امام زمان از همان دوره برای ما وجود بزرگی بود برای همین روز تولدش همه جا جشن بود. وقتی بزرگ‌تر شدم و عقل بیشتر از احساس بر من حاکم شد و طی تعادل اندکی عقل و احساس به هم رسیدند، بیش از بیش به امام زمان ارادت پیدا کردم.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق- شهاب حسینی با دریافت جایزه بازیگری از جشنواره کن معیارهای بازیگری سینمای ایران را تغییر داد و سطح جوایز را به بالاترین سطح همه این 106 ساله سینمای ایران رساند. او با جایزه‌اش علاوه بر خوشحالی مردم توانست معیار دیگری را هم در سینمای ایران ماندگار کند، معیار پیشرفت پله پله که با اتکا بر توانایی‌اش و توجه به سخنان کارگردانان مهم سینمای ایران به دست آورده بود.

شهاب حسینی راهی طولانی را برای رسیدن به حایزه جشنواره کن طی کرده است، هر چند او خودش را گاهی خوش‌شانس و زیر سایه خداوند می‌داند.به گزارش تجربه، شهاب حسینی از آغاز ساخته شدن رخساره که در کنار میترا حجار و محمدعلی سپانلو روی پرده سینما ظاهر شد تا دریافت اولین سیمرغ مکمل خود تنها سه سال صبر کرد و حالا در کارنامه‌اش بیش از 20 فیلم موفق دارد و همکاری با بهترین کارگردانان سینمای ایران.

کارگردانی فیلم «ساکن طبقه وسط» که در 37 نقش متعدد حضور داشت و البته چندان مورد استقبال قرار نگرفت. اتفاقی که اکنون و پس از دریافت نخل طلا انگار ستاره بخت این فیلم نیز ظهور کرده است. در آن شب متفاوت سینمای ایران که جشنواره کن وجهه دیگری از سینمای ایران را به جهانیان معرفی کرد، زمانی که نام «شهاب حسینی»‌ از ایران برای دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد خوانده شد، زمانی که او با مشایعت اصغر فرهادی و ترانه علیدوستی و در میان فریادهای خوشحال کننده ایرانیان حاضر در سالن دوبوسی به روی صحنه رفت.

 زمانی که کاغذ روبان زده و نخل طلای کوچک را دریافت و از ته دل آن را به مردم ایران تقدیم کرد، تا امروز اتفاقات زیادی افتاده است. سرعت اتفاقات در این چند روز شاید بیش از آن که به سینمای ایران برگردد به حال و هوای مردم ایران بازمی‌گردد که در تناقص‌های آشکار فضاهای مدرن کنونی قرار دارند.




*نزدیک به دو دهه از شروع فعالیت‌ حرفه‌ای شما در سینما و تلویزیون می‌گذرد. اما در دو، سه سال اخیر شهاب حسینی متفاوتی را دیده‌ایم. بیشتر از گذشته علاوه بر بازیگری، در بخش‌های مختلف هنر نمایش فعال هستید و انگار دغدغه‌های شما فراتر از سینما است. چه اتفاقی برای شهاب حسینی افتاده که او را امروز صاحب معتبرترین جایزه بازیگری جهان کرده است؟

من فکر می‌کنم تلاش برای اینکه آدم مراحل مختلف زندگی‌اش را اصطلاحاً پاس کند همیشه وجود دارد اما زمانی که این تلاش پایه‌های زندگی را به استحکام برساند مجال خواهد داد تا فکر بیشتر کار کند چون فکری که دغدغه‌مند مسائل روزمره زندگی است زیاد فرصت گسترش و پرواز پیدا نمی‌کند. در زندگی من تا امروز چهار عنصر اصلی نقش داشته است. تمام آنچه امروز به عنوان پیشرفت، ترقی و موفقیت شناخته می‌شود را پیروی وجود این چهار عنصر به دست آورده‌ام. این چهار عنصر به ترتیب: توکل و توسل و در مرحله بعد تأمل و تفکر است.

شروع فعالیت هنری من با توکل همراه بود. بنابراین سعی می‌کردم از موقعیت‌هایی که در زندگی برایم پیش می‌آید استفاده کنم. مرامنامه خودم در زندگی مبنی برا این بود هر کسی به من برای اجرا، بازی یا هر کار دیگری اعتماد کرده از انتخاب خودش پشیمان نشود و احساس کند در این سرمایه‌گذاری سود کرده است. همیشه سعی من بر این بود که هر کاری در سطحی که دارد در آن ساخته می‌شود حداقل به درجه ایده‌آلی که برایش در نظر گرفته شده است، نزدیک باشد. با توکل کارم را شروع کردم و بعد به توسل رسیدم. البته توسل چیزی نبود که من با آگاهی و علم آن را انتخاب کنم بلکه برایم پیش آمد. به طور واقعی و ملموس هر وقت در زندگی‌ام با خطر مواجه شدم و از عنصر توسل بهره جسته‌ام.



*در دوره‌ای که شما حضور در عرضه هنر نمایش را انتخاب کردید، سن و سالی کمتر از سن امروزتان داشتید و طبیعی است که خیلی بیشتر از امروز مورد قضاوت قرار می‌گرفتید. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که برای خیلی از افراد گاهی پیش آمده که به خاطر ترس از واکنش اطرافیان، اعتقادات خود را سانسور کنند. شما ماه گذشته در کنفرانس مطبوعاتی فیلم سینمایی فروشنده پس از بازگشت از کن، اعتقادتان را بیان کردید. آیا تا به حال پیش آمده که خودتان را در چنین شرایطی و با ترس از بازخوردها سانسور کرده باشید؟

من در خانواده‌ای بزرگ شدم که در آن به خصوص خانواده پدری‌ام به واسطه یدک کشیدن پیشوند سید مرام‌نامه‌ای داشتند که همیشه آن را رعایت می‌کردند. مؤمن بودند. من در خانواده‌ای به دنیا آمدم که پدربزرگ و مادربزرگ برایمان قصه‌های قرآنی می‌گفتند. مادربزرگم سواد قرآنی داشت و همیشه برای نوه‌ها قصه‌های قرآنی تعریف می‌کرد. از زمانی که به یاد دارم پدرم نماز می‌خواند هیچ وقت نمازش ترک نمی‌شد. پدرم بنا به اتفاقاتی که در کودکی‌اش پیش آمده بود از هفت سالگی احساس می‌کرد که دیگر تنها شده است. با اینکه خانواده دور و برش بودند اما احساس تنهایی می‌کرد و از همان هفت سالگی نماز خواندن را شروع کردم با شناختی که از پدرم دارم و با این توضیح که احساس می‌کنم به هیچ عنوان جزء‌ آدم‌های درنده‌خوی جامعه خودش نبوده، اگر ارتباطش با خدا نبود، به نظر من واقعاً زندگی‌اش امکان حفظ شدن را نداشت. او آدم بسیار خود ساخته‌ای بود. او از معجزاتی که در دوران کودکی‌اش برایش پیش آمده بود تعریف می‌کرد و من از همان سن و سال کم نسبت به آن ماجراها ایمان پیدا کردم.

*پس پدرتان اولین قهرمان زندگی شما بود؟ و این شد که در مراسم اختتامیه جشنواره کن از اولین شخصی که یاد کردید ایشان بود؟

بله. به همین خاطر فقدانش برای من خیلی سنگین تمام شد. من الان به او احتیاج دارم. امروز به کسی احتیاج دارم که مرا پرورده باشد و همه ناتوانی‌های من را از بچگی دیده باشد؛ که بدانم اگر به من حرفی می‌زند مبنی بر هیچ پیش فرضی قضاوت و چیزهایی از این دست نیست بلکه براساس شناختی که از من دارد درباره من حرف می‌زند. نیاز دارم راه و چاه را به من نشان دهد چون پدر من است. من هنوز به دنبال این می‌گردم که یک نفر گوشم را بپیچاند و بگوید پسر اینجا را داری اشتباه می‌کنی. اگر روی استیج کن از او یاد کردم به این دلیل بود که در روزهای پایانی که مریض احوال بود، به خاطر شرایط کاری خیلی کم توانستم به او سر بزنم. می‌خواستم به او بگویم که اگر کنارت نبودم، حداقل سعی کردم که اسمت ماندگار شود.



*اما شما بیش از این هم در ایران موفقیت‌ها و محبوبیت زیادی را به دست آورده بودید که قاعدتاً باعث افتخار هر پدری می‌َشود. ظاهراً‌ وقتی جایزه کن را دریافت کردید فکر کردید که پدرتان هم حالا راضی است. به نظر می‌رسد این اولین بار بود که خودتان هم از عملکرد خودتان راضی بودید که به چنین درکی از رضایت پدر که بالاخره اتفاق افتاد رسیدید.

تمام جوایزی که در داخل کشور داده می‌شود بیشتر موجب سرافرازی طیفی از افراد است. اول موجب سرافرازی شخص جایزه گیرنده می‌شود و بعد از آن سرافرازی را برای اطرافیانش، دوستانش و همشهری‌هایش دارد. بقیه هم صرفاً به عنوان یکی از هم وطنان البته اگر سخاوتمند باشند، درباره جایزه‌ای که در داخل ایران به هنرمندی داده شده است، خوشحال خواهند شد؛ جوایزی مثل سیمرغ و یا جایزه انجمن منتقدان اما جایزه‌ای که در سطح جهانی به یک نفر داده می‌شود باعث غرور یک ملت خواهد شد. کدام پدر است که از دریافت چنین جایزه‌ای از سوی فرزندش راضی نباشد؟‌او معلم بود و همیشه دغدغه سربلندی این سرزمین را داشت و به همین دلیل در کن از او یاد کردم.

*داشتید از تفاوت سال‌های اخیر شهاب حسینی نسبت به گذشته در میزان حضور فعال در عرصه هنر می‌گفتید. صرفاً «توسل» باعث این موفقیت شده است؟

اگر از نظر عده‌ای اشکالی ندارد، این فرمول زندگی من بوده است! در جایی از زندگی متوجه شدم که توکل و توسل اگر تأمل را به همراه نداشته باشد،‌ نمی‌تواند چندان کار کرد داشته باشد. تو وقتی توکل می‌کنی در واقع داری سیگنال را می‌فرستی اما تو باید همزمان گیرنده‌ای را در خودت تقویت کنی چون سیگنال‌ها به تو باز خواهد گشت یعنی جواب خواهی گرفت. بنابراین اگر گیرنده وجودت تقویت نشود، نمی‌توانی نشانه‌هایی را که نتیجه توکلت هست،‌ تشخیص دهی و با این توضیح فرصت را از دست خواهی داد. بعد از آن به خدا بی‌اعتماد می‌شوی و می‌گویی خدایا من این همه از تو کمک خواستم اما تو به من کمک نکردی. به نظر من برای هر سوال، خدا یک میلیون جواب داده است. بهترین دعایی که من برای خودم و بقیه می‌کننم این است که خدایا کمک‌مان کن تا بفهمیم باید از تو چه بخواهیم و کی بخواهیم.

 اگر این را بفهمیم زندگی تا حدود زیادی با آرامش توام خواهد شد. به نظر من وقتی شما پیروی یک باور زندگی می‌کنی زندگی آسان‌تر خواهد شد. اگر به یک چشم ناظر بینا و شنوای متعالی اعتقاد داشته باشی،‌ از نظر امیدواری حال بهتری خواهی داشت. این سبک زندگی نگاه امیدوارانه و هدفمندی را دنبال می‌کند. من به این جا رسیدم که کنجکاوی نکنم تا ببینم پشت پیچ بعدی زندگی جه خبر است. می‌دانم فعلا موظفم بپیچم. بعد از این قرار است با چه چیزی مواجه شوم، معلوم نیست. فکر می‌کنم این نگاه آدم را به تسلیم و رضا می‌ رساند. اما وقتی به تأمل رسیدم، دیدم تأمل بی‌مایه که فایده‌ای ندارد. پس تفکر هم به سه رکن قبلی اضافه شد. یکی از نشانه‌های این مرحله این است که آدم حرف بی دلیل نزند. تمام این مراحل را در طول این سال‌ها طی کردم و همیشه فکرم این بود که در کاری  حضور پیدا کنم که تماشاگر خوشش بیاید. همیشه از خودم ای سوال را پرسیدم که یعنی تماشاگر دوست خواهد داشت؟ پس نکته غیر حسن بیاید تا کسی / مقبول طبع مردم صاحب نظر شود. در سال‌های اول دیدم چهره خوب است و ممکن است کار کند اما کافی نیست. از همان موقع شروع کردم به کسب دانش و تجربه، امروز ممکن است از آن صد نکته‌ای که غیر از حسن لازم است 10 تای آن را آموخته باشم بنابراین هنوز 90 نکته دیگر مانده.



