کد خبر 511589
تاریخ انتشار: ۱ دی ۱۳۹۴ - ۰۰:۱۷

نیمی از بدن او فلج و قسمتی از جمجمه اش خرد شده بود، ولی روحیه ای آنچنان قوی داشت که هرگاه احساس ناامیدی و یأس به ما دست می داد از صحبت و همنشینی با او روحیه می گرفتیم.

گروه جهاد و مقاومت مشرقکوهی بود استوار با موهایی سپید و حدود پنجاه سال سن. نامش حسن بود و ما او را «عمو حسن» صدا می زنیم. می گفتند فرمانده یکی از توپخانه های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.

دژخیمان عراقی پس از شناسایی او انواع و اقسام شکنجه ها را در موردش اعمال کردند تا شاید اطلاعت نظامی از او به دست آورند، اما باید پایداری و مقاومت عمو حسن هیچ نتیجه ای از این اقدام وحشیانه عایدشان نشد.

نیمی از بدن او فلج و قسمتی از جمجمه اش خرد شده بود، ولی روحیه ای آنچنان قوی داشت که هرگاه احساس ناامیدی و یأس به ما دست می داد از صحبت و همنشینی با او روحیه می گرفتیم.


در سوله ی کمپ ۱۶ هر روز سه بار آمار گرفته می شد و هر بار موقع آمار گرفتن باید چهار زانو روی زمین می نشستیم و سرها را پایین می گرفتیم، اما عمو حسن نزیر بار این حرف نمی رفت. یک بار افسر عراقی به او گفته بود: سر پایین.

و او در جواب گفته بود: من فقط در مقابل یک نفر سر فرود می آورم و آن هم خداست.

راوی: آزاده مرتضی عباسی /سایت جامع آزادگان