به گزارش مشرق، بنیاعتماد جمعه شب درباره فیلمش، «قصهها»، گفته است: «در سینمای اجتماعی اگر سیاهنمایی به معنای نشان دادن سفیدی از سیاهی باشد، منتقدین باید استدلال بیاورند که چه چیز سفیدی را سیاه نشان دادهام!؟ من سیاهیها و تلخیها را میبینم اما سیاهبین و تلخبین نیستم.» او اما باید توجه کند که مسئلهای اصلی، اساسا همین دیدن صرف سیاهیهاست، نه سیاه نشان دادن سفیدیها. مشکل بزرگ همین است که او- و باقی همفکرانش- تنها سیاهیها و تلخیها را میبینند و آن را به عنوان «واقعیت جامعه» به مخاطب حقنه میکنند.
سال ۱۳۸۲، وقتی «بوتیک» حمید نعمتاله اکران شد، نگاه رک، صریح و گزندهی فیلمساز تازهکار آنروزها برای خیلیها غافلگیرکننده بود. نیمه اول دهه هشتاد، روزهای رواج فیلمهای بیخاصیت دختر- پسری بود و فیلم منتقدِ تلخِ نعمتاله یک اتفاق کمنظیر در سینمای اجتماعی آنروزهای ایران، که نمونههای مشابه چندانی حتی در سالهای پیش از خود نداشت.
بوتیک
«بوتیک» تصویر عریان و بیپردهی تهران- ایران- آن سالها بود در نهایت گزندگی. روایت جوانهای بیپشت و پناهی که در باتلاق بیعدالتی اجتماعی در حال غرق شدن و نابودیاند. با اینهمه اما «بوتیک» نه تنها هیچگاه فیلمی «یاسآور»، «افسرده» و «سیاهنما» خوانده نشد، بلکه در طول این سالها بارها مورد ستایش قرار گرفت و تبدیل شد به یکی از مهمترین آثار عدالتخواهانهی سینمای ایران و حتی یک دهه پس از اکران نیز در نظرسنجی «جبهه رسانهای سینمای انقلاب» به عنوان یکی از فیلمهای برتر سینمای پس از انقلاب انتخاب شد.
یک دهه پس از اکران «بوتیک» اما سینمای ایران تفاوتهای جدی با زمانی داشت که فیلم نخست نعمتاله اکران شده بود. حالا سینمای ایران به جای عرضهی فلهای آثار دختر- پسری، محل جولان فیلمهایی شده بود که در ظاهر همان راهی را میرفتند که «بوتیک» رفته بود؛ «نمایش بیپرده و عریان تلخیهای اجتماع». اما در باطن، موج فیلمهای ظاهرا انتقادی اجتماعی شبهروشنفکران غربزده که «ابتذال» محتوایی و تکنیکی همان آثار نازل تقلیدیِ دهه هفتاد و هشتاد را با ظاهری شکیلتر بازتولید کرده بودند، تفاوتهای اساسی با مسیری داشتند که «بوتیک» و آثار مشابه آن در پیش گرفته بود.
همین مسیر متفاوت هم درنهایت باعث به وجود آمدن حرفوحدیثهایی شد که حالا بحث اصلی فرهنگ-سینما- ایران است. بنابراین الان ظاهرا وقت آن رسیده است که برای تشخیص سینمای اجتماعی «واقعی» از سینمای اجتماعی «جعلیِ» مد این روزها به گذشته برگردیم و فیلمهای پرمدعای امروز را با آثار اصیل اجتماعی مقایسه کنیم تا میزان سیاسیکاری سازندگان فیلمهای اخیر به خوبی مشخص شود.
یک: گزینش هدفدار واقعیت
ظاهرا ماجرا این است که فیلمهای اجتماعی چند سال اخیر دارند مشکلات و معضلات اجتماعی را بازنمایی میکنند و قصد حل آنها را هم دارند، و خب از این منظر لابد قابل تقدیر هم هستند، اما باید به این توجه کرد که سازندگان این آثار دست به گلچین کردن و انتخاب هدفدار بخشهایی از «واقعیت» میزنند و از این منظر «حقیقت» را وارونه جلوه میدهند.
برای درک بهتر موضوع بازگردیم به «بوتیک». خط اصلی فیلم نعمتاله داستان «اِتی»(گلشیفته فراهانی) است، دختر فقیر بلندپرواز سرخوردهای که ارزوی مهاجرت و پولدارشدن دارد، اما فیلم، در عین حال داستان تکتک دوستان جهان(محمدرضا گلزار) که در خانه مجردی با هم زندگی میکنند هم هست. داستان دانشجوی انصرافی پزشکی که مجبور به جوجهفروشی است، داستان خود جهان که مجبور به فروشندگی در بوتیک است، داستان پسری که حاضر به کار در مغازه پارچهفروشی پدرش نیست و شغلی در شان خودش میخواهد و..... ولی به این دقت کنید که نعمتاله به جای انباشتن اثرش از فلاکت و بدبختی و گرفتن پزروشنفکری، در این میان جوانی را هم قرار میدهد-کاوه کاویان- که در استانه ازدواج است و زندگیش روبه راه است و دارد از خانه مجردی میرود.
قصه ها
عمق اهمیت همین چینش «واقعی» شخصیتها اما هنگامی بیشتر مشخص میشود که آن را با اثار چند سال اخیر مقایسه کنیم. مسئله این است که فیلمهای اجتماعی اخیر شبهروشنفکران با داشتن داعیهی «واقعگرایی»، دست به انتخاب بخشهایی از «واقعیت» میزنند و تنها کلاژی سطحی از تلخیها و مصیبتها را در معرض دید مخاطب قرار میدهند.
بنیاعتماد شب گذشته درباره فیلمش، «قصهها»، گفته است: «در سینمای اجتماعی اگر سیاهنمایی به معنای نشان دادن سفیدی از سیاهی باشد، منتقدین باید استدلال بیاورند که چه چیز سفیدی را سیاه نشان دادهام!؟ من سیاهیها و تلخیها را میبینم اما سیاهبین و تلخبین نیستم.» او اما باید توجه کند که مسئلهای اصلی، اساسا همین دیدن صرف سیاهیهاست، نه سیاه نشان دادن سفیدیها. مشکل بزرگ همین است که او- و باقی همفکرانش- تنها سیاهیها و تلخیها را میبینند و آن را به عنوان «واقعیت جامعه» به مخاطب حقنه میکنند درحالیکه «واقعگرایی» یعنی نمایش تلخیها و خوشیها در کنار هم. پس آثار جعلی اخیر- و بهویژه فیلم پرحاشیه «قصهها»- برخلاف ادعایشان نهتنها فیلمهایی «واقعی» و «واقعگرا» نیستند، بلکه با گزینش واقعیت، تصویری معوج از جامعه ارائه میدهند و آنها را تنها میتوان ذیل مفهوم «سیاهنما» قرار داد و طبقهبندی کرد.
دو: مسئلهی قهرمان
نشان دادن مشکلات کشور، اگر همراه با نمایش ارادهای برای حل مشکل نباشد، نهتنها باری از روی دوش مردم و کشور برنخواهد داشت، بلکه تنها باعث پمپاژ یاس و عصبیت به جامعه خواهد شد. این، تفاوت بزرگ سینمای تاثیرگذار و پرمخاطب امریکا با سینمای ورشکستهی ایران- و سینمای ورشکستهی اروپا- هم هست. «قهرمان» مهمترین ابزار تبدیل نِقزدن به انتقاد است و با وجود آن میتوان تمام مشکلات را به درستی بیان کرد و در عین حال «امید» را در دل مخاطب نکشت.
«جهان»(گلزار) در بوتیک، قهرمان ماجراست، قهرمانی البته نه از جنس قهرمانهای تخیلی هالیوودی. او یک جوان معمولی- واقعی- ایرانی است که با وجود تمام مشکلات شخصیش، دلش برای دخترکِ درماندهی ماجرا میسوزد و میخواهد به او کمک کند. ما- مخاطب- با او همذاتپنداری میکنیم، ماجرا را از زاویهی نگاه او میبینیم و همین هم باعث میشود که هرچقدر هم فیلم در نمایش سیاهیهای جامعه عریانتر عمل کند، بازهم تبدیل به فیلمی «یاسآور» و «سیاهنما» نشود، چون امید به حل مشکل را در مخاطب زنده نگه میدارد و همچنین سعی میکند تصویری درست از مردمان این مملکت به دست دهد.
این البته محدود به فیلم نعمتاله هم نیست. وجود «قهرمان» نکتهایست که رد آن را در تمام فیلمهای اجتماعی تاثیرگذار این سالها میتوان گرفت، از «روز روشن» حسین شهابی که در آن یک راننده تاکسی قهرمان ماجرا بود و پیش از این و در زمان اکران مفصل به آن پرداختیم (اینجا) تا «مرهم» علیرضا داوودنژاد که در آن یک مادربزرگ به شدت ایرانی قهرمان فیلم بود و تا «چهارشنبه ۱۹ ادیبهشت» وحید جلیلوند که البته هنوز اکران عمومی نشده است و در جشنواره گذشته در موردش صحبت کردیم (اینجا). فیلمی که شاید یکی از تلخترین اثار چندسال اخیر سینمای ایران باشد اما وجود یک شخصیت مثبت که ارادهای برای حل مشکل دارد به آن جهتی درست میدهد و آن را به اثری تاثیرگذار تبدیل میکند.
در همهی اینها نه از قهرمانپردازی هالیوودی خبری هست، نه از سرپوش گذاشتن و ندیدن معضلات اجتماعی، اما تفاوت بزرگ در این است که سازندگان این آثار سعی کردهاند به دور از سیاسیکاری، امید را در دل مخاطب زنده نگهدارند، او را به تلاش برای حل مشکل تشویق کنند و همچنین تصویری واقعی از ایران و مردمانش ارائه دهند، مردمی که هرکدام میتوانند یک قهرمان واقعی و باورپذیر در یک اثر تاثیرگذار باشند.
سه: مسئلهی سیاسیکاری
فیلم اجتماعی، حتی اگر مطابق ادعای شبهروشنفکران نیازی به ارائه راه حل هم نداشته باشد، حتما در نهایت باید تحلیلی از شرایط و علل وقوع مسئلهای که بیان میکند ارائه کند، وگرنه همه مردم خود صرف مشکل را میبینند، از آن خبر دارند و احتمالا بهتر از فیلمسازان برجعاجنشین هم آن را لمس کردهاند و بنابراین نیازی به رفتن به سینما برای دوباره دیدن آن ندارند.
اما نکتهی مهم این است که آثار ظاهرا اجتماعی سالهای اخیر یا صرفا به نمایش صرف فلاکت اکتفا میکنند، یا سعی میکنند تحلیلی کاملا سیاسی از مشکلات اجتماعی ارائه دهند و ماهی مطلوب خود را از مسائل اجتماعی صید کنند. فیلمهای حاشیهساز چند سال اخیر؛ «قصهها» و «عصبانی نیستم»، برای درک بهتر این ماجرا میتوانند نمونههای خوبی باشند. به عنوان مثال بعد از مشاهده «قصهها» به این دقت کنید که بنیاعتماد- و البته همچنین باقی شبهروشنفکران غربزده- نوع روایتشان حتی از اسیبهای اجتماعی با هدف ایجاد دوگانه و تقابل «مردم- سیستم» است. «قصهها» نمونهی تام و تمام فیلمی است که به بهانهی بازنمایی مشکلات اجتماعی، مردم را مقابل سیستم قرار میدهد و سعی میکند به اهداف سیاسی خودش برسد، بیآنکه حتی ذرهای در مشکلات و معضلات اجتماعی که نشان میدهد عمیق شود و از ماهیت واقعی آنها تحلیل ارائه دهد.
به جز «قصهها» اما فیلم جنجالی «عصبانی نیستم» نیز از این منظر جالب است و قابل بحث. شخصیت محوری «عصبانی نیستم» یک جوان دانشجوی کُردِ ستارهدارِ حامی جنبش سبز است! و با این حال سازندگان و حامیان فیلم ادعا میکنند که آن یک فیلم سادهی اجتماعی است درحالیکه تنها یک نگاه به انتخاب نمادین شخصیت محوری ماجرا میتواند عمق نگاهی سیاسی سازندگان آن را به خوبی نشان دهد.
چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت
این مسئله اما وقتی بیشتر به چشم میاید که سوگیریهای محتوایی فیلمهایی مانند «قصهها» و «عصبانی نیستم» را با اثار اجتماعی دیگر بسنجیم و مقایسه کنیم. از «بوتیک» که حضور یک سرمایهدار به عنوان یک قطب منفی تاثیرگذار، به آن وجهی عدالتخواهانه داده بود تا آثاری مثل «عصریخبندان» مصطفی کیایی که-فارغ از کیفیت فنی و نوع پرداخت- به درستی دست روی مسئلهی آقازادهها گذاشته بود و همچنین آثاری مثل «روز روشن» و «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» که به درستی در مسئلهی مورد اشارهشان، پیکان انتقاد خود را به سوی خود جامعه گرفته بودند.
با این وجود اما جز چند مورد قابل تقدیر «عصر یخبندان»، «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت»، «دربند» و «روز روشن» اکثر فیلمهای اجتماعی چند سال اخیر در تلاشند تا از کوچکترین بزه، معضل و اسیب اجتماعی به عنوان نشانهای از ناکارامدی اساس سیستم سوءاستفاده کنند و نیات سیاسی خود را اینبار در قالب اجتماعی پیش ببرند.
کلام اخر
«سیاهنمایی» بحث اصلی این روزهای سینماست و شبهروشنفکران با استفاده از هر رسانه و تریبون و حتی با گذاشتن همایشها و نشستهای یکطرفه سعی میکنند آن را به نوعی زیرسوال ببرند و نفیاش کنند و در این بین با وجود ادعای مظلومیت، آنتن زنده تلویزیون را هم در اختیار دارند. «سیاهنمایی» اما یکی از دقیقترین مفاهیم برای بیان کاریست که شبهروشنفکران غربزده در حال انجام آن هستند. کاری که در این نوشته کوتاه سعی شد به اختصار نکاتی درباره آن گفته شود. شبهروشنفکران با تحریف واقعیت و کنار هم گذاشتن بدبختیها-که البته کسی نمیتواند وجودشان در جامعه را به طور کلی نفی کند- بدون کوچکترین خلاقیت هنرمندانه و حتی پژوهش اجتماعی سعی میکنند تصویر مطلوب خود را به مخاطب حقنه کنند و عصبیت را به جامعه تزریق.
این، مفهومی است که از دو-سه سال قبل و بعد از دیدن موج فیلمهای یاسآور و افسرده مفصلا به آن پرداختیم و قطعا از این به بعد بسیار بیشتر در موردش صحبت خواهیم کرد. «سیاهنمایی» استراتژی شبهروشنفکران است و عدهای از منتقدان شبهروشنفکر نیز در حال توجیه آن. به این متن که خطاب به مخالفان فیلم قصهها نوشته شده دقت کنید: «آیا اینان مدعیاند در جامعه ما خبری از نداری و افیون و تبعیض و سوء تدبیر نیست؟ اگر چنین است، پس تکلیف در برابر امارهای تکان دهندهای درباره افزایش آمار طلاق و خشونتهای خانوادگی و اعتیاد و روسپیگری و... که از منابع رسمی و حکومتی هم ابراز میشود و بعضا از تریبونهای نماز جمعه هم یادآوری میشود، چیست؟ اگر در رسانههای رسمی و نماز جمعه و مساجد در این باره سخن رانده شود، نشانه دغدغههای عدالت اجتماعی و داشتن درد مستضعفان است؛ ولی اگر در فیلم بنی اعتماد مطرح آید، سیاه نمایی است؟!»( هفتهنامه صدا، شماره ۳۵)
میبینید شبهروشنفکرانی که تا پیش از این حتی مدعی حکیم و طبیب بودن سینماگران هم شده بودند و برای آنان شانی بالاتر از باقی اقشار جامعه قائل بودند، حالا برای توجیه آثار سیاسی مانند «قصهها» با دستاویز قرار دادن حرفهای کلی درباره وجود فقر و اعتیاد و... وظیفه هنرمند را مانند یک سخنران تنها گفتن صرف این مسائل میدانند، بدون اینکه به این سوال پاسخ دهند که پس از فرق یک «هنرمند» با باقی مردم-حتی پایینترین اقشار و طبقات جامعه- در چیست و مگر باقی مردم از این امار بیخبرند؟ چطور اینجا رسانههای جماعت روشنفکر اساسا «بیان هنرمندانه» را کنار میگذارند و فقط به دادن یک «گزارش» یکطرفه بسنده میکنند؟
منتقد هفتهنامه صدا- به عنوان مشت نمونه خروار صدها مطلب مشابه دیگر- در ادامه متنش برای مورد چالش قرار دادن منتقدان «سیاهنمایی» یک سوال اساسی را هم مطرح میکند: «دلواپسان متوقعند که در مواجهه با این سیاهیهای اجتماعی، چه نوع الگویی را در سینما در پیش گرفت؟». نویسنده این مطلب البته ظاهرا چندان با سینمای امریکا آشنا نیست چون نمونههای مناسب فراوانی از سینمای انتقادی از سینمای آمریکا میتوان بیان کرد، اما برای درک بهتر موضوع شاید بد نباشد شبهروشنفکران همین چند اثر مورد اشاره در این متن را ببیند و با فیلم مطلوبشان؛ «قصهها»، مقایسه کنند. اصل اساسی در سینمای انتقادیِ اصیل، دیدن «تمام واقعیت» است و نه «گزینش هدفدار» آن و همچنین پایبندی به الگوی قهرمانمحور. «بوتیک»، «روز روشن»، «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت»، «مرهم» و..... بسیاری از آثار قدیمی سینمای ایران از جمله اثاری مثل «نیاز» نمونههای مناسبیاند برای بحث درباره این موضوع.