سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*******
رمز انتقال از قدرت منطقهای به قدرت بینالمللی
سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
در تعریف قدیمی - کلاسیک- از «قدرت منطقهای» گفته میشد قدرت بینالملل یک واحد معین فعال است که به طور یکپارچه و در همه حوزههای بینالمللی عمل میکند و از این رو قدرتهای منطقهای در تعریف قدرتهای بینالمللی و در ارتباط سیستمی و ارگانیک با آن شکل میگیرند. این تعریف براساس نگرش غالب در دو قرن گذشته یعنی نگرش «مرکز پیرامون» در علوم سیاسی مطرح بود و در دانشگاههای ما هم از حدود 100 سال به این طرف تدریس میشد و متاسفانه الان هم در رشتههای علوم سیاسی و روابط بینالملل و میان رشتههای مرتبط با این دو تدریس میشود و بعضی از اساتید به گونهای از آن سخن میگویند که گویا این اندیشهای بدیهی و عقلی و تخلفناپذیر است!
در تعریف قدیمی - کلاسیک- از «قدرت منطقهای» گفته میشد قدرت بینالملل یک واحد معین فعال است که به طور یکپارچه و در همه حوزههای بینالمللی عمل میکند و از این رو قدرتهای منطقهای در تعریف قدرتهای بینالمللی و در ارتباط سیستمی و ارگانیک با آن شکل میگیرند. این تعریف براساس نگرش غالب در دو قرن گذشته یعنی نگرش «مرکز پیرامون» در علوم سیاسی مطرح بود و در دانشگاههای ما هم از حدود 100 سال به این طرف تدریس میشد و متاسفانه الان هم در رشتههای علوم سیاسی و روابط بینالملل و میان رشتههای مرتبط با این دو تدریس میشود و بعضی از اساتید به گونهای از آن سخن میگویند که گویا این اندیشهای بدیهی و عقلی و تخلفناپذیر است!
این در حالی است که از نظر تجربی تقریبا هیچگاه چنین نبوده، که دنیا بطور کامل در سیطره قدرت یا قدرتهای بینالمللی قرار گرفته و هیچ ملت یا کشوری خارج از سیطره قدرتهای بینالمللی نباشد. بالاخره در یک مقطعی چین، در یک مقطعی هند، در یک مقطعی مصر و بعضی دیگر از کشورهای آفریقایی، در یک مقطعی اندونزی و در یک مقطعی ایران در عین اینکه قدرت منطقهای بودهاند اما در ارتباط با قدرتهای شناخته شده بینالمللی هم عمل نمیکردهاند. پس این نظریه که قدرت منطقهای فقط در صورتی شکل میگیرد که در قاعده قدرت بینالملل قرار داشته باشد، از نظر تجربی درست نیست.
از منظر عملی باید گفت هر قدرت بینالمللی پیش از آنکه قدرت بینالمللی بشود، قدرت منطقهای مستقلی بوده و در وقت خود از لاک قدرت منطقهای، خارج و به قدرت بینالمللی تبدیل گردیده است. اتفاقا در آن وقت که یک قدرت منطقهای بوده، سیاست انزواگرایانهای نسبت به قدرتهای بینالمللی داشته و حتی در کمین قدرتهای بینالمللی برای فایق آمدن بر آنها نشسته و موقعیتهای قدرت بینالملل را یکی-یکی به دست آورده است. با مرور وضعیت آمریکا، چین و روسیه میتوان این را به خوبی نشان داد. همه دانشجویان علوم سیاسی میدانند که سیاست آمریکا تا پیش از جنگ دوم جهانی براساس نظریه «مونروئه»«انزواگرایی» بود. مونروئه خطاب به قدرتهای اروپایی میگفت به ما کاری نداشته باشید، همانطور که ما به شما کاری نداریم.
این نسخه در مورد ایران هم صدق میکند یعنی زمانی که ایران تصمیم گرفت - براساس برنامه 20 ساله- تا سال 1404 قدرت برتر منطقه غرب آسیا شود که امروز شده است، نه تنها در چارچوب قدرتهای شناخته شده بینالمللی قرار نداشت بلکه در نقطه مقابل آنان بود. شعار و به تعبیر بهتر سیاست «نه شرقی نه غربی» که اساس فلسفه سیاست خارجی ایران است، بر این اساس میباشد. البته ایران در مواجهه با قدرتهای بینالمللی از روش آمریکا، چین و روسیه تبعیت نکرده و انزواگرایی را برنگزیده است هر چند قدرتهای جهانی در طول این 40 سال تلاش کردهاند تا ایران را منزوی کنند اما انزواگرایی هیچگاه انتخاب رهبری انقلاب و نظام ایران نبوده است و واقعا هم ما هیچگاه منزوی نبودهایم.
ایران اگر بخواهد به قدرت بینالملل تبدیل شود که این حق هر کشوری با مختصات ایران است، باید بر استقلال خود در مقطع «قدرت برتر منطقهای» و تمایزش با قدرتهای شناخته شده بینالمللی پافشاری کند و بعضی از سختیهای ناشی از انتقال از قدرت منطقهای به قدرت بینالمللی را تحمل کند و صبر را از کف ننهد.
بعضی گمان کردهاند که لازمه انتقال از جایگاه «قدرت منطقهای» به «قدرت بینالمللی»، عبور کشور از همه مشکلات داخلی است به عبارت دیگر بعضی گمان کردهاند که قدرتهای بینالمللی منظومهای از توانمندی در همه حوزهها هستند و هر کشور منطقهای هم که بخواهد به این جایگاه منتقل شود باید منظومهای از توانمندیها در همه حوزهها بشود وگرنه باید به جایگاه خود در حد قدرت ملی و یا حداکثر در حد قدرت منطقهای قانع باشد و در سیاست بینالملل از قدرتهای بینالمللی تبعیت نماید.
تردیدی در این نیست که کشور ما و هر کشور دیگری که میخواهد «قدرتمند» باشد باید تلاش خود را معطوف به پیشرفت در همه ابعاد قدرت نماید. کما اینکه در جمهوری اسلامی ایران، از ابتدا چنین تلاش منظومهای مدنظر بوده و دنبال شده و سند چشمانداز 20 ساله جمهوری اسلامی هم بر همین اساس تنظیم شده و قدرت را به شکل «منظومهای» مدنظر قرار داده است. اینجا سخن در این است که آیا پیشرفت در همه ابعاد قدرت، لازمه تبدیل شدن به قدرت بینالمللی است یا نه؟ در اینجا ما وقتی سراغ تجربه بینالمللی میرویم درمییابیم که اینطور نبوده است و کم نبودند قدرتهای بینالمللی که در بسیاری از ابعاد قدرت در حد یک قدرت ملی و یا حداکثر در حد یک قدرت منطقهای بوده و در عین حال به قدرت بینالمللی تبدیل شدهاند. یک نمونه آن شوروی در زمانی که به عنوان یک ابرقدرت مقتدر شناخته میشد و روسیه فعلی است. شوروی در فاصله سالهای 1945 تا 1990 قدرتی هم عرض آمریکا بود، بدون آنکه در اقتصاد، تکنولوژی و درآمد سرانه و چندین شاخص مهم مثل بهداشت و درمان در ردیف آمریکا باشد در این نزدیک به پنج دهه، شوروی به اندازه آمریکا در تحولات بینالمللی موثر بود و توانست بسیاری از برنامههای آمریکا و بلوک غرب را خنثی نماید. روزی هم که شوروی فروپاشید به خاطر ضعف آن در اقتصاد و ... نبود بلکه دو عامل ضعف ایدئولوژی و آرمان و ضعف رهبران سبب فروپاشی شوروی گردید. حضرت امام رضوانالله تعالی علیه در نامه ای که در سال 1367 به رهبر وقت شوروی نوشتند بر این نکته تاکید کردند که مشکل کشور شما- برخلاف تبلیغات غرب - اقتصاد نیست، ایدئولوژی مادیگرایانه شماست که غرب هم به نوعی دیگر به آن مبتلاست و به همین دلیل دچار فروپاشی میشود. یک نمونه دیگر آن آمریکاست. آمریکا البته به اعتقاد بسیاری از صاحبنظران علوم سیاسی- از جمله برژینسکی- دیگر ابرقدرت نیست و این قلم در همین ستون، چهار دلیل را برای اسقاط آمریکا از موقعیت ابرقدرتی بیان کرد. همین آمریکا در دورهای که آن را به عنوان ابرقدرت میشناختند در بسیاری از شاخصها از جمله اقتصاد در موقعیت برتر قرار نداشت و بحران مالی دهه اول قرن 21 که اروپا و آمریکا یعنی بلوک «سرمایهداری» را تحت تاثیر جدی خود قرار داد این را به خوبی نشان داد. کما اینکه شکست ارتش آمریکا در جنگهای افغانستان و عراق برتری نظامی آمریکا را نیز مخدوش نمود. خب آمریکا با همه این ضعفهایش در دورهای ابرقدرت به حساب میآمد.
امروز بعضی از دستگاههای جمهوری اسلامی، راهحل کشور برای برونرفت از بعضی از مشکلات را در انطباق ایران با قدرتهای بینالمللی میدانند و این را با زبانهای مختلف بیان میکنند و البته نوعا هم نادانسته یا دانسته، تعریفی از مصادیقی ارائه میکنند که واقعیت در نقطه مقابل آن قرار دارد. به عنوان مثال آقای هاشمی رفسنجانی راز پیشرفت آلمان و ژاپن را در دست شستن از قدرت دفاعی و پیوند زدن نیازهای دفاعی خود به آمریکا معرفی و در لفافه توصیه کرد که ما هم برای تبدیل شدن به قدرت باید قدرت خود را در قاعده قدرت آمریکا تعریف نمائیم در واقع در گزارههای آقای هاشمی، واقعیتها نادیده گرفته شدند یعنی در حالی که اگر همین الان ژاپنیها و آلمانیها را آزاد میگذاشتند بلافاصله به سمت دستیابی به یک ارتش مقتدر مجهز رفته و ضعف نظامی- امنیتی خود را جبران میکردند، وانمود شد که این دو کشور داوطلبانه از توان نظامی چشم پوشیدند تا به توان اقتصادی و «مقبولیت بینالمللی» رسیدند.
