دومین روز نمایشگاه کتاب تهران /تصاویر

تنها کاری که از دستم برمی‌آید این است که کتاب‌ها را جمع کنم و به حراست تحویل دهم تا آنها کتاب‌ها را به ناشران برگردانند. این اتفاق هر ساله در نمایشگاه کتاب می‌افتد و بسیاری از ناشران متضرر می شوند.

به گزارش مشرق، روبه‌روی یکی از غرفه‌های شلوغ نمایشگاه ایستاده بودم و منتظر بودم تا کسی که با او قرار ملاقات داشتم، برسد. به رفت‌وآمدهای مردم نگاه می‌کردم که چشمم به سوژه‌ای افتاد که این گزارش براساس او شکل گرفت. جلوی آن غرفه شلوغ ایستاده بود. همه از غرفه‌دار کتاب خاصی را می‌خواستند که پرفروش هم بود. او هم همان کتابی را خواست که بقیه مشتری‌ها می‌خواستند، اما بعد از نگاهی به کتاب، از غفلت کتابفروش استفاده کرد و کتاب را به داخل پلاستیکی که دستش بود انداخت و بدون هیچ حرفی از کنار غرفه گذشت و هیچ پولی هم برای کتاب نداد.

به دست‌هایش که نگاه کردم پر از پلاستیک بود که به‌سختی آنها را به‌دنبال خودش می‌کشاند. وقتی کتاب را بدون پول برداشت، تصمیم گرفتم که دنبالش بروم تا ببینم دیگر چه کاری انجام می‌دهد. غرفه بعدی دو راهرو آن طرف‌تر بود. مثل آن یکی شلوغ. این‌بار کمی عقب ایستاد و اول غرفه را نگاه کرد؛ مشخص بود ارزیابی می‌کند که بعد از برداشتن کتاب مشکلی برایش پیش نیاید. بعد از اینکه ارزیابی‌اش از غرفه تمام شد، نزدیک رفت و دوباره باز نگاهی به کتاب‌ها انداخت و یکی از آنها را برداشت و بعد از پرسیدن قیمت، کتاب را زمین گذاشت. کتاب بعدی را برداشت و باز هم چندین‌بار قیمت‌ها را پرسید؛ وقتی که کتابفروش سرش گرم مشتری دیگری شد دو کتاب را برداشت و به‌جای آنکه آن را به صندوق ببرد، کتاب را داخل کیسه‌ای که همراهش بود انداخت. وقتی غرفه‌دار از او پرسید که کتاب را چه‌کار کردی، گفت به همکارتان تحویل دادم و غرفه‌دار هم مجبور شد که حرفش را قبول کند.

مطمئناً در این شلوغی و ازدحام نمی‌شود به کسی گیر داد و وسایلش را گشت؛ برای همین کتاب را به‌راحتی برداشت و به غرفه دیگری رفت. آنجا هم بعد از نگاه‌کردن به کتاب‌ها، یک کتاب را برداشت و دوباره با خونسردی کتاب را داخل پلاستیک انداخت و از این غرفه به غرفه بعدی رفت. وقتی که غرفه را ترک کرد، سریع به‌سمت غرفه‌دار رفتم و گفتم کتاب را از غرفه شما برداشت، غرفه‌دار نگاهی به سمت مرد مورد نظر انداخت و گفت که متوجه این ماجرا شدم، اما نمی‌توانستم چیزی بگویم.

حرفم با غرفه‌دار تمام شد و تصمیم گرفتم که بازهم دنبالش بروم و به حراست نمایشگاه این مساله را بگویم. مرد مورد نظر که قیافه‌اش هم اصلاً به آدم‌های خلافکار نمی‌خورد وارد راهروی شماره ۱۰ شد. کنارش بودم که گوشی‌اش زنگ خورد. گوشی‌اش را جواب داد و گفت باید چند راهروی دیگر را هم بروم، تو به محسن بگو که یک ساعت دیگر به نمایشگاه بیاید تا جای‌مان را با هم عوض کنیم. از حرف زدنش ترسیدم، به همین خاطر تصمیم گرفتم این راهروی آخری باشد که همراهش می‌روم و او را به حراست نمایشگاه معرفی کنم. چشمی گرداندم تا یک آشنایی را ببینم و جریان را برای او بگویم، اما طبق معمول این‌جور وقت‌ها هیچ‌کس نبود و از طرف دیگر نمی‌توانستم او را هم رها کنم.

