اسماعیل شفیعی سروستانی در مصاحبه ای با خبرنگار مشرق به وضعیت فرهنگی کشور پرداخته و نسبت ولنگاری و آشفتگی فرهنگی را با وضعیت مطلوب ترسیم کرده است.

گروه فرهنگ و هنر مشرق- اسماعیل شفیعی سروستانی نویسنده و پژوهشگری است که سال 90 در کتابی با عنوان "ولنگاری فرهنگی" به مفهوم، ابعاد و مصادیقی از این پدیده در سازمان ها و آثار فرهنگی کشورمان پرداخته است. وی که هم اکنون مدیر موسسه فرهنگی موعود می باشد به سوالات ما در مورد وضعیت فرهنگی امروز ایران و آسیب های ولنگاری فرهنگی پاسخ گفته است.

ولنگاری فرهنگی مقدمه بحران تمدنی
مترادف ولنگاری می توان با کمی مسامحه آشفتگی گذاشت. ولنگاری انعکاس انفعال است. نشان دهنده انفعال است و انفعال در هر حوزه ای که وارد شود در خودش و با خودش حرکت به سوی واماندگی، واپس گرایی و میدان دادن را دارد. وقتی از ولنگاری در فرهنگ می گوییم باید نگاه دقیق تری نیز به فرهنگ داشته باشیم. سه مرتبه در حیات فرهنگی هر قوم وجود دارد. مرحله اول که پنهان و پوشیده است. نظری و عقیقدتی است و هستی شناسی و جهانشناسی را بیان می کند. مرحله دوم ساحت فرهنگی است که نحوه بودن و زیستن و ادب بودن را با اتکا به مبانی نظری و اعتقادی تعریف می کند. سوم هم صورت مادی حیات است که همه نیرویش را از ساحت فرهنگی می گیرد. ساحت فرهنگی نیز همه نیرویش را از بنیان های نظری می گیرد.

وقتی سخن از ولنگاری و آشفتگی فرهنگی به میان می آید یعنی جمعیتی، قومی و سرزمینی در ساحت فرهنگی و مناسبات ارزشی چنان دچار انسلاخ و آشفتی شده و از بنیان های اعتقادی خودش کنده شده که منفعل و مستعد برای پذیرش جریان های فرهنگی بیگانه شده است. وقتی جامعه و جمعیتی دچار ولنگاری فرهنگی بشود قطعا در حوزه تمدنی هم دچار ویرانی است. یعنی مناسبات تمدنی وقتی هماهنگ و همسان می شوند که از یک بنیان فرهنگیِ ثابت و سالم و قابل تعریف تغذیه بشوند. ولنگاری فرهنگی قطعا در حوزه تمدنی به آشفتگی و بحران ختم می شود. یعنی شهرسازی، پوشش، زبان و تغذیه دچار بحران می شود. بحران در مناسبات تمدنی را باید فرزند آشفتگی و لنگاری فرهنگی دید.



شورای عالی انقلاب فرهنگی نظاره گر یا موثر؟

عنوان ولنگاری فرهنگی از نظر بنده شایسته ترین عنوانی بود که می شد برای وضعیت کنونی تعریف کرد. ولنگاری فرهنگی، سال 70 را برای من تداعی می کند زمانی که بر روی مجموعه ای تحت عنوان «تهاجم فرهنگی و نقش تاریخی روشنفکران» متمرکز بودم. انتشار مقالات علمی و پژوهشی در مورد نقد وضعیت فرهنگی ایران محور آن بود و ذیل روزنامه کیهان به انجام می رسید. نزدیک 600 مقاله در مورد وجوه و اوضاع مختلف فرهنگ در ایران مورد بررسی جدی قرار گرفت و مستند سازی شد. پس از آن در سال 1390 مجموعه چهارجلدی را با عنوان «شبیخون، بیداری و مقابله» منتشر کردم که چگونه از تمدن غربی بر شرق اسلامی و ساکنان سرزمین فراخ اسلامی یک شبیخون اتفاق افتاده و اولا بیداری و بعد مقابله را ضروری دانستم. هدف این بود که در این مجموعه ها اولا ضعف های موجود احصاء، مصادیق استخراج و نهایتا خط استراتژیک ترسیم شود.

