-
چند دقیقه با کتاب «دخترها باباییاند» / ۱۵۳
نفربر داعشی از روی پیکر جواد رد شد؟!
نمیدانم چه میشود که سر قرار نمیآیند. همان جا جنازهها را خاک میکنند تا سر فرصت بتوانند تبادل کنند. بچههای قرارگاه هم سر فرصت عملیات میکنند و آنجا را طی پنج شش روز آزاد میکنند. یک اسیر میگیرند.
-
چند دقیقه با کتاب «برایم حافظ بگیر» / ۱۴۴
چرا شبعروسی پیراهن مشکی پوشید؟!
اثر پیش رو، حاصل تلاش جهادی گروهی از دوستداران شهید حاج شعبان نصیری است که پس از صدها ساعت مصاحبه و گفتگو با دوستان همرزمان همکاران و خانواده شهید به رشته تحریر درآمده است.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۲۵/ گفتگوی مشرق با همسر شهید الیاس چگینی/ قسمت سوم
حضرت معصومه(س) شهادت الیاس را امضا کرد
به خودم میگفتم چرا آقا الیاس اینطوری شده؟ چرا اینقدر آروم شده؟ چرا کم حرف میزنه و همهاش توی خودشه؟ نکنه اتفاقی افتاده و داره از من پنهان میکنه؟ اصلاً فکرم به سمت هیچی نمیرفت و برام سئوال بود.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۲۴/ گفتگوی مشرق با همسر شهید الیاس چگینی/ قسمت دوم
«الیاس» مرد کامل بود + عکس
این موضوع رو یه روز با خواهرش در میان گذاشتم و بهش گفتم من نمیخوام به مردهای دیگر بیاحترامی کنم. خیلی مردها رو دیدم توی زندگیهای مختلف اطرافیانم ولی آقا الیاس یه چیز دیگه است.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۲۳/ گفتگوی مشرق با همسر شهید الیاس چگینی/ قسمت اول
چهارده سال اختلاف سن با تفاهم کامل!
یک شب مادربزرگم خانه ما شام اومد و نشست و در این مورد صحبت کرد. مادربزرگم گفت من میگم الهام رو به الیاس بدید هرچیزی هم شد من قبول میکنم و من تقصیرکارم. چون من میدونم که اینها خوشبخت میشن.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۲۲/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت هجدهم و پایانی
به من بگویید «حاجی»؛ من زحمت کشیدم و به حج رفتم +عکس
در سادات بودن من نقشی نداشتم. اما برای حاجی شدن زحمت کشیدم و امر خدا را اطاعت کردم. میخواهم یادآوری بشود که من این تکلیف را انجام دادم. باید بروم دنبال بقیه سفارش های خدا.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۲۱/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت هفدهم
سرداری که از حدود الهی کوتاه نمیآمد
آمد و آیهای را هم خواند، چون حافظ کل قرآن هم بود. آیهای را خواند و گفت، «وقتی میخواهی حدود خدا را جاری کنی، از هیچ چیزی نباید بترسی.» یعنی در عین رقیق القلبی خیلی شجاع بود.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۲۰/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت شانزدهم
ماجرای دختر فراری که سردار نجات داد
دختر شما گوشهای در مسجد نشسته بود و با خانم من صحبت کرد و مشکلش را گفت. خانم من هم آمد و به من گفت و ما هم آوردیمش و دودستی تقدیم شما کردیم. خودش هم گفته که میخواهم بروم خانه پیش پدرم، ولی میترسم!
-
در محضر مدافعان حرم/۳۱۹/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت پانزدهم
سردار تقویفر: از هیچکس جز خدا نمیترسم!
حاج حمید تقویفر، همیشه میگفت: من از هیچکس جز خدا نمیترسم. چیزی ندارم که بخواهم بترسم. همیشه براساس خواست خدا عمل کردهام.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۱۸/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت چهاردهم
وصیتنامه محرمانه سردار به همسرش
حاج حمید سه برگه مخصوص برای من نوشته بود که من سه تایی را کنار هم گذاشتم و از بالای آن عکس انداختم. چون نوشته بود محرمانه، فقط همسرم بخواند.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۱۷/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت سیزدهم
شوخطبعی شهید تقوی فر با همسرش
میگفتم با من حرف نزن. میخواهم بخوابم. باز یک سئوال دیگر میپرسید. میگفتم تو را به خدا با من حرف نزن. میپرسید چرا؟ میگفتم جوابت را که بدهم، مغزم هوشیار میشود و دیگر خوابم نمیبرد. میگفت چه بهتر.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۱۶/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت دوازدهم
پرواز بالگرد آمریکایی بالای محل اقامت همسر سردار!
یک هلیکوپتر آمد بالای هتل ما و یک امریکائی آمد پائین. یکی از خانمها رفته بود روی پشتبام لباس پهن کند که جیغ زد و آمد پائین و گفت یک هلیکوپتر بالای پشت بام هتل هست و یک نفر دارد میآید پایین!
-
در محضر مدافعان حرم/۳۱۵/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت یازدهم
وقتی همسر سردار تهدید شد!
در اتوبوس کسی که کنار من نشست دختری بود که خیلی ظاهر و حرکاتش برایم عجیب بود. یکجور آرایش مشکی و تیره کرده بود و از من سئوال کرد که ایلام میروی کسی را آنجا داری؟....
-
در محضر مدافعان حرم/۳۱۴/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت دهم
«حاج حمید» قصص قرآنی را برای بچهها تعریف میکرد
حاج حمید موقعی که مشغلهاش کمتر بود، به خانه که میآمد، بچهها میگفتند برایمان قصه بگو. حاج حمید قصص قرآنی را برایشان تعریف میکرد. گاهی که بچهها میگفتند بابا! چرا ایراد بنیاسرائیلی میگیری؟...
-
در محضر مدافعان حرم/۳۱۳/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت نهم
گرفتاری در برف و استمداد سردار از شورای عالی!
در برف گیر کرده بودیم. یکبار پیامی را که نوشته بود، ارسال شد. گفت این را برای یکی از دوستان که در شورای عالی امنیت ملی است فرستادم. مطمئن باشید اگر به دستش برسد، نجات پیدا میکنیم.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۱۲/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت هشتم
ترفند یک سردار برای بازنشستگی از سپاه! + عکس
هر چه هم به نیروی قدس میگفت، میگفتند مشکل درست میشود و نباید بروی. آمد و این ترفند را زد و درخواست بازنشستگی داد. خیلی هم طول کشید تا قبول کردند.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۱۱/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت هفتم
نه به ناهار سپاه رسیدیم نه به ناهار بسیج!
من از پولی که حاج حمید میداد، کمی پسانداز کردم. اغلب در بسیج سپاه بودم. البته بماند که نه به ناهار سپاه میرسیدم، نه به ناهار بسیج. از صبح تا ظهر در تبلیغات سپاه بودم و بعد از ظهرها به بسیج میرفتم.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۱۰/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت ششم
میخواستند خواهران را از سپاه شهر بیرون کنند!
در سپاه تصمیم گرفته بودند خواهران را از سپاه سطح شهر بیرون کنند و تنها کسی که پشت ما ایستاد و پیگیری و مقاومت کرد تا ستاد مقاومت خواهرها راه بیفتد حسین علمالهدی بود. خیلی با خواهرها همکاری کرد.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۰۹/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت پنجم
باید ۴۰۰ دختر ضدانقلاب را بازجویی میکردم!
حدود ۴۰۰ نفر بازداشتی دختر داشتند. سازمان منافقین، چریکهای فدایی خلق، حزب توده، راه کارگر و... همه در دانشگاه اهواز دست به یکی کرده بودند که مقاومت کنند.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۰۸/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت چهارم
مردی که همه سال را روزه بود! + عکس
با خودم فکر کردم همین الان داشت شوخی و خنده میکرد. چه شد که رفت در این فاز؟ فکر کردم باز دارد شوخی میکند. با حالت شوخی گفتم: «حاج حمید! تو کجا؟ ما کجا؟ تو فقط ۳۰ سال روزه بودهای. این همه بخشندگی...
-
در محضر مدافعان حرم/۳۰۷/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت سوم
«صادق آهنگران» و «حسین پناهی» در عروسیام تئاتر اجرا کردند
مهمانها هم خواهرها و برادرهای سپاه و پذیرایی هم در حد میوه و شیرینی بود. یک تئاتر طنز به اسم مرشد و بچه مرشد را بازی کردند. حاج صادق آهنگران نقش مرشد را بازی میکرد و حسین پناهی نقش بچه مرشد را.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۰۶/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت دوم
عاقبت دختری که معادل ۱۵۰میلیارد تومان مهریه خواست!
گفت با همسرش اختلاف پیدا کرده بود و برای اینکه بتواند بچههایش را بگیرد مهریهاش را بخشیده بود. آن موقع ما او را آنی صدا میزدیم. پرسیدم، «آنی! چطور شد مهریه به این سنگینی خواستی؟»
-
در محضر مدافعان حرم/۳۰۵/ گفتگوی مشرق با همسر شهید سردار حاج سیدحمید تقویفر/ قسمت اول
«حمید» چگونه از «پری» خواستگاری کرد؟
رفت و آمد حاج حمید به خانه ما و صمیمیتی که با خسرو داشت باعث شد بین ما سه نفر یک جمع سه نفره تشکیل شد و کمکم بر اثر این مراودات بین ما علاقه به وجود آمد. ایشان اول موضوع را با خسرو مطرح کرد که...
-
در محضر مدافعان حرم/۳۰۴/ گفتگوی مشرق با مادر شهید سردار حاج رضا فرزانه/ قسمت ششم و پایانی
مادر شهید: از عروسم راضیام + عکس
خیلی شبیه پسرش است. مسعود را که میبینم انگار آقارضا را دیدهام. شکر خدا سه تا پسر دارد. از خانمش هم خیلی راضیام. هر پنجشنبه می آیند دنبالم و می رویم بهشت زهرا.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۰۳/ گفتگوی مشرق با مادر شهید سردار حاج رضا فرزانه/ قسمت پنجم
مادر شهید: حرص میخورم؛ چرا «آقا» را اذیت میکنند؟!
همهمان فدای امام خمینی و آقا خامنه ای هستیم. خدا ان شا الله سایه ایشان را از سر ما کم نکند. به خدا آقای خامنه ای را خیلی دوست دارم. ان شا الله که این پرچم را آقای خامنه ای به دست امام زمان بدهد.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۰۲/ گفتگوی مشرق با مادر شهید سردار حاج رضا فرزانه/ قسمت چهارم
یک بار هم با زیرپیراهن و لباس راحت ندیدمش!
با این که بدنش ترکش خورده بود و پایش درد می کرد، یک بار هم با زیرپیراهن و لباس راحت ندیدمش. شبهایی که پیش من میخوابید، وقتی چراغ ها خاموش می شد پیراهنش را درمی آورد و بالای سرش می گذاشت و...
-
در محضر مدافعان حرم/۳۰۱/ گفتگوی مشرق با مادر شهید سردار حاج رضا فرزانه/ قسمت سوم
دوشنبه تماس گرفت؛ پنجشنبه شهید شد!
هر چه می پرسیدم کجایی، نمی گفت. آخرین بار هم که تماس گرفت، خواهرانش اینجا بودند. رفته بودند خرید و آمده بودند خانه ما. ظهر بود که حاج رضا زنگ زد. با خواهرانش صحبت کرد.
-
در محضر مدافعان حرم/۳۰۰/ گفتگوی مشرق با مادر شهید سردار حاج رضا فرزانه/ قسمت دوم
۱۰ کیلو برنج بس است؛ دیگر نمیخواهیم!
آن موقعها یک جایی برنج می دادند که کوپنی نبود. حاج آقا ده کیلو گرفته بود. بعد گفت که آقا رضا هم برود و بگیرد. آقا رضا قبول نکرد و گفت بابا ده کیلو گرفته و بس است. مگر می خواهی انبار کنی!؟
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۹/ گفتگوی مشرق با مادر شهید سردار حاج رضا فرزانه/ قسمت اول
اگر تلویزیون داری، خانهمان را اجاره نمیدهیم!
یک بار هم که می خواست قسمتی از خانه را اجاره بدهد، یکی آمد که نامزد کرده بود و ارتشی بود. از همان اول حاج آقا باهاش طی کرد که اگر تلویزیون داری، ما خانه را اجاره نمی دهیم. گفت نه، ما تلویزیون نداریم.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۹۸/ گفتگوی مشرق با مادر شهید حسین امیدواری/ قسمت سوم و پایانی
آنقدر برای پسرم گریه کردم که چشمانم آسیب دید!
دو سال است آنقدر گریه کرده ام که چشمانم آسیب دیده. چشمهایم باد کرده بود و قرمز شده بود و اصلا نمی توانستم ببینم. الان چند تا قطره و روغن می ریزم که بهتر شده. الان هم دلم می سوزد ولی...