کمی فاصله گرفتم که شک نکند. یک لحظه برگشت و چون جلوی یکی از غرفه‌ها من را دیده بود چشم‌درچشم شدیم، اما باز هم به کارش ادامه داد و جلوی یکی از غرفه‌ها ایستاد. تصمیم گرفتم از این فرصت استفاده کنم و کنارش بروم تا با او صحبت کنم یا اینکه بالاخره حراست نمایشگاه را خبر کنم. در یک لحظه خودم را دیدم که کنارش قرار گرفتم و او باز هم مشغول برداشتن کتاب از غرفه‌ها بود.

به مسئول غرفه‌ای که کتابش را این سوژه مورد نظر برداشته بود، نگاه کردم و با اشاره و لب‌خوانی او را متوجه کردم که یکی از کتاب‌ها را برداشته است؛ غرفه‌دار به حرفم اعتماد کرد و به مرد گفت آقا برای اینکه سر و صدا نشود لطفاً کتابی که برداشتی را به من بده، وگرنه به حراست نمایشگاه اطلاع می‌دهم.

مرد چاره‌ای نداشت و با کمی گشتن، کتاب را به غرفه‌دار تحویل داد و به‌سرعت به راهروی دیگری رفت. در حال دویدن بودم که گمش نکنم، اما دیدم روی یکی از پله‌های شبستان نشسته است و به کتاب‌ها نگاه می‌کند، کنارش رفتم و بدون‌مکث و هیچ ترسی گفتم آقا من دیدم که شما از غرفه‌های مختلف کتاب برداشتید. شروع کرد به انکارکردن که خانم این چه حرفی است، کتاب‌ها را خریده‌ام. گفتم باشد اگر خریدید که حرفی نیست، حتماً رسید دارید؛ الان یک‌ساعت‌ونیم است که دنبال شما هستم، چند باری خواستم به حراست نمایشگاه بگویم اما گفتم اگر از کنارتان بروم، حتماً در این شلوغی گمتان می‌کنم.

وقتی حرف‌هایم را شنید سرش را پایین انداخت و بدون هیچ مکثی گفت مجبورم خانم باید خرجم را در بیاورم، بیکارم. حالا اگر می‌خواهی برو و همین الان به همه مسئولان نمایشگاه و پلیس و به هرکس که می‌خواهی این مساله را بگو اصلاً بیا این کتاب‌ها را بردار و ببر به غرفه‌دارها پس بده. می‌نشینم روی پله و بدون هیچ رودربایستی کتاب‌ها را از پلاستیک‌ها بیرون می‌آورم، تقریباً ۳۰ جلدی هستند که کم‌کمش پول‌شان یک میلیون و خرده‌ای می‌شود، می‌گویم با این کتاب‌ها چه‌کاری می‌خواستید انجام دهید؟ به چه کاری می‌آید؟

نگاهی به کتاب‌ها می‌اندازد و می‌گوید کتاب‌ها را بیرون از نمایشگاه به دستفروش‌ها می‌دهم. آنها هم کتاب‌ها را با قیمتی کمتر، به مردم می‌فروشند. می‌گوید تازه این کار را شروع کرده و چون از شهرستان به تهران آمده و کار نداشته یکی از دوستانش این کار را به او پیشنهاد داده است. امروز برای سومین‌بار است که به نمایشگاه می‌آید و می‌گوید روز اول سخت بود اما چون پول خوبی به من می‌دادند قبول کردم. می‌پرسم مگر چقدر برای این کتاب‌ها به تو می‌دهند؟ می‌گوید به قیمت کتاب‌ها کاری ندارند. روزی ۲۰۰ هزار تومان می‌دهند و برای همین وسوسه شدم که این کار را انجام دهم. می‌گویم اگر الان کتاب‌ها را نبری چه اتفاقی می‌افتد؟ دوباره نگاهی به کتاب‌ها می‌اندازد و می‌گوید هیچ فقط پولم را نمی‌دهند.

برایش توضیح می‌دهم که چه اتفاقی می‌افتد تا یک ناشر با همه مشکلات کتاب را چاپ کند و به این نمایشگاه برساند و بالاخره اگر هر کتابی کم شود، چه ضرری به آن ناشر می‌رسد. می‌گوید این کار پول خوبی دارد، من هم این کار را انجام ندهم کس دیگری هست که این کار را بکند. می‌گویم یک نفر هم یک نفر است شاید شما هم بتوانید جلوی یک نفر دیگر را بگیرید تا او این کار را انجام ندهد. چیزی نمی‌گوید. می‌گویم آقا خودت کتاب‌ها را می‌بری یا اینکه من با حراست نمایشگاه هماهنگ کنم و آنها کتاب‌ها را به ناشر برگردانند. می‌گوید چه‌کاری انجام بدهم؟ خودم مانده‌ام چه‌کار کنم. اگر کتاب‌ها را برگردانم شاید آنها آنقدر ناراحت شوند که من را به پلیس تحویل دهند.
می‌گویم این‌طور نیست آنها خیلی هم خوشحال می‌شوند که کتاب‌ها را برگردانید، سرش پایین و در حال فکرکردن می‌گوید خانم بیا بگذر از من روی این کار را ندارم. می‌گویم وقتی کتاب‌ها را برمی‌داشتی روی این کار را داشتی حالا برای کار درست رو نداری؟ مشخص است که نگران است باز گوشی‌اش زنگ می‌خورد، برمی‌دارد و بعد از شنیدن حرف‌های آن طرف خط می‌گوید نه امروز هیچ کتابی ندارم پول هم نمی‌خواهم. گوشی را قطع می‌کند و بلند می‌شود و نگاهی به پلاستیک‌هایی که جلوی پای من است می‌اندازد و می‌گوید خانم شما خودت این کتاب‌ها را به غرفه‌ها پس بده. این حرف را می‌زند و خیلی سریع به طرف بیرون شبستان راه می‌افتد.

تنها کاری که از دستم برمی‌آید این است که کتاب‌ها را جمع کنم و به حراست تحویل دهم تا آنها کتاب‌ها را به ناشران برگردانند. این اتفاق هر ساله در نمایشگاه کتاب می‌افتد و بسیاری از ناشران از این کار متضرر می‌شوند، اما هیچ راه‌حلی برای آن پیدا نمی‌شود. مطمئناً وجود شبکه گسترده‌ای که این کار را انجام می‌دهد، نشان‌دهنده این است که مسئولان باید فکری برای این اتفاق داشته باشند، نه اینکه خیلی راحت از کنار آن بگذرند.

ناشران در مورد کتاب پروازی چه می‌گویند

حقی، مدیر انتشارات کتابستان

هر ساله در نمایشگاه کتاب یک سری از کتاب‌ها بدون اینکه پولی برای آن پرداخت شود از ناشر گرفته می‌شود یا اینکه از غرفه برمی‌دارند. ناشران اصطلاحی را برای این موضوع انتخاب کرده‌اند و به آن کتاب پروازی می‌گویند و این اصطلاح به این معناست که عده‌ای در نمایشگاه کتاب‌ها را بدون اینکه پولی برایش بپردازید برمی‌دارند. به‌معنای دیگر کتاب‌ها را به‌سرقت می‌برند. غرفه‌داری هم که در غرفه حضور دارد گاهی شک می‌کند که این کتاب را به سرقت بردند و گاهی هم مطمئن است، اما در هر دو صورت رویش نمی‌شود به آن کسی که این کار را انجام داده این موضوع را بگوید. در داخل فروشگاه‌ها روی محصولات یک تگ وجود دارد و از طریق همان تگ نمی‌شود چیزی را از داخل فروشگاه به سرقت برد اما در داخل نمایشگاه و با این همه ازدحام چنین چیزی را نداریم. البته در نمایشگاه هم در داخل غرفه‌های بزرگ با گذاشتن یک کتاب به‌عنوان نمونه و برچسب‌های قیمتی در کنار کتاب، سعی کردند جلوی این اتفاق را بگیرند، اما در داخل غرفه‌هایی مثل ما که غرفه کوچکی است این کار قابل انجام نیست. اما می‌شود با حضور پلیس، کاری را به‌صورت نامحسوس انجام داد تا مشکلی برای غرفه‌های کوچک که کتاب‌هایشان را به نمایشگاه آورده‌اند، پیش نیاید.

حمید خلیلی، مدیر انتشارات شهید کاظمی

حمید خلیلی اما نگاهش با دیگرانی که در مورد این مساله صحبت کرده‌اند متفاوت است. او می‌گوید: «ما هم با وجود اینکه غرفه کوچکی داریم و همه می‌توانند وارد غرفه شوند شاهد چنین مساله‌ای بودیم؛ اما برای اینکه کتاب‌های ما اکثریتش در مورد شهدا و زندگی آنهاست به‌نظرم کسی که این کار را انجام می‌دهد و کتابی را از داخل غرفه ما برمی‌دارد، قسمتش بوده است. شاید با وجود اینکه کتاب را به‌عنوان چیز دیگری برمی‌دارد اما بعد از خواندن یا اینکه حتی با نگاهی که به آن بیندازد نظرش عوض شود و تغییر کند، سعی می‌کنیم چیزی به کسی که این کار را کرده، نگوییم حتی اگر متوجه هم شویم. به همه بچه‌هایی که در غرفه هستند گفته‌ام که به روی خودشان نیاورند. سال گذشته این اتفاق در داخل غرفه افتاد و بعد از نمایشگاه کسی با من تماس گرفت و گفت وقتی که کتاب‌ها را برداشته است، عکس شهیدی که روی یکی از کتاب‌ها بوده او را وادار کرده که کتاب را بخواند و بعد هم از کارش پشیمان شده و زنگ زده بود تا حلالیت بطلبد.»

یعقوب صلاحی، مدیر روابط‌عمومی انتشارات سوره مهر

ما در غرفه سوره مهر با وجود فضایی که داریم کتاب‌ها را به‌صورت نمایشی در قفسه‌ها گذاشته‌ایم تا مخاطبان کتاب‌ها را ببینند و در کنار آنها برگه‌ای را با تک قیمت گذاشتیم تا آن را بردارند و کتاب را از صندوق‌دار تحویل بگیرند، اما با وجود چنین فرآیندی باز هم می‌بینیم که کتاب‌ها از داخل قفسه‌ها کم می‌شود و در روزهای شلوغ نمایشگاه این مساله بیشتر خودش را نشان می‌دهد. شاید متوجه شویم چه کسی این کار را انجام داده، اما خب درنهایت کسی رویش نمی‌شود به آن فردی که این کار را انجام می‌دهد چیزی بگوید و کتاب را از او تحویل بگیرد.

*فرهیختگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IR ۰۹:۰۳ - ۱۳۹۸/۰۲/۱۱
    2 3
    چرا برای چنین مطلبی ، عکس خانم چادری گذاشتید؟ آیا توهین به چادر نیست؟
    • IR ۱۲:۰۴ - ۱۳۹۸/۰۲/۱۴
      0 0
      اونی که منفی داده خودش مشکل داره و نمیدونه ماجرا چیه و مطلب رو نخونده

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس