"توماس اردبرینک" خبرنگار نیویورک‌تایمز داستان عاشق شدنش در تهران و ازدواجش را با "نیوشا توکلیان" می‌گوید: "همه‌اش در یک بیابان در وسط ایران شروع شد. من یک ژورنالیست جوان بودم و عاشق نیوشا شدم، یک عکاس ایرانی، و تصمیم گرفتم به تهران نقل مکان کنم.

گروه جنگ نرم مشرق- تصویر ارائه شده از هر کشور در رسانه های خارجی تاثیر زیادی بر دیپلماسی عمومی کشور یاد شده دارد و برای جمهوری اسلامی ایران که با پدیده ایران هراسی در رسانه های خارجی مواجه است رصد این تصویر ترسیم شده، اهمیتی دو چندان دارد.

پایگاه خبری - تحلیلی مشرق با توجه به اهمیت این موضوع به بررسی این نوع گزارشها می پردازد تا علاوه بر آگاهی مخاطبان از چهره ترسیم شده از ایران، دست اندرکاران دیپلماسی عمومی کشور را از این اقدامات آگاه کند. در این گزارش به بررسی مجموعه گزارشهای تصویری خبرنگار مقیم نیویرک تایمز در ایران می پردازیم که با فیلمبرداری گزارشهای خود تلاش کرده تاثیر گزارشهای خود را بیشتر کند.

"توماس اردبرینک" خبرنگار نیویورک‌تایمز در تهران اخیراً طی یک سری گزارش به نام "مرد ما در تهران" به انتقاد از برخی جنبه‌های جامعه ایران پرداخته است. در یکی از قسمت‌های این برنامه اردبرینک داستان عاشق شدنش در تهران و ازدواجش را با "نیوشا توکلیان" می‌گوید: "همه‌اش در یک بیابان در وسط ایران شروع شد. من یک ژورنالیست جوان بودم و آمده بودم درباره یک قیام دانشجویی بنویسم. عاشق نیوشا شدم، یک عکاس ایرانی، و تصمیم گرفتم به تهران نقل مکان کنم. وقتی این‌جا آمدم شرایط خیلی تغییر کرد و به نظرم نیوشا نماد این تغییر بود."


همه چیز از یک بیابان در دل ایران شروع شد

وی که سعی دارد به مخاطب القا کند صرفاً برداشت شخصی و بی‌طرفانه خودش را به عنوان کسی که در ایران زندگی کرده است، بیان می‌کند، درباره سال‌‌های بعدی زندگی‌اش می‌گوید: "این‌جا کشور مرموز و منزوی‌ای است که در جوانی به آن آمدم و 12 سال است درباره آن خبرنگاری می‌کنم. در ابتدا برای چند روزنامه و کانال تلویزیونی هلندی و اکنون چند سال است برای نیویورک‌تایمز... 4 سال طول کشید تا مجوز ساخت این سری برنامه را بگیریم. بالأخره اجازه گرفته‌ایم تا در خیابان‌ها فیلمبرداری کنیم. البته برخی مقامات بودند که حرف ما را باور نمی‌کردند و می‌گفتند اجازه نداریم فیلم بگیریم، اما معمولاً بعد از چند دقیقه انتظار، قدری بحث و چندین تماس تلفنی، با هم دوستان صمیمی می‌شدیم و اجازه ادامه کار پیدا می‌کردیم."

این‌گونه اختلاط انتقاد با بیان جنبه‌های مثبت از موضوع گزارش که ویژگی بارز رسانه‌های مغرض مانند بی‌بی‌سی و نیویورک‌تایمز است، در ادامه گزارش نیز حفظ می‌شود. اردبرینک ادامه می‌دهد: "با این وجود، کار کردن به عنوان یک خبرنگار غربی در این کشور هنوز هم پیچیده است و گاهی به شکل ناخوشایندی این مسئله به شما یادآوری می‌شود. مثلاً آن روز ماه ژوئیه که "جیسون رضائیان" دوست و همکار من از واشنگتن‌پست دستگیر شد. هیچ‌کس نمی‌داند چرا او را بازداشت کرده‌اند. کار کردن این‌جا مانند بندبازی است. با این حال، یک خبرنگار، بسیار بیش‌تر از آن‌چه انتظارش را دارید می‌تواند این‌جا آزادی داشته باشد. به عنوان مثال، من و همکارم هیچ مشکلی برای حضور در نماز جمعه نداشتیم. اگر می‌خواهید بدانید در ذهن رهبران دینی این کشور چه می‌گذرد، باید این‌جا بیایید و به دقت گوش بدهید."

قسمت اول از سری "مرد ما در تهران" - دانلود

سپس بخشی از صحبت‌های امام جمعه تهران پخش می‌شود: "تا زمانی که وضع کنونی یعنی دشمنی آمریکا و اظهارات خصمانه دولت [این کشور] و کنگره آمریکا درباره ایران ادامه دارد، تعامل با آن‌ها هیچ وجهی ندارد." اردبرینک توضیح می‌دهد: "در همین حال، رئیس‌جمهور ایران با مذاکرات موافق است و معتقد است که این مذاکرات تحریم‌ها علیه ایران را پایان می‌دهد. خبرنگاری در این‌جا یعنی پوشش همه ابعاد قضیه. مثلاً این‌که نتیجه تحریم‌ها را ببینیم. کارت‌های بانکی ما را در دستگاه‌های خودپرداز این‌جا قبول نمی‌کنند، چون بانک‌های ما اجازه ندارند با بانک‌های ایرانی معامله کنند. من مجبورم پول با خودم از خارج از ایران بیاورم و این‌جا به پول ایران تبدیلش کنم."

خبرنگار نیویورک‌تایمز با استفاده از عباراتی مانند "پوشش همه ابعاد قضیه" سعی دارد نشان دهد که تمام تلاش خود را برای حفظ بی‌طرفی می‌کند. مهم‌تر از همه این‌که مخاطب باید درک کند نتیجه این گزارش بی‌طرفانه، افشای اختلاف‌نظر میان "رهبران دینی" ایران و "رئیس‌جمهور" یا به عبارت دیگر، دولت این کشور است.


اردبرینک و همکارش آزادانه در مراسم نماز جمعه حضور پیدا می‌کنند

فرستاده نیویورک‌تایمز ادامه می‌دهد: "از طرف دیگر، مغازه‌دار محله به من می‌گوید که تعداد اجناس خارجی‌اش از همیشه بیش‌تر است: "تحریمی وجود ندارد. مرزها بسته نیست اصلاً. همه چیز دارد می‌آید. چه قاچاق چه معمولی. هیچ مشکلی نداریم. در ایران هیچ چیزی آن‌چه به نظر می‌رسد، نیست. به همین خاطر خبرنگاری در این‌جا همیشه آسان نیست. البته دلتان به حال من نسوزد. من بودن در میان ایرانی‌ها را دوست دارم. هرچند وقت یک بار، از مردی که یک پرنده کوچک دارد، کارتی می‌خرم که آینده‌ام را پیش‌بینی می‌کند و پاسخ همه سؤالات من را دارد، حتی سؤالات سیاسی‌ام را."

بار دیگر، به نظر می‌رسد که اردبرینک دارد فال گرفتن را به عنوان بخشی از فرهنگ ایرانی به مخاطبین خود معرفی می‌کند که خالی از هر نوع قضاوت است، اما هدف از معرفی این روش پیش‌گویی که مردم بسیاری از فرهنگ‌های دیگر نیز با آن آشنا هستند، بلافاصله مشخص می‌شود.

اردبرینک در کنار همین مرد می‌ایستد و از دو دختر جوان می‌پرسد: "مهم‌ترین سؤال زندگی‌تان درباره آینده چیست؟" یکی از آن‌ها با خنده می‌گوید: "نتیجه مذاکرات هسته‌ای چه می‌شود؟" سپس فالی می‌گیرد که مسلماً "فال" نیست، بلکه به دقت انتخاب شده است: "یاری اندر کس نمی بینم؛ یاران را چه شد / دوستی کی آخر آمد؛ دوست‌داران را چه شد." یکی از دخترها می‌گوید: "معنایش این است که چرا میان ما که دوست بودیم، اختلاف افتاده و چرا با هم دشمنیم."

خبرنگار نیویورک‌تایمز در انتهای این قسمت از برنامه می‌گوید: "بعد از 12 سال خبرنگاری در ایران، کم‌کم دارم این‌جا را درک می‌کنم. هفته‌های آینده با من همراه باشید تا گزارش‌هایی تصادفی از کشوری به شما بدهم که هم گیج‌کننده است و هم غافلگیرکننده."

در ابتدای قسمتی از این سری به نام "زندگی در شهر بزرگ" اردبرینک جمله‌ای کنجکاوکننده می‌گوید: "گاهی، انسان باید غفلت‌های گذشته خود را جبران کند." سپس توضیح می‌دهد که "سمیه" دستیار او تازگی‌ها به ساختمانی جدید نقل مکان کرده است و او باید خیلی وقت پیش برای تبریک به دستیارش به خانه سمیه می‌رفته است. وقتی به خانه سمیه می‌رسد و زنگ در را می‌زند، صاحب‌خانه که آستین‌هایش را تا آرنج بالا زده، اما شال بر سر دارد، به اردبرینک می‌گوید: "سه سال طول کشید تا به خانه جدید من بیایی."

یک دید و بازدید معمولی، بلافاصله رنگ و بوی سیاسی و انتقادی به خود می‌گیرد. خبرنگار نیویورک‌تایمز در ادامه می‌گوید کیکی برای سمیه آورده است تا ناراحتی او را کم کند. البته این ناراحتی به خاطر دیر سر زدن اردبرینک به سمیه نیست. اردبرینک توضیح می‌دهد: "سمیه اخیراً توسط پلیس اخلاقی دستگیر شد." سپس سمیه می‌گوید: "دفتر مخابرات دقیقاً مقابل ایستگاه مترو است و گشت ارشاد مقابل درهای مترو می‌ایستد."

سپس درباره گشت ارشاد بیش‌تر برای اردبرینک حرف می‌زند: "گشت ارشاد پلیسی است که به زن‌ها نگاه می‌کند تا ببیند کدام، لباسشان مناسب نیست. این‌که کدام لباس مناسب نیست هم کاملاً نسبی است. یکی از آن‌ها مثلاً می‌گوید چرا شلوارت تنگ است، یا ساپورت پوشیده‌ای. به یکی می‌گویند آستینت خیلی کوتاه است. به آن یکی می‌گویند شالت خیلی عقب است."

سمیه سپس ماجرای خودش را تعریف می‌کند: "من داشتم از ایستگاه مترو می‌آمدم بیرون، معمولاً آن‌جا باد می‌آید، مانتوی من بالا رفت." در این‌جا سمیه رو به روی اردبرینک می‌ایستد. خبرنگار نیویورک‌تایمز مانتوی او را می‌گیرد و تکان می‌دهد: "باد، این‌جوری می‌آمد؟" سمیه ادامه می‌دهد: "بله. جلوی ایستگاه یک خانمی ایستاده بود. من دیگر نفهمیدم چه شد. توی ون، آن خانم به من گفت: "دخترم، تو خیلی خوب هستی، آرایش نداری..." می‌دانستم که اعتراض کنم، فایده‌ای ندارد. آدم دو، سه بار اعتراض می‌کند، بعد می‌گوید خب اعتراض کنم که چه بشود؟"

"زندگی در شهر بزرگ" قسمت دوم از سری "مرد ما در تهران" - دانلود

مسئله از این هم عمیق‌تر پیش می‌رود. اردبرینک می‌خواهد نشان دهد که سمیه در واقع به همین قشر مذهبی در ایران تعلق دارد، اما آن‌ها هستند که سمیه را از خود طرد کرده‌اند. وی درباره سمیه می‌گوید: "او اهل یک خانواده بسیار مذهبی در منطقه‌ای نزدیک اصفهان است. وی با یکی از پسرهای خانواده‌اش که 12 سال از او بزرگ‌تر بود، عروسی کرد، اما این عروسی سرانجام خوشی نداشت."

سمیه درباره "حسن" همسر سابقش می‌گوید: "او فکر می‌کرد یک زن مدرن و آپ‌تودیت می‌خواهد، اما او هم مثل خیلی از مردهای دیگر میان سنت و مدرنیته گیر کرده بود. نمی‌دانست می‌خواهد زنش بیرون برود و کار کند و با چندین و چند نفر حرف بزند، یا این‌که فقط به مدرسه برود و درس بدهد و بعد بیاید خانه و "غذا بپزد." حسن استثنا نبود. من خیلی از دوستانم را می‌شناسم که همسرانشان روشنفکر هستند، اما به محض این‌که می‌بینند زنشان در یک جلسه‌ای با چند نفر غریبه حرف می‌زند، زود می‌گویند که بس است."

یک طرفه پیش قاضی رفتن سمیه، تأکید تمسخرآمیز او روی "غذا بپزد" و همین‌طور توصیفات او درباره افرادی که فکر می‌کنند "روشنفکر" هستند اما به زنانشان اجازه اختلاط با غریبه‌ها را نمی‌دهند، همه باعث می‌شود مخاطب حق را به سمیه بدهد. نهایتاً این‌گونه به نظر می‌رسد که سمیه قهرمانی است که از ریشه‌های "سیاه" خود، از خانواده‌ای که حجاب در آن ارزش داشته است و از زندگی‌ای که در آن زن باید غذا بپزد، جدا شده و اکنون به دنیای روشنفکری حقیقی پا نهاده است.


خبرنگار نیویورک‌تایمز سعی می‌کند بفهمد جلوی مترو چه اتفاقی برای سمیه افتاده است

اردبرینک می‌گوید: "زنان مطلقه در ایران زندگی سختی دارند. با آن‌که تعداد آن‌ها به خصوص در شهرها در حال افزایش است، اما خانواده سمیه وقتی فهمیدند می‌خواهد طلاق بگیرد، شوکه شدند." سمیه ادامه می‌دهد: "پدر و مادر من همین الآن هم برایشان سخت است." خبرنگار نیویورک‌تایمز سپس می‌گوید: "برای بیش‌تر آشنا شدن با شهر کوچکی که سمیه در آن بزرگ شده بود، راهی آن‌جا شدم. وقتی از پدر او درباره طلاق دخترش پرسیدم، بسیار محتاطانه جواب داد."

پدر سمیه می‌گوید: "همه وظیفه دارند از دندان‌هایشان محافظت کنند. اما وقتی یک دندانی آن‌قدر پوسیده و خراب شد که دیگر روکش و تعمیر هم برایش کافی نبود، باید آن را کشید." مادر سمیه هم با اشک می‌گوید: "برای من خیلی سخت بود که بروم و اسباب خانه دخترم را بیاورم، اما وقتی خودش می‌گفت راحت شده است، من هم خوشحال شدم. اما خب باز هم می‌گویم..."

این‌که خانواده‌ای نتوانند با طلاق گرفتن دخترشان به راحتی کنار بیایند، نشانه‌ای از قدرت تعلق خاطری است که زن و شوهر در شرایط عادی در یک جامعه به هم دارند. این که طلاق یک امر غیرعادی در جامعه‌ای باشد، نشان می‌دهد بنیان خانواده در آن جامعه همچنان به قوت خود باقی است. با همه این‌ها، توصیفاتی که اردبرینک و سمیه در این خصوص می‌کنند، به مخاطب القا می‌کند که خانواده‌ها در ایران، فرزندان خود را درک نمی‌کنند و یا به اندازه کافی پیشرفته نیستند. مخاطبین اصلی این برنامه، مردم جوامع غربی هستند که نه تنها طلاق برایشان امری روزمره و پذیرفته‌شده است، بلکه ازدواج نکردن برایشان یک آرزوست. ممکن است به نظر مخاطب ایرانی برسد که آن‌چه اردبرینک دارد گزارش می‌کند، ارزش‌های جامعه ایران را نشان می‌دهد، اما باید در نظر داشت که غربی‌ها مسلماً عجیب بودن طلاق در جامعه‌ای را نشانه ضعف و عقب‌ماندگی آن جامعه خواهند دانست.

