به گزارش مشرق، دنیای امروز دنیای روایتهاست... باورها و نگرشهای ما را روایتی که راویان ارائه میدهند میسازند.
برای مثال فرض کنید در محلهای خانهای قدیمی وجود دارد که ما بارها از کنار آن عبور کردیم و خیلی اوقات حتی در حد یک نگاه گذرا هم به آن خانه توجهای نداشتهایم. ناگهان یک روز میبینیم که تاریخنگارانی از طرف وزارت میراث فرهنگی و گردشگری مقابل درب خانه ایستادهاند و هرکدام از عجایب تاریخی خانه سخنی میرانند. یکی میگوید این خانه محل سکونت دختر فلان شاه قاجار بوده است، فرد دیگری این خانه را محل برگزاری آداب قبل از عروسی دختران و پسران درباری مثل بلهبرون و حمام داماد و حنابندان و... میداند، شخصی دیگر نقشونگارهای دیوارهای اندرونی خانه را توصیف میکند.
خلاصه از آن روز به بعد آن خانه برای ما و سایر هم محلهایها صورتی دیگر مییابد و آن خانه هویتی تازه به محله میبخشد. دختران آن محله بسیار مشتاق میشوند که از وضعیت زندگی دختر شاه در آن خانه سردربیاورند، دکوراسیون اتاق خواب او را ببینند و یا کنجکاو میشوند که آیا از جشنهای حنابندان و بلهبرونهای سابق آثاری در خانه موجود هست یا نه. مخلص کلام این خانه دیگر آن خانهی قدیم سابق نیست چرا که روایتهای جدیدی از آن به گوشها رسیده و توجهها را به خود جلب کرده است.
اهمیت روایتها اینجا خودش را نشان میدهد، روایتها میتوانند خانهای قدیمی و بیاهمیت را تبدیل به یک خانهی پر رمز و راز کنند که توجهها و حساسیتهای زیادی را برمیانگیزاند. خانهای که دیگر فراتر از گل و خشت قدیمی است و تبدیل به یک موجود زنده و پویا و اثرگذار شده است که بسته به نوع روایتها در دل و فکر طرفدارانش هربار طوری نقشآفرینی میکند.
در دنیایی که اصالت داشتن امری نامحسوس و کم رنگ شده است ما نیاز داریم راویانی بیایند و از یک امر اصیل برایمان طوری روایت کنند که زندگیهایمان را از درون تحت تاثیر قرار دهند و به ما قدرت شیرین کردن تلخیهای روزگار را بدهند. ما برای زندگی کردن نیاز به روایتهای واقعی، اصیل و ملموس داریم.
حال که سوژه روایت را زندگی قرار دادیم از کجای آن روایت کنیم؟ زندگی گسترهی وسیعی از همه چیز است که هر کدام روایتی جدا میخواهد. روایت کدام قسمت زندگی اهمیت بالاتری دارد؟ به عقیده نگارنده مقوله عشق مهمترین قسمت زندگی است و یا شاید هم روح حاکم بر زندگی. غربیها مدتها قبل عشق را با روایتهایی مثل آثار شکسپیر به زندگی مردم وارد کردند و به آنها چگونه عشق ورزیدن را در اولین لایه یعنی ابراز آن آموختند.
فرهنگ عشق ورزیدن را بر اساس همان روایتها بنا کردند و تا به همین امروز گسترش و ادامه دادند. در تاریخ کهن ما نیز آثار ارزشمندی مثل شیرین و فرهاد یا لیلی و مجنون نظامی گنجوی نیز به مقوله عشق پرداختند و از پیچوخمهای آن سخن گفتند ولی گویا به زندگی واقعی مردم چندان وارد نشده و در حد افسانههایی پر شور نقل میشده و تمام. لذا این روایتها حتی در حد همان نقل شدن و شنیده شدن ادامه نیافت و امروز به سختی میتوان اثری از آنها در فرهنگ عشق ورزیدن مردمانمان مشاهده کرد. بعد از آن نیز کمتر میتوان آثاری را یافت که یک عشق عمیق را روایت کنند.
حال آنکه ما عشق را بهعنوان یک مقوله فرهنگی مهم فرهنگی بهحساب آوردهایم؛ نیاز داریم عاشقانه بودن را نیز به مردم خود بیاموزیم. مهمترین ابزار تحقق این مهم، تولید و گسترش روایتهای عاشقانه عمیق و واقعی است. به نظر میرسد بعد از گذشت این زمانِ طولانی از آثاری که ذکر شد، امروز روایتهای همسران شهدا، شروع دوبارهی روایتهای عاشقانهست. روایتهایی که تلاش دارند عشق را در یک سبک زندگی واقعی و ملموس ایرانی به نمایش درآورند. شاید بتوان روایت فتح را آغازگر و نقطه عطف ایجاد این نوع روایتها دانست. آثاری مثل نیمه پنهان ماه و اینک شوکران زندگی بانوان عاشقی را از نقطه شروع برای ما روایت میکند و تا نقطه اوج ادامه میدهد.
