به گزارش مشرق، کتاب «برهنه در برهوت» نوشته آقای هادی خورشاهیان است که انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر کرده است. این کتاب اثری پستمدرن است که نویسنده در آن سعی کرده تجربیات تازهای را در حوزه فرم ایجاد کند که این مسأله باعث شده محتوای اثر نتواند با فرم به هماهنگی برسد. بههمین بهانه، آقای علی ششتمدی نقدی بر این اثر نوشته که در ادامه آن را میخوانید.
بهندرت اتفاق افتاده وقتی رمانی منتشرشده از «شهرستان ادب» را تمام میکنم، قبل از حس شیرینی و لذت خواندنش و تحسین مهارت نویسنده و بازبینها، به این فکر کنم که داستان چه ضعفهایی داشت و اینکه اصلاً چه ساختاری را دنبال میکرد؟ من ساختار آن را درک نکردم یا دچار بیساختاری و بیشکلی بود؟ بااینحال، اوضاع اینبار جزء همان موارد نادر بود.
«برهنه در برهوت» قطعاً ویژگیهای مثبت و مهمی هم داشت و اینطور شروعکردن مطلب، به این معنی نیست که از تمام ابعاد فنی و رواییِ این کتاب بخواهم انتقاد کنم؛ اما درمجموع، تمام قوتها و ضعفها من را به این نتیجه رساند که با آن حس بد، تمامش کنم.
این داستان تجربهای جذاب و زیرپوستی از انتقال حس وحشت در قالب داستانی است که ویژگیهای این ژانر را ندارد؛ یعنی نه موجودات عجیب و ماوراءطبیعی وارد داستان میشوند و نه جادو و سیاهی بهصورت مستقیم در آن نقشآفرینی میکند. وحشت ایجادشده در داستان همیشه حاصل برداشت و تصور شخصیتها از واقعیتهایی است که میتوانند کاملاً معمولی باشند.
داستان تلفیق سه لایه روایی است: سیاسی، وحشت و بومی. شروع روایت جلسهای شبهبازجویی است که در تجربههای اخیر سینما و تلویزیون زیاد به آن پرداخته شده است. پرداختهشدن به اتفاقات امنیتی در قالب روایت، مدتی است از شکل تابو درآمده و استفادههای زیادی از آن میشود. این روایت نیمهکاره رها میشود و سرنوشت خود بازجویی، پرونده و پاکت ابتدای داستان به پایانِ داستان واگذار میشود. گریز و بازگشت به عقب خفیفی هم در میان داستان، به این قضیه وجود دارد. داستان وارد بخش ترس میشود و با ارائه تصویری از زندگی فراموششدگان کویر، سعی میکند از فضاهای متروک ترس ایجاد کند. تقابل شهرنشینان با دنیای ناشناختهای که عجیب نیست؛ اما با قواعد روزمره آنها سازگاری ندارد، عامل خلق این ترس است. از میان این روایت ترسناک، بخش بومی داستان سر بلند میکند و با ورود شخصیت مادر به داستان قوت میگیرد و درپایان، هر سه بخش بههم گره میخورند تا داستان تمام شود.
بزرگترین نقد ساختاری این داستان ضعف بندها و ارتباطهایی است که میان این سه لایه برقرار میشود. ارتباط میان فعالیت سیاسی شخصیت با رفتارهایش در بخش ترسناک داستان و باز ارتباط اینها با بخش بومی زیاد مشخص نیست و اصلاً محکم هم نیست. این سه لایه باهم بهخوبی ارتباط برقرار نکردهاند و میتوان پیشبینی کرد بخش زیادی از مخاطبان در زمان خواندن داستان، با سوال «این قسمت به آن بخش چه ربطی دارد؟» روبهرو شوند.
بحث بعدی، شخصیتهای اتوکشیده داستان و خانواده پر از محبت، عشق و فهم داستان هستند. هرچند شخصیت اصلی به مسائل اخلاقی هم متهم میشود، نویسنده بازهم از قداست شخصیتهایش نمیگذرد و با نقل دفاعهای او نزد پسرش و «عظیم»، شخصیتش را از همین اندک ناهنجاری هم تبرئه میکند. حالوهوای گفتوشنودهای بین شخصیتها هم بههمین اندازه اتوکشیده است و «عظیم»، دوست چنددَهساله شخصیت اصلی، بیادبانهترین تعبیرش و بیادبانهترین تعبیر داستان «لعنت به تو» ست که هیچ شباهتی به موقعیت و جنس ارتباطشان ندارد. در داستان همهچیز همینطور اتوکشیده و تروتمیز و شقورق است؛ بههمیندلیل در ذهن، شکل واقعی پیدا نمیکند.
داستان بسیار تلاش کرده موضعگیری سیاسی خود را پنهان کند تا در مخاطب احساس مقاومت ایجاد نکند؛ ولی نهتنها دراینزمینه موفق نشده؛ بلکه حتی تصوراتش از جهان سیاست خام و دور از واقعیت است و این مهارت و آگاهی کم، بهوضوح خود را در متن نشان داده است. گفتههای «عظیم» که بیانیهای ایدئولوژیک محسوب میشود، در همان ابتدای داستان، این واقعیت را از درک سیاسی داستان به مخاطب نشان میدهد. درواقع، شخصیتهای «عظیم» و «میلاد» اصلاً در حدواندازههای جایگاهی نیستند که داستان میخواهد از آنها ارائه کند. اینها کسانی هستند که وقتی از مسائل سیاسی حرف میزنند، میگویند: «برای برندهشدن جناحش، گاهی اعداد و ارقامی را جابهجا کرده بود». اصلاً عمق سیاسی ندارند و تأثیرگذار هم نیستند. شخصیت دارای بینش سیاسیِ حداقلی تفاوت حزب، جناح، جریان و… را بهخوبی میداند و داستان منصفی که میخواهد دامن خود را از آلودگی به جریان سیاسی خاصی پاک نگه دارد، اینطور آشکار طرف مقابل را محکوم نمیکند. داستان میتواند روایتی باشد از بُرشهای مهم زمانی و تاریخی، نه دادگاه شخصها و اندیشهها.
این کتاب و نثر روان و فصلبندی خاصش (فصلهای کوتاه و یکدست) روانخوان و تا حدودی جذاب است؛ اما نتوانسته از عهده هدفش بربیاید. دلیلش میتواند انتخاب اشتباه هدف باشد و داستان ظرفیت مناسبی برای آن محسوب نشود یا کمبود مهارت نویسندگی. بهطرزعجیبی گفتوگوهای شخصیتها هم نوشتاری نقل شدهاند و این مسأله که دلیل خاصی هم برای آن پیدا نکردم، تا حد زیادی به نثر روان کتاب و خوانش آن ضربه زده و شخصیتها را هم بهاندازه گفتارش ثقیل کرده است. گاهی حس میشود اگر «فلانی گفت» ها را از ابتدای صحبتها برداریم و نقطه گیومهها را حذف کنیم، با بیانیهای حزبی یا مقالهای ژورنالیستی روبهرو هستیم.
درمجموع، با همه آنچه از جنبههای ضعف و قوت کتاب گفته شد، میتوان آن را تجربهای ناموفق از استفاده تعلیق ژانر وحشت در داستانی با درونمایه سیاسی دانست؛ چراکه ابعاد اجتماعی، روانی و… در داستان بسیار ضعیف هستند.
*صبح نو