در همین رابطه بعضی از خواص که موقعیتهای مهمی هم در بعضی از دستگاههای مسئول کشور دارند، میگویند ما بدون پیوستن به برنامه منطقهای آمریکا، نمیتوانیم سیاست منطقهای خود را پیش ببریم. البته ادبیاتی که در این رابطه به کار میبرند به گونهای است که گویا مثلا آمریکاییها میخواهند که با ما در موضوع سوریه به یک «توافق شرافتمندانه!» برسند اما ما با درک غلط از توانایی مستقل منطقهای خود، حاضر به گفتوگو با آمریکا نیستیم و دست آخر هم نمیتوانیم پرونده سوریه را به سرانجامی مناسب برسانیم. این در حالی است که به شهادت نقض مکرر توافقات آمریکا و روسیه در پرونده سوریه که آخرین مورد آن در نقض آتشبس از سوی آمریکا در ماجرای حمله چهار جنگنده این کشور به نیروهای ارتش سوریه در استانشرقی دیرالزور است، حضور در بازی بزرگان! نتیجهبخش نیست. آمریکاییها دنبال توافق نیستند چه رسد به اینکه زیربار جلب نظر ایران باشند. حالا بگذریم از اینکه ما اساسا اجازه نداریم درباره سرنوشت یک ملت تصمیم بگیریم و زمینه تجزیه کشوری را فراهم کنیم. این خواص کم و بیش با صراحت میگویند ما وقتی در بازی بزرگان نیستیم - که منظورشان مذاکرات آمریکا و روسیه درباره سوریه است - نمیتوانیم در میدان کار را تمام کنیم.
این روزها این عبارت که «سوریه فقط راهحل سیاسی دارد» از دهان بعضی از دستاندرکاران نمیافتد و منظورشان هم این است که جهاد و مجاهدت در راه حفظ استقلال و تمامیت ارضی سوریه تا جایی ارزش دارد که پشتوانه یک توافق سیاسی بین دشمنان جبهه مقاومت و جبهه مقاومت باشد!
تمنای شرکت در «بازی بزرگان» در واقع به این انگاره نادرست استوار است که نظم جهانی بهم پیوسته است و نظم منطقهای مغایر با نظام شناخته شده جهانی معنا و مفهومی ندارد و نوعی آرمانگرایی پوچ است. این در حالی است که آمریکا هرگز ما را در «بازی» به طور واقعی راه نمیدهد کما اینکه به هیچوجه زیر بار تبدیل ایران به یک قدرت هستهای نرفت و همین دو روز پیش آقای جوزف بایدن معاون اول رئیسجمهور آمریکا، وقتی میخواست مهمترین دستاورد خارجی اوباما را بعد از هشت سال ریاستجمهوری بیان کند، با افتخار گفت: «نتانیاهو و مسئولین عربستان هم میدانند که اوباما موفق شد نه تنها ایران را در هستهای متوقف کند بلکه موفق شد برنامه هستهای این کشور را سالها به عقب برگرداند.»
آمریکا از توافقنامههای پسابرجامی چه میخواهد؟
دکتر زهرا طباخی در وطن امروز نوشت:
ما در دنیایی زندگی میکنیم که در بیش از 140 کشور جهان «روز استقلال» به اعتبار آزادی از استعمار یکی از دولتهای اروپایی، جشن گرفته میشود و از جنبشهای استقلالطلبانه ملتها و حتی دولتها ضدنظم ظالمانه استثماری کمتر از چند دهه زمان میگذرد. با این حال تنها شکل و سیاق «استعمارگری» در دنیا تغییر کرده و به واسطه برجا ماندن نظامات غیرعادلانه، فشار بر دولتها و ملتهایی که به دنبال تحقق نظمی جدید هستند، با قدرت پیگیری میشود.
یکی از تعاریف ارائه شده در فرهنگ علوم سیاسی در تعریف «استقلال» عبارت است از قدرت تصمیمگیری و سیاستگذاری همراه با توانمندی اعمال این تصمیمها و سیاستها در حیطه حاکمیت. پس صرفا با معرفی استقلالطلبی به عنوان ارزشی ملی و حتی قانونگذاری در مسیر آن نمیتوان «مستقل» شد و برای تحقق این هدف مهم باید در مسیر «افزایش قدرت» قدم برداشت.
به عبارت سادهتر، دولت و ملتی که برای برآورده شدن نیازهای استعماری سایر قدرتها مکرر بخشی از حاکمیت خود را معامله میکند و برای برآورده شدن خواستههای غریبههای پرمدعا و منفعتطلب قول اجرای «اصلاحات اقتصادی» و «تغییر سیاست خارجی ملی» را میدهد، هرگز طعم «استقلال» به معنای حقیقی کلمه را نخواهد چشید، هر چند در حفظ تاریخی شعار «استقلال، آزادی...» کوشا باشد!
یکی از تعاریف ارائه شده در فرهنگ علوم سیاسی در تعریف «استقلال» عبارت است از قدرت تصمیمگیری و سیاستگذاری همراه با توانمندی اعمال این تصمیمها و سیاستها در حیطه حاکمیت. پس صرفا با معرفی استقلالطلبی به عنوان ارزشی ملی و حتی قانونگذاری در مسیر آن نمیتوان «مستقل» شد و برای تحقق این هدف مهم باید در مسیر «افزایش قدرت» قدم برداشت.
به عبارت سادهتر، دولت و ملتی که برای برآورده شدن نیازهای استعماری سایر قدرتها مکرر بخشی از حاکمیت خود را معامله میکند و برای برآورده شدن خواستههای غریبههای پرمدعا و منفعتطلب قول اجرای «اصلاحات اقتصادی» و «تغییر سیاست خارجی ملی» را میدهد، هرگز طعم «استقلال» به معنای حقیقی کلمه را نخواهد چشید، هر چند در حفظ تاریخی شعار «استقلال، آزادی...» کوشا باشد!
یک عمر خوداتکایی
رشد و گسترش زیرساختهای ملی دقیقا با هدف توانمندسازی کشور برای حفظ استقلال در دستور کار دولتهای پس از انقلاب اسلامی قرار گرفت و به همین دلیل هزاران میلیارد تومان از بودجه عمومی را برای حفظ و صیانت از اطلاعات و دادههای حساس مردم در داخل کشور هزینه کردیم تا از بلایی که بر سر ملت ونزوئلا، برزیل، ترکیه، آرژانتین، شیلی و 60 کشور دیگر به دنبال مهندسی و کودتای سیاسی و اقتصادی - در طول 100 سال اخیر- به دست آمریکا آمد، جلوگیری کنیم.
بر همین اساس زیرساخت اقتصادی و اطلاعاتی ایران را با اتکا به دانش و توانمندی جهادگران و متخصصان داخلی، مستقل از نظامات معمول سرمایهداری چیدیم تا «امنیت غذایی» حتی در دوره جنگ و تحریمهای فلجکننده پابرجا بماند، داروخانهها خالی از داروهای ضروری و حساس نشود، صفهای طولانی بیاعتبار به علت تحریم بنزین و سوخت و کالاهای اساسی ایجاد نشود و در یک کلام به واسطه تلاش برای صیانت از «استقلال ملی»، زیر بار فشارها انقلاب سقوط نکند و ورشکسته نشویم. سختیهای زیادی متحمل شدیم اما هزینه استقلالطلبیمان را با تبدیل شدن به قدرتی غیرقابل چشمپوشی و مقاوم در برابر فشارها تسویه کردیم.
مقاومت ملی همراه با تلاش برای ایجاد و گسترش زیرساختهای مستقل و سازوکارهای ضدتحریمی موجب شد رئیسجمهور آمریکا رسما اعتراف کند ادامه تحریمها ضد ایران، نتیجه معکوس در پی خواهد داشت و اهداف صهیونیستها را محقق نخواهد کرد. در چنین شرایطی بود که دشمن ناگزیر از تغییر نقشه از «تحریم» به تلاش برای «نفوذ» به درون شد. نفوذی که بر تضعیف پایههای استقلال ملی با ترغیب ایران به عقبنشینی از مولفههای «قدرت» استوار است. با این فرمول میتوان همه توافقنامهها و تعهدنامههایی را که برای تحقق اهداف وعده داده شده در «برجام» مجدد و مکرر در ایام اخیر امضا شده، تحلیل و تفسیر کرد.
اشراف اطلاعاتی
جزئیات نقشه دشمن به شرح ذیل است:
اولین قدم برای شکست هر قدرتی، تکمیل «اشراف اطلاعاتی» است. شهید «حسن باقری» فرمانده مشهور دوره دفاعمقدس و بنیانگذار اطلاعات سپاه، اهمیت اشراف اطلاعاتی را اینگونه برمیشمارد: «خود بحث اطلاعات هدف است، بکوشید این را در ذهنتان جا دهید که اطلاعات هدف واسطه نیست، بلکه خود هدف اصلی است».
آنچه شهید باقری بر آن تاکید میورزید «علم اطلاعات» به معنای اخص کلمه بود. بینشی که برآمده از تفحص در تاریخ جنگها و علم روز بود و کماکان بر روابط بینالملل حاکم است. تا پیش از انعقاد برجام، گروهی از تجار سیاسی صاحب نفوذ در حاکمیت، وظیفه جمعآوری و تکمیل بانکهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس را عهدهدار بودند. ویکیلیکس مملو از اسنادی است که نشان میدهد کدام به اصطلاح «فعالان اقتصادی» راهیافته به مراکز تحقیقات استراتژیک نظام، اخبار و اطلاعات بورس و بازار و نهادهای فعال ضد تحریمها را در سفر به لندن، ترکیه، دوبی و پاریس به رابطان آمریکایی و انگلیسی ارائه میکردند. این سیستم در بخشهایی همچون معرفی و مسدود کردن بخشی از مسیرهای استقلال اقتصادی ایران، موثر واقع شد اما در تحلیل کانونهای مستقل قدرت، پراشتباه و نامطمئن بود. در حقیقت نقشه «تحریمهای فلجکننده» بوش و اوباما شکست خورد، چون «اطلاعات» دشمن از بازار ایران ناقص بود و عوامل نفوذی نیز کافی نبودند.
دشمن برای تصحیح مسیر شکست خورده «تحریمها» اصلاح 2 حوزه اطلاعاتی مهم را در پیش گرفت:
الف- تجمیع همه اطلاعات و دادههای انبوه کشور، در حوزههای متنوع اقتصادی و سیاسی: مستندات آشکار حاکی از آن است که آمریکاییها دیگر حاضر به ریسک نیستند و برای تصمیمسازی متوسل به قانون «همه یا هیچ» شدهاند! آنها خواهان اشراف بر «همه» دادههای اطلاعات پولی- مالی، تراکنشهای بانکی، حوزه ارتباطات و حتی فرهنگ سازمانی و ادبیات داخلی قدرت ایران در ذیل شروط پسابرجامی و وعده سرخرمن رفع تحریمها هستند و برای تحقق این هدف از همه ظرفیتهای بینالمللی بهره میبرند. مانور بر تعهدات ضدپولشویی و ضدتروریسم و اجبار بر همکاری اطلاعاتی کشور با گروه اقدام ویژه مالی –FATF- و قرارداد بیمه و بانک مرکزی با شرکتهای جمعآوری داده آمریکایی دقیقا برای تحقق هدف مهم اشراف اطلاعاتی در حوزه اقتصاد صورت میگیرد.
