یکی از عوامل تشدید اختلاف بین مصدق و کاشانی شخص مظفر بقائی بود. او افرادی مثل خلیل ملکی و علی زهری را به حزب زحمتکشان جذب کرد. البته عده‌ای از برادران مؤمنی هم که بعدها به مؤتلفه پیوستند، در آنجا بودند، از جمله مرحوم غضنفر شریف و آقای سید محسن امیرحسینی.

گروه تاریخ مشرق- سید مصطفی حائریزاده از جوانان مذهبی و پرشور دوران نهضت ملی است که بسیاری از وقایع آن مقطع را از نزدیک دیده و از آن روایتی بدیع و شنیدنی دارد. از جمله نکاتی که تحلیل وی را از زمینه های رویداد28 مرداد متفاوت می‌سازد، توجه به عامل نفوذ و نقش آن در بی دفاع شدن نهضت است. امید آنکه مقبول افتد.

به نظر جنابعالی که یکی از شاهدان عینی وقایع منتهی به 28 مرداد بودهاید، ریشه وقوع این حادثه در کجاست؟چه عواملی باعث شد که یک نهضت پیروز ،چنین فرجام تلخی داشته باشد؟

 ریشه اصلی این پدیده به یک سال قبل از آن یعنی واقعه 30 تیر 1331 برمیگردد. دکتر مصدق با مجاهدت آیتالله کاشانی و همراهی مردمی که به دعوت ایشان لبیک گفته و به میدان آمده و جانفشانی کرده بودند، بار دیگر به قدرت برگشت، اما این فرصت را قدر ندانست. خودم در روز 30 تیر در میدان بهارستان دیدم که مردم چطور در مقابل پاسبانهائی که با اسب این طرف و آن طرف میتاختند و مردم را با باتوم میزدند یا تیراندازی میکردند، با شعار «یا مرگ یا مصدق» پایداری کردند. شب 30 تیر حکومت نظامی اعلام کرده بودند، اما من و دوستانم اعلامیه پخش میکردیم. نواری هم به سینه زده بودیم که روی آن نوشته بود: ملت ایران خواهان بازگشت مصدق است. همه امیدوار بودند که نظام درستی ایجاد ومشکلات رفع خواهد شد.

به نظر شما نقش نیروهای مذهبی درپیدایش وتداوم نهضت ملی ایران چقدر بود؟اساسا فهم این مسئله چگونه وبا بازخوانی چه رویدادهایی میسور است؟

انصافاً در آغاز نهضت و مخصوصا از جنبه عقبه و پشتوانه اجتماعی، این مذهبیها بودند که نهضت را شروع کردند. مجلس مدتها بعد از شروع نهضت توسط آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام ، مبارزه را شروع کرد. دکتر مصدق هم ابتدا با تکیه به جریان مذهبی وارد میدان شد. مذهبیها هم میدانستند برای اداره حکومت به توانایی هاوسوابق سیاسی وپارلمانی خاصی نیاز هست که آنها ندارند، به همین دلیل به ملیها نزدیک شدند...

منظورتان جبهه ملی است؟

خیر، آن موقع هنوز جبهه ملی وجود نداشت. ملیها همان حزب ایران بودند که نخشب ادارهشان میکرد. هنوز هم حرفی از قضیه نفت نبود و همه فقط میخواستند یک حکومت ملی مورد قبول همه، اداره امور را در دست بگیردوحقوق ملت ایران ازثروت خدادای نفت لحاظ شود. فدائیان اسلام با اعدامهای انقلابی خود زمینه را برای این کار مهیا کردند.

میدان دادن به توده ای ها برای مصدق گران تمام شد

اشاره ای به وقایع روز 30 تیر کردید، از خاطرات و مشاهدات خود از این واقعه تاریخی بگوئید؟

در روز 30 تیر مواضع ومصاحبه آیتالله کاشانی مردم را به خیابانها کشاند و بازارها تعطیل شدند. غوغائی بود و از همه جا صدای «یا مرگ یا مصدق» شنیده میشد. در غروب 30 تیر حتی یک مأمور انتظامی را هم نمیتوانستید در شهر ببینید و کنترل شهر کاملاً در دست جوانها بود. مردم به دعوت آیتالله کاشانی به خیابانها آمدند، اما برای مصدق و اطرافیانش این توهم پیش آمد که آنها صاحب قدرت اصلی بودند. به همین دلیل هم بود که وقتی آیتالله کاشانی در روز 27 مرداد به او هشدار دادند که احتمال وقوع کودتا هست، جواب داد: این حرفها را تودهایها میزنند و باور نکنید و من مستظهر به پشتیبانی ملت هستم.این یکی از خطاهای بزرگ دکتر مصدق بود.