یک جلد آن به عنوان ولنگاری فرهنگی ارائه شد که به بررسی جریانات فرهنگی ایران در عرصه مطبوعات و سایر رسانه ها و دستگاههای فرهنگی می پرداخت. امروز وقتی این عنوان مطرح می شود و من به کار قبلی مراجعه می کنم گویا مطالب تازه و نو است یعنی از آنجا که در این مدت چاره اندیشی نشده این مسئله تبدیل به یک بیماری مزمن شده است. کندن این دمل در دهه 70 خیلی راحت تر از دهه 80 و 90 بود. در حالیکه امروز بسیاری از رویکردها و زمینه ها تغییر کرده است و از بین رفته است. جامعه نیز درجات مختلفی از آلودگی را جذب کرده است که اگر امروز اقدام کنیم می بینیم پیراستن آن خیلی سخت تر شده است.

در بررسی مسائل فرهنگی و پیراستن جریانات فرهنگی، انجام مطالعات استراتژیک بسیار مهم است. مراکز و دفاتری که با نام مطالعات استراتژیک فرهنگی به راه افتادند با این هدف مزاح کردند. از سوی دیگر شورای عالی انقلاب فرهنگی که امید می رفت یک تحول بزرگ را باعث شود به صراحت می توان گفت حتی قدم های ابتدایی را برای تحول فرهنگی بر نداشته و سازمان های مسوول در صف دستورالعملی را از این شورا برای تغییر و دگرگونی دریافت نکرده اند.

اقدامات همایشی و نمایشی در حوزه فرهنگ
مشاهده می کنیم بنیان های نظری فرهنگ استعماری و الحادی غربی سر جای خودش باقی مانده و ته نشین شده است. سازمان های فرهنگی، ادبی و هنری نمی توانند به سادگی خودشان را از میراث این فرهنگ به جامانده پیراسته کنند. تلاش هایی هم که صورت گرفته است عموما انفعالی بوده است. همایشی و نمایشی صورت می گرفته اما بعد به کار و بار سابق خود برمی گشتند لذا تحول بنیادین اتفاق نیفتاده بلکه تمام ساز و کار پیشین و بنیادهای ملحدانه باقی مانده است و تنها صورت هایی دگرگون شده است. مثل اینکه در ابتدای یک شهری که تمام ساختارهای آن مشرکانه است بنویسید به شهر شهیدپرور خوش آمدید! نسبتی میان حوزه فرهنگی و تمدنی امروز ما با آنچه به عنوان دریافت های نظری دینی هست پیدا نمی کنیم.

نقش روشنفکری و روشنفکران در تاریخ فرهنگ و هنر کشور را باید جدی گرفت. جریانات روشنفکری غربی از زمان قاجار هیچ وقت نتوانسته است خود را با بنیادهای نظری دینی هماهنگ کند. در کتاب ولنگاری فرهنگی نزدیک به 150 خط استراتژیک ارائه شده است که در تحول فرهنگی کلان و حوزه های معین مثل مطبوعات،موسیقی، معماری، سینما و ... موثر است.

تاکتیک زدگی نشان از ضعف استراتژی در سازمان های فرهنگی
از گذشته میان دو حوزه فرهنگی و تمدنی تعارض وجود داشته است. حوزه فرهنگی تمدنی در شرق دریای مدیترانه که شامل کشورهای اسلامی و ایران بزرگ بوده و یک حوزه غرب دریای مدیترانه که اروپا و آمریکای امروز را شامل می شود. صورت فرهنگی و تمدنی این دو با هم فرق می کرده است. بنا بر اقرار حکمای گذشته این تفاوت ها ناشی از تفاوت دو جهانبینی و هستی شناسی  و مأموریتی است که برای انسان در زمین قائل بودند. تا زمانی که این حوزه ها کاملا از هم جدا بودند، ممکن بود تنها در اثر رفت و آمدها از یکدیگر تأثیر بگیرند. اما در عصر جدید وقتی غرب پوست ترکاند و از جغرافیای خاکی خودش کنده شد، هجمه ای را آغاز کرد که 200 سال از عمر آن می گذرد. در این مسیر باید دو جریان را از یکدیگر جدا کرد. یکی حرکت کندی که ناشی از جذابیت غرب و انفعال مسلمانان بود. این جریان به صورت کُند از 200 سال پیش شروع شد و به عنوان غربزدگی شناخته می شود. اما جریان دوم که برنامه ریزی دقیق تری برای هجمه آگاهانه بود با تاکتیک های معین به دنبال ضربه زدن آگانه و مسلحانه فرهنگی مخصوصا در 35 سال گذشته قابل ردیابی است. جریان اول در اثر تعامل و رفت و آمد با غرب و انفعالی که مسلمانان داشتند اتفاق افتاد ولی جریان دوم تند و تیز همانند جریان نظامی و برنامه ریزی شده سعی می کرد ریشه ها را بزند و بذر بکارد. این ها باید تفکیک بشود و جداگانه مورد مطالعه قرار بگیرد. شورای عالی انقلاب فرهنگی باید به این نکته توجه می کرد و بکند که جداکردن و پاکسازی و پیراستن حوزه فرهنگی و تمدنی ایران اسلامی شیعی نیازمند به پرسش جدی از غرب است نه فقط انتقاد از صورت های غربزدگی. بعد از آن به عنوان مادر، تغذیه کننده سازمان های فرهنگی بشود برای اینکه در اتخاذ استراتژی و تاکتیک ها درست عمل کنند. سازمان ها و نهادهای فرهنگی جمهوی اسلامی در 38 سال گذشته مبتلا به تاکتیک و حرکت های برنامه ای بودند نه استراتژیک یعنی بودجه گرفتند و پول خرج کردند و صورتسازی کردند.