جزئیات نقشه دشمن به شرح ذیل است:
اولین قدم برای شکست هر قدرتی، تکمیل «اشراف اطلاعاتی» است. شهید «حسن باقری» فرمانده مشهور دوره دفاعمقدس و بنیانگذار اطلاعات سپاه، اهمیت اشراف اطلاعاتی را اینگونه برمیشمارد: «خود بحث اطلاعات هدف است، بکوشید این را در ذهنتان جا دهید که اطلاعات هدف واسطه نیست، بلکه خود هدف اصلی است».
آنچه شهید باقری بر آن تاکید میورزید «علم اطلاعات» به معنای اخص کلمه بود. بینشی که برآمده از تفحص در تاریخ جنگها و علم روز بود و کماکان بر روابط بینالملل حاکم است. تا پیش از انعقاد برجام، گروهی از تجار سیاسی صاحب نفوذ در حاکمیت، وظیفه جمعآوری و تکمیل بانکهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس را عهدهدار بودند. ویکیلیکس مملو از اسنادی است که نشان میدهد کدام به اصطلاح «فعالان اقتصادی» راهیافته به مراکز تحقیقات استراتژیک نظام، اخبار و اطلاعات بورس و بازار و نهادهای فعال ضد تحریمها را در سفر به لندن، ترکیه، دوبی و پاریس به رابطان آمریکایی و انگلیسی ارائه میکردند. این سیستم در بخشهایی همچون معرفی و مسدود کردن بخشی از مسیرهای استقلال اقتصادی ایران، موثر واقع شد اما در تحلیل کانونهای مستقل قدرت، پراشتباه و نامطمئن بود. در حقیقت نقشه «تحریمهای فلجکننده» بوش و اوباما شکست خورد، چون «اطلاعات» دشمن از بازار ایران ناقص بود و عوامل نفوذی نیز کافی نبودند.
دشمن برای تصحیح مسیر شکست خورده «تحریمها» اصلاح 2 حوزه اطلاعاتی مهم را در پیش گرفت:
الف- تجمیع همه اطلاعات و دادههای انبوه کشور، در حوزههای متنوع اقتصادی و سیاسی: مستندات آشکار حاکی از آن است که آمریکاییها دیگر حاضر به ریسک نیستند و برای تصمیمسازی متوسل به قانون «همه یا هیچ» شدهاند! آنها خواهان اشراف بر «همه» دادههای اطلاعات پولی- مالی، تراکنشهای بانکی، حوزه ارتباطات و حتی فرهنگ سازمانی و ادبیات داخلی قدرت ایران در ذیل شروط پسابرجامی و وعده سرخرمن رفع تحریمها هستند و برای تحقق این هدف از همه ظرفیتهای بینالمللی بهره میبرند. مانور بر تعهدات ضدپولشویی و ضدتروریسم و اجبار بر همکاری اطلاعاتی کشور با گروه اقدام ویژه مالی –FATF- و قرارداد بیمه و بانک مرکزی با شرکتهای جمعآوری داده آمریکایی دقیقا برای تحقق هدف مهم اشراف اطلاعاتی در حوزه اقتصاد صورت میگیرد.
تغییر رفتار اجتماعی
ب- تسلط بر «فرهنگ اجتماعی» جامعه ایرانی نیز هدف مهمی است که در برنامه پسابرجام تعریف شده است، چرا که یکی از مهمترین اهداف تامیننشده دشمن در دوره اعمال شدیدترین تحریمهای تاریخ، «پروژه خیزش مردم ضد نظام» به علت افزایش فشارهای معیشتی بود. «سایبر» کلید تحقق این هدف است. دشمن میکوشد به واسطه تغییر زیستبوم فرهنگی- اجتماعی ایرانیان، به واسطه ضعف ظهور و حضور حاکمیت و قوانین ایرانی- اسلامی در فضای سایبر، بستری نو برای ایجاد تغییرات دلخواه و مبارزه با «ارزشهای پایدار درونی» بیافریند. به عبارت سادهتر، آمریکا به این نتیجه رسیده در بستر حقیقی جامعه ایرانی امیدی به پیروزی در دوئل با ارزشهایی همچون «استقلال ملی» ندارد و به همین سبب زمین بازیای را که در آن شکست خورده بود تعویض کرده است.
نزار ذکا، مامور نفوذی آمریکایی- لبنانی که اخیرا در دستگاه قضایی کشورمان به 10 سال حبس به جرم جاسوسی و اقدام علیه امنیت ملی محکوم شد، وظیفه داشت سایبر را با همکاری عوامل پرنفوذ داخلی، به بستری ضدحاکمیتی با مدیریت آمریکا و مدیران برنامه دیپلماسی دیجیتال کاخ سفید تبدیل کند. شعار ساختار «حاکمیت اینترنت» ذکا، «آزادی اطلاعات» با هدف تامین هر دو هدف بیان شده در بالا برای تحقق نیازهای آمریکا و متحدان حامی نظم استعماری بود. اطلاعاتی که مطابق نقشه سایبری دشمن، هیچ کس جز تشکیلات دشمن، شایسته تسلط بر آنها نیست و هر تغییری در این سیستم که به حاکمیت ملی و مستقل سایبری بینجامد، «خلاف حقوق بشر» و «قوانین جهانی» ارزیابی میشد.
امنیت دمکلفتها
با این احتساب عجیب نیست که بسترسازان خارجی تحقق اهداف آمریکا در دوره پسابرجام را به حبس و جریمه مالی محکوم میکنیم اما برای امکاندهندگان داخلی، حاشیه امنیت در عالیترین مناصب دولتی ایجاد شده است؟! قانون میگوید هیچ نهاد حاکمیتی اجازه اجرای «اصلاحات اقتصادی» با هدف تکمیل «اشراف دشمن» بر مبادی اقتصادی و اجتماعی ایران را به غربگرایان نداده است. ناباورانه شاهدیم در حالی که عوامل خارجی اجرای پروژه «تغییر ایران» یک به یک دستگیر میشوند، همزمان به اسم تلاش برای «لغو تحریمها» توافقنامهها و تعهدنامههای جدید ضامن برطرفکردن نیازهای آمریکا به امضا میرسد!
آیا دولت به مردم قول نداده بود برجام را امضا نکند مگر اینکه در روز توافق، همه تحریمها در لحظه برداشته شود؟ آیا معامله مولفههای قدرت کشور با ارائه اطلاعات حساس اقتصادی به حافظان نظم ظالمانه صهیونیستی، حرکت آشکار ضد استقلال ملی و بسترسازی برای بروز قحطی و جنگ و ناامنی اقتصادی در جامعه ایرانی نیست؟ آیا هزینه این تغییر استراتژیک را فقط عواملی همچون نزار ذکا باید بپردازند و میزبانانی همچون «ن-ج»، «ش-م» و «م-و» در حاشیه امنیت، کشتی امنیت اقتصادی و استقلال ایرانیان را سوراخ کنند؟ اینها مواردی نیست که برای مبارزه با آنها نیازمند درگرفتن تب و تاب انتخاباتی باشیم! ملت انتظار دارند قوه قضائیه و دستگاههای امنیتی با کسانی که امنیت اقتصادی و اجتماعی جامعه ایرانی را به بهانه پوششدهی به اقوال بر زمین مانده در حوزه سیاست خارجی، به مزایده گذاشتهاند، بدون مسامحه برخورد کنند. غیر از این اگر باشد دستگیری دهها «جمشید بسمالله» در بحبوحه مهندسی بازار با عوامل نفوذی و بروز تورم کمرشکن و بحرانسازی خارجی به واسطه حملات سایبری به مراکز حساس امنیتی اعم از سدها و پالایشگاهها و نیروگاههای برق و گاز هیچ تاثیری در برقراری نظم اقتصادی نخواهد داشت.
فراموش نکنیم استقلال و قدرت، 2 مفهوم کاملا به هم تنیده هستند و کشوری که از مولفههای مهم متناظر بر استقلال ملی به بهانه تامین منافع کوتاهمدت اقتصادی یا تحقق وعدههای غرب عقب مینشیند، نه تنها در مسیر «قدرت» به پیش نمیرود، بلکه بر سر آینده، دوام و ماندگاری ملت خود به قمار با بیگانه مشغول است.
با این احتساب عجیب نیست که بسترسازان خارجی تحقق اهداف آمریکا در دوره پسابرجام را به حبس و جریمه مالی محکوم میکنیم اما برای امکاندهندگان داخلی، حاشیه امنیت در عالیترین مناصب دولتی ایجاد شده است؟! قانون میگوید هیچ نهاد حاکمیتی اجازه اجرای «اصلاحات اقتصادی» با هدف تکمیل «اشراف دشمن» بر مبادی اقتصادی و اجتماعی ایران را به غربگرایان نداده است. ناباورانه شاهدیم در حالی که عوامل خارجی اجرای پروژه «تغییر ایران» یک به یک دستگیر میشوند، همزمان به اسم تلاش برای «لغو تحریمها» توافقنامهها و تعهدنامههای جدید ضامن برطرفکردن نیازهای آمریکا به امضا میرسد!
آیا دولت به مردم قول نداده بود برجام را امضا نکند مگر اینکه در روز توافق، همه تحریمها در لحظه برداشته شود؟ آیا معامله مولفههای قدرت کشور با ارائه اطلاعات حساس اقتصادی به حافظان نظم ظالمانه صهیونیستی، حرکت آشکار ضد استقلال ملی و بسترسازی برای بروز قحطی و جنگ و ناامنی اقتصادی در جامعه ایرانی نیست؟ آیا هزینه این تغییر استراتژیک را فقط عواملی همچون نزار ذکا باید بپردازند و میزبانانی همچون «ن-ج»، «ش-م» و «م-و» در حاشیه امنیت، کشتی امنیت اقتصادی و استقلال ایرانیان را سوراخ کنند؟ اینها مواردی نیست که برای مبارزه با آنها نیازمند درگرفتن تب و تاب انتخاباتی باشیم! ملت انتظار دارند قوه قضائیه و دستگاههای امنیتی با کسانی که امنیت اقتصادی و اجتماعی جامعه ایرانی را به بهانه پوششدهی به اقوال بر زمین مانده در حوزه سیاست خارجی، به مزایده گذاشتهاند، بدون مسامحه برخورد کنند. غیر از این اگر باشد دستگیری دهها «جمشید بسمالله» در بحبوحه مهندسی بازار با عوامل نفوذی و بروز تورم کمرشکن و بحرانسازی خارجی به واسطه حملات سایبری به مراکز حساس امنیتی اعم از سدها و پالایشگاهها و نیروگاههای برق و گاز هیچ تاثیری در برقراری نظم اقتصادی نخواهد داشت.
فراموش نکنیم استقلال و قدرت، 2 مفهوم کاملا به هم تنیده هستند و کشوری که از مولفههای مهم متناظر بر استقلال ملی به بهانه تامین منافع کوتاهمدت اقتصادی یا تحقق وعدههای غرب عقب مینشیند، نه تنها در مسیر «قدرت» به پیش نمیرود، بلکه بر سر آینده، دوام و ماندگاری ملت خود به قمار با بیگانه مشغول است.
فرزندان مان را به امید «آموزش و پرورش» رها نکنیم
کورش شجاعی در خراسان نوشت:
مهرماه، عید تعلیم و تربیت و هنگامه شکفتن غنچه های علم آموزی و دانش اندوزی فرزندان ایران زمین است و چه مبارک عید و هنگامه ای است عید مهر سرزمین ما، تهنیت باد این فرخنده عید بر همه دختران و پسران نونهال، نوجوان و جوان میهن، این برترین امانت های الهی نزد پدران و مادران و معلمان عزیز این سامان.
اما شیرینی مهر و سبز شدن دیگرباره باغ و بهار علم و دانش نمی تواند و نباید هیچ یک از ما و مسئولان را از وظایف و مأموریت های بایسته ای که در مسیر تعلیم و تربیت فرزندانمان داریم و همچنین تلاش موثر برای پاسخ به نیاز های هر روز نوشونده این مسئولیت خطیر، غافل کند، آن هم در شرایطی که بخش اعظمی از بهترین و طلایی ترین فرصت 12سال از عمر فرزندانمان در اختیار آموزش و پرورش است، در پیمودن این طریق، یادآوری و مروری هرچند اجمالی بر خواسته ها و انتظارات مردم و خانواده ها از آموزش و پرورش می تواند کمک حالی باشد و «راه نشان هایی» برای مسئولان و همچنین پدران و مادران.
مهرماه، عید تعلیم و تربیت و هنگامه شکفتن غنچه های علم آموزی و دانش اندوزی فرزندان ایران زمین است و چه مبارک عید و هنگامه ای است عید مهر سرزمین ما، تهنیت باد این فرخنده عید بر همه دختران و پسران نونهال، نوجوان و جوان میهن، این برترین امانت های الهی نزد پدران و مادران و معلمان عزیز این سامان.
اما شیرینی مهر و سبز شدن دیگرباره باغ و بهار علم و دانش نمی تواند و نباید هیچ یک از ما و مسئولان را از وظایف و مأموریت های بایسته ای که در مسیر تعلیم و تربیت فرزندانمان داریم و همچنین تلاش موثر برای پاسخ به نیاز های هر روز نوشونده این مسئولیت خطیر، غافل کند، آن هم در شرایطی که بخش اعظمی از بهترین و طلایی ترین فرصت 12سال از عمر فرزندانمان در اختیار آموزش و پرورش است، در پیمودن این طریق، یادآوری و مروری هرچند اجمالی بر خواسته ها و انتظارات مردم و خانواده ها از آموزش و پرورش می تواند کمک حالی باشد و «راه نشان هایی» برای مسئولان و همچنین پدران و مادران.
مهم ترین انتظارات مردم
1 - انتخاب و تعیین روش های موثر و به روز آموزش و پرورش مبتنی بر تمدن و فرهنگ و هویت مردم این سرزمین و دوری از تکرار آزمون و خطا های پی در پی توسط نظام آموزشی کشور، یکی از مهم ترین مطالبات مردم است.
2 - پرداختن به مقوله اساسی، فوق العاده پراهمیت تربیت و پرورش و تقویت و تحکیم بنیه و باور های دینی دانش آموزان دغدغه جدی پدران و مادران و دلسوزان جامعه است که متأسفانه گاه در فضای سیاسی کاری و غفلت برخی مسئولان جدی گرفته نمی شود.
3 - مردم انتظار دارند که در سیستم آموزش و پرورش علاوه بر محفوظات که نباید و نمی توان منکر ضرورت و لزوم برخورداری از برخی محفوظات برای همه انسان ها و خصوصا دانش آموزان و دانشجویان و دیگر متعلمین شد، فرزندانشان علاوه بر فراگیری علوم پایه و برخورداری از محفوظات، از آموزش های لازم علمی و خصوصا آن چه بیشتر کاربرد دارد و مورد نیاز کشور است، برخوردار شوند.
4 - آموزش مبانی و ویژگی های سبک زندگی ایرانی اسلامی و همچنین تقویت و تحکیم و پاسداشت هویت فرهنگی و دینی و تمدنی این سامان در اندیشه و رفتار دانش آموزان از دیگر مطالبات جدی خانواده ها از نظام آموزش و پرورش است.
5 - مردم از آموزش و پرورش انتظار دارند که فرزندانشان لااقل در کنار فراگیری جغرافی و زبان و ریاضیات و فیزیک و شیمی و دیگر دروس پایه و لازم، در مسیر آموختن «مهارت های زندگی» تشویق و ترغیب شوند و گام های موثری بردارند که بی گمان این مهم بدون برنامه ریزی دقیق و مدون در سیستم آموزش و پرورش قابل تحقق نیست.
6 - مسلم است که ایجاد و تقویت روحیه پژوهشگری و تحقیق به تناسب دوره تحصیلی و علاقه دانش آموزان، نه تنها این عزیزان را به درس و مدرسه و علم و تحصیل علاقه مندتر می کند، بلکه زمینه «تولید علم» را در کشور بیشتر فراهم می کند.
7 - توجه بیشتر و موثر به علوم کاربردی و مهارت های فنی، صنعتی و کشاورزی در مدارس، علاوه بر تأمین نیروی ماهر موردنیاز بازار کار، قطعا به رشد و بالندگی کشور کمک می کند و علاوه بر این ها می تواند عامل موثری برای کاهش آمار نگران کننده بیکاری شود.
8 - تقویت روحیه امید، اعتماد به نفس، عزت نفس، خوداتکایی و خودباوری نسل نوجوان و جوان کشورمان از جمله مهم ترین و اساسی ترین وظایف آموزش و پرورش محسوب می شود، وظیفه ای که گرچه شاخص قطعی برای سنجیدن آن در دست نیست اما واقعیت های جامعه چندان از موفقیت آموزش و پرورش در این زمینه حکایت نمی کند.
9 - کمک به رشد فکری و خردگرایی و عقلانیت و قدرت درک و فهم و تشخیص به موقع و مناسب دانش آموزان از جمله وظایف آرمانی و اساسی آموزش و پرورش و مورد انتظار مردم است که بر اساس واقعیات موجود جامعه تشخیص توفیق آموزش و پرورش در انجام این مهم چندان مشکل نیست.
قدرمسلم برای برآورده شدن این مطالبه اساسی در سیستم آموزش و پرورش و آموزش عالی، دادن سهم و نقش در طراحی و اجرای بسیاری از امور و دیدن و اعتماد کردن به نوجوانان و جوانان می تواند نقش بسیار موثری داشته باشد ضمن این که چنین رویکردی اگر به صورت منطقی، جدی، مستمر و سیستمی پیگیری شود می تواند نقش مهمی در «مسئولیت پذیری» و همچنین «جامعه پذیری» دانش آموزان و دانشجویان و آینده سازان این کشور داشته باشد.
10 - ایجاد و تقویت روحیه کار و تلاش و تبیین و تفهیم ارزش، عزم و اراده و موثر بودن در ساختن هرچه روشن تر و بهتر آینده کشور، وظیفه مهم دیگر مدارس و دانشگاه های کشور است.
11 - حتما کشف استعداد های دانش آموزان در زمینه های گوناگون و تلاش برای ظرفیت سازی، رشد و شکوفایی این استعداد ها و راهنمایی برای استفاده بهینه از این سرمایه های گرانقدر الهی از جمله مهم ترین وظایف آموزش و پرورش است که داوری درباره تحقق این مهم نیز چندان مشکل نیست.
12 - معرفی و بازشناسی بزرگان و مفاخر و مشاهیر علمی، ادبی، هنری و قهرمانان و شهیدان عرصه دفاع از دین و میهن و جوانمردان و ایثارگران و خیران و... کشورمان به دانش آموزان و تشویق و ترغیب این عزیزان به الگو قراردادن این بزرگان و بزرگواران در مسیر زندگی نه تنها به آشنایی نوجوانان و جوانان کشورمان با بینش و تاریخ و تمدن و فرهنگ این سرزمین کمک می کند بلکه می تواند عامل مهمی در حفظ ارزش های ناب و اصیل سرزمین مان و همچنین عامل موثری برای تقابل با هجمه و «ناتوی فرهنگی» دشمنان و بدخواهان این ملت باشد.
13 - و البته که آموزش و پرورش با برنامه ریزی دقیق و موثر می تواند سهم و نقش مهمی در قانون مداری و قانون گرایی جوانان کشورمان داشته باشد.
14 - آموزش و پرورش می تواند نقش مهمی در تربیت دانش آموزان در عرصه های گوناگون از جمله رعایت اخلاق و موازین شرعی، صداقت و راستگویی، عفت و پاکدامنی و احترام به بزرگ تر ها و پدر و مادر و معلمان عزیزمان داشته باشد، چیزی که گاه عدم رعایت آن توسط برخی، دل بعضی معلمان و پدران و مادران و بزرگ تر ها را شدیدا به درد می آورد.
15 - آموزش و پرورش می تواند برای تقویت روحیه ایثار و فداکاری، فتوت و شجاعت و جوانمردی، استواری و حق طلبی و همچنین خیراندیشی و انجام کار های خیر و نیک و خداپسندانه توسط دانش آموزان اقدامات موثرتری انجام دهد.
16 - مردم انتظار دارند که به ورزش در مدارس اهمیت داده شود و هم به منظور ایجاد و تقویت روحیه شادی و نشاط و تأمین تحرک لازم برای سلامت نوجوانان و جوانان و هم برای ایجاد انگیزه، استعدادیابی و ظرفیت شناسی برای پروراندن قهرمانان ورزشی آینده کشور.