به نظر شما علت دلسردی جریان مذهبی پس از 30 تیر 1331 چه بود؟

مسلما مذهبی ها میخواستند دستکم بعضی از قوانین اسلامی اجرا شوند، اما مصدق چندان پایبند این مسائل نبود و بهتدریج شکاف بین او و مذهبیها بیشتر شد.

وقوع 28 مرداد را چقدر به این شکاف سیاسی واجتماعی مرتبط میدانید؟

قطعاًموثربود. البته در این بین، روزنامهها هم در دامن زدن به اختلافات بین جریان مذهبی و دکتر مصدق بیتأثیر نبودند. در مجلس اقلیتی متشکل ازحسین مکی، مظفر بقائی، عبدالقدیر آزاد و سید ابوالحسن حائریزاده به مخالفت با مصدق پرداختند. طرفداران مصدق هم با آنها بحث و جدل میکردند و تودهایها هم به این اختلافات دامن میزدند و یکی از روزنامههای آنها ـ چلنگر ـ در مطالب طنزآمیز خود مصدق را مسخره میکرد و به او لقب نخستوزیر پتوئی داده بود، چون مصدق معمولاً از خانه بیرون نمیآمد و در تختخواب و زیر پتو کابینه را اداره میکرد...

البته دست به غش و گریهاش هم خوب بود...

بله، حتی در دیوان لاهه و سازمان ملل هم گریه کرد! در انتخاباتها هم وقتی از بدبختی و درماندگی ایرانیها حرف میزد، گریه میکرد و رأی میآورد! روزنامه چلنگر هم که دنبال بهانه میگشت، یک بار این شعر را در بارهاش نوشت: «پتو غشی، پتو مونس، پتو غمخوار/ پتوست معدن اشک و پیوست ابر بهار/ پتو نشاند دشمن ما را به خاک تیره و تار و...»

در دوره دوم زمامداری دکتر مصدق یعنی پس از 30 تیرهم،افرادی مثل دکتر فاطمی و کریم پورشیرازی هم از هیچ تهمت و افترائی به آیتالله کاشانی فروگذار نکردند، از جمله روزنامه شورش کاریکاتوری چاپ و نهایت توهین را به آیتالله کاشانی کرده بود. با این همه بعدها شنیدم که آیتالله کاشانی با تأثر گفته بود: ای کاش فرصتی دست داده بود تا با شاه صحبت کنم و جلوی اعدام دکتر فاطمی را بگیرم!

میدان دادن به توده ای ها برای مصدق گران تمام شد

صرف نظر از شانتاژهای مطبوعاتی وتریبونی،شما نحوه زمامداری دکتر مصدق و مخصوصا انتصابات او را چگونه ارزیابی میکنید؟

به نظر من خودِ دکتر مصدق، خیلی از اوضاع خبر نداشت و این اطرافیانش بودند که او را اداره میکردند. هر چند خود را به غش و بیماری زدن، بیشتر یکی از ترفندهای سیاسی او بود، اما به هر حال آدم سرحال و قبراقی نبود. تعلقات مذهبی قوی هم نداشت و لیبرال مسلک بود. وقتی هم سر کار آمد، با قدرت مقابل مخالفان شناخته شده نهضت ملی ایستادگی نکرد و به آنها میدان داد که هر کاری دلشان میخواهد بکنند،ازقبیل حزب توده.این برای مصدق بسیار گران تمام شد.مهدی بهار، برادرزاده ملکالشعرای بهار، در کتابی به اسم «میراثخوار استعمار» نوشته است که چطور امریکا در بحران ملی شدن نفت از فرصت استفاده کرد و وارد ایران شد و جای انگلیس را گرفت. البته او هم از همان شیوه «تفرقه بینداز و حکومت کن» انگلیسیها استفاده کرد. در نهضت ملی نفت هم عدهای مأموریت داشتند دو جناح ملی و مذهبی را از هم جدا کنند.

بهطور مشخص چه کسانی این نقش را به انجام رساندند؟چهره های شاخص این خط کدامند؟

بله، یکی شمس قناتآبادی بود که درآغاز، توسط شهید نواب صفوی به آیتالله کاشانی معرفی شد، اما بعدها دچار انحراف شد. فدائیان اسلام هم دل خوشی از او نداشتند و او را آدم بیسواد و فرصتطلبی میدانستند. در سال 1328 که آیتالله کاشانی از بیروت آمدند، او را دیدم. در آن موقع نوجوان چهارده پانزده سالهای بودم و دیدم قناتآبادی داخل ماشین روباز آیتالله کاشانی ایستاده است و مردم را با حرکت دست به جلو و عقب هدایت میکند. سخنران ماهری بود و سخنرانیهای مهیجی میکرد، اما جالب اینجاست با این که روحانی بود، هیچوقت سخنرانیهایش را با بسمالله شروع نمیکرد! بعد از 28 مرداد هم که تغییر لباس داد و دربار هم، تولیت آستان قدس را به او جایزه داد!

دکتر بقائی و حزب زحمتکشان در نهضت ملی نفت نقش نمایانی داشتند و عده زیادی از نخبهها را هم جذب کردند.ارزیابی شما درباره عملکرد این طیف چیست؟

اتفاقاً به نظر من یکی از عوامل تشدید اختلاف بین مصدق و کاشانی شخص مظفر بقائی بود. او افرادی مثل خلیل ملکی و علی زهری را به حزب زحمتکشان جذب کرد. البته عدهای از برادران مؤمنی هم که بعدها به مؤتلفه پیوستند، در آنجا بودند، از جمله مرحوم غضنفر شریف و آقای سید محسن امیرحسینی. دلیل رشد جریان بقائی و حزب زحمتکشان در آن موقع، به این دلیل بود که واقعاً دانشگاه و دانشگاهیان زیاد نبودند و وقتی کسی چهار کلمه حرف روشنفکری میزد، جوانان دورش جمع میشدند. بقائی هم آدم زرنگ و فرصتطلبی بود، به همین دلیل حتی موقعی هم که امام در سال 42 نهضت را آغاز کردند، درحمایت از ایشان اعلامیه ای داد تا از قافله عقب نماند، در حالی که به هیچوجه جریانات مذهبی را قبول نداشت. در مورد کاپیتولاسیون هم چیزی نوشت که بعد از تبعید امام بود، اما تاریخش را جلوتر زد، یعنی من از قبل مطلع بودم و اعلامیه دادم!این درحالی بود که قبل از آن در هیچیک از تظاهراتهای جبهه ملی وبعدا مؤتلفه هم حضور نداشت. حتی صحبت از وابستگی او به دربار بود و میگفتند: در جاده کرج ،دربار زمینی به او داده است!

پس از کودتای 28 مرداد، حالات و منش آیتالله کاشانی چگونه بود؟از آن روزِ ایشان چه خاطراتی دارید؟

ایشان خانهنشین شد و دستهائی هم در کار بودند که تا جائی که میتوانند ایشان را بدنام کنند، چون با دربار هم سر سازش نداشت، حکومت ذرهای در ریختن آبروی ایشان کوتاه نیامد. بعد از زاهدی، اقبال و شریفامامی دکتر امینی سر کار آمد و سعی کرد رنگ و لعاب مذهبی به دولتش بدهد. برای همین به دیدن مراجع و روحانیون میرفت و در مراسم مذهبی شرکت میکرد. یکی از لطمههای بزرگی هم که به آیتالله کاشانی زدند همین بود که در آخر عمر که در بیمارستان بستری بود، امینی به عیادتش میرفت و همین باعث شد که به ایشان اتهام همسوئی با رژیم زده شود.

یادم هست بعد از 28 مرداد، الهیار صالح و قاسم لاجوردی از کاشان کاندید مجلس شده بودند. مردم کاشان نامهای برای آیتالله کاشانی نوشتند و از ایشان خواستند نظرشان را در این باره اعلام کنند. آیتالله کاشانی در پاسخ به آنها این شعر را نوشتند: «علی چو خانهنشین گشت از ایادی دین/ چه طلحه بر زِبَر تخت مصطفی چه زبیر».

از ارتباط آیتالله کاشانی وحضرت امام خاطرهای دارید؟

بله، در بازار تهران، سر چهارسوق بزرگ به طرف کوچه هفت تن، حاج علی آقای کاشانی سلمانی داشت که پدر عیال بنده 40 سال برای اصلاح نزد او میرفت. ایشان از قول حاج علی آقا میگفت: اواخر عمر آیتالله کاشانی که برای عیادت ایشان به بیمارستان رفتم، موهایشان را اصلاح کردم و پرسیدم: «آقا! اگر خدای ناکرده برای شما اتفاقی پیش آمد کرد، به چه کسی مراجعه کنیم که اهل سیاست، مبارزه و خوشفکر باشد؟» آیتالله کاشانی جواب دادند: «بروید قم دنبال حاج آقا روحالله خمینی». اشخاصی که آنجا بودند با تعجب به هم نگاه کردند و گفتند: «ایشان که هستند؟ ایشان را نمیشناسیم». آیتالله کاشانی گفته بودند: «بهزودی شهرتش عالمگیر میشود و همه او را میشناسند».

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • یاسر ۰۰:۱۲ - ۱۳۹۳/۰۶/۰۳
    0 0
    دروغه............دروغ
  • ۱۰:۳۸ - ۱۳۹۳/۰۶/۰۳
    0 0
    راسته راسته
  • حسن علوی زاده ۱۱:۰۶ - ۱۳۹۳/۰۶/۰۳
    0 0
    مشرق این مصدقی ها رو سوزونده اساسی

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس