به گزارش مشرق، خبرش تلخ بود؛ اینکه نظامیان نیروی دریایی انگلیس چند هزار کیلومتر آن طرفتر ریختهاند توی یک نفتکش که داشته نفت ما را حمل میکرده. یکوقت ذهنتان نرود به این سمت که نفتکش کار غیرقانونی انجام میداده؛ نه. داشته نفت ما را برای یک از مشتریان حمل میکرده که انگلیسیها میریزند توی عرشه و آن را توقیف میکنند. این را بگذارید کنار اقدام اخیر سفیرشان در تهران که قرار بود نشست خبری بگذارد، منتها شرط و شروط گذاشته بود که به هیچ سوالی پاسخ نخواهد داد و متنی که قرائت میکند هم ترجمه نخواهد شد و هیچ عکاس و خبرنگاری حق هیچ حرکت اضافهای را هم ندارد. همینها برای ما کافی است تا امروز برایتان از «دشتهای سوزان» بگوییم. شرححالی رمان و داستانگونه از روزهایی که انگلیسیها بهدنبال کشف نفت افتاده بودند به جان خاکهای خوزستان و حکومت مرکزی ایران در اوج ضعف و انحطاط، رمقی نداشت تا بلکه آنگونه که باید با نظامیان استعمار پیر برخورد کند.
کشتی در خرمشهر لنگر انداخته و مسافران در حال پیاده شدن بودند. ویلسون به بدرقه مستر جونز آمده بود. در کنار بندر هم ثامِر و مسعد در انتظار سیدمحمد بودند. ویلسون در حالی که با جونز حرف میزد آنها را زیر نظر داشت. سیدمحمد را که دید به جونز گفت: «بیا تا با یک آدم جالب آشنا شوی!» و به سمت سید رفت: «سلام بر سیدمحمد!» سید ایستاد! سید جواب داد: «علیکم مستر ویلسون!» ویلسون، جونز را معرفی کرد: «با مستر جونز، نماینده رسمی مستر دارسی آشنا شوید!» سید به ویلسون گفت: «تا الان خیال میکردم شما نماینده تامالاختیارِ بریتانیا هستید!» ویلسون گفت: «من نماینده نظامی بریتانیای کبیر هستم!»
سید از جونز پرسید: «و شما حتما نماینده سیاسی؟!» ویلسون گفت: «ایشان فارسی بلد نیستند!» سید نیشخند زد: «از عجایب است؛ بالاخره یک انگلیسی دیدم که فارسی نمیداند!» ویلسون برای جونز ترجمه کرد. جونز خندید و گفت: «به ایشان بگو من عاشق زبان فارسی هستم. فارسی شکر است. به محض بازگشت به لندن، زبان شما را یاد خواهم گرفت.» ویلسون برای سیدمحمد ترجمه کرد. سید گفت: «به ایشان بفرمایید نیازی نیست! همین تعداد از شما که فارسی بلدند برای همه ایران بلکه همه بلاد اسلام کفایت میکند!» ویلسون جا خورد! جونز متوجه فضای سنگین جمع شد و منتظر واکنش ویلسون ماند. ویلسون مکثی کرد و گفت: «کاش میدانستم چطور میتوانم دل شما را به دست بیاورم. اهمیت دوستی با شما برای من به اندازه اهمیت اکتشاف نفت در ایران است!»
ادای دین به ایرانیهای داغدیده
اینها بخشهایی از سطور رمان «دشتهای سوزان» است. نویسندهاش را حتما میشناسید؛ صادق کرمیار! کرمیار را در سالهای اخیر به واسطه رمان «نامیرا» میشناسند که ادای دینی است به حضرت سیدالشهدا(ع)! با این حال او چند داستان خوب دیگر هم دارد که یکیشان همین دشتهای سوزان است. کرمیار در این اثر سعی کرده بخشی از ظلمی را که از طرف استعمار به مردمش تحمیل شده، روایت کند. پسربچه محل امامزاده حسن(ع) تهران که به قول خودش در دهه 40 در جنوبغرب پایتخت تشتکبازی میکرد در این کتاب به تاریخ تونل زده و یک قرن به عقب برگشته، داستانش را از روزهایی شروع کرده که انگلیسیها افتاده بود به جان خاک داغ خوزستان و وجب به وجب بو میکشیدند تا مگر کجا به نفت برسند!
درست است کرمیار در این کتاب سعی کرده داستان بگوید، ولی خب داستانگوییاش متعهد به تاریخ است. خودش در این زمینه میگوید: درباره کشف نفت و ماجراهای خوزستان، سندِ تاریخی به اندازه کافی وجود دارد. درباره قصهای که در دشتهای سوزان روایت میکنم سندهای تاریخی زیادی وجود دارد. هم کتابِ خاطرههای افراد مختلف و هم کارهای تاریخی مورخها را داریم. البته درباره این موضوع خاص، کتاب خاطرههای وزیر مختار انگلیس هم اطلاعات خوبی دارد. بین چیزهایی که برای این کار به آن دسترسی داشتم، از تاریخ ۵۰۰ ساله خوزستان شروع کردم. خاطرههای سرپرسی لورین را خواندم که آن زمان وزیر مختار انگلستان در ایران بود. البته کتاب سفرنامه مادام دیالوفوآ هم منبع خوبی بود.
صد سال برویم عقب
از نظر زمانی، رمان به اواخر جنگ جهانی اول و اواخر دوران قاجار مربوط است. خود ناشر آن را روایتگرِ داستانی وقایع خوزستان از دوره ناصری تا به قدرت رسیدن رضاخان میداند. از تأثیر جنگهای جهانی اول و دوم تا پیدایش نفت در خوزستان و ماجراهای کاخ فیلیه که متعلق به شیخالشیوخ خوزستان است تا به قدرت رسیدن شیخ خزعل در خوزستان و مبارزات قبایل گوناگون جنوب علیه استعمار و استبداد را روایت میکند. داستان با مرگ شیخ جابر آغاز میشود و جنگ قدرت برای جایگزینی شیخالشیوخ ادامه دارد. تا اینکه شیخ خزعل قدرت را در کاخ فیلیه در دست میگیرد و مخالفان خود را یکییکی از سر راه برمیدارد. عشق بدران و وریده و مبارزات بدران علیه شیخ خزعل و استعمارگران جذابیت مضاعفی به داستان بخشیده است.
خورهکتابها هم خوششان آمده
دشتهای سوزان در شبکه اجتماعی کتابخوانها هم امتیاز بالایی دارد و توانسته از 5 امتیاز، 2/4 امتیاز را از آن خود کند که به نسبت، امتیاز بالایی است. مجید اسطیری، یکی از کاربرانِ خورهکتاب گودریدز درباره این اثر چنین پیامی گذاشته:
دشتهای سوزان داستانی است خواندنی. ماجرای آن دوره ناصرالدین شاه قاجار و مبارزات ملی مذهبی مردم خوزستان برای استقلال داشتن در بهرهبرداری از نفت و کشتیرانی جنوب است. نیروهای پیشبرنده ماجراهای داستان را میشود این چند تا دانست:
انگلیسیها که به عنوان استعمارگران پیر دنیا خیلی خوب ترسیم شدهاند. به همان حیله گری و تفرقهاندازی که هستند!
شیخ خزعل که به خاطر قدرت، برادرش را میکشد و به خاطر قدرت حاضر است با انگلیسیها متحد شود و مردم را زیر پا بگذارد و...
مردم بیگناه و مظلوم که جز کشته شدن، سهمی از ثروتهای اطراف خود ندارند و بالاخره برای دفاع از حق خود قیام میکنند.
مرجعیت شیعه که دو نمونه مختلفش را در داستان میبینیم. آیتا... جزایری که ابتدا در مقابل انگلیسیها مقاومت میکند و در نهایت فتوا میدهد کار کردن برای آنها اگر مفسدهای نداشته باشد منع شرعی ندارد؛ و آیتا... یزدی که تا پایان در برابر انگلیسیها کوتاه نمیآید.
از این چهار نیروی اصلی که بگذریم نیروهای زیاد دیگری هم جریانات داستان را در ابعاد کوچکتری هدایت میکنند. مثلا درگیریها بین طوایف بومی و طمعورزیهای شخصی مانند آنچه در مطرود میبینیم. در این روزها که دوباره بحث انگلیسیها و روابط شکرآبشان با ما به تیتر خبرها آمده شاید خالی از لطف نباشد که دشتهای سوزان را تورقی کنیم.
همین نیروهای بیرونی فراوان باعث شدهاند این رمان پر از کشمکشهای بیرونی باشد و چندان راهی به درون آدمها نداشته باشیم. احتمالا کسانی که دغدغههای تاریخی داشته باشند یا حتی بخواهند درباره تاریخ جنوب مطالعه کنند از خواندن آن خیلی لذت ببرند.
*جام جم