اما کیست که نداند این امور مهم به شایستگی و بایستگی لازم محقق نمی شود هرچند دستگاه عریض و طویل آموزش و پرورش از فراوانی برنامه ریزان، تصمیم سازان و تصمیم گیران و مجریان و خصوصا معلمان فرهیخته و دلسوز و کاربلد و عاشق تعلیم و تربیت برخوردار باشد. آن هم در عصر حکومت رسانه های گوناگون، اینترنت و ماهواره ها، فضای مجازی و شبکه های اجتماعی و... مگر با کمک مستمر دولت و مجلس و همچنین هم افزایی دیگر نهاد های موثر در تعلیم و تربیت از جمله حوزه های علمیه، رسانه ها و... و از همه مهم تر با کمک، نظارت، پیگیری، همکاری و همراهی بی دریغ و دلسوزانه و دور اندیشی تک تک خانواده های عزیز ایرانی. بنابراین نه ممکن است و نه منطقی و نه عقلی و نه شرعی که والدین تمامی مسئولیت تعلیم و تربیت فرزندان خود را به آموزش و پرورش بسپارند.
نهي احمدينژاد چالش تئوريك تجديدنظرطلبان
دکتر عبدالله گنجی در جوان نوشت:
شانزدهم مرداد 1394 در سرمقاله روزنامه با عنوان «احمدينژاد و راستآزمايي انتخابات آزاد» با الهام از پيشينه و مواضع و اسناد دموكراسيخواهي و جمهوريخواهي نخبگان فكري اصلاحطلبان نوشتم: «احمدينژاد هنوز در هيچ دادگاهي محكوم نشده است. بنابراين اگر تأييد صلاحيت شود طبق چارچوب فكري و مدعايي تجديدنظرطلبان نبايد به آن اعتراض كنند، اما اگر ردصلاحيت شود بايد مورد اعتراض تجديدنظرطلبان قرار گيرد. بنابراين منتظر آن روز هستيم تا تجديدنظرطلبان در اعتراض به ردصلاحيت احتمالي احمدينژاد تحصن كنند و در رسانههاي خود تيتر يك كنند: ردصلاحيت احمدينژاد توهين به شعور مردم و نقض دموكراسي و انتخابات آزاد است. آن روز بايد منتظر باشيم تا «سند تأملات راهبردي پنج ساله حزب مشاركت» را قاب بگيرند و به در و ديوار شهرمان در دفاع از احمدينژاد بكوبند. منتظر راستآزمايي اين مدعيان خواهيم ماند. احمدينژاد ميتواند محكي براي سنجش سياستها و شعارهاي يك بام و دو هواي مدعيان مردم باشد. اميد است زمينه اين راستآزمايي فراهم شود.»
(جوان 16/5/1394) امروز موعد فرا رسيد و با نهي احمدينژاد از حضور در انتخابات، مدعيات تئوريك، سياسي و روشنفكري تجديدنظرطلبان با چالش جدي مواجه شد. اگرچه احمدينژاد ردصلاحيت نشده است، اما اين رويه نيز بارها مورد هجوم دموكراسيخواهان، مشروطهخواهان و جمهوريخواهان بوده است. آنان به جاي معنادهي ولايي به نظام ديني بر اسب روشنفكري سوار شدند و ولايت فقيه را «يكهسالاري» دانستند و تلاش خود را معطوف به «مردمسالاري فزاينده» كردند. امروز ظرفيتي كه ميتوانست چالش و تبعيد سياسي را براي آنان رقم بزند را حذف شده ميبينند و در فهم آن دچار «بحران تحليل» هستند، چون از جايگاهي كه آن را يكهسالاري ميدانستند ذائقه خود را شيرين ميبينند.
اكنون اسلاميت نظام به كمك مصلحت و سلامت جمهوريت آمده است و مدعيان جمهوريخواهي را زمينگير كرده است. امروز منافع اصلاحطلبان همسو با مصلحت نظام شده است، اما عملكرد گذشته اجازه اظهارنظر را از آنان گرفته است و ميخواهند با سكوت و محافظهكاري از كنار آن بگذرند. آنان يا بايد دوباره به چالش فكري و تئوريك با نظام روي آورند كه جمهوريت در خطر است يا از گذشته خود توبه كنند و اشتباهات را فرياد بزنند و نقش بيبديل رهبري ديني در هدايت كلي نظام را بستايند. اكنون آنان در تاريكي پايكوبي ميكنند و صدا خفهكن در مراسم جشن خود نصب كردهاند تا صدايشان به همسايگان نرسد. در صورتي كه اگر مدعي امام و مردمسالاري ديني هستند بايد قدرشناسي خود را بازگو كنند. آنان از كابوس احمدينژاد گذشتهاند، اما رويه اين كار در گذشته مورد اعتراض آنها بوده است.
هنوز مردم واكنش اصلاحطلبان به نامه مقام معظم رهبري به رئيس مجلس ششم درباره اصلاح قانون مطبوعات را به خاطر دارند. هنوز عربدهكشي مشاركتيها در مجلس در اعتراض به آن نامه را به ياد داريم.
چرا اكنون اعتراض نميكنند؟ و چرا تأييد نميكنند؟ از نمايندگان اصولگراي مجلس قبلي حدود 20 نفر از جمله حجتالاسلام رسايي، ردصلاحيت شدند، چرا مدعيان دموكراسيخواهي و انتخابات آزاد به آن اعتراض نكردند؟ چرا صدها مقاله و كتابي كه در ردنظارت استصوابي نوشتهاند را تجديد چاپ نميكنند؟ آنان نه جسارت اعتراف به اشتباهات گذشته را دارند و نه جسارت تأكيد مجدد بر مدعاي گذشته را. اما خوشحاليم كه به قدر و قيمت رهبري پي بردهاند و ميدانند در مصلحت انقلاب و نظام ملاحظه هيچ كس نخواهد شد. اكنون ياد گرفتهاند كه در مواجهه با تدابير نظام پشت مردم مخفي نشوند و حاكميت دوگانه را طرح نكنند. آموختهاند كه بايد در مدعيات خود تجديدنظر كنند كه اگر اصلاح نكنند، اسناد به جاي مانده همچنان سند واگرايي آن خواهد بود و در تاريخ انقلاب ثبت و درج است. نهي احمدينژاد هم فرصت ذيقيمتي براي خود اوست و هم فرصت بازانديشي و واقعگرايي براي دوزيستان سياستورز و روشنفكر. منتظريم تا نحوه استفاده هر دو از اين فرصت را ببينيم.
شانزدهم مرداد 1394 در سرمقاله روزنامه با عنوان «احمدينژاد و راستآزمايي انتخابات آزاد» با الهام از پيشينه و مواضع و اسناد دموكراسيخواهي و جمهوريخواهي نخبگان فكري اصلاحطلبان نوشتم: «احمدينژاد هنوز در هيچ دادگاهي محكوم نشده است. بنابراين اگر تأييد صلاحيت شود طبق چارچوب فكري و مدعايي تجديدنظرطلبان نبايد به آن اعتراض كنند، اما اگر ردصلاحيت شود بايد مورد اعتراض تجديدنظرطلبان قرار گيرد. بنابراين منتظر آن روز هستيم تا تجديدنظرطلبان در اعتراض به ردصلاحيت احتمالي احمدينژاد تحصن كنند و در رسانههاي خود تيتر يك كنند: ردصلاحيت احمدينژاد توهين به شعور مردم و نقض دموكراسي و انتخابات آزاد است. آن روز بايد منتظر باشيم تا «سند تأملات راهبردي پنج ساله حزب مشاركت» را قاب بگيرند و به در و ديوار شهرمان در دفاع از احمدينژاد بكوبند. منتظر راستآزمايي اين مدعيان خواهيم ماند. احمدينژاد ميتواند محكي براي سنجش سياستها و شعارهاي يك بام و دو هواي مدعيان مردم باشد. اميد است زمينه اين راستآزمايي فراهم شود.»
(جوان 16/5/1394) امروز موعد فرا رسيد و با نهي احمدينژاد از حضور در انتخابات، مدعيات تئوريك، سياسي و روشنفكري تجديدنظرطلبان با چالش جدي مواجه شد. اگرچه احمدينژاد ردصلاحيت نشده است، اما اين رويه نيز بارها مورد هجوم دموكراسيخواهان، مشروطهخواهان و جمهوريخواهان بوده است. آنان به جاي معنادهي ولايي به نظام ديني بر اسب روشنفكري سوار شدند و ولايت فقيه را «يكهسالاري» دانستند و تلاش خود را معطوف به «مردمسالاري فزاينده» كردند. امروز ظرفيتي كه ميتوانست چالش و تبعيد سياسي را براي آنان رقم بزند را حذف شده ميبينند و در فهم آن دچار «بحران تحليل» هستند، چون از جايگاهي كه آن را يكهسالاري ميدانستند ذائقه خود را شيرين ميبينند.
اكنون اسلاميت نظام به كمك مصلحت و سلامت جمهوريت آمده است و مدعيان جمهوريخواهي را زمينگير كرده است. امروز منافع اصلاحطلبان همسو با مصلحت نظام شده است، اما عملكرد گذشته اجازه اظهارنظر را از آنان گرفته است و ميخواهند با سكوت و محافظهكاري از كنار آن بگذرند. آنان يا بايد دوباره به چالش فكري و تئوريك با نظام روي آورند كه جمهوريت در خطر است يا از گذشته خود توبه كنند و اشتباهات را فرياد بزنند و نقش بيبديل رهبري ديني در هدايت كلي نظام را بستايند. اكنون آنان در تاريكي پايكوبي ميكنند و صدا خفهكن در مراسم جشن خود نصب كردهاند تا صدايشان به همسايگان نرسد. در صورتي كه اگر مدعي امام و مردمسالاري ديني هستند بايد قدرشناسي خود را بازگو كنند. آنان از كابوس احمدينژاد گذشتهاند، اما رويه اين كار در گذشته مورد اعتراض آنها بوده است.
هنوز مردم واكنش اصلاحطلبان به نامه مقام معظم رهبري به رئيس مجلس ششم درباره اصلاح قانون مطبوعات را به خاطر دارند. هنوز عربدهكشي مشاركتيها در مجلس در اعتراض به آن نامه را به ياد داريم.
چرا اكنون اعتراض نميكنند؟ و چرا تأييد نميكنند؟ از نمايندگان اصولگراي مجلس قبلي حدود 20 نفر از جمله حجتالاسلام رسايي، ردصلاحيت شدند، چرا مدعيان دموكراسيخواهي و انتخابات آزاد به آن اعتراض نكردند؟ چرا صدها مقاله و كتابي كه در ردنظارت استصوابي نوشتهاند را تجديد چاپ نميكنند؟ آنان نه جسارت اعتراف به اشتباهات گذشته را دارند و نه جسارت تأكيد مجدد بر مدعاي گذشته را. اما خوشحاليم كه به قدر و قيمت رهبري پي بردهاند و ميدانند در مصلحت انقلاب و نظام ملاحظه هيچ كس نخواهد شد. اكنون ياد گرفتهاند كه در مواجهه با تدابير نظام پشت مردم مخفي نشوند و حاكميت دوگانه را طرح نكنند. آموختهاند كه بايد در مدعيات خود تجديدنظر كنند كه اگر اصلاح نكنند، اسناد به جاي مانده همچنان سند واگرايي آن خواهد بود و در تاريخ انقلاب ثبت و درج است. نهي احمدينژاد هم فرصت ذيقيمتي براي خود اوست و هم فرصت بازانديشي و واقعگرايي براي دوزيستان سياستورز و روشنفكر. منتظريم تا نحوه استفاده هر دو از اين فرصت را ببينيم.
درس دیپلماسی روحانی به جانشین «اوباما»
فریدون مجلسی در ایران نوشت:
هفتاد و یکمین نشست سالانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد در حالی برگزار شد که ناظران سیاسی در انتظار آن بودند که ببینند آیا سخنان رئیس جمهوری ایران در شرایط پسابرجام و در موقعیتی که اوضاع درگیریهای نظامی خاورمیانه، خصوصاً در بحران جنگ نیابتی عربستان و ایران در جبهههای سوریه و یمن تشدید شده است، میتواند نور امیدی به برقراری آتشبس و صلح بتاباند؟ رئیس جمهوری در حالی در سخنرانی سالانه خود بر اهمیت بهرهبرداری همه طرفها از توافق هستهای و لزوم پایبندی تمام و کمال هفت کشور تأکید کرد که حضور سالهای گذشتهاش در نشست سالانه سازمان ملل و دیدارهایی که با همتایان خارجی خود از کشورهای مهم جهان از سرگذرانده بود، راه پایان بخشیدن به چالش هستهای را هموار کرده بود. او در نخستین سخنرانی پس از انتخابش به عنوان رئیس جمهوری ایران و پس از سخنرانیهای متوالی آقای احمدینژاد که برای جهان غرب تا حدی جنبه سوررئالیستی یافته و کشور را با تحریم کامل مواجه کرده و در آستانه درگیری قرار داده بود، با گفتمان صلح و امنیت با جهان به گفتوگو نشست و زمینه خروج کشور را از انزوا و آشتی با جهان فراهم کرد. صف طولانی مقامات کشورهای مهم جهان در لابیهای سازمان ملل برای دیدار با او و تأکید جدی روحانی بر عزم ایران در حل موضوع هستهای زمینهساز برگزاری مذاکرات هستهای در فضای تازهای شد و فضای گفتوگوهای مستقیم ایران و امریکا به عنوان یکی از اصلیترین کشورهای طرف اختلاف با ایران را مهیا کرد. گفتوگوهایی که نهایتاً راه را برای دستیابی به توافق باز کرد. روحانی در سخنرانی جدیدش، به این موضوع اشاره جدی داشت و دستیابی به توافق و پایبندی ایران به تعهداتش در چارچوب برجام را نشانه اهمیتی دانست که ایران برای ایجاد صلح و برقراری امنیت از طریق مذاکره و دیپلماسی قائل است. چه آنکه او از همین فرصت بهره برد و تقصیر کارشکنی و بدعهدی بر سر راه بهرهمندی ایران از مزایای توافق را که طی هشت ماه از زمان اجرایی شدن برجام از سوی نهادهای اقتصادی امریکا صورت گرفته است، متوجه کاخ سفید کرد.
فریدون مجلسی در ایران نوشت:
هفتاد و یکمین نشست سالانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد در حالی برگزار شد که ناظران سیاسی در انتظار آن بودند که ببینند آیا سخنان رئیس جمهوری ایران در شرایط پسابرجام و در موقعیتی که اوضاع درگیریهای نظامی خاورمیانه، خصوصاً در بحران جنگ نیابتی عربستان و ایران در جبهههای سوریه و یمن تشدید شده است، میتواند نور امیدی به برقراری آتشبس و صلح بتاباند؟ رئیس جمهوری در حالی در سخنرانی سالانه خود بر اهمیت بهرهبرداری همه طرفها از توافق هستهای و لزوم پایبندی تمام و کمال هفت کشور تأکید کرد که حضور سالهای گذشتهاش در نشست سالانه سازمان ملل و دیدارهایی که با همتایان خارجی خود از کشورهای مهم جهان از سرگذرانده بود، راه پایان بخشیدن به چالش هستهای را هموار کرده بود. او در نخستین سخنرانی پس از انتخابش به عنوان رئیس جمهوری ایران و پس از سخنرانیهای متوالی آقای احمدینژاد که برای جهان غرب تا حدی جنبه سوررئالیستی یافته و کشور را با تحریم کامل مواجه کرده و در آستانه درگیری قرار داده بود، با گفتمان صلح و امنیت با جهان به گفتوگو نشست و زمینه خروج کشور را از انزوا و آشتی با جهان فراهم کرد. صف طولانی مقامات کشورهای مهم جهان در لابیهای سازمان ملل برای دیدار با او و تأکید جدی روحانی بر عزم ایران در حل موضوع هستهای زمینهساز برگزاری مذاکرات هستهای در فضای تازهای شد و فضای گفتوگوهای مستقیم ایران و امریکا به عنوان یکی از اصلیترین کشورهای طرف اختلاف با ایران را مهیا کرد. گفتوگوهایی که نهایتاً راه را برای دستیابی به توافق باز کرد. روحانی در سخنرانی جدیدش، به این موضوع اشاره جدی داشت و دستیابی به توافق و پایبندی ایران به تعهداتش در چارچوب برجام را نشانه اهمیتی دانست که ایران برای ایجاد صلح و برقراری امنیت از طریق مذاکره و دیپلماسی قائل است. چه آنکه او از همین فرصت بهره برد و تقصیر کارشکنی و بدعهدی بر سر راه بهرهمندی ایران از مزایای توافق را که طی هشت ماه از زمان اجرایی شدن برجام از سوی نهادهای اقتصادی امریکا صورت گرفته است، متوجه کاخ سفید کرد.
در واقع این هشدار بهنگام او پیامی جدی هم به جانشین اوباما فرستاد که برجام، توافقی میان هفت کشور است که در صورت بروز هرگونه خطایی از سوی رئیس جمهوری بعدی امریکا، دنیا این کشور را به عنوان مقصر شکست توافق خواهد شناخت. وجه دیگر سخنان رئیس جمهوری طرح این نکته بود که اجرای برجام در فضایی صورت میگیرد که محافل تندروی داخلی در ایران و امریکا که هر یک به نوعی از بحران بهرهمند شده بودند، منتظر استفاده از کوچکترین فرصت برای اجرای دوباره پروسه ایران هراسی و به شکست کشاندن برجام هستند. فرصتی که دولتهای طرف مذاکره با هشیاری نباید به آنها اجازه بروز دهند. حمایتهای ماجراجویانه عربستان بعد از فاجعه 11 سپتامبر و پر و بال دادن این کشور به سلفیهای داعشی در عراق و سوریه و لیبی، محور مهم دیگری در سخنان رئیس جمهوری بود که او طی آن بر لزوم دستیابی هرچه سریعتر به تفاهمات ضد تروریستی منطقه خاورمیانه تأکید داشت. روحانی در سخنرانیهای پیشین خود در مجمع عمومی سازمان ملل نیز بر اهمیت اجماع جهانی در مبارزه با تروریسم و قطع حمایت برخی کشورهای منطقه از جمله عربستان از گروههای افراطی تأکید کرده بود. تأکیدی که بعدها سرایت حوادث تروریستی به سایر نقاط اروپا بر حقانیت آن صحه گذاشت تا جهان بعد از تغییر نگاهی که به ایران بعد از برجام داشت بر نقشآفرینی آن در حل موضوعات منطقهای اتکای بیشتری داشته باشد.
«مدیران دستنیافتنی و سیاستگذاری معیوب»
کیومرث اشتریان در شرق نوشت:
همه ما تصاویری از مدیران ارشد کشورهای غربی در بین مردم، در مترو، در رستوران یا در برخورد با کارمندان و اطرافیان دیدهایم؛ همه ما تصویری از استراحتكردن مرحوم دکتر بهشتی در حیاط ساختمان مرکزی حزب جمهوری اسلامی دیدهایم که از فروتنی و سادهزیستی ایشان حکایت ميكرد. همگی ما تصاویری از همنشینی نزدیک بنیانگذار جمهوری اسلامی با مردم عادی در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی دیدهایم؛ این تصاویر برای جامعه مدیریتی امروز ما بسیار غریب است. فاصلههای مدیران با بدنه اجتماعی در حال افزایش است؛ هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ روحی و شخصیتی. اگر یکی از دوستان شما به یکی از پایینترین سطوح از چرخه مدیریتی کشور؛ یعنی مدیر کلی، برسد بهسرعت دستنیافتنی میشود؛ چه برسد به آنکه معاون وزیر یا وزیر شود. البته بخشی از این پدیده را ميتوان درک كرد، خواه بهدلیل اشتغالات زیادی که برای او به وجود میآید یا بهدلیل محافظت از خود برابر خواستههای نامشروعی که ممکن است از سوی دوستان و آشنایان مطرح شود. ممکن است گفته شود این تمامِ واقعیت نیست و بخشی از حصارهایی که مدیران به دور خود میکشند میتواند ناشی از تحقیرها و سرخوردگیهای پیشین آنان باشد. گویی در پی انتقامگیری در عرصه روابط انسانی هستند و دیگران را به تلافی تحقیرهایی که خود تجربه کردهاند، تحقیر میکنند.