*به هر حال فرمول تو توکل + توسل + تفکر = موفقیت شما به همراه داشته. این شهرت چقدر به موفقیت‌تان کمک کرده است؟

من اساساً آدم خجالتی و معذبی هستم. برای همین هیچگاه از شهرت لذت نبرده‌ام، چون معذب می‌شوم، تپش قلب می‌گیرم، عرق می‌کنم و دست و پایم را گم می‌کنم. در جمعی که هر کسی به طریقی می‌خواهد ارتباطی را برقرار کند، نمی‌توانم خودم را مدیریت کنم. بنابراین اتفاقاً برای من شهرت در حرکت به سمت مسیر خلاقیت نقش بازدارنده داشته است.


*با این حساب می‌توان حدس زد زمان گرفتن جایزه کن چه تلاشی برای کنترل خودتان داشتید. اما روی سن شمرده و آرام صحبت کردید؟

به هر شکل دریافت این جایزه مسئولیت‌هایی را با خود برای من می‌آورد. یک وظیفه سفارت فرهنگی بر دوش هر ایرانی است که در جامعه جهانی اتفاقی را رقم می‌زند. آدم باید برای این وظیفه آماده باشد. به خصوص اینکه من همیشه به دنبال ارائه درستی از رفتارهای زیبای فرهنگ سرزمین خودم بوده‌ام تا در برخورهایی که در خارج از ایران اتفاق می‌افتد بتوانم به عنوان یک ایرانی چهره‌ای از رفتار خوب موجود در فرهنگ ایرانی را در سطح جامعه جهانی نشان دهم.

*چقدر از جایزه بهترین بازیگر جشنواره کن را، ورای فرمول موفقیت، حاصل استعداد و تجربه و دانش بازیگری خود می‌دانید؟

من همیشه به دوستانم گفته‌ام که اگر حکمت الهی بخواهد در حالی تعداد زیادی بازیگر هر سال دارند کار می‌کنند، آقای رضا ناجی با یک کار می‌رود و جایزه خرس برلین را می‌گیرد و با خود به ایران می آورد. به نظر من این جایزه، جایزه‌ای نیست که فقط به تکنیک آدم‌ها داده شود چون خیلی‌ها تکنیک‌ها را بلدند. چیزهایی هست که در دل برخی آدم‌ها در زمان بازی جلوی دوربین از درونشان می‌جوشد و از خودش عطری پراکنده می‌کند و رنگی دارد که مشخص است، تماشاگر این رنگ را می بیند و این عطر را استشمام می‌کند.

 من در فیلم «من و زیبا» با آقای ناجی برای مدت کوتاهی هم‌بازی بودم،‌آن قدر این آدم مهربان و با اخلاق و دوست داشتنی است که دیدم بیش از خرس برلین باید جایزه مرام و انسانیت را بگیرد. من هیچ وقت طمع نداشته‌ام. البته رفته‌ام و دستمزدم را گرفته‌ام اما سعی کردم تمام توانم را برای اجرای آن کار بگذارم. برایم مهم بوده که مالک فیلم با رضایت پول را به من بدهد. من با پولی که می‌گیرم،‌ ارتزاق می‌کنم و بچه‌هایم را پرورش می‌دهم. بهترین نوع معامله این است که تو با دیگران، آدم خوش حسابی باشی و برای کار دیگران ایجاد مشکل نکنی، همراه باشی و پروژه را درک کنی. به همین دلیل است که هیچ وقت سر کار موبایلم را جواب نمی دهم و معمولاً در کیفم هست. چون سر کار، زمان مال من نیست و از آنجا که تحت قرار داد هستم باید تمام حواسم را برای انجام دادن کارم جمع کنم. دارم از پازلی صحبت می‌کنم که به طور ناباورانه‌ برای خودم جایزه‌‌ای جهانی به دنبال داشته است.

*صحبت‌های شما بعد از دریافت جایزه کن با حواشی بسیاری همراه شد. خوب است در این‌‌باره، مرگ مهرداد اولادی، فوتبالیست ایرانی را که حدود دو ماه پیش اتفاق افتاد یادآوری کنم. دو هفته قبل از مرگ او در صفحه اینستاگرامش به او فحاشی کرده بودند و پس از فوت او همان افرادی که الفاظ بسیار رکیکی را در مواجهه با او به کار برده بودند، عکس صفحات خودشان را به عکس مهرداد اولادی تغییر دادن و برای او پست گذاشتند. هنوز هم در آخرین پست اینستاگرام اولادی وجود دارد. شما که تا پنج ماه پیش هیچ فعالیتی در فضای مجازی نداشتید و کالا از این فضا و فرهنگ مجازی مردم دور بوده‌اید، نگاه‌تان به این شیوه برخورد چیست؟

ما به عنوان کسانی که صاحب یک فرهنگ چند هزار ساله هستیم خوب است که یک بار خودمان را مرور کنیم و با خود بگوییم چرا باید چنین کاری انجام دهیم؟ مگر اتفاقی را که قبل از بازی ایران و آرژانتین در جام جهانی برزیل افتاد را فراموش کرده‌اید؟‌برخی از هموطنان ما به صفحه مسی در اینستاگرام رفته بودند و به مادرش فحاشی کرده بودند. آدم در مورد این اتفاق چه چیزی می تواند بگوید؟ مطمئناً مسی اگر قرار باشد به ایران بیاید، همان آدم‌هایی که به او فحش داده‌اند، صف می‌کشند تا بتوانند با او عکس بگیرند ... خداوند همیشه طرف حق است. توهین آدم‌ها را اذیت می‌کند. کسی مثل مسی اصلاً‌ انتظار ندارد جامعه ایرانی که شاید آن‌ها را نمی شناسد، حرفی در موردشان نزده و احتمالاً هیج وقت بدی هم به آن‌ها نکرده، چنین رفتاری را با او داشته باشند.



او جوابی به مردم ما نداد اما در بازی مقابل ایران گلی زد که انگار به فرهنگ ایرانی زده، نه به دروازه تیم فوتبال کشور. ما باید جامعه‌تراپی کنیم و علت‌ها را بیابیم. باید علت این خشم فروخورده، غضب و آتش حسد مشخص شود. من خشم را بیش از همه چیز در زندگی‌ام تجربه کرده‌ام و می‌دانم که اثر مخربش جز خود آدم به کس دیگری چندان برنمی‌گردد. بنابراین توصیه می‌کنم این کار را نکنند. اگر از  من بپرسند که تراژیک‌ترین قسمت سریال شهرزاد کجاست‌؟‌ برخلاف تصور عمومی که ممکن است لحظه طلاق شهرزاد را مدنظر  داشته باشند، من می‌گویم تراژیک‌ترین قسمت شهرزاد آنجایی است که مردم صبح می‌گفتند درود بر مصدق و عصر فریاد می‌زدند مرگ بر مصدق.

در همه جوامع مردم به دو دسته تقسیم می‌شوند. پایه و پیرو. علت پیشرفت کشورهای پیشرفته این است که در سطح آن جوامع تعداد مردمان پایه از پیرو خیلی بیشتر است و درست به همین دلیل موج ایجاد شده در آن کشورها به زودی به قانون تبدیل می‌شود اما ما برعکس آن‌ها هستیم و مردمان پیروی ما خیلی بیشتر از مردمان پایه است. اگر مصلحت ایجاد کند می‌گویند درود بر مصدق و اگر مصلحت ایجاد نکند می‌گویند مرگ بر مصدق.

*شما به جشنواره‌های برلین و گلدن گلاب و آکادمی اسکار نرفتید، این بار به کن رفتید و جایزه هم گرفتید. چطور شد که بالاخره با تیم اصغر فرهادی همراه شدید؟

سریال شهرزاد حجم کاری زیادی داشت و ما حدود یک سال و چند ماه درگیر کار بودیم. همزمان من داشتم برای تهیه کردن یک کار تلاش می‌کردم. این دو اتفاق زمانی با هم جفت و جور شد که در مراحل پایانی فیلم شهرزاد بودیم و من تهیه کننده فیلمی شدم که کارگردانش شبیر شیرازی بود. او علاقه داشت که ما با هم صحنه‌ها را کشف و شهود و دکوپاژ کنیم. انرژی زیادی هم آنجا صرف شد. بعد از آن بلافاصله سر فیلم‌برداری «برادرم خسرو» رفتم. نقش پرفشاری را در آن کار بر عهده داشتم که به هر صورت باید از کار در می‌آمد. آقای فرهادی کلید زدن فروشنده را به خاطر ما ده روز به تعویق انداخت. وقتی کار تمام شد فردا صبحش من سر فیلمبرداری فروشنده بودم و با خستگی و کوفتگی وارد کار شدم، حتی یک جاهایی غر زدم چون واقعاً خسته بودم و به خودم می‌گفتم کاش عذرخواهی کرده بودم برای این که واقعاً خوابم می‌آید.

نیاز به خوابیدنی به مدت یک هفته کامل داشتم. اما فضای کار خیلی خوب بود. کلاً فضای کارهای اصغر فرهادی خیلی خوب است. منهای فوت آقای یدالله نجفی-که خدا او را رحمت کند- بقیه اتفاقات در فروشنده خیلی خوب بود. اصلاً فکر نمی‌کردم فیلم قرار است در جشنواره شرکت کند. یک نفر گفت فهمیدی که قرار است فیلم به جشنواره کن برود؟ گفتم انشاءالله موفق باشد. گفت فهمیدی اسمش در لیست جشنواره بوده اما نمی‌تواند در جشنواره حاضر شود؟ گفتم حتماً‌ حکمتی داشته است. گفتند:‌شد. گفتم پس نعمت و رحمت است. نمی‌خواستم به جشنواره بروم. به هر صورت مثلاً‌ در فیلمی مثل درباره الی بازیگران کار زیاد بودند و از این تعداد اگر دو یا سه نفر هم نمی‌رفتند. خیلی به چشم نمی‌آمد. یا مثلاً در جدایی نادر از سیمین چهار پرسوناژ اصلی وجود داشت اما در فروشنده فقط دو پرسوناژ اصلی وجود داشت.

به هر حال رفتم و انصافاً آنجا جز نظم و مهمان‌نوازی و روی گشاده  چیزی ندیدم. رئیس جشنواره وقتی به استقبال مدعوین می‌آمد معمولاً در مواجهه با آدم‌ها دست می‌دهد و خوشامد می‌گوید، اما اصغر فرهادی را که دید گل از گلش شکفت و آغوشش را برای او باز کرد و مهربانانه یکدیگر را بغل کردند. آن لحظه برای من باشکوه بود. در واقع یکی از لحظات درخشانی بود که از حضور در کن به یادم خواهد ماند. اما برای من نهایت تعالی در جشنواره کن شب اکران فیلم بود که بعد از آن تماشاگرها یک ربع دست زدند. اینکه جایزه را بگیریم یا نگیریم را نمی‌دانم اما همیشه به اصغر فرهادی می‌گفتم که ان‌شاءالله کلکسیونت با نخل زرین کن تکمیل می‌شود و منتظر بودم که حتماً در یک بخش جایزه بگیرد. خودم تصور نمی‌کردم که جایزه را به من بدهند.




*چطور در جریان آداب و رسوم حضور در یک جشنواره بین المللی قرار گرفتید؟


شاید عده‌ای فکر کنند که ما در کن مدام در حال خوش گذرانی بودیم در حالی که درست نیست. ما در جشنواره کن در اردویی به مربیگری اصغر فرهادی بودیم و مثل شرایط فیلم‌برداری نوع رفتار، منش‌مان را تمرین می‌کردیم. چون می‌دانستیم که در جهان بازتاب پیدا خواهد کرد. ما در قالب یک تیم به کن رفته بودیم. البته خدا را شکر به واسطه مصاحبان خوب به ما خوش گذشت. تیم دیگر ایران هم مربوط به فیلم وارونگی آنجا حضور داشتند، آقای بهزادی و آقاخانی و مصفا و خانم دولتشاهی آنجا بودند.