سمیه که در شهر خودش، چادر به سر زده است، هنگام قدم زدن با اردبرینک لب به شکایت می‌گشاید: "این‌جا هیچ چیز تغییر نمی‌کند. همه چیز منجمد است. می‌بینید که ساختمان‌ها را می‌خواهند تعمیر و بازسازی کنند، اما سرعتش بسیار کم است. مردم پول ندارند که هرچند وقت یک بار، داشته‌های خود را تازه کنند. به نظرم آن‌چه در ذهنشان می‌گذرد هم همین‌گونه است. سرعت زندگی این‌جا بیش از حد کم است." و به این ترتیب، جامعه سنتی و مذهبی ایران در گزارش نیویورک‌تایمز خالی از ویژگی‌های مدرنیته، که مهم‌ترین آن‌ها "سرعت" است، توصیف می‌شود.

سمیه در پاسخ به این سؤال خبرنگار نیویورک‌تایمز که خودت فکر می‌کنی زندگی‌ات چگونه می‌شود، می‌گوید: "من از کسانی بودم که دوست داشتم بمانم و پیشرفت کنم، اما با آن‌که فکر می‌کنم دارم پیشرفت می‌کنم و زندگی‌ام بهتر می‌شود، حس می‌کنم حتی دارم افسرده می‌شوم. تا کی می‌توانم داخل خودم فرو بروم. با این حال، هنوز دارم ته‌مانده‌های امیدم را استفاده می‌کنم." وی در پاسخ به این‌که کجا ممکن است بخواهد برود، می‌گوید: "نمی‌دانم. شاید برای تحصیل بروم." اردبرینگ شاید به شوخی می‌گوید: "من چه کار کنم، وقتی تو نیستی؟" سمیه می‌خندد و می‌گوید: "نه. الآن بهش فکر نکن. تا من بخواهم بروم، کلی طول می‌کشد." در انتهای این قسمت از گزارش اردبرینک، مخاطب می‌فهمد که هر کشوری برای زندگی بهتر از ایرانی است که آدم در آن "افسرده" و "ناامید" می‌شود.


سمیه در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد و بزرگ شد

قسمت دیگری از سری "مرد ما در تهران"، "دختر شهید" نام دارد. اردبرینک در ابتدای این قسمت می‌گوید: "طی 12 سال اقامت در ایران، یک درس مهم یاد گرفته‌ام: برای غافلگیر شدن، آماده باش، چون این‌جا، هیچ چیزی آن‌چه به نظر می‌رسد، نیست." سپس توضیح می‌دهد: "اکرم خدابنده، در مسابقات آسیایی تکواندو در سئول، چیزی نمانده بود مدال طلا بگیرد. این در حالی است که ما غربی‌ها به ندرت چنین تصویری از زنان ایرانی داریم. غافلگیری‌های بیش‌تر هم در این‌جا وجود دارد."

این جمله کلیدی که "در ایران هیچ چیزی آن‌چه به نظر می‌رسد، نیست" مبنای گزارشی است که اردبرینک از ایران ارائه می‌دهد. این جمله باعث می‌شود مخاطب هرآن‌چه را از ایران می‌داند، یک‌باره فراموش کند و چیزی را بپذیرد که اردبرینک قرار است به او بگوید. بنابراین اگر تصویری از یک دختر شهید در گزارش نیویورک‌تایمز ارائه می‌شود، این دختر شهید، نماینده همه دختران شهدا دیگر در ایران است، حتی اگر بقیه دختران شهدا به گونه‌ای دیگر به نظر برسند، چون در ایران هیچ چیزی آن‌چه به نظر می‌رسد، نیست!

اردبرینک زنی به ظاهر کاملاً محجبه به نام "ناهجه" را معرفی می‌کند و توضیح می‌دهد که وی مانند بسیاری از زنان دیگر، "یک‌شبه" از دیدن ورزش موردعلاقه‌اش یعنی والیبال بازماند. ناهجه در این خصوص می‌گوید: "والیبال نمی‌دانم چرا یک‌دفعه این‌طور شد. فکر می‌کنم یک سری بحث‌های سیاسی قاطی این مسئله شده است، والا فرق آن با ورزشی مانند تکواندو چیست؟ هیجانش چیست؟" در همان ابتدای گزارش، نشان داده می‌شود که این دختر شهید از دولت و نظام ایران شکایت دارد.

"دختر شهید" قسمت سوم از سری "مرد ما در تهران" - دانلود

خبرنگار نیویورک‌تایمز ادامه می‌دهد: "ناهجه تنها زنی نیست که به این قانون جدید اعتراض می‌کند. زنی به نام "غنچه قوامی" هم به خاطر اعتراض در یک بازی والیبال، به یک سال زندان محکوم شد. مسلماً این قانون جدید میان زنان، مسئله‌ای شده است. حتی ناهجه که من می‌دانم از حامیان انقلاب اسلامی است، از این قانون جدید عصبانی است.

ناهجه بیش‌تر توضیح می‌دهد: "من معتقدم ایران قوانینش محدودکننده زنان نیست. مانند عربستان سعودی نیست که مثلاً زنان اجازه رانندگی ندارند، حق رأی ندارند. ایران اجازه رانندگی، حق رأی و تا بالاتر از این‌ها را به زنان می‌دهد. یک زن حتی می‌تواند رئیس‌جمهور هم بشود. اما فکر می‌کنم دست‌های برخی مردان در کار است که می‌خواهند زنان را محدود کنند."

این هم صرفاً موردی دیگر از دفاع از کسی با هدف ضربه زدن شدیدتر به آن است. مقایسه وضعیت زنان در ایران با عربستان سعودی، اگرچه مقایسه‌ای ماهیتاً ضربه‌زننده است، اما به نظر می‌رسد برای دفاع از ایران صورت گرفته است. این در حالی است که به سرعت، این دفاع تبدیل به حمله‌ای می‌شود که بدون دفاع قبلی، نمی‌توانست این‌قدر تأثیرگذار باشد.


اکرم خدابنده چیزی نمانده بود در مسابقات تکواندو، طلای آسیا را بگیرد

اردبرینک سرنوشت ناهجه را این‌گونه بازگو می‌کند: "ناهجه و خانواده‌اش قبلاً در آمریکا زندگی می‌کردند، اما به محض آن‌که آیت‌الله خمینی در ایران به قدرت رسید، با ایده‌آل‌های بی‌شمار به ایران برگشتند. پدرش می‌خواست به پیروزی انقلاب اسلامی کمک کند. با این حال، بعد از آن‌که به ایران برگشت، در جنگ علیه عراق کشته شد."

ناهجه درباره اعتقادش به این‌که پدرش در راه حق کشته شده می‌گوید: "من معتقدم هیچ مرگی برای پدرم خوب نبود، مگر شهادت. من هم از خدا می‌خواهم برایم همین نوع مرگ اتفاق بیفتد." اردبرینک توضیح می‌دهد: "خانواده‌های شهدا در ایران جایگاه ویژه‌ای دارند و اساس انقلاب اسلامی تلقی می‌شوند. معمولاً از این خانواده‌ها انتظار نمی‌رود که از دولت انتقاد کنند، بنابراین من بسیار تعجب می‌کنم که می‌بینم ناهجه در مقابل دوربین هیچ ابایی از انتقاد کردن از دولت درباره قانون جدید والیبال ندارد." وی سپس از ناهجه می‌پرسد که مسئولین، چه چیزی را درباره حضور زنان آن هم با چادر به عنوان تماشاگر در بازی‌های والیبال خطرناک می‌بینند.

این سؤال برای آن پرسیده می‌شود که انتقاد از دولت ایران مستقیماً توسط یک دختر شهید مطرح شود تا تأثیر بیش‌تری داشته باشد. هرچه باشد، از یک دختر شهید که پدرش جان خود را فدای این کشور کرده است، "انتظار نمی‌رود از دولت انتقاد کند." ناهجه پاسخ می‌دهد: "من فکر می‌کنم خطری وجود ندارد. در این‌جا هر کسی که سر کار می‌آید، می‌خواهد بگوید که من هستم و می‌توانم کاری که می‌خواهم انجام بدهم. بنابراین یک اتفاقی که تا قبل از آن نیست، یک‌باره تبدیل می‌شود به چیزی که باید باشد."

خبرنگار نیویورک‌تایمز سؤال معناداری درباره انتقادهای ناهجه در مقابل دوربین می‌کند: "نمی‌ترسی؟" و ناهجه جواب می‌دهد: "نه. ایران به‌رغم این که ظاهر خشنی دارد، از نظر بعضی‌ها در آمریکا و اروپا، به این ترسناکی نیست. قسمتی از این نترسی را شاید از پدرم به ارث برده باشم. برای آزادی و هدفی که می‌خواهم به آن برسم، حاضر هستم یک سری چیزها را از دست بدهم."


ناهجه به اردبرینک توضیح می‌دهد که حاضر است برای آزادی، برخی چیزها را از دست بدهد

وی ادامه می‌دهد: "در این انقلابی که پدرم خونش را برای آن داده است، قرار است اتفاق‌های خیلی خوب بیفتد. قرار است فرزندان من آینده روشنی را داشته باشند. من هم وظیفه دارم به اندازه پدرم برای این انقلاب کار کنم. نمی‌توانم در خانه بنشینم و بگویم: ای بابا، دیگر حتی نمی‌گذارند برویم والیبال و تشویق کنیم. نخیر چنین اتفاقی قرار نیست بیفتد." در گزارش اردبرینک، نه تنها معنای "آزادی" به "حضور زنان در ورزشگاه‌ها برای دیدن بازی والیبال" محدود می‌شود، بلکه کسی که به دنبال رسیدن به این نوع آزادی است، دنباله‌روی شهدایی معرفی می‌گردد که کشور را از تجاوزگری صدام آزاد کردند.

اردبرینک نهایتاً توضیح می‌دهد: "واقعیت همین است. در ایران، هیچ چیزی آن‌چه به نظر می‌رسد، نیست. من نمی‌دانم اگر پدر ناهجه صحبت‌های او را می‌شنید، چه فکری می‌کرد."


گزارش خبرنگار نیویورک تایمز که همراه با فیلم‌برداری صورت گرفته آزادانه به انتقاد از گشت ارشاد و بازداشت خبرنگار واشنگتن‌پست در تهران که متهم به جاسوسی است پرداخته و همین مسائل گویای آزادی عمل او در تهران است. این در حالی است که هیچ خبرنگاری از روزنامه های ایران در آمریکا حضور ندارد و خبرنگار صدا و سیما در آمریکا نیز تا شعاع محدودی می تواند از مقر سازمان ملل دور شود و محدودیت های بسیاری برای تهیه گزارش دارد.قطعا حضور خبرنگاران روزنامه های ایران به صورت آزادانه در آمریکا، جامعه ایران را با زوایای دیگری از جامعه آمریکا آشنا خواهد کرد که در رسانه‌های جریان اصلی این کشور سانسور می‌شوند. امیدواریم دولت راهکاری برای حضور خبرنگاران ایرانی در آمریکا بیندیشد.