به گزارش مشرق، اشعارش بیشتر عاشقانه است، اشعاری که با هر بار خواندنش میخواهید بارها و بارها آن را بخوانید. فاضل نظری و شهرت غزلهای عاشقانهاش بر کسی پوشیده نیست. سال ۵۸ بهدنیا آمده و تحصیلات ابتداییاش را در شهرهای خمین و خوانسار گذرانده است. سال ۷۶ و در ۱۸ سالگی، برای ادامه تحصیل در رشتههای معارف اسلامی و مدیریت، به دانشگاه امام صادق (ع) تهران رفته و برای مقطع دکتری هم تحصیلاتش را در رشته مدیریت تولید و عملیات در دانشگاه شهید بهشتی ادامه داده است. اما این همه آن چیزی نیست که درونیات این جوان اهل خمین را در تمام دوره تحصیلش شکل میدهد. سال ۸۲ بود که مجموعه شعری با عنوان «گریههای امپراتور» از این شاعر جوان منتشر و با همین دفتر شعر به جامعه ادبی معرفی شد.
بیشتر بخوانیم:
فاضل نظری در صدر پرفروشترین دفتر شعرهای دهه ۹۰
فاضل نظری حالا با ۱۲۶ غزل در سه دفتر شعر؛ «آنها» با ۵۱ غزل، «اقلیت» با ۳۷ غزل و «گریههای امپراتور» با ۳۸ غزل توانسته هواداران بسیاری پیدا کند تا حدی که اواخر دهه ۸۰ سهگانه فاضل نظری بهعنوان پرمخاطبترین و پرفروشترین مجموعه شعر در این سالها شناخته شد. یکی از ویژگیهای زبان شعری فاضل نظری این است که او از کاربرد کلمات و تعبیرات معمول در محاوره و زبان مردم کوچه و بازار، چه در متن شعر و چه در قافیه و ردیف، ابایی ندارد. برای همین شعرهایش بین جوانها مشهور شده و حتی در صفحات مجازی بازنشر وسیعی داشته است. سال ۹۲ دفتر شعر «ضد» از این شاعر رونمایی شد تا این مجموعه هم به جمع کتابهای پرفروشش اضافه شود. فاضل نظری در مورد این کتاب گفته است: ««ضد» همان دشمن درون خود آدم است که دست از سرمان برنمیدارد.»
تصمیم گرفتیم تا از خیلیها بپرسیم کدام شعر فاضل را بیشتر دوست دارند. در این میان بعضی هم نظر تخصصیشان را در مورد شعر فاضل نظری و خود او گفتند.
هر چند حیا میکند از بوسه ما دوست
دلتنگی ما بیشتر از دلهره اوست
الفت چه طلسمی است که باطل شدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
یک بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهوده خود دست کشیدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد
من سالهاست هیچ نمیآورم به یاد
بی اعتنا شدم به جهان بیتو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
من داستان آن گل سرخم که عاقبت
دلسوزی نسیم سرش را به باد داد
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد
به چنگ آوردهام گیسوی معشوقی خیالی را
خدا از ما نگیرد نعمت آشفته حالی را
خدا را شکر امشب هم حریفی پیش رو دارم
که با او میتوان نوشید ساغرهای خالی را
مرا در بر بگیر ای مهربان هر چند میدانم
ندارم طاقت آغوش یک دریا زلالی را
ز مستی فاش میگویم تو را بوسیدهام اما
کسی باور ندارد حرف مست لااُبالی را
من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بود
کنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را
مرا تو راحت جانی و من تو را نگران
گناه کیست که من با توام تو با دگران
اگر بهشت بهایش تو را نداشتن است
جهنم است بهشتی که نیستی تو در آن
به جستوجوی تو در چشم خلق خیره شدم
غریبهاند برایم تمام رهگذران
نهان چگونه نگهدارمت ز چشم رقیب
چقدر راهزن اینجاست بین همسفران
عجب ز عشق که هر کس روایتی دارد
از این گدازهی آتشفشان در فوران
خموش باش که با دیگران نمیگویند
رموز تجربه وحی را پیامبران
اسماً سوری؛ شاعر
آشنایی من با آقای فاضل نظری بر میگردد به زمانی که هنوز خودم شاعر نشده بودم، حتی زمانی که کسی مخاطب شعری ایشان نبود مطالعه کتابهایشان برایم جالب بود. هم زمانی که شاعر نبودم، اشعارشان را میخواندم و هم الان که شعر میگویم میخوانم. اشعارشان حتی برای مخاطب عادی و افرادی که شاید با فن شعر آشنا نیستند هم جذاب است و در مکالمهها حتی استفاده میکنند. بعد از اینکه ایشان را از نزدیک شناختم افتخار این را داشتم که در جلسههایی که شعر معناگرا برگزار میکردند شرکت کنم، شناختم در واقع فصل جدیدی داشت. ما وقتی شعر میخوانیم شاعر را از شعرش جدا میکنیم؛ یعنی مخاطبی که حداقل انصاف را بخواهد رعایت کند، شاعر را از شعر جدا میکند و در واقع در هنر به آن مرگ مولف میگویند، ولی خوشبختانه چیزی که در ایشان دیده میشود این است که از شعرهایشان جدا نیستند و وقتی بیشتر با شخصیتشان آشنا شوی، متوجه میشوی که چقدر روح اشعارشان با شخصیت و کاراکتر خودشان انطباق دارد. این اتفاق خیلی خوب است که در مورد یک هنرمند میافتد.
زمانی در محضر استاد امیری اسفندقه بودیم، تعبیر خیلی قشنگی را درمورد شعر به کار میبردند، میگفتند که شعر عروسی لفظ با معناست. ازدواج این دو با هم است نه اینکه از لفظ غافل شوی و سراغ معنا بروی یا برعکس این موضوع. در غزلهای استاد فاضل نظری، چیزی که خیلی مشهود است و یک اتفاق خوب در شعر معاصر بود توجه به مضمون در عین ادای احترام، نگهداری و مراقبت از اصول کلامی، لفظی و نگارشی است، یعنی وقتی ابیاتشان را میخوانی خیلی ناچیز به یک مشکل نگارشی برخورد میکنیم. خیلی از شاعران امروز میگویند ما چون میخواستیم فلان مضمون را به کار ببریم خودمان را اسیر قواعد نگارشی نکردیم، درحالی که اینطور نیست؛ شعر رسالت اصلی است و یکی از رسالتهای اصلیاش این است که زبان ما را به نسلهای بعدی انتقال دهد و حالا فکر کنید که اگر این مراقبتها از سمت شاعران نباشد چه بلایی سر ادبیات فارسی میآید.
بنابراین خیلی مهم است که شاعر درحین کوتاه نیامدن از عرش معنا، قواعد نگارشی را هم رعایت کند. فکر میکنم که ایشان درواقع تا حد خیلی زیادی از عهده این امر مهم در شعر برآمدند و اشعارشذا هم در عرش معنا هستند و هم اینکه اصول نگارشی را تا حد قابلتوجهی حفظ و نگهداری میکنند. به خاطر همین ویژگی در اشعارشان است که ایشان بین شاعران امروز، بیشتر از همه در ذهن و خاطر مردم جای گرفته است. من با غزلهای ایشان زندگی میکنم و یک غزلی دارند که من را همیشه به یاد امام رضا (ع) میاندازد و همیشه وقتی برای زیارت میروم این ابیات را زمزمه میکنم:
«ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنهکار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است»
حجت اشرفزاده؛ خواننده
اسم فاضل نظری که میآید من ناخوادآگاه یاد این غزل میافتم:
«بی قرار توام و در دل تنگم گلههاست
آه بیتاب شدن، عادت کم حوصلههاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچلههاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزلههاست
باز میپرسمت از مساله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسالههاست!»
یک همکاری هم با ایشان داشتم و یکی از اشعارشان را خواندم. همان غزلی که میگوید:
«هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق
قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق
شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
میتوان سوخت اگر امر بفرماید عشق
پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمیآید عشق»
اشعار ایشان بسیار موسیقیپذیر است و به علاوه بار معنایی بسیار جذابی دارد. لایههای مختلف معنا که در کلام است و همینطور عمقی که این کلام دارد، باعث میشود تا موسیقی شعرشان زیبا شود. اشعار ایشان در موسیقی بسیار هم دلنشین است. ریتم و بافت کلمات موسیقی پذیرند و برای خیلی از خوانندهها و موزیسینها غزلهای ایشان جذاب است. طبیعتاً مثل خیلی از دوستان شاعر دیگر ایشان هم سختگیرند در اینکه اشعارشان خوانده شود. ولی قطعاً و یقیناً باید گفت که کارهایشان بسیار دلچسب و دلنشین است.
محمدعلی مقیمی شاعر: فاضل در فراسوی حجاب معاصرت
فاضل نظری در درجه نخست شاعری اندیشهورز است که شعر او از یک جهانبینی منسجم حکایت میکند و شاید از این حیث بتوان او را در شمار شاعران حکمتگرای ادبیات فارسی دانست. با کنار هم قرار دادن مجموع اشعار و نگاه به سیر تطور آثار او میتوان به نظام فکری و معماری باورهای او پی برد. شاعری دغدغهمند که نگاهی مدون به موضوعاتی مانند دنیا، زندگی و چرایی آن، مرگ، آخرت، جبر و اختیار، عدل، عشق، طریقت و شریعت، غم و شادی، سیاست، جامعه، فلسفه و اخلاق دارد و موفق به بیان این معانی با زبان تغزل شده است. در اشعار فاضل نظری هیچچیز بهاندازه معنا اهمیت ندارد و از این منظر در نقطه مقابل صورتگرایان و نوپردازان قرار میگیرد، هرچند معتقدم زوایای بسیاری از شعر او از جمله تسلط و اهتمام وی به ساختار و فرم به اندازه کافی مورد توجه منتقدان قرار نگرفته است. مخاطب شعر فاضل نظری با بررسی آثار متقدم او با شاعری مواجه میشود که در مضمونسازی و نازکاندیشی چیرهدست است. این جنبه از زیست شعری او بیشتر در کتابهای گریههای امپراتور و اقلیت ملموس است. جایی که شاعری جوان، صائبگونه، هنر خود را با کشف مضامین جدید به رخ مخاطب میکشد و هوشمندانه از مضامین در جهت بیان احوال عاشقی و برانگیختن عواطف بشری بهره میبرد. از همین روست که با گذشت ۱۵ سال از انتشار کتاب گریههای امپراتور همچنان این کتاب از محبوبترین کتابهای شعر زمانه محسوب میشود. در کتابهای بعدی توجه شاعر به فرم، زبان معیار و ساختار شعر بیشتر میشود درحالی که همچنان به مضمونسازی به نحوی متعادل ادامه میدهد. میتوان حدس زد فاضل مایل نبوده است خود را صرفاً در دایره سبک هندی یا اصفهانی محصور کند و در کتابهای متأخر او خصوصیات سبک عراقی نیز به چشم میخورد.
در دو کتاب «ضد» و «آنها»، «ساخت» در شعر فاضل نظری اهمیت بیشتری پیدا میکند و شاعر با انتخاب آگاهانه کلمات، سعدیوار، اشعاری بدیع میسراید و با بهکارگیری ارائههای ادبی در لایههای زیرین ابیات به محسنات غزل خود میافزاید. در این دوره شاعر توجه ویژهای به مهندسی کلمات دارد تا حدی که فراتر از واجآرایی از موسیقی ذاتی واژهها در راستای رساندن منظور خود بهره میبرد.(مانند اجرای صوت «هیس» در انتهای بیت ساحل جواب سرزنش موج را نداد؛ گاهی فقط سکوت سزای سبکسری است) اینجاست که باید اعتراف کرد شعر فاضل، شعری ساده است که بیشک نمیتوان ساده با آن روبهرو شد و بهراحتی مانند آن را سرود. اما آخرین کتاب انتشاریافته فاضل نظری سلیقه و استعداد ممتاز او را در بهکارگیری ظرفیتهای زبان در همراهی با معنا آشکار میسازد. به نظر میرسد فاضل در مجموعه شعر «کتاب» تقلید از خود را تا حد زیادی دشوار میکند و به سمت نوعی ابداع در سبک میرود. استخوانبندی اشعار عراقی است و بوی حافظ از برخی ابیات به مشام میرسد اما شاعر در عینحال تجربیات موفق سایر قدما را نیز به کار گرفته و با استفاده از امکان پویایی و زایندگی زبان قدمهای تازهای در شعر خود برداشته است. تعریف تازه از معروف، گرفتن کارکرد جدید از ضربالمثلها و توجه به ظرفیت توسعه معنا مبتنی بر همنشینی واژگان از شاخصههای این دوره از اشعار فاضل نظری است. او در حالی که در یک غزل به سمت سبک هندی متمایل شده، در همانجا چشم بر امکانات سبک عراقی نبسته است. حتی گاهی رگههایی از مکتب وقوع در برخی ابیات دیده میشود اما لحن شعر مخاطب را آگاه میکند که با انسان معاصر و غزل امروز مواجه است.(مانند بیت ای بیوفای سنگدل قدرناشناس؛ از من همینکه دست کشیدی تو را سپاس!) این نوع بهرهگیری توأمان از ویژگیهای مثبت سبکهای مختلف ادبی و استقبال برخی شاعران معاصر از این شیوه سرایش، نوید ظهور دستهبندی جدیدی در شعر فارسی را میدهد. فاضل در «کتاب»، از فنون شاعری تنها در خدمت معنا استفاده میکند.
بازیهای فرمی و زبانی و حتی مضمونپردازی در شعر او کمرنگ میشود ولی کلام از فصاحت و بلاغت بیشتری نسبت به قبل برخوردار است، تا جایی که برخی غزلها آنقدر روانند و چنان عنصر وزن در ابیات حل شده است که میتوان آنها را مانند نثر نیز خواند.(مانند ابیات هرگز دو لفظ را مترادف گمان مکن، جایی که عشق نیست، جدایی فراق نیست / هرروز بیشتر به تو دلبسته میشویم، عشق از شناخت میگذرد، اتفاق نیست). سرودههای «کتاب» رمزآلودند. ابیات در عین استقلال دارای پیوستگی درونی عمیقی هستند که نشان میدهد شاعر هدفی ورای سرودن یک بیت شعر را دنبال میکرده است. از نظر بنده رشد و بالندگی فاضل نظری در «کتاب» مشهود است و این اثر به حدی دست نیافتنی به نظر میرسد که شوق مرا برای مطالعه مجموعه در دست چاپ «اکنون» چند برابر میکند. باید اذعان کرد فاضل با چاپ پنج کتاب قبلی خود سرزمینهایی را در شعر فتح کرده که به گمانم بسیاری قادر به گذشتن از دروازههای آن نیستند. به همین سبب است که منتقدان همواره ناچارند او را تنها با خود او مقایسه کنند! نویسنده این سطور معتقد است با اینکه شمارگان آثار فاضل نظری از ۵۰۰ هزار نسخه گذشته است و بیشک او پرمخاطبترین شاعر معاصر محسوب میشود اما همچنان ظرایف و دقایق ادبی بسیاری در غزلهای او برای کشف وجود دارد. شخصاً با نگاه به روند تکامل شعر فاضل پیشبینی میکنم کتاب «اکنون» با زبانی سادهتر و همهفهمتر مضامین و معانی پیچیدهتری را برای مخاطبان غزل امروز خلق کرده باشد.
مژده لواسانی؛ مجری تلویزیون
آشنایی من با اشعار ایشان شاید به خیلی سال پیش برگردد. همزمان با شهرت غزلهای فاضل نظری و حتی قبلتر از سهگانه آنها، گریههای امپراتور و اقلیت. ولی اوجش همان سالی بود که آن «سهگانه» منتشر شد، نمیدانم چه سالی بود ولی سهگانه مشهوری بود که من یادم است، اولین غزلی که از فاضل خواندم و غزل مشهوری شده بود، این بود:
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
اینبار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
و برای من این بیت همیشه ماندگار بود:
«یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست / از نقطهای بترس که شیطانیات کنند»
این غزل فوقالعاده بود و بارها خوانده شد. همان دورهای که سهگانه منتشر شده بود و در سال ۸۸ که برنامه به خانه برمیگردیم را اجرا میکردم پایان برنامهام از آن سال و همه برنامههای رادیویی بهخصوص پنجشنبهها که در رادیو پیام برنامه دارم، با یک بیتی از فاضل نظری برنامه را تمام میکردم که خیلی دوستش داشتم. به نظرم یک شاهبیتی بود که هم سوال عاشقانه و هم وجه دعاگونه دارد:
«هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق»
به نظرم آنقدر زیباست که دو گانگی عشق و حال دعا را نشان میدهد. از همان سال پایان همه برنامههایم این بیت است.
فاضل نظری درواقع جنس و نوع زبانش به قدری در شعر عاشقانه و دلنشین است که ناخودآگاه ماندگار میشود، اشعارش صقیل نیست؛ یعنی همه آنچه که مفهوم است بسیار تضمین دارد؛ در همان غزل «از باغ میبرند چراغانیات کنند» یک دنیا روایات مختلف را در غزلش میآورد؛ ولی صقیل نیست و آدم میتواند بخواند، حتی اگر آنچنان سواد آکادمیک ادبیات هم نداشته باشد و لذت ببرد از اینکه این بیت چطور سر وا میکند و دلنشین میشود.
یکی از نکات مثبت شعر فاضل به نظرم این است که بلد است عاشقانه را جوری بیان کند که همه فهم باشد و ثقیل نباشد، یک دختر دبیرستانی این اشعار را دوست داشته باشد و از طرف دیگر یک کسی که دکترای ادبیات دارد هم این اشعار را دوست داشته باشد. فاضل نظری اشعارش را در یک سطحی قرار میدهد که همه بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. همه اشعارش را خیلی دوست دارم. غزلی که محسن چاووشی با شعر «خداحافظی تلخ» فاضل نظری خواند، ترانه و غزل روزانه زندگی من شد. بهطور کلی باید بگویم آقای فاضل نظری از شاعران محبوب من است. و اگر بخواهم یک شعر از ایشان انتخاب کنم قطعاً این شعر است:
«به خداحافظیِ تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشد
لب تو میوهی ممنوع، ولی لبهایم
هر چه از طعمِ لب سرخ تو دل کند نشد
بی قرار توام و در دل تنگم گلههاست
آه بیتاب شدن، عادت کم حوصلههاست
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچکس، هیچکس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جایِ خودش را دارد
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یادِ تو، هر چند نشد
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد
بیقرار توام و در دل تنگم گلههاست
آه بیتاب شدن، عادت کم حوصلههاست»
محمدکاظم کاظمی؛ شاعر
به گمان من عامل اصلی موفقیت فاضل نظری و مقبولیت شعر او، جمع توأمان خلاقیت و تعادل بوده است. او شاعری است مبدع و مضمونآفرین. بسیار اندک هستند شعرهایی از او که از مضامین تازه و گاه غافلگیرکننده بیبهره باشند.
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست (گریهها، ص ۹)
رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
میروی، اما بدان دریا ز من پایینتر است (آنها، ص ۱۰۲)
شاعر ما این مضامین را در پرجاذبهترین قالب شعر فارسی یعنی غزل به کار بسته است و آن هم به شکلی محافظهکارانه و با تلاش حداکثری برای حفظ چارچوب صوری و محتوایی این قالب. شعر متعادل و محافظهکارانه لاجرم مخاطبان بیشتری را خوش میآید، چون شاعر میکوشد که انتظارات عموم جامعه شعری را درنظر بگیرد و شعرش را بهگونهای سامان دهد که هیچکس آن را چیزی «عجیب و غریب» نپندارد.
من فاضل نظری را از جهات بسیاری همانند صائب مییابم. مهمترین این جهات به نظر من ذوق و توانایی مضمونسازی اوست. قوت اصلی فاضل در تصویرگری نیست، در فضاسازی و بیان شاعرانه تجربههای زندگی هم نیست، بلکه در مضمونسازی است و نگاههای متفاوت به عناصری که گاه در شعر ما بسیار هم دیده شدهاند.
هر که ویران کرد، ویران شد در این آتشسرا
هیزم اول پایهی سوزاندن خود را گذاشت (آنها، ص ۸۳)
مگرد بیسبب ای ناخدا! که غرق شده است
جزیرهای که به سودای آن به آب زدیم (گریهها، ص ۵۹)
به روز وصل چه دل بستهای؟ که مثل دو خط
به هم رسیدن ما نقطهی جدایی ماست (آنها، ص ۲۱)
تازگی و طراوتی که در کار او دیده میشود هم به خاطر همین تازگی مضمونهاست، وگرنه از نظر اصل عناصر خیال و برخورداری از تجربههای زندگی انسان امروز چندان طراوتی در کار نیست، چنانکه بعداً بازمیکنیم.
سیدهتکتم حسینی؛ شاعر
وقتی اسم فاضل نظری میآید ناخودآگاه این شعر برای من تداعی میشود و بسیار هم عاشق این شعر هستم:
«از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند»
نفیسهسادات موسوی؛ شاعر
یک دلیل ماندگاری اشعار فاضل نظری به خاطر این است جنس مفاهیمی که برای نوشتن به سراغ آنها میرود، فقط مضمونپردازی نیست و واقعاً پر از معنا هستند. چون مضمونپردازی از یکجا به بعد تکراری میشود یا ممکن است برای یک عده جذابیت نداشته باشد، ولی معنا یک مفهومی است که همه انسانها با آن همراه هستند.
معمولاً یک مثلی است در دنیای شاعرها که میگویند، شعر خوب راه خودش را پیدا میکند. شعری که برخاسته از مفاهیمی باشد که مردم آن را دوست دارند و به دلشان مینشیند، ناخودآگاه گوش به گوش و دهان به دهان میچرخد و در دل مردم ثبت میشود. من خیلی از غزلها و تکبیتهای ایشان را دوست دارم؛ ولی یک غزلی دارند که نسبت به اشعار دیگر فاضل نظری بیشترین ارتباط را با آن برقرار کردم.
«مپرس شادی من حاصل از کدام غم است
که پشت پردهی عالم هزار زیر و بم است
زیان اگر همهی سود آدم از هستیست
جدال خلق چرا بر سر زیاد و کم است
اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی
که آنچه کاخ تو را خاک میکند ستم است
خبر نداشتن از حال من بهانهی توست
بهانهی همه ظالمان شبیه هم است
کسی بدون تو باور نکرده است مرا
که با تو نسبت من چون دروغ با قسم است
تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست
وگرنه فاصلهی ما هنوز یک قدم است»
موسوی گرمارودی؛ شاعر
میان جوانانی که در ایران به سرودن غزل مشغولند، فاضل نظری چشم به جایگاه زندهیاد حسین منزوی دوخته است. او در سهگانه مورد بررسی، غزل عرشی حافظانه ندارد، اما هر سه کتابش لبریز از شکار لحظههایی است که همگی تجارب شاعرانه خود وی محسوب میشوند. کار فاضل همواره شکار لحظهها نیست و او گاهی یک شکارگاه کامل را دراختیار میگیرد.
یکی از اشعار او که به نظرم بهترین شعر او هم است این غزل است:
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جاده سهشنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد
خورشید ذرهبین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشهها گذشت
بیتابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچیک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم… شروع شد
محسن مومنیشریف؛ نویسنده و مدیرفرهنگی
اگر چه همقدم گردباد میگردم
دمی نرفته ز یادم که کمتر از گردم
چرا ز سینه من دود آه سرنزند
که کوهی از غم و آتشفشانی از دردم
نه پرخروش! که من، آبشار یخزدهام
نه پرغرور! که آتشفشان دلسردم
فریب خورده عقلم، شکست خورده عشق
من از که شکوه کنم؟ چون به خود ستم کردم
همیشه جای شکایت ز خلق بسیار است
ولی برای تو از خود شکایت آوردمگ
کیوان ساکت؛ آهنگساز
شعری آقای فاضل نظری دارد که من خیلی آن را دوست دارم:
«از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند»
اشعار ایشان خیلی خوب است. هم از لحاظ مفهوم عمیق است و هم از لحاظ موسیقی خیلی وزن خوبی دارد. قرار است که کاری مشترک هم با آقای نظری انجام دهیم. البته آشنایی ما به سالها قبل بر میگردد اما خب به تازگی قرار است با هم کار کنیم.
سارا عرفانی؛ شاعر
بی قرار توام و در دل تنگم گلههاست
آه بیتاب شدن، عادت کم حوصلههاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچلههاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزلههاست
باز میپرسمت از مسالهی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همهی مسالههاست!
حسین دهلوی؛ شاعر
نیستی کم! نه از آینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه
من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه
به تمنای تو دریا شدهام! گرچه یکی است
سهم یک کاسه آب و دل دریا از ماه
گفتم این غم به خداوند بگویم، دیدم
که خداوند جدا کرده زمین را از ماه
صحبتی نیست! اگر هم گلهای هست از اوست
میتوانیم برنجیم مگر ما از ماه!
شایان مصلح؛ فوتبالیست و شاعر
بی قرار توام و در دل تنگم گلههاست
آه! بیتاب شدن عادت کم حوصلههاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من وتو فاصلههاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچلههاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزلههاست
باز میپرسمت از مساله دوری وعشق
و سکوت تو جواب همه مسالههاست
سجاد سامانی؛ شاعر
فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمیکند شب من کی سحر شود
شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بیتو سراپا هدر شود
رنج فراق هست و امید وصال نیست
این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درددل کنم و دردسر شود
ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی باخبر شود
موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتوگو به زبان هنر شود
مسعود فراستی؛ منتقد
از فاضل نظری خوشم میآید بر عکس اینکه کلاً از شاعران خوشم نمیآید. چون فاضل نظری جایش را میداند، پایش زمین و سرش بالاست. اهل طنز است و همهچیز را به طنز میگیرد. دیگر اینکه فاضل از اشعارش بزرگتر است. برای در و دیوار شعر نگفته و مخاطب جدی دارد؛ به همین خاطر هیچوقت به سطح عوامزدگی نزول نکرده است، آنچه که این روزها جامعه هنر همه به آن گرفتارند، مفهومزدگی است یعنی همه اهل مفهومند اما بلد نیستند از فرم چطور باید برای رسیدن به مفهوم استفاده کنند. فاضل نانوایی است که نان خوب دست مردم میدهد.
وجیهه سامانی؛ شاعر
فاضل نظری در همه غزلهایش تکبیت یا ابیات موقوفالمعانی دارد که دوستشان دارم، اما این غزل را بیشتر از همه دوست دارم:
«ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنهکار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است»
*فرهیختگان