تحلیل روانی این موضوع هدف گفتار ما نیست، بلکه ما در پی بررسی پیامدهای این پدیده در عرصه سیاستگذاری کشور هستیم، چراکه حکایت به عرصه فردی محدود نمیشود. این حصارهای مدیریتی بهشدت بر درک و فهم آنها از اطراف خود و از حیطه وظایف خود تأثیر میگذارد و منشأ سیاستهای غلط میشود.همه سخن این است که سیاستگذاری عمومی در زمينهاي از گفتوگو و مفاهمه اجتماعی شکل میگیرد؛ نقد و بررسی، جزئی جداییناپذیر از فهم ما از جهان و از تدابیر سیاستی است. اصلیترین تأثیر حصارهای مدیریتی بر سیاستگذاری عبارت است از ایجاد خلل در فهم و درک ما از شرایط حاکم بر سیاستگذاری. حصارهای مدیریتی راهحلهای سیاستی را معیوب و ناقص میکند و قدرت نوآوری را از بدنه دیوانسالاری سلب میکند. حصارهای نامرئی مدیریتی آسیبی جبراننشدني بر نظام فهم و درک ما میگذارد و سیاستهای ما را با شکست مواجه میکند. پرداختن به جنبههای روانی حصارهای مدیریتی نباید ما را از ضربهای که به نحوه سیاستگذاری ما ميزند غافل کند، بیماری حقارت مدیریتی به نقایصي جدی در سیاستگذاری میانجامد. کمیسیون اجتماعی دولت همواره شاهد تقاضاهای روزافزونی برای کسب پُستي همتراز با معاون وزیر یا وزیر بوده است که بهتازگي با مقاومت رئیسجمهور روبهرو شده است. امروزه تعداد پستهای همتراز معاون وزیر چندین برابر پستهای واقعی معاون وزیری است؛ براساس گزارش یکی از مدیران ارشد سازمان برنامه و بودجه، در دولت گذشته فقط در معاونت توسعه مدیریت (سازمان امور اداری و استخدامی فعلی) تعداد «پستهای مقامی» (معاون وزیری) از هشت به ١٢٩ افزایش پیدا کرده بود. از پاسپورت سیاسی تا عبور از پاویون ویژه و برخورداری از تشریفات رسمی و... از مزایای این پستهاست. البته دلیل اصلی این تلاشها شاید داشتن این امتیازها نباشد، بلکه بیشتر در پی آن هستند که شأن و شخصیت و اعتبار مدیریتی آنان حفظ شود و بتوانند از «قدرت» شخصیتی و نفوذ مدیریتی آن برخوردار شوند؛ در جامعهای که قدرت به نوعی «حقانیت گفتمانی» و «غلبه منطقی» میآورد، چنین تقاضاهایی «طبیعی» است. بهمحض بالارفتن از پلههای مدیریتی، ناگهان این تصور بهوجود میآید که گویی سطح فهم و دانش ما ارتقا مییابد؛ کسی که تا دیروز در میان ما بود و به اظهار نظرهای سادهای بسنده میکرد، امروز که مدیر ارشد یا نماینده مجلس شده است دچار نوعی خودبسندگی فکری شده و هنگام اظهار نظر درباره موضوعات مختلف ناخودآگاه دچار «خودافلاطونبینی» میشود، درباره همهچیز اظهارنظر اندیشمندانه و حقبهجانب میکند. تواضع، فروتنی و سکوت را معادل بیسوادی خود تلقی میکند و با اندک اخباری که از سایتها و روزنامهها کسب کرده است، بیمحابا درباره سیاستهایی اظهار نظر میکند که سرنوشت میلیاردها تومان بودجه بیتالمال را تعیین میکند. ژستهای مدیریتی و تفاخر ریاستی، بیماری فکری و اخلاقی برای ما پدید میآورد که ملت را بدهکار خود تلقی میکنیم و انتظار پذیرش بیچونوچرای افکار و نظرات ما را پدید میآورد. به همین شكل، خودشیفتگیهای مدیریتی سبب میشود انتظار حقوق و دستمزدهای نجومی، برخورداری از امکانات، راننده، پیشخدمت، گماشته،خانههای مجلل بیتالمال و... برایمان کاملا طبیعی شود... و چقدر این صحنهها امروز برای ما آشناست.در چنین فضایی گوش شنوا و قوه فهم و درک برای پذیرش افکار و اندیشهها و سیاستهای جدید باقی نمیماند. نظام سیاستگذاری سیری قهقرایی پیدا میکند و زمینه هرگونه نوآوری و حرکتی روبهجلو از بین میرود و هرگونه انتقادی، به تخریب وجهه کارآمدی نظام تعبیر میشود. گزارش سرپرست گروه مشاوران هاروارد درباره برنامهریزی در ایران که نزديك٦٠ سال پیش منتشر شده است، نشان میدهد این بیماری ریشهای تاریخی در ایران دارد: «در واقع ما دائما در بیم و حیرت از شدت شخصیشدن پدیدههای اجتماعی در جامعهای بودیم که بحق میتوان آن را «جامعهای شخصی»شده نام نهاد. در چنین جامعهای، شخص، عقاید وی، جایگاه اجتماعی وی و کار و دانش حرفهای او، همه معرف یک کل تفکیکناپذیرند. تمایز منازعات فکری و منازعات شخصی که در اکثر جوامع کاری بسیار دشوار است، در جامعه ایران عملا ناممکن میشود. در این کشور، نقد هر اندیشهای غالبا معادل با حمله به صاحب آن اندیشه تلقی میشود و به این ترتیب آن را اهانتآمیز میدانند نه سودمند... در این فضا، دستیابی به راهحل واقعی مسائل بیشازپیش دشوار میشود» (گزارش سرپرست گروه مشاوران هاروارد، نشر نی، ص. ٥٢).خودبزرگبینیِ مدیریتی فرصتی بزرگ را از نظام سیاستگذاری میگیرد. فرصت یادگیری، سازمان یادگیرنده را پدید میآورد؛ سازمانی باز و همراه با گفتوگوی انتقادی. تحولات سریع جهانی یادگیرندگیِ لحظهای را ضروری كرده است. سازمان یادگیرنده یک ضرورت حیاتی و اجتنابناپذیر برای نظام سیاستگذاری است. حصارهای مدیریتی قفلی بزرگ و ناگشودنی بر یادگیرندگی سازمان دولت میزند. برعکس، فروتنی، مباحثه و گفتوگوی آزاد کارشناسی مهمترین ابزار برای تبدیل دولت به یک سازمان یادگیرنده است. برای اصلاح نظام سیاستگذاری در ایران نیازمند تقدسزدایی از مدیران و ایجاد فضای بازِ کارشناسی و تأمین امنیت کارشناسان هستیم. مدیرِ دستیافتنی، مدیری است که در معرض افکار گوناگون قرار میگیرد و چرخه معیوب سیاستگذاری را میشکند.
همه ما تصاویری از مدیران ارشد کشورهای غربی در بین مردم، در مترو، در رستوران یا در برخورد با کارمندان و اطرافیان دیدهایم؛ همه ما تصویری از استراحتكردن مرحوم دکتر بهشتی در حیاط ساختمان مرکزی حزب جمهوری اسلامی دیدهایم که از فروتنی و سادهزیستی ایشان حکایت ميكرد. همگی ما تصاویری از همنشینی نزدیک بنیانگذار جمهوری اسلامی با مردم عادی در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی دیدهایم؛ این تصاویر برای جامعه مدیریتی امروز ما بسیار غریب است. فاصلههای مدیران با بدنه اجتماعی در حال افزایش است؛ هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ روحی و شخصیتی. اگر یکی از دوستان شما به یکی از پایینترین سطوح از چرخه مدیریتی کشور؛ یعنی مدیر کلی، برسد بهسرعت دستنیافتنی میشود؛ چه برسد به آنکه معاون وزیر یا وزیر شود. البته بخشی از این پدیده را ميتوان درک كرد، خواه بهدلیل اشتغالات زیادی که برای او به وجود میآید یا بهدلیل محافظت از خود برابر خواستههای نامشروعی که ممکن است از سوی دوستان و آشنایان مطرح شود. ممکن است گفته شود این تمامِ واقعیت نیست و بخشی از حصارهایی که مدیران به دور خود میکشند میتواند ناشی از تحقیرها و سرخوردگیهای پیشین آنان باشد. گویی در پی انتقامگیری در عرصه روابط انسانی هستند و دیگران را به تلافی تحقیرهایی که خود تجربه کردهاند، تحقیر میکنند.
تحلیل روانی این موضوع هدف گفتار ما نیست، بلکه ما در پی بررسی پیامدهای این پدیده در عرصه سیاستگذاری کشور هستیم، چراکه حکایت به عرصه فردی محدود نمیشود. این حصارهای مدیریتی بهشدت بر درک و فهم آنها از اطراف خود و از حیطه وظایف خود تأثیر میگذارد و منشأ سیاستهای غلط میشود.همه سخن این است که سیاستگذاری عمومی در زمينهاي از گفتوگو و مفاهمه اجتماعی شکل میگیرد؛ نقد و بررسی، جزئی جداییناپذیر از فهم ما از جهان و از تدابیر سیاستی است. اصلیترین تأثیر حصارهای مدیریتی بر سیاستگذاری عبارت است از ایجاد خلل در فهم و درک ما از شرایط حاکم بر سیاستگذاری. حصارهای مدیریتی راهحلهای سیاستی را معیوب و ناقص میکند و قدرت نوآوری را از بدنه دیوانسالاری سلب میکند. حصارهای نامرئی مدیریتی آسیبی جبراننشدني بر نظام فهم و درک ما میگذارد و سیاستهای ما را با شکست مواجه میکند. پرداختن به جنبههای روانی حصارهای مدیریتی نباید ما را از ضربهای که به نحوه سیاستگذاری ما ميزند غافل کند، بیماری حقارت مدیریتی به نقایصي جدی در سیاستگذاری میانجامد. کمیسیون اجتماعی دولت همواره شاهد تقاضاهای روزافزونی برای کسب پُستي همتراز با معاون وزیر یا وزیر بوده است که بهتازگي با مقاومت رئیسجمهور روبهرو شده است. امروزه تعداد پستهای همتراز معاون وزیر چندین برابر پستهای واقعی معاون وزیری است؛ براساس گزارش یکی از مدیران ارشد سازمان برنامه و بودجه، در دولت گذشته فقط در معاونت توسعه مدیریت (سازمان امور اداری و استخدامی فعلی) تعداد «پستهای مقامی» (معاون وزیری) از هشت به ١٢٩ افزایش پیدا کرده بود. از پاسپورت سیاسی تا عبور از پاویون ویژه و برخورداری از تشریفات رسمی و... از مزایای این پستهاست. البته دلیل اصلی این تلاشها شاید داشتن این امتیازها نباشد، بلکه بیشتر در پی آن هستند که شأن و شخصیت و اعتبار مدیریتی آنان حفظ شود و بتوانند از «قدرت» شخصیتی و نفوذ مدیریتی آن برخوردار شوند؛ در جامعهای که قدرت به نوعی «حقانیت گفتمانی» و «غلبه منطقی» میآورد، چنین تقاضاهایی «طبیعی» است. بهمحض بالارفتن از پلههای مدیریتی، ناگهان این تصور بهوجود میآید که گویی سطح فهم و دانش ما ارتقا مییابد؛ کسی که تا دیروز در میان ما بود و به اظهار نظرهای سادهای بسنده میکرد، امروز که مدیر ارشد یا نماینده مجلس شده است دچار نوعی خودبسندگی فکری شده و هنگام اظهار نظر درباره موضوعات مختلف ناخودآگاه دچار «خودافلاطونبینی» میشود، درباره همهچیز اظهارنظر اندیشمندانه و حقبهجانب میکند. تواضع، فروتنی و سکوت را معادل بیسوادی خود تلقی میکند و با اندک اخباری که از سایتها و روزنامهها کسب کرده است، بیمحابا درباره سیاستهایی اظهار نظر میکند که سرنوشت میلیاردها تومان بودجه بیتالمال را تعیین میکند. ژستهای مدیریتی و تفاخر ریاستی، بیماری فکری و اخلاقی برای ما پدید میآورد که ملت را بدهکار خود تلقی میکنیم و انتظار پذیرش بیچونوچرای افکار و نظرات ما را پدید میآورد. به همین شكل، خودشیفتگیهای مدیریتی سبب میشود انتظار حقوق و دستمزدهای نجومی، برخورداری از امکانات، راننده، پیشخدمت، گماشته،خانههای مجلل بیتالمال و... برایمان کاملا طبیعی شود... و چقدر این صحنهها امروز برای ما آشناست.در چنین فضایی گوش شنوا و قوه فهم و درک برای پذیرش افکار و اندیشهها و سیاستهای جدید باقی نمیماند. نظام سیاستگذاری سیری قهقرایی پیدا میکند و زمینه هرگونه نوآوری و حرکتی روبهجلو از بین میرود و هرگونه انتقادی، به تخریب وجهه کارآمدی نظام تعبیر میشود. گزارش سرپرست گروه مشاوران هاروارد درباره برنامهریزی در ایران که نزديك٦٠ سال پیش منتشر شده است، نشان میدهد این بیماری ریشهای تاریخی در ایران دارد: «در واقع ما دائما در بیم و حیرت از شدت شخصیشدن پدیدههای اجتماعی در جامعهای بودیم که بحق میتوان آن را «جامعهای شخصی»شده نام نهاد. در چنین جامعهای، شخص، عقاید وی، جایگاه اجتماعی وی و کار و دانش حرفهای او، همه معرف یک کل تفکیکناپذیرند. تمایز منازعات فکری و منازعات شخصی که در اکثر جوامع کاری بسیار دشوار است، در جامعه ایران عملا ناممکن میشود. در این کشور، نقد هر اندیشهای غالبا معادل با حمله به صاحب آن اندیشه تلقی میشود و به این ترتیب آن را اهانتآمیز میدانند نه سودمند... در این فضا، دستیابی به راهحل واقعی مسائل بیشازپیش دشوار میشود» (گزارش سرپرست گروه مشاوران هاروارد، نشر نی، ص. ٥٢).خودبزرگبینیِ مدیریتی فرصتی بزرگ را از نظام سیاستگذاری میگیرد. فرصت یادگیری، سازمان یادگیرنده را پدید میآورد؛ سازمانی باز و همراه با گفتوگوی انتقادی. تحولات سریع جهانی یادگیرندگیِ لحظهای را ضروری كرده است. سازمان یادگیرنده یک ضرورت حیاتی و اجتنابناپذیر برای نظام سیاستگذاری است. حصارهای مدیریتی قفلی بزرگ و ناگشودنی بر یادگیرندگی سازمان دولت میزند. برعکس، فروتنی، مباحثه و گفتوگوی آزاد کارشناسی مهمترین ابزار برای تبدیل دولت به یک سازمان یادگیرنده است. برای اصلاح نظام سیاستگذاری در ایران نیازمند تقدسزدایی از مدیران و ایجاد فضای بازِ کارشناسی و تأمین امنیت کارشناسان هستیم. مدیرِ دستیافتنی، مدیری است که در معرض افکار گوناگون قرار میگیرد و چرخه معیوب سیاستگذاری را میشکند.
معضلي به اسم حريم افراد و بداخلاقيهاي ديني
اشرف بروجردي در اعتماد نوشت:
متاسفانه رسانه ملي ما خودش بر طبل مظاهر ديني ميكوبد و نسبت به مباني ديني بيتوجه است. همين رسانه در اذهان مردم اثر ميگذارد و جامعه را دچار كماطلاعي كرده و از آن بهرهبرداري ميكند تا به سمت اهدافي كه مايل است، پيش ببرد. لذا افرادي كه علاقهمند به دين هستند چه در رسانههاي صوتي و تصويري و چه در رسانههاي مجازي بايد وارد شوند و آگاهيبخشي كنند و جامعه را نسبت به اصل و مباني دين روشن كنند.
متاسفانه رسانه ملي ما خودش بر طبل مظاهر ديني ميكوبد و نسبت به مباني ديني بيتوجه است. همين رسانه در اذهان مردم اثر ميگذارد و جامعه را دچار كماطلاعي كرده و از آن بهرهبرداري ميكند تا به سمت اهدافي كه مايل است، پيش ببرد. لذا افرادي كه علاقهمند به دين هستند چه در رسانههاي صوتي و تصويري و چه در رسانههاي مجازي بايد وارد شوند و آگاهيبخشي كنند و جامعه را نسبت به اصل و مباني دين روشن كنند.
نكته ديگر اينكه كساني كه دست اندر كار هستند و مسوول جامعه هستند بايد با اين قبيل مداحان مقابله كنند تا اين احساس ايجاد نشود كه عدهاي ميتوانند هر كاري دلشان خواست بكنند و هر حرفي هم خواستند بيان كنند و كسي هم متعرض آنها نميشود. ما ميبينيم كه يك نشريه به راحتي هر نوع بيحرمتي و شكستن حريم اشخاص را در دستور كار خود دارد و كسي هم متعرضش نميشود و تازه مدعي اين هستند كه مقابلهكنندگان با اين نشريه خلاف ميكنند و توقيف اين نشريه غيرقانوني است! اين برخوردها موجب ميشود افراد ديگر در موقعيتهاي ديگر اين جسارت را پيدا و فكر كنند كه ميتوانند از موقعيتهاي خود بهرهبرداري كنند و خواستههاي سياسي خودشان را دنبال كنند.
بنابراين معضلي كه جامعه ما امروز با آن مواجه است شكستن حريم افراد و بداخلاقيهاي ديني است آن هم در حالي كه دين ما دين رحمت و كرامت و عطوفت است و مهمتر از همه اينكه كسي هم به افرادي كه اين بيحرمتيها را مرتكب ميشوند متعرض نميشود.
اگر اين رويه ادامه يابد ما پوستهاي از دين را خواهيم داشت و نميتوانيم به نيازها و خواستههاي ديني نسل امروزمان پاسخگو باشيم.
یک تشکر، یک گلایه و یک تذکر
در سرمقاله روزنامه صبح نو آمده است:
دکتر محمدجواد ظریف در اندیشکده شورای روابط خارجی آمریکا در جلسه پرسش و پاسخ شرکت و نکاتی را مطرح کرد که درباره آنها بحث میکنیم.
1-وزیر خارجه کشورمان در بخشی از این گفتوگو اظهار داشته که آمریکا اجرای سهم خود در توافق را تا آنجایی که مربوط به امضای مدارک توسط رییسجمهور و وزیر خارجه میشود انجام داده که کمی شگفتآور است. او در جایی دیگر جملات خود را نقض میکند و میگوید مقصر معامله نکردن بانکهای اروپایی با ایران، آمریکاست. او به صورت کامل جمله قبلی خود را رد میکند و از نقش منفی آمریکا سخن میگوید. این اعترافی تلخ از جانب رییس ایرانی پروژه برجام است که رسما بدعهدی آمریکا را یادآور میشود؛ نکتهای که خیرخواهان و در راس آنان رهبر انقلاب بارها بر آن تاکید کرده بودند. چنین اعترافی یقینا ضربهای سخت به دولتی وارد میکند که بزرگترین دستاوردش را برجام میدانست.
دکتر محمدجواد ظریف در اندیشکده شورای روابط خارجی آمریکا در جلسه پرسش و پاسخ شرکت و نکاتی را مطرح کرد که درباره آنها بحث میکنیم.
1-وزیر خارجه کشورمان در بخشی از این گفتوگو اظهار داشته که آمریکا اجرای سهم خود در توافق را تا آنجایی که مربوط به امضای مدارک توسط رییسجمهور و وزیر خارجه میشود انجام داده که کمی شگفتآور است. او در جایی دیگر جملات خود را نقض میکند و میگوید مقصر معامله نکردن بانکهای اروپایی با ایران، آمریکاست. او به صورت کامل جمله قبلی خود را رد میکند و از نقش منفی آمریکا سخن میگوید. این اعترافی تلخ از جانب رییس ایرانی پروژه برجام است که رسما بدعهدی آمریکا را یادآور میشود؛ نکتهای که خیرخواهان و در راس آنان رهبر انقلاب بارها بر آن تاکید کرده بودند. چنین اعترافی یقینا ضربهای سخت به دولتی وارد میکند که بزرگترین دستاوردش را برجام میدانست.
2-دکتر ظریف در جایی از این گفتوگو متذکر میشود که بسیاری از بازیگران سوریه فکر میکنند مشکل این کشور راهحل نظامی دارد. امیدوارم ایشان هم، چنین اندیشهای داشته باشند چرا که اگر غیر از این باشد ما در زمین آمریکا و غرب بازی کردهایم. راهحل غیرنظامی سوریه که میتواند به گروههای تکفیری مشروعیت بدهد یقینا علیه منافع ملی ایرانیان عمل خواهد کرد. هرچند آقای ظریف دیپلمات است و باید به صلح بیندیشد اما نمیتوان درمقابل شیطان، دست دوستی و پیراهن سفید بلند کرد. شیطان داعش، شمشیر و تبر میخواهد.
3- دکتر ظریف به خوبی ازعملکرد قایقهای ایرانی در خلیج فارس حمایت کرده و گفته است که خلیج فارس خط حیات ماست و عملکرد کشتیهای آمریکایی را تشبیه به حضور فرضی کشتیهای ایرانی در خلیج مکزیک کرده است. طبیعتا همراستایی موضع دیپلماتها و نظامیان در دفاع از منافع ملی در 2 سطح خشکی و دریایی در نیویورک و خلیج فارس، ستودنی است.