آثار دیگری نیز مثل دختر شینا، بابارجب، دریادل و... بر عمق این روایتها افزودند. اما نقطه مشترک همه این روایتها منشاء تاریخی آنهاست یعنی هشت سال دفاع مقدس. به موازات اینها آثار دیگری نیز در دسته روایت همسران شهدا تولید شده است که زندگی عاشقانه شهدای مدافعان حرم را روایت میکند مثل کتابهای «یادت باشد»، «قصه دلبری»، «روایت بیقراری»، «رویای بیداری» و... .
بحث ما اینجاست که برای ایجاد و ترویج فرهنگ عشقورزی مطلوب یا ترسیم تصویر زندگی عاشقانه ایدهآل به چه روایت هایی نیاز داریم؟ تفاوتهای مهمی بین برخی از این آثار ذکر شده وجود دارد که بهتر مقصود ما را از یک روایت عاشقانه مطلوب نمایان میسازد. برای مثال کتابهای یادت باشد یا قصه دلبری زندگی کوتاهی را روایت میکند که بیشتر در دوران شور ابتدایی یک رابطه عاشقانه همراه با سوز و گذارهای حاصل از فراق و... رخ داده است بر خلاف کتابهایی مثل «دختر شینا» یا «بابارجب» که عشق را در بستر یک زندگی طولانی، در خلال حوادث متعدد و با ذکر فراز و نشیبهای بسیار روایت میکند.
کدام روایت برای ترسیم یک زندگی عاشقانه واقعی و فرهنگسازی در مقوله عشق مناسبتر است؟ روایتی که بیشتر به عاشقانههای رد و بدل شده در اوایل زندگی اشاره میکند و با جزییات آنها را به نمایش میگذارد یا روایتی که ضمن وفاداری به ژانر عاشقانه داستان، چگونه عاشق بودن را در همه جای زندگی به ما میآموزد؟
نکتهای دیگر که در روایت کردن باید به آن توجه کرد اهمیت قوه تخیل است. هرچهقدر یک روایت بتواند تخیل انسان را بیشتر درگیر کند و او را به کنشگرِ خیالی روایت خود تبدیل کند موفقتر است. اما از همه مهمتر جهتدهی قوه خیال است. یعنی اینکه روایت ما تخیل مخاطب خود را در کدام جهت فعال میکند؟ مسیری که قرار است مخاطب به صورت خیالی در آن نقشآفرینی کند چه مسیری است؟ دوباره برگردیم به مقایسه کتابهایی که ذکر شد. در کتاب «قصه دلبری» یا کتاب «یادت باشد» مخاطب روایت که عمدتاً دختران جوان هستند هنگام خواندن کتاب و روانه ساختن خیال خود در مسیر روایت کتاب، به چه مؤلفههایی برمیخورند؟
مسیری که پر است از لحظات رومانتیک، رفتارهای محبتآمیز همسر و فانتزیهای عاشقانه. در این مسیر وقتی مخاطب به کمک قوه خیال خود تبدیل به کنشگر فعال میشود اولین کاری که میکند خود را بهجای یکی از نقشهای اصلی روایت میگذارد و وقتی از این سفر خیالیِ خلالِ روایت به زندگی واقعی خود باز میگردد و میخواهد مسیر عاشقانهای را شروع کند چیزی جز همان فانتزیهای عاشقانه و سطحی گذرا در ذهنش نمانده است.
لذا دختر جوان یا نوجوان مخاطب کتاب، نگاه و توقعی که از مرد آیندهاش دارد همان است که در زندگی خیالی خود تجربه کرده است. زندگیای که برگرفته از یک زندگی بسیار کوتاه با پردازش عمیق راوی همراه بوده است. در نهایت آنچه که از همراهی این روایت عاشقانه برای او میماند فقط شور و حرارت و نیاز و عطش است که سرانجام آن معلوم نیست. اما در کتابهایی مثل «دختر شینا»، «بابارجب» و «دریادل» مخاطب در مسیر عاشقانهی خود تجربههای عمیقی را پشت سر میگذارد و میآموزد چگونه در زندگی عادی و واقعی خود عاشق بماند و عشق بورزد.