 به هر حال ما عضو یک تیم بودیم و ما را صدا می‌کردند، ما هم برایشان دست تکان می‌دادیم. مردم از ما می‌خواستند که به سمتشان برویم اما طبق قوانین گفته بودند بهتر است کسی در کن به سمت جمعیت نرود با این وجود من و آقای فرهادی به سمت مردم رفتیم و با آن‌ها عکس گرفتیم. در حالی که کسی در جشنواره این کارها را انجام نمی‌دهد. در یکی از گفت‌گوها رئیس جشنواره گفت:‌ شما به طرف مردم رفتید و با آن‌ها عکس گرفتید. ما فکر کردیم می‌خواهد از ما ایراد بگیرد. او گفت من نکته جالبی را در این ماجرا فهمیدم. گفت اگر ما اینجا کسی را نمی‌شناسیم اشکال از ماست.

ممکن است آن‌ها در کشورهای خودشان اشخاص محبوبی باشند. البته در مورد آقای فرهادی که می‌دانست اما از من پرسید که تو در کشور خودت آدم محبوبی هستی؟‌ گفتم: اگر خدا بخواهد، بله، احترامی که در جشنواره داشتیم و البته احترامی که گذاشتیم برای من بسیار جالب بود. البته کسانی بودند که روی فرش قرمز کارهای عجیب و غریب انجام می‌دادند اما ترجیح ما این بود که به عنوان نمادی از منش ایرانی روی فرش قرمز جشنواره کن حاضر شویم.

*زمان فیلمبرداری فروشنده شما با اصغر فرهادی پیش بینی می‌کردید که ممکن است جایزه‌ای از جشنواره کن بگیرید؟

واقعاً فکرش را هم نمی‌کردم ولی رؤیا که هزینه‌ای ندارد. من حتی قبل از رفتن به کن جمله انگلیسی را برای خودم تمرین کرده بودم که اگر بالا رفتم انگلیسی صحبت کنم. تا اینکه قرار شد ما در مراسم اختتامیه حضور داشته باشیم و فهمیدیم برای فیلم‌مان جایزه‌ای در نظر گرفته شده است.
وقتی اسمم را صدا زدند کمی گیج شدم، شاید چون با لهجه گفت متوجه نشدم. به صورت آقای فرهادی و خانم علیدوستی نگاه کردم و از اشکی که در چشم جفتشان حلقه زده بود باورم شد مثل اینکه نام من را صدا زده‌اند و باید بلند شوم و بالا بروم. در تمام مدت می‌گفتم: الهی به امید تو و مدام آرامش به سمتم می‌آمد. قدم‌هایم با آرامش برداشته شد.

*حرف‌هایی که زمان گرفتن جایزه روی سن زدید را بیشتر مشخص کرده بودید؟

من می‌دانستم که چهل ثانیه بیشتر فرصت نیست و بیش از آن دیگر ادامه دادن صحبت خوب نیست. تمام  تمرکزم این بود که باید یک سری تشکر کنم. در آن لحظه که از پدرم یاد کردم حسم را گفتم. اگر پدرم را حس نمی‌کردم، نمی‌گفتم. اما چهره‌اش جلوی چشمانم آمد. دیگر فرصت نداشتم که از مادرم و خانواده‌ام تشکر کنم. من از فیلتر اندیشه تعدادی گذشتم که ما را دیده‌اند. می‌توانستند نبینند. من این جایزه را طلبکار نبودم که حالا سرافراز بیایم و طوری رفتار کنم که انگار حقم بوده. به نظر من این جایزه یک انتخاب خالی از ملاحظات بود. جایزه را به مردمم تقدیم کردم به این دلیل که اگر آنجا بودم به خاطر مردمم بودم. در یک هفته‌ای که آنجا بودیم، برای آن‌ها زندگی کردیم و سعی کردیم نمایش خوبی از زندگی نماینده ایران داشته باشیم. چه چایزه می‌گرفتیم و چه نمی‌گرفتیم ما نماینده مردم بودیم و باید خودمان را برای همه چیز آماده می‌کردیم.

*وقتی با جایزه‌تان از سن پایین رفتید و روی صندلی نشستید، چه اتفاقی افتاد؟ ما که از این قسمت به بعد را ندیدیم ...

جالب است. به پشت صحنه رفتم. جایی که هر کس جایزه می‌گرفت به آنجا می‌بردند تا طبق برنامه مشخص و منظمی برویم و مصاحبه‌هایمان را انجام دهیم، لحظه‌ای که به پشت صحنه رفتم مانده بودم که حالا باید چه کار کنم. به خودم گفتم هر کسی هر جا رفت، من هم می‌روم.




*آنجا دیگر اصغر فرهادی نبود که راهنمایی‌تان کند؟


بله. او دیگر در آن لحظه پشت صحنه نبود، داخل سالن نشسته بود. اتفاق خیلی جالبی افتاد. وقتی اسم اصغر فرهادی را خواندند جایزه‌ام را روی زمین گذاشتم و شروع کردم به شادی کردن. دوستان دیگری که آنجا بودند، از شادی من تعجب کردند چون با توجه به جایزه من فکر می‌کردند ما که دیگر جایزه خودمان را گرفته‌ایم، پس من دارم برای جایزه گرفتن یک رقیب شادی می‌کنم. با خودم گفتم اصغر بیا که خدا تو را رساند. من واقعاً نمی‌دانستم بعد از آن باید چه کار کنم. بعد از آن با هم رفتیم و مصاحبه های تلویزیونی را انجام دادیم و کار تمام شد.

*بعد از اتمام شدن مراسم‌ها و جشن‌ها و تبریک‌ها، اولین باری که در هتل با جایزه‌ای که برایش تلاش کرده بودید تنها شدید،‌ چه کردید؟


نگاهش کردم و به خاطر  دریافتش خدا را شکر کردم. بعد از آن درش را بستم و آن را در چمدانم گذاشتم. تا روزی که باید بازمی‌گشتیم تهران.

*تا روز آخر دیگر به آن نگاه نکردید؟

نه.

می‌ترسیدید؟

اتفاقاً این سوال را یکی از تلویزیون‌های آن جا از من پرسید که حست از دریافت این جایزه چیست؟‌ گفتم‌: برای خودم ترس و برای مردمی که به خاطر دریافت این جایزه خوشحال‌اند، خوشحال. می‌ترسیدم چون بعد از این همه چیز سخت‌تر می‌َشود. تا قبل از بازگشت به ایران دیگر وسوسه نشدم که دوباره چمدانم را باز کنم و جایزه را ببینم. چون می‌خواستم به زندگی عادی برگردم. آن جایزه یک سوغاتی بود. آدم سوغاتی را یک بار می‌خرد و می‌گذارد در چمدان با خود می‌برد. من این جایزه را به طور معنوی به مردم و ساحت مقدس امام زمان تقدیم کردم. در فیلم‌ها هم موجود است صحبت‌هایم. اما مکانی که برایش در نظر دارم، موزه سینما است. اگر موزه سینما به من این لطف را بکند که یک قفسه کوچک در اختیارم بگذارد، می‌خواهم تمام جوایزی را که تا امروز گرفته‌ام در آنجا قرار دهم.

*چرا در کن همان زمان که جایزه را به مردم تقدیم کردید،‌ از امام زمان یاد نکردید؟

آنجا به خاطر شرایط و موقعیت شلوغی که در آن قرار گرفته بودیم، فراموش کردیم که شب اختتامیه، هم زمان با نیمه شعبان است. در حالی که ما همیشه از کودکی از نیمه شعبان در ذهنمان خاطره خوبی داشتیم. همیشه شیرینی و شربت می‌دادند، همه جا را چراغانی می‌کردند، قرار عروسی‌ها را می‌گذاشتند، مدرسه‌ها تعطیل بود و تلویزیون بهترین فیلم‌های سینمایی و کارتون‌هایش را در این زمان پخش می‌کرد.

امام زمان از همان دوره برای ما وجود بزرگی بود برای همین روز تولدش همه جا جشن بود. وقتی بزرگ‌تر شدم و عقل بیشتر از احساس بر من حاکم شد و طی تعادل اندکی عقل و احساس به هم رسیدند، بیش از بیش به امام زمان ارادت پیدا کردم. وقتی تاریخ را مطالعه می‌کنید می‌بینید که انسا‌ن‌های حق طلب و حق جو همیشه در اقلیت جامعه خودشان زندگی کرده‌اند و بنا به اعتقاداتی که داشته‌اند مورد هجمه اذیت و آزار قرار گرفته‌اند. از حضرت نوح که بنا به قرار و مدارش با خدا در وسط صحرا شروع به ساختن کشتی کرد و در طول چهل سال انواع توهین‌ها و حرف‌ها را از مردم شنید تا موسایی که در میان فرعونیان بزرگ می شود و این رسالت بر عهده‌اش گذاشته می‌شود که قوم برده را از زیر سلطه فرعونیان بیرون بکشد.

*شاید عده‌ای، این میزان اعتقادات را بیشتر در شما ندیده‌اند که پس از اهدای معنوی جایزه‌تان به ساحت امام زمان این چنین برافروخته شدند. در واقع تصور عموم این است که اعتقادات درونی باید وجهه بیرونی هم داشته باشد، یا حداقل چهره و طرز لباس پوشیدن افراد باید نشانی از اعتقاداتش باشد.

جدا از این که من به واسطه خانوده‌ای که در آن بزرگ شده‌ام این اعتقادات را همیشه داشته‌ام و همیشه به بزرگان دینم متوسل شده‌ام، وجه دراماتیک زندگی این بزرگان نیز برای من خیلی جذاب است. این نگاه را البته با درجات پایین‌تر می‌توانیم درباره بسیاری از آزادی‌خواهان جهان داشته باشیم. همان آدم‌هایی که سر هدف و راهی که انتخاب کرده‌اند رفتند و جنگیدند. چرا 10 هزار نفر نیرو باید به 72 نفر برسند؟ این اتفاقی است که روی زمین افتاده و عظمت و شکوه دارد. اگر نخواهی از منظر مذهبی به این ماجرا نگاه کنی، حتی از منظر دراماتیک هم این واقعه شکوه دارد. اینکه دلی بتواند تحمل کند فرزندش را جلوی چشمانش بکشند. به همین خاطر است که بزرگ‌ترین خطایی که یک انسان می‌تواند در زندگی‌اش مرتکب شود این است که ناامید شود.



*پس اعتقاد شما از همین امیدواری می‌آید؟


من تصور می‌کنم که اگر ظهور امام زمان یا بازگشت مسیح تاکنون اتفاق نیفتاده، برای این است که بشر کماکان در حال طی کردن مسیر تکاملی خودش هست و هنوز انتظار می‌رود که خودش حق را ایجاد کند. مسلماً ظلم در قاموس پروردگار نیست. وقتی شما به طبیعت و آفرینش نگاه می‌کنی، وقتی به ظرافت‌های موجود در آفرینش نگاه می‌کنی، وقتی نگاه می‌کنی از دل خاکی که نمی‌شود یک مشتش را در دهان گذاشت و خورد، این همه چیز با عطر و طعم و رنگ متفاوت به وجود می‌آید، مطمئن می‌شوی که آفرینش در مسیر تکامل به وجود آمده و در درونش ظلم وسیاهی و شرارت وجود ندارد.

شما در طبیعت چه موجود شروری پیدا می‌کنی که برخلاف غریزه واقعی‌اش عمل کند؟ وقتی هم چیز این قدر حساب شده است چرا من نباید باور کنم و مثلاً بگویم خدایی نیست و آخرتی وجود ندارد. اتفاقاً من معتقدم، هست. البته کارنامه زندگی من چندان پاک هم نیست که با آغوش باز به استقبال جهان آخرت بروم. اما این اعتقاد به من برای بخشیدن کسانی که به من بدی کرده‌اند و دوست داشتن کسانی که به من خوبی کرده‌اند، کمک می‌کند. بودن جهان دیگری پس از این جهان به من کمک می‌کند که زیاد وابستگی های آزاردهنده در زندگی پیدا نکنم.

به نظر من وجود باوری به نام امام زمان وجود امید به زندگی بهتر است. من امام زمان را منادی صلح، گستراننده مهربانی و عدالت و پایان تمامی جنگ‌های سیاسی، فرقه‌ای و قومیتی در دنیا می‌دانم. چه بسا اگر آن روز تیم فوتبالمان نتیجه خوبی می‌گرفت و دل مردمان شاد می‌شد و پرچم سرزمینمان کمی بالاتر می‌رفت، عجیب نبود که آن برد هم به پیشگاه امام زمان تقدیم شود. چون ایران سرزمینی است که لااقل بیشتر از هر سرزمین دیگری در آن نام امام زمان آمده است. اگر باورها تغییر کرده، من در جریان نیستم. چنانچه تغییر کرده باشد ترجیح می‌دهم در این مقطع آپگریت نشوم و بر سر باورهای خودم بمانم. چون تا امروز با همین باورها جلو رفته‌ام و از آن نتیجه گرفته‌ام.



*اما عده‌ای، از اینکه مشخصاً جایزه‌تان را به امام زمان تقدیم کردید ناراحت نیستند، از این ناراحتند که هم به امام زمان تقدیم کردید هم به مردم. البته عده‌ای به لطف اشتباه در خبررسانی برخی رسانه‌ها که از جمکران نام برده بودند تصور کردند جایزه قرار است به این مکان منتقل شود.

من نه از توهین‌هایی که به من شد ناراحتم و نه از اظهار نظرها و مخالفت‌ها. این حق هر کسی است که حرفش را بزند و نظرش را بگوید. انتقاد من به افرادی است که به آزادی بیان و اندیشه معتقدند اما خودشان در مقام مفتش عقاید بر می‌آیند. اگر میل دارند که به عقایدشان احترام گذاشته شود، بهتر است به عقاید دیگران هم احترام بگذارند. چه کسی از بی‌احترامی کردن،‌‌ احترام دیده است؟‌ چیزی که بیش از همه مرا ناراحت کرد این بود که فکر نمی‌کردم در جامعه ما این همه افتراق وجود داشته باشد. من این جایزه را به مردمی تقدیم کردم و تصور می‌کردم زمانی که دارم این را به عنوان یک هدیه تولد به طور معنوی به پیشگاه مقدس امام زمان و نه قید مکانی تقدیم می‌کنم، این برخوردها اتفاق نیفتد.

من فکر می‌کردم دارم این هدیه را از طرف مردمم به عنوان کسی که هر سال تولدش را جشن می‌گیریم به امام زمان تقدیم می‌کنم. من از این منظر حرفم را زدم و با اعتقاد کامل در این باره سخن گفتم. باز هم با افتخار و اعتقاد کامل هر میوه‌ای را که این درخت حقیر بدهد تقدیم به صاحبین اصلی‌اش می‌کنم. من در جامعه‌ای که از زمان رسمی شدن مذهب تشیع در ایران روز تولد امام زمان را جشن گرفته‌ایم، آن هدیه را به امام زمان تقدیم کردم. آیا من خارج از عرف سرزمینم کاری کردم؟ من به وجودش اعتقاد دارم و از بچگی با این باور بزرگ شدم و الان هم بر اساس مطالعات و نشانه‌ها به وجودش معقتدم. فیلمی به نام هفت نشانه را حتماً ببینید. در آن فیلم نشان داده می‌شود که شیطان و حضرت مسیح در جهان امروز دوباره پیدایشان می‌شود و ظهور می‌کنند و آمده‌اند تا شرایط دنیا را ببینند. در آن فیلم از موعود به عنوان کسی که مسیح با او بازخواهد گشت، نام برده می‌َشود. اگر همه ما به یک خدای واحد اعتقاد داریم باید بدانیم همه این نشانه‌ها شعاع‌های نوری از یک چراغ در حال تابیده شدن هستند. تعجب می‌کنم که روزنامه‌ فیگارو که می‌داند در بخشی از مسیحیت باوری به بازگشت مسیح وجود دارد، می‌نویسد شهاب حسینی جایزه‌اش را به امام مخفی تقدیم کرد ... آیا تمام توان مترجمین زبان فرانسه همین است؟

*البته در متن خبر توضیح داده بود که منظورش از امام مخفی چیست.

پس چرا باید آن تیتر انتخاب می‌شد؟ چرا از واژه منجی صحبت نکرد؟‌ مگر ما همیشه می‌گوییم امام غائب؟‌ ما همیشه از وجه «منجی بودن»‌ امام زمان صحبت می‌کنیم. می‌خواهم بگویم که عظمت آنچه در این جهان و هستی سر منشاء‌ الهی دارد، آن قدر زیاد است که با سنگریزه‌هایی که ما به این اقیانوس بی‌انتها پرتاب می‌کنیم تا خللی در آن به وجود بیاوریم اتفاقی نمی‌افتد. من جوانی و خامی زیاد کردم و زیاد حرف گوش ندادم. اصطلاحاً پسر پیغمبر نیستم. پر از حفره‌های زیاد و نقاط ضعفم درست مثل هر انسان دیگری. تابستان دو سال پیش یک سکته قلبی کردم و مرگ را در نزدیک‌ترین حالتش به خودم احساس کردم. تسلیم شدم و شروع به خواندن اشهدم کردم. آنجا بود که متوجه شدم تمام چیزهایی که قید مالکیت به خودش می‌گیرد، مثل خانه‌ام، کتابم، همسرم،‌ بچه‌ام،‌ اعتبارم،‌ پولم در آن لحظه دارد بی اعتبار می‌شود و این من هستم که دارم در آن زمان از قطار پیاده می‌شوم. از تمام آنچه از پدرم باقی مانده بود به خانواده‌ام گفتم که فقط کتاب‌های پدرم را می‌خواهم چون می‌خواستم بدانم چه خوانده و به چه چیزی فکر می‌کرده.

*باز هم به سوال اول گفت و گو می‌رسیم. امروز به جایی رسیده‌اید که مسئولیت اجتماعی‌تان را بیش از پیش پی می‌گیرید و بیشتر از سال‌های گذشته دغدغه اجتماعی دارید. حمایت از افراد مختلف که در زمینه‌های مختلف فعال هستند، استعداد دارند اما دیده نمی‌شوند. حضور در اکران‌های گلریزان برای زندانیان دیه، برگزاری نمایشگاه خیریه و فعالیت‌های خیر خواهانه بسیاری که می‌دانم فقط خانواده و دوستان نزدیک‌تان از آن‌ها مطلع‌اند. این میزان حضور و فعالیت‌های اجتماعی تا دو، سه سال پیش در شهاب حسینی تا این میزان دیده نمی‌شد.


ایمان حس است و مذهب روش. ما باید حواسمان باشد که ممکن است ایمان یک شکل داشته باشده اما روش‌های متفاوت باشد. از نظر من واژه مذهبی با مؤمن فرق دارد. یک نفر همه هم و غمش خدمت به مردم است، یک نفر در حالی که می‌تواند در منهتن نیویورک بهترین پنت‌هاوس را داشته باشد، می‌شود پزشک بدون مرد و به آفریقا می‌رود و بیماری‌های صعب العلاج بچه‌های آفریقایی را درمان می‌کند. همه این‌ها به خاطر ایمان این کارها را انجام می‌دهند. من هر چه در زندگی پیش رفتم تجربه‌ام بیشتر و نگاهم عمیق‌تر شد و مومن‌تر شدم. باید پیش رفت. چون راه رفتن با برداشتن گام‌های پشت سر هم طی می‌شود.



*آن تغییری  که در موردش صحبت کردیم در کارنامه هنری شهاب حسینی هم دیده می‌شود. به این معنا که انتخاب‌های شما امروز دیگر حد وسط ندارد؛‌ برای مثال کارهایی مثل فروشنده با درجه کیفی بالا کار می‌کنید و در کنارش در فیلمی بازی می‌کنید با ریسک بالا مثل سایه‌های موازی که کارگردان آن فیلم اولی است. گوناگونی کارها در کارنامه چند سال اخیر شهاب حسینی به چه دلیل است؟‌ یا با کارگردانان با تجربه کار می‌کنید مثل اصغر فرهادی، کیانوش عیاری، حسن فتحی که خروجی آن مشخص است و یا با فیلم‌ اولی‌ها و افراد ناشناس،‌ مثل بازی در فیلم کاتاتونیا، یا خواندن نریشن در فیلم نیما طباطبایی و ...

درباره کار در فیلم‌ سایه‌های موازی با خبر شدم آقای پورعرب بعد از سال‌ها به سینما بازگشته و کار می‌کند. گفتم خوشحال می‌شوم در فیلمی که ایشان حضور دارند، بتوانم یکی دو سکانس بازی کنم تا از این طریق از بازگشت آقای پورعرب به سینما حمایت کنم. همین ماجرا، منجر به همکاری درشهرزاد شد. منتها متأسفانه شرایط به گونه‌ای که باید پیش نرفت و من، امروز به خاطر حضورم در سایه‌های موازی به واسطه حضور آقای پورعرب و حضور ایشان در شهرزاد به اصرار من خوشحال نیستم چون باعث بروز برخی سوءتفاهم‌های ناخواسته‌ای شد که در نهایت باعث شد آقای پورعرب سریال شهرزاد را رها کند و برود.

من بار سنگینی را به خاطر حرکت ایشان تحمل کردم اما باز هم می‌‌گویم مهم نیست. با سروش محمدزاده به عنوان یک کارگردان کار اولی می‌روم و کار می‌کنم چون به تأمین منابع انسانی خیلی اعتقاد دارم و انرژی اصلی باید در این مملکت گذاشته شود تا منابع انسانی تولید شود. اعتقاد دیگری که دارم این است که گل زدن سهم بازیکنی است که در زمین بازی حضور دارد. دلیلی وجود ندارد که تمامی شوت‌های ما گل شود. در حیطه بازیگری برای من برخی از کارها می‌شود فیلم‌های آقای فرهادی و عیاری اما خیلی فیلم‌های دیگر برای من حکم سرمایه‌گذاری کردن روی استعدادهای جدید را دارد. دنبال کارهای متوسطی که معلوم باشد نتیجه متوسطی دارند، نیستم.

*همان زمان که حرف از این بود که اصغر فرهادی می‌خواهد قبل از فیلمش در فرانسه یک فیلم در ایران بسازد، شاید همان زمان که فیلمنامه‌ای هم در کار نبود، نام شهاب حسینی اولین اسمی بود که در کستینگ فیلم شنیده شد. شما از کجا به پروژه اضافه شدید؟

من زمانی که بازنویسی فیلمنامه تمام شد، وارد پرژوه شده بودم. نتوانستم زیاد در جلسات تمرین فیلم شرکت کنم. چون همان‌طور که گفتم درگیر فیلم‌برداری خسرو بودم. اما تا آنجا که می‌دانم آقای فرهادی بعد از تمرینات به یک بازنویسی مجدد دست زد که بخشی از حضور برخی کاراکترها کمرنگ شد. اولین نسخه فیلمنامه آدم را می‌برد به این سمت که فیلم فروشنده ورژن دیگری از «درباره الی» است چون تعداد  کاراکترها در فیلم‌نامه اول زیادتر بودند. اصغر فرهادی با تمرین‌ها به این نتیجه رسید که موضوع را روی همین دو شخصیت اصلی حاضر در فیلم متمرکز کند بنابراین فقط نقاط حساس شخصیت‌های دیگر در فیلم مورد استفاده قرار گرفت.

*شما فیلم‌های خارجی زیاد می‌بینید، برای بازی در فیلم فروشنده، مخاطبان جهانی را هم در نظر گرفته‌ بودید؟


بنابراین هیچ وقت نمی‌شود آینده را پیش‌بینی  کرد، اصلاً آینده قابل ضمانت نیست، بنده خدا آقای نجفی نمی دانست که کارش را در فروشنده به پایان نمی‌رساند. به نظر من اگر فیلم‌ها موفقیتی هم به دست می‌آورند به این خاطر است که ما در برهه‌ای که آن کار را انجام داده‌ایم در باور مطلق نسبت به حادثه و جریانی که در فیلم دارد می‌افتد، بوده‌ایم. اگر قرار باشد در آن لحظه به چیزی غیر از این فکر کنیم و مثلاً با این هدف که کار مورد توجه مخاطب قرار بگیرد، بازی کنیم، این نگاه در فیلم منعکس می‌شود و لو خواهد رفت.