ما الان همه مسائل را به میگوییم. من هم با آنها بحث میکردم که نرمتر صحبت کنید. به جلسه که میرفتیم، میدیدم همه کسانی که میخواستند سر او را بشکنند همه ساکت هستند و من یک دهم حرف آنها را میزدم، همه به من حمله میکردند و میگفتند این چه حرفهایی است که میگویی. نوبت عمل که میشود همه حرفی که میزنند با عملشان کاملاً متفاوت است و یکی از دلایلی که در دربار به من دیوانه میگفتند برای این بود که من حرفهایم را میزدم و شاه هم همیشه حرفهای من را تحمل کرد.
** به شاه گفتم منفورترین شخص در ایران بعد از شما انور سادات است!
متاسفانه اکثر مشاوران نوکر هستند و حرف راست به انسان نمیزنند. یک روز من با دکتر نصر، دکتر نهاوندی، فرح و شاه در مکزیک بودیم. شاه از من پرسید که احمد درباره انورسادات در ایران چه فکری میکنند؟ من گفتم "بعد از شما منفورترین آدم در ایران انورسادات است! " شاه سرخ شد و فرح و نهاوندی و سید حسین نصر خندیدند ولی شاه هیچی به من نگفت. من در این حد حرفهایی را میزدم و او عکسالعمل بدی نشان نمیداد و حرفهایم را گوش میداد ولی او آدم ضعیفی بود. کلاً مشکل اساسی شاه این بود که آدم ضعیفی بود و اطرافیان هم به او دروغ میگفتند و از او سوءاستفاده میکردند. من همیشه میگویم باید حقیقت را بگوییم شاید از گفتن این حرفها خوشمان نیاید ولی حقیقت ما را به خدا میرساند.
انصاری: من یکماه قبل از فوت او با ایشان بودم و بعد به عنوان نماینده شاه برای دیدار با تیمسار غلامعلی اویسی، آقای بختیار و سعودیها به پاریس رفتم و هر وقت به فرح خانم زنگ میزدم، میگفت حال ایشان خوب است و نگران نباشید. من تصمیم گرفتم به آمریکا بیایم که خانوادهام را بعد از چندماه ببینم. آن وقت هوشنگ انصاری من را دید و گفت "حال اعلیحضرت خیلی خراب است هرچه زودتر به مصر برگرد و ببین وصیتنامه سیاسی او چیست؟ " من پیش «رابرت آرمائو» رفتم. او کسی بود که دیوید راکفلر و اشرف پهلوی به شاه معرفی کرده بودند و کارهای شاه را در خارج از ایران انجام میداد و اردشیر زاهدی میگفت او وزیر دربار شاه در خارج است.
او تا من را دید گفت احمد به قاهره برو چون شاه را دارند میکشند، با ۲۰ دکتر صحبت کردیم و آمادهاند به قاهره بفرستیم ولی فرح زنگ زده و گفته اینها نیایند. شما زودتر به قاهره برگرد و کاری کن که این دکترها به آنجا بیایند." من فوراً با هواپیما به لندن آمدم و شنیدم که شاه فوت کرده و فردای آن روز به قاهره رفتم. آنجا خانم دکتر پیرنیا که دکتر شاه در تبعید بود و در ایران دکتر بچههای شاه بود، به من گفت "احمد؛ بعد از اینکه تو رفتی حال شاه خوب بود اما دو دکتر فرانسوی آمدند و شیمی درمانی را شروع کردند و خیلی شاه را بد معالجه میکردند، مسائل طبی را رعایت نمیکردند و وقتی آمریکاییها فشار میآورند که به قاهره بیایند، فرح میگوید اگر آمریکاییها بیایند ما قهر میکنیم و میرویم".
پس از شاه وصیتی باقی نماند؟
انصاری: وصیتنامهای از شاه در کار نبود و تقلب کردند. چیزی نوشتند و به اسم او خواندند. بعد از آن هم فرح افرادی که به قول معروف، از انقلابیون درباری و مشتی آدم کافرِ به تمام معنا و کمونیست بودند دور خود جمع کرد. معتقدم همینها بودند که ارتش ایران و همه چیز را خنثی کردند و میخواستند خودشان سوار بر کار شوند.
بعد از فوت شاه پسرش اعلام کرد در راه بازگشت نظام سلطنت فعالیت خواهم کرد و شما از افراد نزدیک به او بودید. اخیراً می بینیم فعالیت های رضا پهلوی شدت پیدا کرده. ماهیتاً رضا پهلوی چقدر اعتقاد داشت که مبارزه برای برگرداندن نظام سلطنت به ایران تلاش کند؟ آیا حال حاضر این اعتقاد را دارد و این جریان را رهبری میکند؟
انصاری: ابتدائاً من معتقدم سعودی ها پول زیادی را خرج میکنند و و هدف آنها تجزیه ایران است و از همه استفاده ابزاری میکنند تا ایران تجزیه شود و این خواست سعودی ها در مدارک ویکی لیکس که منتشر شد مشخص است که به آمریکایی ها فشار می آوردند که کاری کنید ایران تجزیه شود.
ما چه جمهوری اسلامی را دوست داشته و یا نداشته باشیم، فکر نمیکنم خواستار تجزیه ایران باشیم. معتقدم سعودی ها و آمریکایی ها از رضا پهلوی استفاده ابزاری میکنند. من خودم شاهد بودم که وقتی شاه فوت کرد من از خاندان خداحافظی کردم و رفتم چون فرح کمونیست هایی که دشمنان شاه بودند و شاه از آنها بدش می آمد و خودش هم می دانست که اینها باعث شدند حکومت نابود شود، دور خودش جمع کرده بود. فرح اینها را در قاهره آورد و ما از هر نظر مسائل مذهبی مخالف اینها بودیم. رضا پهلوی در ۲۰ سالگی قسمی میخورد و اعلام سلطنت میکند و به من هم زنگ میزد که نزد من بیا.
** پول گرفتن رضا پهلوی و مادرش از پادشاه عربستان
رضا پهلوی به من گفت در غیاب من اینها به سعودی رفتند و قول گرفتن ۲۲ میلیون دلار را گرفتند. دو میلیون نقد حاکم مکه به او در سفر داده و مابقی هم گفتند میفرستیم. از طریق شاه مراکش هم ۵ میلیون این پول را به او دادند و میخواست سازمانی را برای خودش درست کند و از من خواست که به او بپیوندیم که پیوستم.
حالا برگردیم به سوال شما. شاه در آخرین مصاحبهاش با فریدون صاحب جم میگوید "این رضا علاقهای ندارد و امیدوارم اشتباه کرده باشم و اگر رضا و دوستانش تا ۲،۳ سال بعد از انقلاب ایران به کشور بازنگردند دیگر مسئله سلطنت در ایران منتفی است…" این مصاحبه مکتوب شاه است. وقتی هم شاه زنده بود، من با او بودم و سعی میکردیم به ایران برگردد ولی خبری از رضا نبود. در صورتی که اگر علاقه داشت حداقل خودش را نشان میداد و او انگار وجود نداشت.
در سال ۱۹۸۳ سازمان سیا از طریق آقای کی سی و ریگان رئیس جمهوری آمریکا به طورجدی میخواستند رضا پهلوی را برگردانند و بعد از سه هفته افراد مختلفی را به کشورهای مختلف فرستادند که شروع کنند به جمع آوری اطلاعات و آماده کردن زمینه برای این کار اما بعد از۳ هفته این افراد را خواستند و گفتند این آقا (رضا پهلوی) علاقه ای ندارد و تا ۴ سال هم به او ۱۵۰ هزار دلار میدادند.
وقتی من به او گفتم من دیگر سلطنتطلب نیستم -که البته این هم دلایلی دارد- او به من گفت تو بمان ولی به کارهای سیاسی زیاد کاری نداشته باش. زمانی که آقای خمینی زنده بود، به جمهوری اسلامی و آقای خمینی حمله میکرد و نطق میکرد. بعد میآمد و میگفت "ولم کنید، احمد به دادم برس…" من برای اینکه نگویند نظر او را عضو کرده باشم، سکوت میکردم و او را میگرفتم و میگفتم که تو دِینی داری و مسئول هستی که این دین را انجام بدهی.
** همیشه مراقب بودم خطایی از رضا پهلوی سر نزند؛ خسته شده بودم
شما اگر بخواهید کاری کنید اول باید خصوصیاتی داشته باشید و از دلایلی که از پیش او رفتم این بود که خسته شدم و دیدم هر لحظه باید مواظب بودیم که راه اشتباهی نرود و خطایی نکند. پدرش چون آدم ضعیفی بود سلطنتش را از دست داد؛ رضا که صد برابر ضعیفتر از اوست و اصلاً قدرت تشخیص ندارد. تنها چیزی که دارد این است که چند چیز را به او یاد دادند، قشنگ بیان میکند ولی در عمل کار خیلی خراب است و ظرفیت ندارد. او آنچه لازمه انجام این کار است را ندارد.
به بحث تجزیه ایران اشاره کردید. چند سال گذشته عدهای از سلطنتطلبان نامهای تحت عنوان آخرین هشدار به ولیعهد منتشر کردند و در آن به مسئله تجزیه ایران اشاره شد و اینکه رضا پهلوی در بحث تجزیه ایران خیلی منفعل است و در آن نامه هشدار داده شده بود که بحث تجزیه ایران برای ما سلطنتطلبان مهم است و در جنگ تحمیلی هم مبارزه با رژیم بعثی اولویت داشت تا مبارزه با جمهوری اسلامی. در بحث تجزیه ایران میدانیم کنگره ملیتهای فدرال ایران هم در راستای تجزیه ایران فعالیت میکنند. درباره ارتباط این کنگره با رضا پهلوی برای ما بگویید و اینکه آیا این دو ارتباطی دارند؟
انصاری: فکر نمیکنم ایشان شخصاً خواستار تجزیه ایران باشد ولی دور او را آدمهایی مانند آقای شهریار آهی میگیرند که مزودر هستند. رضا پهلوی چون پولش را از سعودیها میگیرد باید مقداری با نظرات و کارهای آنها کجدار و مریز عمل کند و اگر پولی در حال حاضر آنطوریکه شنیده میشود گرفته...
انصاری: آن اوایل که گرفته بود و پولش را هم به ما دادند و خرج شد (باخنده) ولی اینکه در یکی دوسال اخیر گفته میشود را من شنیدهام گرفته ولی ندیدم ولی اساساً اگر از جایی پول میگیرید باید با نظرات آنها هم به اندازهای کنار بیایید.
آقای شهریار آهی مشاور رضا پهلوی بود؟
انصاری: بله، همیشه هم میگفت من مامور CIA هستم. من به وی میگفتم آهی؛ آنقدر نگو مامور CIA هستی! متاسفانه اپوزیسیون که در خارج دیدم عدهای شان اهمیتی به ایران نمیدهند و بیشتر دنبال منافع شخصی خودشان هستند. اینها فکر نمیکنند که مردم ایران که اوضاع اقتصادی بدی دارند، در حال حاضر اگر این بحث تجزیه هم اتفاق بیفتد، در شرایط سختتری قرار میگیرند. اینها به این مسائل اهمیتی نمیدهند. اینها مادر خودشان را هم میفروشند، ایران و ایرانی که جای خود دارد.
** آمریکا قصد داشت شاه را در پاناما تحویل ایران دهد
فکر میکنید اتکای محمدرضا شاه به آمریکا چقدر در فروپاشی نظام سلطنت تاثیرگذار بود. آیا تکیه به آمریکا باعث نشد که این اتفاقات بیفتد؟
انصاری: روی آمریکا یا هیچ جای دیگری مگر خدا نباید تکیه کرد. آمریکا در جهان امتحان بدی پس داده بخصوص در حمایت از دوستان خود از جمله شاه! آمریکا میخواست شاه را در پاناما به ایران پس بدهد و در ایران هم قفس درست کرده بودند که او را درقفس بندازند. آمریکا یک مملکت نیست و چند گروه بودند که یک گروه میخواستند از شاه حمایت کنند. آمریکا از شاه ماه ژانویه شروع به حمایت کرد یعنی وقتی که خیلی دیر بود و دیدند شاه کاری نمیتواند بکند و بازی را باخته است. آن زمان در مقابل شاه رفتند راههایی پیدا کنند و با جبهه ملی تماس بگیرند اما اینکه بگوییم آمریکاییها در ایران انقلاب کردند حرف درستی نیست.
شاه وقتی از ایران رفت که آخرین امیدش این بود که ارتش کودتا کند و گفته میشود یکی از ماموریتهای ژنرال هایزر این بود که اگر اوضاع بحرانی شد یک کودتا را در ایران رقم بزند. این امید شاه چرا محقق نشد؟
انصاری: شاه از عید فطر سال ۵۷ روحیهاش را باخته بود و یکی از چیزهایی که شاه به من در خارج گفت این بود که وقتی وخامت اوضاع را فهمید که دیگر دیر شده بود. اول تابستان ۵۷ من به شاه گفتم بگذارید من پیش آقای خمینی بروم و او را ببینم ولی او گفت نه این نشان ضعف است. این روحیه را داشت ولی یک مرتبه در عید فطر که در شهریور بود و از دید خودش از شهریور فکر میکرد کاری نمیشود کرد و روحیه خود را باخت و نمیتوانست فکر کند. هر وقت که مثلاً تیمسار اویسی یا افراد مختلف میآمدند وهر تصمیمی را به او میقبولاندند، فرح خنثی میکرد چون فکر میکرد اگر شاه برود خودش سوار بر اوضاع میشود. اینها فکر میکردند شاه منفور است و فرح محبوب است و شاه برود فرح سرکار میآید که کلاً آقای خمینی آمد و انقلاب شد و اینها به اهدافشان نرسیدند.