نکتهای که شاید جوانان در خصوص کتب همسران شهدای دفاع مقدس با آن اشاره کنند این است که عاشقانههای امروزی با سی چهل سال پیش متفاوت است و نسل جوان امروز دیگر آن چیزها را برنمیتابد. نکتهای کاملاً بهجا و قابل دفاعی است؛ لذا ما باید عشق ورزیدن را با تمام صراحت متناسب با شرایط امروز به جوانان در خلال همین روایتها آموزش دهیم. ضمن اینکه با توجه به عاشقانههایی کاذبی که این روزها انرژی و توان و نشاط جوانان ما را هدر میدهند ما نیاز داریم که از عشقهایی واقعی و پاک سخن بگوییم و کسانی را معرفی کنیم که در همین نزدیکیهای خودمان عاشق شدند و عشق ورزیدند. و چه روایتهایی بهتر از زندگانی همسران شهدای مدافع حرم سراغ دارید؟ البته برای بهتر کردن و واقعیتر کردن همین روایتهای متاخر از همسران شهدا ملاحظاتی است که در ادامه اشاره خواهد شد.
به عنوان نکته اول باید توجه داشت صرف همسر شهید بودن برای تولید یک روایت کافی نیست به عبارت دیگر هر همسر شهیدی مناسب روایتگری نیست و این از مقام والای این بانوان بزرگ چیزی کم نمیکند.
نکته دوم اینکه شاید بهتر باشد در بعضی موارد بگذاریم مدتی از زمان شهادت شهید و به تبع آن از شروع زندگی مشترک آنها بگذرد تا به روایتی واقعیتر از زندگی آنها به دور از احساسات و هیجانات حاصل از شهادت و فراق دست یابیم.
نکته سوم توانایی تولیدکننده و پژوهشگر در توجه به واقعیات زندگی مشترک شهید و همسرش است. طوری که بتواند خوب و بد این زندگی عاشقانه را با هم روایت کند و تخیل مخاطب را در یک زندگی عاشقانه واقعی به حرکت درآورد نه یک زندگی فانتزی و سطحی. در روایتهای عاشقانه شهدا باید از بیپولیها، عصبانیتها، ناراحتیهای زناشویی، مشکلات فرزندان، اختلافات خانوادگی و صدها مورد دیگر نیز سخن گفت. باید به جوان امروزی که به دنبال یک زندگی عاشقانه برای رسیدن به آرامش هستند فهماند که مردان خوبِ عاشق، بیعیب نبودهاند و زنان خوبِ عاشق هم همیشه در قله صبر و خستگیناپذیری نزیستهاند.
باید به آنها یاد داد که اگر به دنبال یک عاشقانه آرام میگردند باید آن را در همین زندگیهای عادی ناآرام و پرتنش پیدا کنند. در اینجا باید از خانوادههای شهیدی که در نهایت اخلاص و شجاعت حاضر میشوند جنبههای واقعیتر شهیدشان را به سمع و نظر همگان میرسانند قدردانی ویژه کرد چرا که اینها همچون شهید به سطحی از ایثار و خیرخواهی برای جامعهشان دست یافتهاند که با روایتی واقعی از زندگی شهیدشان مسیر صیروت و شدن او را در راه شهادت به دیگران نشان میدهند که این مهم در امر تربیت نسل جوان حائز اهمیت است. از این جهت که جوانان بدانند شهدا شهید به دنیا نیامدند و مثل همه انسانها زندگی میکردند. اشتباه و عیب هم داشتند ولی در مسیر زندگیشان هر کدامشان نیز نقطه شروعی برای آغازی نو هم داشتهاند.
نکته چهارم اینکه پژوهشگر و نویسنده برای خلق روایت اصیل باید بتواند تصویری را که همسر شهید در یک روایت عاشقانه از همسر خود ترسیم می کند، با سایر روایتهای ذکر شده توسط اعضای دیگر خانواده تعدیل کند و واقعیترین قسمتهای آن را در روایت مدنظر خود پردازش کند.
در نهایت باز یادآور می شوم مساله اصلی در این نوشتار مساله عشق است. عشق در حدی یک مقوله آموختنی است که بهترین ابزار آموزش آن میتواند همین روایتهای عاشقانه بدانیم. روایتهایی که به مردم ما بیاموزد چگونه همیشه عاشقانه زندگی کنند.
روایتهایی که به ما نشان دهند در هر دورهای از زندگی عشق چگونه متجلی میگردد. روایتهایی که از آنها بیاموزیم اگر در ابتدای یک رابطه عاشقانه، قربانصدقهرفتنها و نوازشهای پیدرپی و غافلگیرکردنهای عجیب و غریب رسم عشق ورزیدن است، در ادامه مسیر شاید لحظههایی برسد که سکوت کردن، صبر کردن یا حتی فریادزدن و دعوا کردن هم ممکن است نشانه عشق باشد! لحظههایی که شاید همین که آنها را در کنار یکدیگر سپری میکنیم برای اثبات عشق کافی باشد. آری! جوان های ما نیاز دارند از دل این روایتها بفهمند که با همین آدمهای معمولی میتوان یک زندگی معمولی ولی عاشقانه را تجربه کرد.
*محمدامین بهزادنسب، محسن ذوالفقاری