به گزارش مشرق، تکاوران ارتش در دفاع از حرم، رشادت های زیادی داشتند و حماسه های بزرگی آفریدند. آنچه می خوانید، مطلبی در بزرگداشت تعدادی از این شهداست که در روزنامه کیهان به چاپ رسید.
شهید مدافع حرم مرتضی زرهرن
نخستین تکاور شهید ارتش در دفاع از حرم
شهید مدافع حرم سرهنگ دوم مرتضی زرهرن نخستین شهید تکاور ارتش و چهارمین شهید مدافع حرم در استان خراسان شمالی در ۲۴ تیر ۵۸ در روستای حسن آباد شهرستان شیروان خراسان شمالی در یک خانواده متدین به دنیا آمد.
شهید زرهرن در سال ۷۸ از طریق پذیرش در دانشکده افسری امام علی (ع) به خدمت نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در آمد و پس از چهار سال تحصیل در رشته مهندسی و دانش استحکامات و گذراندن دوره تکاوری به عنوان یک نیروی زبده ارتشی در تیپ ۲۵۸ تکاور ذوالفقار شاهرود با سمت فرماندهی پست مهندسی مشغول به خدمت شد. این شهید بزرگوار در ۲۸ اسفند سال ۹۴، برای دفاع از حرمین شریفین راه دفاع از اسلام در سوریه را در پیش گرفت، جگرگوشههایش علی و فاطمه چشم به راهش بودند؛ اما تکلیفی که بر دوشش احساس میکرد بالاتر از عشق او به خانواده و عزیزانش بود و سرانجام در روز ۲۱ فروردین سال ۹۵ روز ولادت امام محمد باقر (ع) و سالروز شهادت اسوه و الگویش شهید صیاد شیرازی با افتخار فدایی خانم زینب کبری (س) شد. مزار این شهید بزرگوار در خراسان شمالی، شهرستان شیروان همجوار برادر آقا امام رضا (ع) در گلزار شهدای زیارت واقع شده است.
شهید زرهرن قبل از اعزام خود به سوریه از خانوادهاش درخواست کرده بود با الگو گرفتن از حضرت زینب (س) که اسوه صبر، مقاومت و شکیبایی بود درس بگیرند و در زندگی همیشه ایشان را سرمشق خود قرار دهند. سرهنگ دوم شهید مرتضی زرهرن هدف از اعزام به این ماموریت را، احساس تکلیف بیان کرده و گفته بود که بایستی برای دفاع از اولیاء الله و لبیک به فرمان رهبری و فرمانده کل قوا به عنوان مستشار نظامی در کشور سوریه وارد عمل شد.
وی در پاسخ به اینکه چه پیامی برای رهبر معظم انقلاب دارید، بیان کرده بود: اینجانب به عنوان سرباز کوچک پا در رکاب رهبری ولی فقیه هستم و نه در ایران بلکه در اقصی نقاط جهان آمادگی رزم، مقاومت و جانفشانی برای اسلام را دارم.
زهرا رمضانپور همسر شهید زرهرن میگوید: در سالروز شهادت امیر سپهبد شهید صیاد شیرازی خبر رسید که تعدادی از این عزیزان در حمله ناجوانمردانه و انبوه گروهک تکفیری النصره به شهادت رسیدهاند و البته قبل از فیض شهادت، کاری کردهاند کارستان که به ازای خون هر شهید دهها و صدها کشته از مزدوران تکفیری گرفتهاند.
همسر شهید زرهرن میگوید: پس از ماهها شهادت همسرم، تصمیم گرفتم ساکش را در محل شهادت شهید باز کنم و پس از باز کردن آن تنها «کیف سجاده› نماز بود؛ قصد کرده بودم به جای همسرم با آن نماز بخوانم اما، سجاده همرنگ خون شهید شده بود، با دیدن این صحنه گریه کردم طوری که بچههایم علی و فاطمه با حالت گریان از من خواستندگریه نکنم. یک لحظه به یاد مصائب حضرت زینب کبری (س) افتادم وگریه را قطع کردم. همانگونه که همسرم مرتضی لبیک یا حسین (ع) و یا زینب (س) را گفت و سرباز خادم رهبرش بود و با رشادت در جبهه مقاومت اسلامی جنگید بنده هم با افتخار و زینبوار فرزندانمان علی و فاطمه را همانند بانوی حماسهساز کربلا در خط راستین شهدا و امام شهدا به حول و قوه الهی تربیت خواهم کردم.
