به گزارش مشرق، حمید داودآبادی از جمله نویسندگان دفاع مقدس است که به مانند یک شکارچی ماهر به دنبال شکار لحظههاست. روایت های ناب و شنیدنی که آدم را به وجد میآورد. به خصوص برای نسل جوان که خارج از آن چارچوب های مرسوم مطالب شیرین به جانشان مینشیند.
بیشتر بخوانید:
***
امروز عصر که خواستم بروم خانه، همین که موتور را روشن کردم، متوجه شدم پیرمردی عصا به دست و خسته، صدایم میکند. جلو که رفتم، نشناختمش. خودش را که معرفی کرد، جا خوردم. خوب می شناختمش.
یکی از اساتید شهید عماد مغنیه در دهه 60 در پادگان امام حسین (ع) تهران بود.
برگشتیم دفتر و نشستم پای صحبتهای نابش که حتی یازده سال پیش که رفتیم پیشش و خاطراتش را از عماد گرفتیم، برایمان نگفته بود.
اصلا نمی دانم چی شد که روز اول ماه محرم، این عزیز به یکباره سر راهم سبز شد و آمد که دو سه خاطره ناب را بگوید و برود!
آن عزیز تعریف کرد:
"اولین روزهای ماه محرم 1362 بود که در پادگان امام حسین (ع) در دفترم نشسته بودم. ناگهان متوجه شدم عماد مغنیه (که آن روزها او را به نام مستعار "احمد" صدا میکردیم) به همراه دو جوان لبنانی وارد اتاق شدند. برخاستم و با آنها روبوسی کردم.
دم غروب بود که عماد با فارسی دست و پا شکسته، درخواست کرد تا به یک هیئت روضه خوانی برویم.
آن شبها، حاج شیخ حسین انصاریان در حسینیه زیبا در خیابان زیبا نزدیک میدان خراسان، هیئت داشت که رزمندههای اهل تهران، قرارشان آن جا بود.
سوار ماشین شدیم و همراه دو جوان که اتفاقا آنها را طی ماههای گذشته در دوره آموزشی دیده بودم و می شناختم، به حسینیه زیبا رفتیم.
دم در همه را بازرسی بدنی میکردند. عماد و آن دو نفر اسلحه های کمری خود را تحویل دادند و رفتیم یک گوشه نشستیم به عزاداری برای حضرت اباعبدالله الحسین (ع).
یک ماه بیشتر نگذشت که عماد از لبنان آمد تهران و یک راست آمد سراغ من در پادگان. اما این بار تنها بود. از آن دو جوان خبری نبود.
وقتی از او پرسیدم از (...) و (...) چه خبر؟!
ناگهان بغضش ترکید و زد زیر گریه.
کمی که آرام شد، گفت: (...) و (...) در عملیات شهادت طلبانه علیه دشمن اشغالگر به شهادت رسیدند.
آن دو جوان شهید لبنانی، همچنان گمنامند و نام و ذکری ازشان نیست!
و طراح آن عملیات ها، خود عماد بود.