از فحاشی در اینستاگرام تا شمشیرکِشی در مهرآباد + عکس و فیلم

قصه دستگیری اراذلی که چندی پیش در مهرآباد اقدام به گردنکشی و شمشیرکشی کردند روایت عجیبی است ؛ عجیب از آن جهت که به بهانه فحاشی در اینستاگرام به جان هم افتادند و یکی از آنها حتی سفر ترکیه‌اش را ناتمام گذاشت تا بیاید و فحش‌های مجازی را سروسامان دهد.

به گزارش مشرق، خبرکوتاه بود:«بازسازی صحنه درگیری تعدادی از اراذل و اوباش سابقه‌دار و سطح یک منطقه بریانک تهران که با شمشیر و قمه علاوه بر ضرب و جرح باعث ایجاد رعب و وحشت شهروندان شده بودند». 

قرارمان شد یکشنبه ساعت 10 ، خیابان بیست متری شمشیری در محله مهرآباد. 

بیشتر بخوانید:

***

9:35 صبح بود که با عکاس به محل مورد نظر رفتیم .محله‌ای قدیمی که هنوز تک و توک مغازه‌ها باز کرده بودند: یک مانتوفروشی؛ مشاور املاک، نان فانتزی، میوه فروشی و لبنیاتی از جمله مغازه‌هایی بودند که کرکره‌ها را بالا زده  و خود را  برای یک روز کسب و کار آماده کرده بودند.

هنوز تیم پلیس امنیت به محل نیامده بودند؛ فرصت را غنیمت شمردم تا با اهالی محل گفت‌وگو کنم. مانتو فروشی اولین مغازه‌ای بود که توجهم را جلب کرد؛ وارد مغازه که شدم در انبوه لباس‌هایی که دور تا دور چیده شده بود دنبال فروشنده گشتم؛  اثری نبود چند بار صدا کردم... در انتهای مغازه بالای یک نردبان فروشنده ایستاده بود که سرش را خم کرده بود و از آن گوشه به من نگاه می‌کرد. 

بلند گفتم: آقا می‌شود یک لحظه بیایید. آمد و خودم را معرفی کردم و گفتم یک سوال دارم؛ دو هفته  پیش  اینجا یک درگیری بود؛ آن روز مغازه بودید؟ خیلی سریع و بدون تأمل گفت: خانم وقت ندارم.دوباره سوالم را تکرار کردم که گفت: اصلا نبودم.

می‌پرسم: چیزی هم نشنیدید؛ می‌گوید: نه؛ «نه» فروشنده مانتوفروش به سوالم، فریاد می‌زد که دارد از جواب دادن طفره می‌رود.

اصراری نمی‌کنم. به مغازه کناری می‌روم. مشاور املاکی است دو نفر نشسته‌اند؛ یکی با تلفن حرف می‌زند و آن یکی سرش توی گوشی است. می‌گویم: سلام خبرنگارم یک سوال دارم؛ چند وقت پیش همین روبرو یک درگیری با شمشیر و قمه داشتید؟ 

آن که سرش توی گوشی است سرش را بالا می‌آورد و می‌گوید: من نبودم اما شنیده‌ام.می‌پرسم: چه شنیدید؟ که می‌گوید: اراذل و اوباشی که مال این محل نبودندبا چند تا ماشین آمدند و همین روبرو با هم درگیر شده و بعد از شمشیرکشیسوار ماشین‌هایشان می‌شوند و می‌روند. 

می‌پرسم: کسی را می‌شناسید که درگیری را از نزدیک دیده باشد؟ که می‌گوید نه.

نفر دومی هم که توی مغازه نشسته، همانطور که مشغول صحبت با  تلفن است زیرچشمی ما را می‌پاید و سعی می‌کند تلفنش را کشدارتر کند! 

به مغازه‌ای دیگر می‌روم از صاحب مغازه می‌پرسم از درگیری دو هفته قبل خبر دارید؟ که می‌گوید: بله؛ اما من نبودم بلکه شاگردمان ماجرا را برایمان تعریف کرد.