بخشی از سروده همسر شهید مرتضی زرهرن به شرح زیر است:
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من، نمیپاشد زهم دنیا چرا؟
شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی؛ تنها چرا...
شهید مدافع حرم محسن قوطاسلو
داوطلبانه به سوریه رفت
ستوان یکم شهید محسن قوطاسلو در تاریخ هفتم بهمن ۱۳۶۷ در شهرستان پاکدشت چشم به جهان گشود. پس از اتمام دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی در سال ۱۳۸۸ وارد دانشگاه افسری امام علی (علیهالسلام) شد.
شهید محسن قوطاسلو در دوران دانشجویی موفق به طی دورههای مربیگری شنا، غریق نجات، غواصی، تکاور و مربیگری کوهستان، جهتیابی، مربیگری ورزشهای همگانی شد. وی موفق به کسب مقامهای متعددی از قبیل قهرمانی پینگ پونگ ارتش، قهرمانی فوتسال آجا و همچنین خارج از حیطه نظامیگری مشغول به ورزش کونگ فو توآ بود و در این زمینه مقامهای استانی کسب کرد. در سال ۱۳۹۲ به دوره مقدماتی در شیراز اعزام و در پایان این دوره به علت اینکه جزء نفرات برتر بود موفق به کسب امریه تیپ ۶۵ نیروهای ویژه هوابرد گردید. با توجه به اینکه پدر وی در وزارت دفاع مشغول است و علاقه داشت که محسن راه او را ادامه داده و در وزارت دفاع مشغول به خدمت شود و از آنجا که شهید قوطاسلو روحیه جنگآوری و آفندی مثال زدنی داشت توانست پدر خود را قانع کند و رضایت وی را برای خدمت در تیپ ۶۵ کسب نماید. این شهید بزرگوار دورههای چتربازی و نیروی مخصوص را در تیپ ۶۵ نوهد فرا گرفت، اما بیقرار شهادت و مشتاق دفاع از حرم عقیله بنی هاشم بود و به عنوان اولین نفرات ارتش، داوطلبانه عازم سوریه شد.
هنگامی که مدت مأموریت شهید مذکور و سایر همرزمانش به اتمام میرسد، وی به صورت داوطلبانه مأموریت خود را تمدید میکند و هنگامی که از او خواسته میشود تا به کشورش بازگردد عنوان میکند «من به دنبال شهادت هستم و میخواهم شهید شوم» که به آرزویش هم رسید و سرانجام در نیمه شب ۲۱ فروردین سال ۹۵ در منطقه عمومی جنوب حلب در سوریه به علت اصابت تیر مستقیم دشمن تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل گردید. پیکر وی روی دستان همرزمان و مردم شهیدپرور تهران تشییع و در بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.
شهید مدافع حرم حسین همتی
لباس فرم ارتش برایش مقدس بود
سروان پیاده شهید حسین همتی در تاریخ ۲۵ تیر ۱۳۶۹ در شهرستان کرج چشم به جهان گشود. پس از اتمام دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی در سال ۱۳۸۷ وارد دانشگاه افسری امام علی (علیهالسلام) شد و از برترین دانشجویان فعال و ورزیده دانشگاه بود. وی پس از فارغالتحصیلی جهت طی دوره رستهای پیاده عازم مرکز پیاده شد و با توجه به علاقه زیاد تیپ ۶۵ نوهد را به عنوان یگان خدمتی انتخاب کرد.
عشق به اهلبیت (علیهمالسلام) و دفاع حریم آل الله و همچنین دفاع از مردم مسلمان، مظلوم، بیدفاع سوریه وی را راهی این کشور کرد و پس از نشان دادن رشادتهای فراوان در مورخه ۳۱ فروردین ۱۳۹۵ در منطقه جنوب حلب در کشور سوریه به علت اصابت گلوله خمپاره در کنار همرزم شهیدش صادق شیبک به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.
سبط علی پدر شهید همتی ضمن معرفی خود، در رابطه با فرزند شهیدش اظهار داشت: تا مدتی من و همسرم بچهدار نمیشدیم، ۱۵ سال انتظار کشیدیم تا اینکه خدا حسین را به ما داد، بعد از او هم دختر و سپس پسر دیگرمان مهدی دنیا آمدند. حسین برای ما خیلی عزیز بود، نه فقط برای اینکه اولین فرزندمان بعد از ۱۵ سال انتظار بود، بلکه به خاطر احترام خاصی که برای من و مادرش قائل بود. حسین میگفت من تا زندهام فرزند شما هستم و همه چیزم متعلق به شماست.
پدر شهید همتی عنوان کرد: حسین از کودکی به جبهه، رزمندهها و شهدا علاقه داشت. وقتی تلویزیون فیلمهای زمان جنگ را نشان میداد، با علاقه مینشست و نگاه میکرد. وقتی پیشدانشگاهیاش را گرفت، مادرش گفت دَرسَت را در رشته حقوق ادامه بده تا انشاءالله قاضی بشوی؛ اما حسین گفت این شغل کار هر کسی نیست. خدای نکرده اگر قضاوت نادرستی کنی، قیامت باید جوابگو باشی؛ چنین روحیهای داشت. از طرف دیگر عشق به نظام داشت و دوست داشت نظامی شود. نهایتاً گفت ارتش را انتخاب کردهام. من هم گفتم خودت هر طور صلاح میدانی، رفت و استخدام شد. کارهای عملیاتی را دوست داشت و شرایط هم طوری رقم خورد که نیروی تیپ ۶۵ نوهد شود. لباس فرمش را خیلی دوست داشت. گویی برایش مقدس بود.
همتی گفت: دقیقاً به ما نگفت که به کجا و برای چه میرود. فقط سربسته گفت برای آموزش و زیارت میرود. مطمئنم حسین با همه احترام و محبتی که نسبت به من و مادرش داشت، میترسید دقیقاً مسیر و هدف مأموریتشان را بگوید مبادا مادرش استرس بگیرد و اتفاقی برایش بیفتد. همسرم روی حسین خیلی حساس بود. آن روزها که میخواست برود، خیلی ذوق و شوق داشت. پسرم بچه مذهبی بود.
وی در پایان خاطرنشان کرد: وقتی خبر شهادت حسین را به من اطلاع دادند ناخودآگاه روی دو زانویم نشستم و دستانم را به طرف آسمان بلند کردم و خدا را به خاطر شهادتش شکر کردم. منتها گفتم خدایا من دلم برای این میسوزد که بچه چشم گویی مثل حسین را از دست دادهام.
شهید مدافع حرم صادق شیبک
به آرزویش رسید
سروان شهید مدافع حرم صادق شیبک در سال ۱۳۶۸ دریک خانواده مذهبی در شهرستان کلاله چشم به جهان گشود. وی پس از اتمام دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی در سال ۱۳۸۶ وارد دانشگاه افسری امام علی (علیهالسلام) شد. شهید والامقام پس از طی موفقیتآمیز دوره سه ساله دانشگاه افسری امام علی (علیهالسلام)، جهت طی دوره مقدماتی رستهای پیاده به مرکز پیاده شیراز اعزام و در سال ۱۳۹۰ با عشق و علاقه تیپ ۶۵ نوهد را انتخاب (به گفته خودش یکی از بزرگترین آرزوهای دوران نظامیگریش خدمت در تیپ ۶۵ نوهد بود) مشغول به خدمت شد. وی پس از طی دورههای چتربازی و تک تیراندازی، عملیات ویژه و سقوط آزاد چنان عملکردی از خود نشان داد که به عنوان فرمانده تیم الف در اردوگاهها و مأموریتهای عملیاتی و آموزشی متعددی شرکت کرد.
این آموزش و ورزیدگی برای هدف مقدسی به دست آمده بود. شهید شیبک به ندای مردم مظلوم و بیدفاع سوریه لبیک گفت و جهت یاری آنان عازم سوریه شد و پس از نشان دادن رشادتهای فراوان در ۳۱ فروردین ۱۳۹۵ در منطقه جنوب حلب در کشور سوریه به علت اصابت گلوله خمپاره درکنار همرزم شهیدش سروان حسین همتی به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.
مهدیه بیگلری همسر شهید مدافع حرم ارتش صادق شیبک دومین شهید مدافع حرم شهرستان گالیکش در رابطه این شهید والامقام میگوید: روزی که حضرت زینب (س) برگه مأموریت اعزام به سوریه را امضا کردند، خیلی خوشحال شد و سعی داشت این خوشحالی را به من و دخترش انتقال دهد؛ ولی به دنبال شرایط مناسب بود تا این خبر را بدهد. گفت: دارم به آرزوی دیرینهام میرسم، باید برم مأموریت و این مأموریت تقریباً دو ماه طول خواهد کشید.از مأموریتهایی که همیشه در ارتش داشت، آگاه بودم، گفتم اشکالی نداره، موفق باشید، گفت باید شما را ببرم تبریز و کنار خانوادهام باشید. در راه تبریز به من گفت که امسال سال سختی در پیش خواهیم داشت. گفتم یعنی چی؟ گفت هم سال خوبی داریم و هم سال سختی. گفتم خوب بگو. جواب داد: تو شیرزن یک تکاور ارتشی هستی و باید بسیار قوی و مراقب «یسنا» باشی. گفتم که صادق چرا حرف نمیزنی؟ با لبخندی که همیشه روی لب داشت، رو به یسنا کرد و گفت مراقب مامان باش! آنجا بود که شوق شهادت را در چشمانش دیدم، اما باز هم میخواستم خودش به من بگوید. گفتم که کجا میری؟ گفت که اطراف تهران، فهمیده بودم که اطراف تهران این همه مقدمهچینی ندارد! صادق همین طور ادامه میداد، به یسنا گفت که مثل مامان شیرزن باش.
همسر شهید شیبک خاطرنشان کرد: آقا صادق میگفت: پدرم موقعی که میخواست برود سربازی زمان جنگ بود، بعد مادرم با سه بچه پدرم را راهی جبهه کرد. تو هم من را راهی کن. در آن لحظه دیگر شک من به یقین تبدیل شد، توی دلم گفتم الان دیگه باید شیرزن باشم، باید مانند مادرش رفتار کنم و او را همراهی کنم. گفتم که انشاءالله که میری و سالم برمیگردی. لبخندی زد و به حرفهایش ادامه داد...
بیگلری گفت: روز موعود فرا رسید؛ روزی که شهید شیبک به آرزوی دیرینهاش رسید و او خوشحال از اینکه راهش را پیدا کرده، رفت. من اطلاع نداشتم؛ اما آن شب خواب عجیبی دیدم، خواب دیدم آقا صادق زنگ زد و من به او گفتم خانه ما خراب شد، باز هم لبخندی زد و گفت حتماً خیری هست، نگران نباش، خداوند از شما محافظت میکند. روز بعد خبر شهادتش را به ما اعلام کردند.
حالا به همسرم افتخار میکنم که به هدفش رسیده و به درجه شهادت نائل شد، شهید همیشه زنده است، من اصلاً احساس نمیکنم که شهید شیبک کنارم نیست همیشه و در همه جا حسش میکنم و در کارهای روزانهام همچون گذشته کمکم میکند. صادق به عنوان نیروهای مستشاری ارتش در سوریه حضور داشت و در آنجا مبارزات جانانهای را با تکفیریها انجام داد و در این راه به شهادت رسید.
بیگلری با بیان اینکه شهید همواره در کنار ما است تصریح کرد: یک شب با یسنا تنها بودم. چراغها را خاموش کردم و برای یسنا کوچولو داشتم لالایی میخواندم تا خوابش ببرد. گفتم دخترم بابا کجاست؟ با دست کنار پنجره اتاق را نشان داد گفت اونجاست، من نگاه کردم ولی ندیدمش، دوباره دیدم به جای دیگری اشاره کرد و باباش رو صدا میزد، یک بار دیگر آقا صادق داشت با یسنا بازی میکرد، دخترم صدایش میزد، یسنا همیشه آقا صادق را میبیند.
وی در پایان ضمن یادآوری دیدار با مقام معظم رهبری خاطرنشان کرد: بعد از شهادت آقا صادق، تنها خبر خوشحالکنندهای که به من دادند، دیدار چهره نورانی حضرت آقا بود؛ واقعاً باورش برایم سخت بود که آیا این دیدار فراهم میشود یا نه. روزی که به دیدار ایشان رفتم و از نزدیک ایشان را زیارت کردم هیچ وقت فراموشش نخواهم کرد. لحظهای که حضرت آقا میخواست با من صحبت کند دلهره عجیبی گرفتم، به من گفت شما که اهل ورزقان هستید به یسنا خانوم ترکی یاد بدهید. من عرض کردم، ترکی را به یسنا آموختیم و با دو زبان حرف میزند، به ایشان قول دادم از این پس بیشتر زبان ترکی را بهش میآموزم. آقا یک قرآن هم به ما هدیه دادند که بزرگترین هدیهای است که به من داده شده است. با این دیدار کم کم آرامش خودم را به دست آوردم، رهبر عزیزمان به ما همسران شهدا که در آن جلسه بودیم فرمودند: صبور باشید، و صبرتان همانند حضرت زینب (س) زیاد باشد.