سکولاریزه کردن دین و اسلامیزه کردن غرب دو لبه یک قیچی
در این جریان دو حرکت لطیف اتفاق افتاده است. آرام آرام جماعتی در غفلت نهادهایی مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی به سکولاریزه کردن دین اقدام کردند و عده ای به اسلامیزه کردن غرب پرداختند. وضعیت فعلی ولنگاری فرهنگی ما حاصل و محصول دو جریانی است که مانند دو لبه قیچی جلو آمدند. عده ای سعی کردند با سکولاریزه کردن دین، صورت صرفا دنیوی به دین بدهند که به قد و قواره خواست غرب در بیاد. برخی نیز اسلامیزه کردن غرب را در پیش گرفتند یعنی مناسبات فرهنگی غرب را اسلامیزه کنند ولی باطنش را حفظ کنند. نتیجه این شده است که با وضعیت کاملا پیچیده ای روبرو هستیم. باید محققانه، عالمانه و حکیمانه این حوزه ها از هم منفک بشوند و برای هر کدام یک تعریف بدهیم. سازمان های فرهنگی الان اولا فاقد استراتژی در حوزه فرهنگ هستند و اگر این استراتژی متکی به بنیان های فکری و وحیانی باشد موثر خواهد بود. بعد از آن اتخاذ استراتژی باید مشغول تاکتیک ها و برنامه ها شد. لابلای این غفلت و ولنگاری است که آرام آرام تمام صورت های فرهنگی الحادی احیا شدند. همچنین الگوهای کهن و سازگار با فرهنگ دینی دگرگون شدند، سبک زندگی دگرگون شده و فضای مناسب برای تنفس فرهنگی تنگ و تنگ تر شده است. حتی زبان منحط شده، فاسد شده است. زبانی که در خودش و باخودش می توانست و می تواند در هستی شناسی دگرگونی بزرگ به وجود بیاورد. آرام آرام در مبانی دینی و حدود شرعی نیز دخل و تصرف شده است. حتی به جایی رسیدیم که نوعی تجمل گرایی و قدرت طلبی عارض به حیات فرهنگی و تمدنی شده است. یعنی شهری که ساخته شده است در خودش میل به تظاهر و تجمل گرایی را دارد فریاد می زند. معماری که تجملی است میل به قدرت معماران را نشان می دهد و تظاهر را فریاد می زند. در این وضعیت انسان نمی تواند سالم بماند. جمله معروفی است که می گوید «ما شهرها را می سازیم و شهرها ما را می سازند». انسان متناسب با این شهر به وجود می آید. در تهرانی که اساس شهرسازی اش بر ولنگاری فرهنگی استوار است چگونه می توان انسان مومن تربیت کنید. ادبیات و موسیقی، رسانه ها و ارتباطات اجتماعی مبتلا به ولنگاری هستند. آرام از حقیقت دین و دینداری چنان فاصله گرفتیم که جدا از برخی از تابلوها و بیلبوردها اثری از حقیقت دین و دینداری باقی نمی ماند.

حوزه علمیه و دانشگاه در مقابله با ولنگاری کجایند؟
یکسری حرکت های انفعالی و تاکتیکی را بعد از این بیانات می بینیم. تجربه کرده ایم که معمولا می رویم سراغ عوامل دسته پنجم و دسته ششم. فراموش می کنیم عوامل اصلی و بنیان ها چیست. حرکت استراتژیک مقدمه اصلاح در عمل است. خود استراتژی در مناسبات نیازمند به پرسش جدی در حوزه نظری است. اندیشمندان و متفکران باید جدا از غوغا باید در حال و روز جامعه و مناسبات فرهنگی تفکر و تامل کنند و پرسش بنیادین اساسی اتفاق بیفتد. چه شد؟ الان که و کجا هستیم؟ مقصد کجاست؟ در حوزه های فرهنگی و تمدنی امروز ما زمان حال اصالت دارد اما جای سوال از فردا خالی است. چنان که پرسش از بنیادهای نظری نمی کنیم سوال از مقصد این حوزه ها هم نمی کنیم و برای خودمان هم با اتکا به منابع وحیانی مقصدی پیدا نمی کنیم. سازمان های فرهنگی متولی باید اتکاء به شورای عالی انقلاب فرهنگی داشته باشند من از این نهاد مطالبه کردم. اما باید سوال شود حوزه های علمیه کجای این ماجرا قرار می گیرند و چه نقشی در مقابله با ورود این ولنگاری ایفا کردند؟ دانشگاهها کجای این ماجرا قرار می گیرند و سازمان های در صف که گرفتار تاکتیک ها و برنامه ها هستند.

سه حوزه پیش گفته مهم است. ابتدا پرسش های بنیادین بعد گفت و گو و نهایتا حرکت در میدان عمل و صف. این کار زماندار و درازمدت است که متأسفانه به تأخیر افتاده است و اگر بیش از این به تأخیر بیفتد هیچگاه این دگرگونی اتفاق نمی افتد.

آینده خود را در آینه غرب می بینند
غرب همچنان که بی ابتدا نیست بی انتها هم نیست. یعنی قولش و فعلش در حوزه فرهنگی و تمدنی ابتدای اندیشه ای و فکری است که رویکردیش به هستی است به سوی مقصدی می رود و جوامع منفعل که گرفتار ولنگاری هستند را به دنبال خودش به سوی مقصد می کشاند. به تبع قوم مهاجم می روند اگر او به هلاکت برسد آنها هم به هلاکت می رسند.

غرب یکپارچه است. غرب به عنوان یک دین قابل شناسایی است . چنان که دینِ حقیقی حوزه فردی، اخلاقی و عملی دارد غرب هم یک دین است اما یک دین وارونه با نگاه به زمین. دین نگاه به آسمان دارد. غرب را باید به عنوان یک مجموعه و نظام دید. هستی شناسی و حوزه تمدنی و عملی در میدان و صف دارد. این حوزه ها باید بازشناسی بشود. مقصد نهایی غرب نیل به قدرت تمام عیار است. بولدوزری که اعتقادات اقوام منفعل را له می کند. حوزه فرهنگی و تمدنی اش را هم می بلعد. امروزه در شرقِ دریای مدیترانه چیزی به عنوان حوزه فرهنگی شرقی نداریم چون لگدمال شده است. چون غرب دنبال قدرت تام و تمام بلامنازع در زمین است. ما به تمامی و تمام عیار در خواست اشرار یهود که به حکومت جهانی می اندیشند می بینیم. از میانه راه هم گذشته اند. در پی تسلط هستند. فردا در نزد آنها معلوم است. در نزد مسلمانان نه تنها از مبادی سوال نکردند از فردا هم سوال نشده است. به عبارتی آنها دارند آینده خودشان را در آینه غرب می بینند. مسلمانان و شرقیان به همان سمت می روند بدون آنکه به نهایت آمال و آرزوهایشان فکر کنند. درحالی که در حوزه تفکر شیعی فردا استقرار دولت ولی الله الاعظم است. آیا سوگیری مجموعه فرهنگی ما به سوی این مقصد است؟ لذا باید همچنان که از مبدأ سوال کنیم از غایت هم سوال کنیم. غایتی که خاص تفکر اسلامی و شیعی است.