شاگردش را صدا می‌زند؛ علی 35 ساله که دو سال است در این محله کار می‌کند، می‌گوید: یکی دو هفته پیش بود؛ هشت نفر بودند، آمدند، عربده کشی کردند و با چوب و چاقو و شمشیر به جان هم افتادند، یکی زخمی شد و بعد هم رفتند. 

از او می‌پرسم با پلیس تماس نگرفتید؟ می‌گوید : خودم با 110 تماس گرفتم اما وقتی که پلیس رسید آنها رفته بودند؛ تازه یک مامور با یک موتور بود اگر زود هم می‌رسید چه می‌خواست انجام بدهد. 

از علی می‌پرسم ترسیدی؟ می‌گوید: هیکل‌هایشان درشت بود از آن اراذلی که خالکوبی کرده بودند؛ به کسی کاری نداشتند فقط به خودشان حمله کردند؛ اما یک لحظه وسط درگیری سمت و سوی دعوایشان به مغازه ما کشیده شد، من هم ترسیدم و در مغازه را بستم. 

حسن 40 ساله است؛ کاسب همین محله؛ اما مثل علی دوست ندارد که شغلش را بگویم. شاید می‌ترسند؛ شاید که نه حتما می‌ترسند که اراذل یا دار و دسته‌شان بیایند و خفتشان کنند.

حسن می‌گوید: هر دو طرف درگیری همدیگر را می‌شناختند. انگار بچه اکباتان بودند؛ خرده حسابی داشتند و برای تلافی اینجا قرار گذاشته بودند؛  وقتی که رسیدند از ماشین‌ها پیاده شده و به همدیگر حمله کردند؛ اما یکطرف درگیری تمایلی به دعوا نداشت؛ بعد از اینکه همدیگر را زدند، سوار ماشین‌ها شدند و رفتند؛ تازه انگار قرار گذاشتند که بروند بهشت زهرا و بقیه درگیری آنجا باشد که ما دیگر خبر نداریم. 

حسن با انتقاد از دیر رسیدن پلیس و گفتن این جمله که  محله‌شان پاتوق اراذل و اوباش است، از من سوال می‌کند که چرا علاقمند به دانستن جزئیات درگیری هستید؟می‌گویم: قرار است آنها را به محل آورده و صحنه را بازسازی کنند. 

 پوزخندی می‌زند و می‌گوید: زورشان فقط به همین چند نفر رسیده؟! گنده‌ترهایشان را می‌گیرند و نمی‌توانند اسمشان را کامل بگویند؛ به اختصار  اسمشان را عنوان کرده و  می‌گویند چون جرمشان ثابت نشده مجبوریم آنها را اینگونه معرفی کنیم؛  البته وقتی جرمشان هم ثابت می‌شود هیچ فرقی نمی‌کند؛ اما این بدبخت بیچاره‌ها را فوری می‌گیرند و در خیابان می‌چرخانند تا درس عبرتی برای من شهروند شود. 

می‌پرسم: خب؛ اگر پلیس اینها را دستگیر نکند خود شما نمی‌گویید پلیس چه می‌کند؟ باید اینها را در خیابان گرداند تا برای دیگر اراذل و اوباش تازه‌کار درس عبرتی باشد. می‌گوید: نه خانم اینها را که بچرخانند تازه پرروتر می‌شوند؛ بعد می‌آیند و می‌گویند ما همان هستیم که پلیس ما را گرفت و ...حالا هم برگشته‌ایم... اراذل و اوباش که از این مسائل نمی‌ترسند،‌ تازه به قول خودشان معروف‌تر می‌شوند و جری‌تر و دیگر کسی جلودارشان نیست. 

***

پنجاه و چندساله است؛ پشت دخل نشسته و رسیدهای کارت‌خوان را به دیوار می‌چسباند.میوه فروش است. می‌گوید: درگیری دراین محله  امری عادی است؛ اما اگر منظورتان شمشیرکشی چند وقت پیش است بچه محل ما نبودند؛ گذری بودند؛ نمی‌دانم چه برنامه‌ای در گذشته داشتند. 

از روز حادثه می‌گوید: همین حوالی روز بود.حدوداً‌ساعت 11-10؛  با داد و بیداد و صدای کسی که فریاد می‌زد «علی برو، علی نزن» از مغازه بیرون ‌آمدم. دو تا ماشین بودند. از همان آدم گنده‌ها؛ داد و بیداد می‌کردند؛ اما فحش نمی دادند! همدیگر را می‌شناختند. یکی از آنها شمشیری داشت که اندازه دست من بود- به دست خود اشاره می‌کند و با دست اندازه شمشیر را نشان می‌دهد- چهار نفرشان نیز قمه داشتند. از 206 ، سه نفر پیاده شدند و یک نفر توی ماشین ماند؛ یکی با قمه به دست آن یکی زد و دیگری هم با چاقو به شکم دیگری؛ همه‌شان پیراهن مشکلی تنشان بود. انگار از ختم می‌آمدند؛ شنیدم که یکی می‌گفت که انگار دوستشان را کشته‌اند و حالا آمده‌اند خرده‌حسابهایشان را پاک کنند! 6-5 دقیقه‌ای بود که به جان هم افتاده بودند؛ آخر سر هم یکی آن وسط گفت که پلیس دارد می‌آید؛ سریع سوار ماشین‌ها شدند و رفتند.

***

30 سال است که کاسب است در همین محله؛ می‌گوید: روزگاری منطقه‌مان ، محل تبادل شیشه بود تا اینکه چند نفر از گنده‌های مواد را گرفتند و اعدام کردند؛ هنوز هم دعواها توی این محله برای مواد است.

از اراذل و اوباش محله می‌گوید و از اینکه بارها شاهد گرداندن اراذل و اوباش در محل بوده است، می‌گوید: سالها قبل به گردن یکی از اراذل آفتابه انداختند و در محل چرخاندند؛ اما آب از آب تکان نخورد وقتی که برگشت جری‌تر شده بود و برای همه خط و نشان می‌کشید. 

اعتقادی به گرداندن اراذل در محل ندارد؛ می‌گوید: اینها که برای خود ارزشی قائل نبوده و با چاقو و قمه به جان خود افتاده و خودشان را لت و پار می‌کنند اصلا چه می‌فهمند که آبرو یعنی چه؟ تازه بعد از این قضایا، دیگر خدا را بنده نیستند و برای همه شاخ و شانه می‌کشند.

می‌پرسم: روز دعوا شما با پلیس تماس گرفتید؟ می‌گوید: این سوال را نباید بپرسید؛ چرا که پلیس خودش می‌داند کی باید سر صحنه برسد(!) محله‌ ما محله‌ای است که دعوا در آن زیاد است؛ اما پلیس خودش می‌داند که نباید وسط دعوا برسد. با اینکه فاصله کلانتری از اینجا زیاد نیست در همه درگیری‌ها پلیس وقتی می‌رسد که دعوا تمام شده باشد. 

***

16-15 ساله است. کارگر است. لهجه دارد اما نمی‌دانم کجایی است. می‌گوید: من همان روز که دعوا شد در مغازه بودم؛ از پشت شیشه نگاهشان کردم؛ هشت نفر بودند با دو ماشین آمده بودند. پیاده شدند و  شمشیر کشیدند و  زدند و سوار شدند و رفتند؛ اما اینجایی نبودند. پرسیدم نترسیدی؟ می‌گوید: نه ترس که ندارد با کسی کاری نداشتند انگار تسویه حساب شخصی بود. 

وسط حرفمان می پرد. زنی مانتویی است؛ میان‌سال؛ لیسانسیه جامعه شناسی دارد.می‌گوید: یعنی چه که این اراذل را می‌آوردند و در محله می چرخانند؛ این کار باعث می‌شود که تازه گستاخ‌تر شوند؛ مگر هدف، تاثیر مثبت بر روی جامعه و فرد نیست؟ اما باید بگویم که این کار نتیجه‌ای ندارد چرا که باید زیرساخت‌ها  اصلاح شود.

***

مرد عصبانی است. می‌گوید: خانم اینها همه فیلم است؛ همین پریشب بچه داداش مرا که آمده بود تا ظرف آشغال را خالی کند با قمه زدند؛ سه بچه‌ای که هنوز پشت لبشان سبز نشده بود با چاقو جیبش را خالی کردند.گوشی‌ همراهش نبود و چون چیزی نداشت با قمه زدند و رفتند. تا حالا گوشی 35 نفر را با همین روش زده‌اند. اما کسی پاسخگو نیست. آن موقع همه جمع شده‌اند تا اراذل و اوباش یک محله دیگر را بیاورند و اینجا بچرخانند. 

***

صدای  آژیر می‌آید. گفتگو را نیمه‌کاره رها می‌کنم. ماشین‌های پلیس، نیسان سفید مخصوص حمل متهم  را اسکورت می‌کنند. ورود ماشین‌ها به محله جو را کمی تغییر می‌دهد. آرامش محیط رنگ می‌بازد و همه از در و دیوار سرک می‌کشند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است.

ساعت 11:16 صبح  است. خودروی حمل متهم می‌ایستد و عکاسان همه به ردیف می‌ایستند و منتظر می‌شوندتا در خودرو باز شود.

سه متهم درگیری خیابان 20 متری شمشیری درون ماشین هستند؛ صدای بوق بیداد می‌کند... آنهایی که دورترند روی سقف ماشین یا روی درختی می‌روند تا ببینند آنچه را که باید دید.

ماموران پلیس دورتادور محدوده را قرق کرده‌ و اسلحه بدست می‌ایستند.

11:20 می‌شود. در خودرو باز می‌شود. دو نفر پیاده می‌شوند؛ یکی از آنها تی‌شرت و شلوار سیاه پوشیده و دیگری تی‌شرت سبزآبی بر تن دارد.دست‌ها و پاهایشان با دستبند و پابند به هم بسته شده است.

سعی می‌کنند با دست‌هایی که با دستبند به هم متصل شده صورت خود را به هر شکلی شده، بپوشانند.

مامور حمل متهم ماسکی به صورت زده؛ در انبوه صدای فلش دوربین‌ها، متهمان را به کناره معبر و پیاده‌رو رهنمون می‌کنند.

چشم‌هایشان از حدقه بیرون زده؛ شاید از ترس است نمی‌دانم؛ شاید از تعجب که این همه آدم در یک لحظه برای دیدن آنها سرک می‌کشند.چشم یکی‌ ار آنها به خون نشسته؛ نمی‌دانم از بی‌خوابی است یا از ترس.چشم‌هایشان را به دور و بر می‌چرخانند. شاید دنبال چهره‌ای آشنا هستند.

نفر سوم هم پیاده می‌شود با پای شکسته و دو عصا زیر بغل می‌آید؛ تا وارد می‌شود می‌پرسم پایت چه شده؟ و خیلی راحت می‌گوید: پایم تیر خورده و حرفش را همینجا می‌خورد. تعادل ندارد. خود را کف زمین ولو می‌کند.می‌گوید پایم درد می‌کند. علی حیدرزاده است، از آن گنده لات‌های معروف؛ می‌پرسم: می‌گویند اراذل سطح یک هستی؟ واقعیت دارد؟ با قیافه‌ای جدی و حق به جانب می‌گوید: بله؛ امضا هم می‌دهم! 

ترسی در چهره ندارد. لبخندی بر گوشه لبش جا خوش کرده. فقط هرازگاهی از درد پایش ناله می‌کند.40 ساله است. بدون ترس و واهمه‌ای از 3-2 فقره سوابق‌ش می‌گوید و با بادی که در غبغب می‌اندازد ادامه می‌دهد:دعوا کردم و حبسش را کشیدم.

از درگیری خیابان شمشیری می‌پرسم. می‌گوید: مردک مست کرده و عکس مرا تو اینستاگرام گذاشته بود و پایش فحش نوشته بود؛ خب به ناموسم فحش داده بود. باید حالش را جا می‌آوردم؛ تازه توی خیابان جلوی ما پیچید و به ما حمله کرد؛ خب با چاقو زد و من هم جوابش را دادم. 

صحبت که به اینجا می‌رسد مامور حمل متهم می‌آید و دستش را می‌کشد تا ببرد. می‌گویم : هنوز مصاحبه‌مان تمام نشده ! می‌گوید: وضعیتش خوب نیست و پایش تحت درمان است؛ همینقدر کافی است.

دوباره آه و ناله می‌کند و با لبخندی بر لب به مثابه خداحافظی به همه نگاهی می‌کند و می‌رود. 

امیرعباس 22 ساله است؛ تی‌شرت سبزآبی به تن دارد.. جای رد بخیه گوشه سمت چپ صورتش از بالای ابرو تا روی گونه هایش باقی است.می‌ پرسم رد چیست؟ می‌گوید: جای تصادف است.

ناراحت است و با ناراحتی می‌گوید: چرا ما را فقط گرفته‌اند؛ آنها 6-5 نفر بودند. مشروب خورده بودند و توی اینستاگرام برایمان شاخ و شانه می‌کشیدند؛ فحش‌های ناموسی نوشته بودند؛همان شب قبلش با هم درگیری داشتیم توی خیابان هاشمی. حالا ما را گرفته‌اند و آنها آنجا آن روبرو ایستاده‌اند و به هیکل ما می‌خندند. 

سابقه یک فقره درگیری دارد؛ پشیمان است و حالا می‌گوید که ارزشی نداشت که به این روز بیفتد. 

علی، متهم سومی است. همان که تی‌شرت و شلوار سیاه به تن دارد؛ اندکی محاسن دارد و با چشم دور و بر را می‌پاید. می‌گوید: چرا آنها را نمی‌گیرند؛  همان وسط جمعیت هستند و فقط پلیس ما را گرفته. می‌پرسم:  از نوچه‌های علی حیدرزاده هستی؟ کتمان نمی‌کند؛ اما می‌گوید: من اصلا اینجا نبودم .ترکیه بودم، تو اینستا به من فحش دادند. من هم آمدم تهران تا حل و فصل کنم همان شب که رسیدیم درگیری شد و فردایش هم، همینجا درگیر شدیم.حالا آنها آزاد هستند و پلیس فقط زورش به ما رسیده است.

به اینجای قضیه که می‌رسیم از سردار ذوالقدری می‌پرسم متهمان به عدم دستگیری طرف دیگر درگیری معترض هستند آیا آنها را نمی‌گیرید؟  

سردار می‌گوید: پرونده برای هر دو طرف درگیری مفتوح است و برای پلیس هیچکدام از طرفین دعوا فرقی ندارد؛ اما باید گفت که نفر اصلی این باند که همان فردی است که پایش تیر خورده است؛ به همراه این دو نفر که از عوامل اصلی درگیری محله هاشمی و همین محله هستند به جرم زخمی کردن یک نفر از شهروندان و دو نفر از طرفین دیگر دعوا و همچنین ایراد خسارت به اموال خصوصی و عمومی تحت پیگرد بوده‌اند.

 رئیس پلیس اطلاعات و امنیت عمومی پایتخت در ادامه به تشریح جزئیات درگیری اراذل و اوباش در مهرآباد پرداخت و گفت: اوایل ماه جاری تعدادی از اراذل و اوباش در خیابان شمشیری اقدام به درگیری و ضرب و شتم کرده بودند که در این درگیری به تعدادی از شهروندان و همچنین اموال خصوصی و عمومی خسارت وارد شد تا درنهایت پرونده به پلیس امنیت ارجاع که در ادامه با رصد اطلاعاتی و اقدامات پلیسی سه نفر از این اراذل و اوباش شناسایی و دستگیر شدند. 

وی درخصوص مجروحیت نفر اصلی این باند گفت: وی درهنگام دستگیری مقاومت کرد و پلیس برای متوقف کردن وی مجبور به تیراندازی شد؛ 12 فقره سابقه کیفری از جمله شرارت، اخلال در نظم عمومی، شرب خمر و قدرت‌نمایی دارد.

***

مصاحبه سردار که تمام می‌شود دستگیر شدگان را با سرعت هرچه تمام ‌تر به ماشین حمل متهم منتقل می‌کنند؛ در ماشین که بسته شده و قفل کتابی بر آن نصب می‌شود موتورسوارهای پلیس امنیت در جلو و عقب ماشین همراه با ماشین‌های پلیس با اسکورت مناسب محل را ترک می کنند. 

جمعیت که کم‌کم متفرق می‌شود سر کوچه مردم حلقه زده‌اند. سرک که می‌کشم می‌شناسمش، همان مصدوم حادثه شمشیرکشی اراذل است؛ همان ساعات اول که به محل آمدم دیدمش؛ بلوز و شلوار مشکی به تن دارد. قدش متوسط اما هیکلش پرورش اندامی است.دور دستش باندپیچی شده.می‌گوید: همین چند وقت پیش بود حوالی ظهر، توی خیابان ایستاده و منتظر بودم تا همسرم بیاید. یهو سروکله سه تا ماشین پیدا شد. از ماشین چند نفر قمه و شمشیر بدست پیاده شدند؛ با قمه به من حمله کرده و دست و کمر و کتفم را زخمی کردند.یکی دو دقیقه دعوا کردند و زدند و شکستند و آخر سر هم سوار ماشین شدند و رفتند. 

می‌پرسم: آیا در بین دستگیرشدگان آن نفری که تو را هم زد، بود؟ که می‌گوید: نه؛ جزو این افراد نبود.

می‌پرسم: شاکی خصوصی هستی؟ قیافه‌ای حق به جانب می‌گیرد و انگار که می‌خواهد داش‌مشتی باشد و مرام داشته باشد، می‌گوید: نه؛ من شکایت نکرده‌ام. اگر رضایت هم بخواهند می‌دهم.

با گوشه چشم نگاهش می‌کنم و می‌گویم ترسیدی؟دوباره حق به جانب می‌گوید: نه چرا بترسم گناه دارند؛ زن و بچه دارند .چرا باید از آنها شکایت کنم؟

با تعجب نگاهش می‌کنم و می‌ پرسم: یعنی به هر کس که توی خیابان به تو چاقو بزند و برود رضایت می‌دهی؟ منتظر جوابش نمی‌مانم. معلوم است که جوگیر شده یا شاید بهتر است بگوییم حتما ترسیده است. 

***

اراذل و اوباش را که برده‌اند؛ خیابان کم‌کم خلوت می‌شود و ریتم عادی به محدوده بیست متری شمشیری برمی‌گردد ؛ انگار که نه انگار اراذلی آمده و رفته است! آب از آب تکان نخورده است!  چراکه خیلی‌ها به این قائلند که این کارها دردی را دوا نمی‌کند و نمایشی است زودگذر.

***

گوشه ای از فیلم مداربسته درگیری این اراذل و اوباش در خیابان هاشمی را ببینید:

منبع: فارس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 5
  • در انتظار بررسی: 1
  • غیر قابل انتشار: 3
  • IR ۱۵:۰۴ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۸
    23 58
    واقعا برای پدر ومادر هایی که اینگونه فرزندانی تربیت کرده اند بخصوص مادرشان معلوم نیست که چه شیری به آنها خورانده شیر حیوانات درنده وحشی را که اینگونه هر و وحشی هستند و مادرانشان نیز از نسل هند جگر خوار مرجانه و امثالهم هستند لعنت بر پدر و مادرشان بخصوص ماد ر مادر مادر
    • محمد IR ۱۶:۴۸ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۸
      14 12
      خدا شفات بده نوح پیامیر بود ولی پسرش تو سیل موند به پدر مادرشون توهین نکنید
  • IR ۱۵:۱۲ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۸
    79 38
    متاسغانه ارازل اوباش خدا رو بنده نیستن و هیچ ترسی هم از پلیس ندارند وپلیس هم هیچ کار خاصی جز گردوندن و ول کردن نمیکنه ؟! ای کاش یکم از پلیس امریکا یاد می گرفتن .
  • LB ۱۵:۱۶ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۸
    6 41
    به داعش گفتن زکی!
  • IR ۱۶:۲۱ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۸
    9 25
    قانون بابد یه فکری به حال این چاقو کشی وقمه کشی وابراز قدرت بکنه,تا این وضع برای همیشه تمام بشه.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس