کد خبر 345829
تاریخ انتشار: ۲۹ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۱:۵۵

فضل‌الله زاهدی هیچگاه نگفت که روند ملی شدن نفت را متوقف خواهد کرد. اما ریاکارانه دم می‌زد که «امکان رسیدن به راه حلی که خواسته های ملی ایرانیان را تامین نماید وجود دارد و آن راه حلی است که بر اساس عدالت و تساوی حقوق طرفین پی‌ریزی شده باشد.»

گروه تاریخ مشرق – تاریخ معاصر: دولت فضل الله زاهدی که چسبیده به دولت مصدق روی کار آمد نه تنها دولتی مورد حمایت کودتاگران و بیگانگان بود، آغازگر استبداد در ایران هم شد، اما نه یک استبداد و سرکوب فیزیکی محض، دولت زاهدی در «جایگاهی» قرار داشت که هر کاری که می‌خواست می‌کرد و همگان در برابر او خلع سلاح بودند. این نوشتار هم این «جایگاه» را می‌شکافد و هم نتیجه منطقی اصلی آن «یعنی قرارداد کنسرسیوم»  را به بررسی می‌گذارد.

دولت مصدق در تاریخ معاصر ما دولتی «ملی» و «مردمی» دانسته می‌شود. جدای از مقاصد ذهنی و عملی دکتر مصدق که آیا با یان تصورات برساخته تاریخی هماهنگی دارد یا نه، تصور تاریخی ما هنوز هم همین است که دولت مصدق برای ملی کردن نفت جنگید و در این راه خود را در برابر اتحاد نامقدس استبداد و استعمار قرار داد. اما همواره این پرسش وجود دارد که سیر وقایع چگونه از آن هیجان نخستین برای یک جنبش ملی و استقلال‌طلبانه که نقطه اوج ظهورش را جهان در سی تیر 1331 مشاهده کرد، به قهقهرای دولت نظامی فضل‌الله زاهدی نزول کرد.

علت سقوط مصدق دغدغه اصلی این نوشتار نیست اما آنچه اهمیت دارد این است که قرارداد کنسرسیوم چه نسبتی با ایرانِ قبل از زاهدی دارد و چرا مردمی که در راه حمایت از دولت مصدق می‌کشتند و کشته می‌دادند، لب فروبستند و دست بر زمین گذاشتند تا شاهزاده‌ای قجری مانند «علی امینی» دست در دستان «پیچ» انگلیسی بگذارد و نفت را دوباره در قرارداد غارت به حراج بگذارد. در یک نگاه گذرا دو عامل را از دیگر عوامل مهمتر می‌یابیم: نخست، عملکرد ناشیانه مصدق در برخی موارد و دوم، نیروهای داخلی که به هر دلیلی –که برخی از دلایل گفته خواهد شد- ترجیح دادند انگلیس را بر مصدق و دولت ملی ترجیح دهند و مردم، در نهایت استدلال آن‌ها را پذیرفتند. این مقاله نگاهی به دومین عامل سقوط دولت مصدق دارد.



قرارداد کنسرسیوم که بنیانش بر سقوط مصدق
بنا شده بود، نتیجه یک غلبه «تئوریک» بود؛ تئوری
که می‌گفت هم استقلال می‌آورد و هم دارایی.

با آغاز سیاست‌های مصدق، بیگانگان به‌شدت در برابر او صف‌آرایی کردند. انگلستان که دست خود را از نفت حراج ایران کوتاه می‌دید، اقدامات گوناگونی کرد تا جلوی ملی شدن نفت را بگیرد. تهدید به حمله نظامی، شکایت به سازمان‌های بین‌المللی و سرانجام تحریم‌های شدید اقتصادی و نفتی از این اقدامات بود. مصدق که در این جبهه با اتخاذ سیاست‌هایی مانند مبادله کالابه‌کالا و توزیع برگه‌های مشارکتی به‌شدت مشغول تقابل با توطئه انگلیس بود ناگهان متوجه گروهی از کارشکنان داخلی شد. گروهی که مخالفان سنتی و طبیعی او بودند و بر شریعت ماکیاولیسم، هر تکان او را نقد می‌کردند و به باد ناسزا می‌گرفتند.

این گروه به جای آنکه به سرنوشت مملکت و مبارزه استقلال‌طلبانه ملت فکر کنند، برای دستیابی به قدرت، پروژه سیاه‌نمایی را آغاز کردند. به این سخنان یک نماینده مجلس شورای ملی –جمال امامی- در کوران مبارزات ملت توجه کنید: «آقا آخرش چیست؟ برای این مملکت چه کردی؟ در این هشت ماه جز بدبختی، فلاکت، دوئیت، چه ایجاد کردی؟... از جان مملکت چه می‌خواهی؟ می‌گوید آمدم من خلع ید کردم. خب خلع ید کردی و نفت را هم کردی زیر زمین. تنها منبع عایدات این مملکت را که نفت بود جلویش را بستی، حالا چه می‌گویی؟» [1]

برای جمال امامی و امثال او از همان آغاز هم ملی شدن نفت اهمیتی نداشت. آن‌ها فروش بی‌رویه نفت و دست اندازی انگلیسی‌ها بر سرمایه‌های ملی را که نان بخور و نمیری هم برای آن‌ها و ملت به همراه داشت بر یک پیروزی ملی و به دست گرفتن سرنوشت کشور ترجیح می‌دادند. تحریم‌های انگلیس و کشورهای متحدش شدت می‌گرفت و مصدق روز به روز از حمایت داخلی به‌بهره‌تر می‌شد. «براساس یادداشتی که سفارت انگلستان در بهمن- اسفند 1330 تهیه کرده بود، صنف‌های نانوایان، قصابان و قنادان، مخالف حکومت مصدق بودند و این امکان وجود داشت که علیه او به کار گرفته شوند. ناخشنودی آنها ناشی ازعواملی مانند سیاستهای مالیاتی و قیمت‌گذاری دولت بود. مخالفان سیاسی حکومت این اصناف را تحریک م‌کردند و می‌کوشیدند رهبران آنان را به شیوه‌های گوناگون از جمله رشوه دادن جلب کنند.» [2]

این گونه بود که انتظارات و انتقادات توامان شد. شرایط به سمتی رفت که به‌تدریج استدلال مصدق و برنامه بلندمتی که او برای آینده در فکر داشت در هیاهوی مخالفان ناشنیده ماند. در یادنامه دکتر مصدق می‌خوانیم: «نفت بسته شد به روی استعمار ولی همان کارگران شرکت نفت که در دوره انگلیس‌ها سر به زیر بودند بلند شدند. پول نداشتیم، هر روز بهانه‌ای تازه: ما مسکن می‌خواهیم، ما تامین می‌خواهیم. آخر بگذارید یک مقداری نفس بکشیم. در مقابل این غول استعمار بگذارید حواس ما جمع باشد. این نفت مال شماست هرچه می‌خواهید استفاده کنید، اما نشد.» [3]




دست دادن فضل‌الله زاهدی با اورویل هاردن
(رییس کنسرسیوم بین‌المللی نفت)
در 14 آوریل 1954 در تهران،
نفر دوم از سمت چپ، اچ، ای، اسنو
(از شرکت نفت ایران و انگلیس)


این گونه بود که مصدق روز به روز طرفدران خود را از دست دهد. اعمال نابخردانه او در زدودن بدنه مذهبی حامیانش و طرح انتظارات بی‌موقع از مجلس هم مزید بر علت شد تا کودتا -یا هر چیز دیگری- آسوده‌تر از آنچه که در ذهن کسی خطور می‌کرد مصدق و مصدقی‌ها را پایین بکشند و  دولتی بر سر کار بیاید که کار دلخواه را انجام داد: «حکومت نظامی زاهدی تنها راه رهایی از بحران مالی و اقتصادی ناشی از ملی کردن صنعت نفت را در درآمدهای نفتی جستجو میکرد.» [4] دولتی که با خلع سلاح تئوریک مصدق و اندیشه «ملی»، حالا هر کاری که می‌خواست می‌توانست بکند و این اختیار تام نه یک بخشنامه یا اعمال زور از بالا بلکه نتیجه یک پیروزی راهبردی به شمار می‌آمد. هنگامی که تئوری ایستادگی و استقلال طلبی به قربانگاه معاش‌خواهی و روابط حسنه با جهان می‌رود و این همزمان می‌شود با تضییقات اقتصادی که نهال ایستاده مردم را طبیعتا اندکی سست می‌کند، مردم مقاوم این آمادگی را خواهند داشت که با یک اشاره کوچک از مقاومت دست بکشند.

مفاد قراردادی که دولت کودتا پس از ملغی کردن سیاست‌های مصدق با انگلیسی‌ها بست و به قرارداد کنسرسیوم یا به اعتبار امضاکنندگانش، «امینی-پیچ» نام گرفت، طابق نعل به نعل مفادی بود که بارها روی میز مصدق گذاشتند و او نپذیرفت. حتی برخی بر این باورند که «شرایط قرارداد کنسرسیوم به مراتب از شرایطی که لرد استوکس در مرداد 1330، به مصدق پیشنهاد کرده بود بدتر بود.» [5]

دولت زاهدی ثمره «اندیشه»‌ای بود که اعتقاد داشت، استقلال، فعلا برای مملکت زود است. فضل‌الله زاهدی هیچگاه نگفت که روند ملی شدن نفت را متوقف خواهد کرد. دولت کودتا هیچگاه به مخالفت با اصل ملی کردن سرمایه‌های ملی اذعان نکرد اما ریاکارانه دم می‌زد که «امکان رسیدن به راه حلی که خواسته های ملی ایرانیان را تامین نماید وجود دارد و آن راه حلی است که بر اساس عدالت و تساوی حقوق طرفین پی‌ریزی شده باشد و سرافرازی و منافع دو طرف را حفظ نماید.» [6]

این، همان نقطه‌ای بود که قدم‌ها را سست می‌کرد و مشت‌های گره کرده را از هم می‌گشود. طبیعی است که مردم ترجیح می‌دهند هم مستقل باشند و هم دارا، و اگر کسی بیاید که –هرچند- خوش‌خیالانه به آن‌ها بگوید هر دوی این‌ها را فراهم می‌کند به او رغبت نشان دهند. اما اینکه این قول و وعده چقدر پشتوانه دارد، به قضاوت و حافظه تاریخی دقیق و عمیقی نیاز دارد؛ حافظه تاریخی که شاید در آن روزگار وجود نداشت اما امروز برای ما در حکم گنجینه‌ای ارزشمند و به‌شدت کارا محسوب می‌شود. حافظه‌ای که نشان می‌دهد آن تئوری غالب –به پشتوانه تبلیغ و سالوس سیاسی- « حاصل سه سال و نیم مبارزه مردم ایران برای ملی کردن صنعت نفت را نادیده می‌گرفت و از نظر اصولی هیچ فرقی با قراردادهایی که در کشورهای دیگر منطقه خلیج‌فارس بر اساس اصل «تنصیف عوامل» یا به عبارتی اصل پنجاه-پنجاه نداشت، در حقیقت کنسرسیوم، اصول مطرح شده در قانون ملی شدن را تامین نکرد و حتی از آخرین شرایطی هم که به حکومت دکتر مصدق پیشنهاد شده بود عقب‌تر رفت.» [7]

* منابع:
1.مصدق و نهضت ملی ایران، اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا، 1357، ص115
2. حاکمیت ملی و دشمنان آن؛ فخرالدین عظیمی، نشر نگاره آفتاب، 1383، ص36
3. چهارده اسفند57، به اهتمام جبهه دموکراتیک ملی ایران، 1357، ص46
4. روابط خارجی ایران (1357 - 1320)، سیدعلیرضا ازغندی، قومس، 1392، 249
5. مصدق و نبرد قدرت، محمد علی کاتوزیان، ص ۴٠٩
6. ازغندی، همان، ص249
7. ازغندی، همان، ص251