داستان معسومیت - مصطفی مستور - کراپ‌شده

رمان جدید مصطفی مستور باز هم همان فاکتورهای کلیشه‌ای رمان‌های سابق را دارد؛ شخصیت‌های روی هوا با ذهن‌های پریشان، زنان خیابانی فیلسوف، دختران جذاب و خوش‌صدا و سیمایی که منبع آرامش هستند و البته سیگار!

به گزارش مشرق، در یک نگاه کلی، مصطفی مستور دونوع کتاب دارد؛ یکی رمان‌ها و داستان کوتاه‌هایی هستند که برای همه خوانندگان و اهالی ادبیات، قابل‌مطالعه و لذت بردن است و دیگری، کتاب‌هایی که برگرفته از جهان ذهنی مستور هستند و اگر گام به گام با کتاب‌ها و نوع ویژه تفکر و نگارش او همراهی نکرده باشید، قطعا نمی‌توانید از محتوا و مفهوم آنها سر در بیاورید؛ چه برسد که از آنها لذت هم ببرید!

اما «معسومیت» این دوگانه را برهم زده است؛ یعنی جدیدترین رمان مصطفی مستور با نثر عجیب و غریب و البته غلط‌های نگارشی عمدی که دارد، برای هر دو دسته‌ بالا قابل‌استفاده است؛ هم کسانی که بخواهند «مستورخوانی» را از این کتاب شروع کنند و هم کسانی که در جهان ذهنی آقای نویسنده زندگی می‌کنند.

رمان جدید مصطفی مستور باز هم همان فاکتورهای کلیشه‌ای رمان‌های سابق را دارد؛ شخصیت‌های روی هوا با ذهن‌های پریشان، زنان خیابانی فیلسوف، دختران جذاب و خوش‌صدا و سیمایی که منبع آرامش هستند و البته سیگار! اما «معسومیت» یک تفاوت بسیار جدی با اکثر آثار مستور دارد: قصه‌گویی.

مستور معمولا بیشتر از آن‌که به فکر روایت یک داستان باشد، به توصیف یک موقعیت می‌پردازد و همین مساله باعث می‌شود تا خواننده خودش را در همان موقعیت تصور کند و حتی بدون وجود یک داستان مشخص، با نویسنده همراه شود، اما این یک دستورالعمل همیشگی نیست؛ همان‌طور که در معروف‌ترین اثر او - یعنی «روی ماه خدا را ببوس» - شاهد داستان‌گویی در کنار خلق موقعیت هستیم، معسومیت هم روایت شسته‌رفته‌ای دارد که علاوه بر ویژگی‌های مثبت جهان ذهنی مستور، خط سیر داستان هم در آن گم نمی‌شود.

در نگاه اول، هر خواننده‌ای احتمالا «مازیار» را شخصیت اصلی داستان می‌داند، اما اگر برای بار دوم و با دقت بیشتری روی روایت کتاب متمرکز شویم، می‌بینیم که اتفاقا این «اردلان» است که مدیریت ماجراها را برعهده دارد. اساس نگارش این کتاب به پیشنهاد اردلان بوده؛ درد دست‌های مازیار، کنایه از جدایی مسیر عاشقی‌اش از اردلان است؛ روایت عشق ناکام او، یکی از گره‌های اصلی داستان است؛ عشق‌بازی جدید او، داستان را پیش می‌برد و حتی سرنوشت «حمیرا» و کوتاه‌کردن موهایش هم به ماجرایی ارتباط دارد که معشوقه اردلان رقم می‌زند.

گرچه دعوای قابل پیش‌بینی و تکراری اردلان با مازیار بر سر عشق ورزیدن به یک دختر، چیزی فراتر از ایده فیلمفارسی‌های معروف نداشت و مستور هم با وارد کردن داستان‌های موازی اضافی - مثل سقط جنین فامیل خانم همسایه - انگار صرفا به دنبال افزایش صفحات کتاب بوده تا از اتهام همیشگی «نویسنده داستان کوتاه بودن» خلاص شود، اما ریزه‌کاری‌هایی مثل رونمایی از عشق سال‌های دور و مرغابی‌های کاغذی در کنار توصیف کوتاه ولی درخشان لحظه خداحافظی نادیا در ترمینال، معسومیت را به یک رمان دوست‌داشتنی تبدیل کرده است که می‌توان با پُرگویی‌هایش هم کنار آمد و اطمینان داشت که تحمل صفحات اضافی، به پیگیری خط داستانی کتاب می‌ارزد.

مستور در معسومیت، گامی به جلو نرفته و شاید بتوان گفت که شخصیت‌های این رمان، بسیار قابل تطبیق با شخصیت‌های کتاب‌های پیشین‌اش - به‌ویژه «چند روایت معتبر» و «سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار» - است، اما عقبگرد هم نداشته و توانسته همان قالب‌های گفته شده را در ظاهری جدید و البته جذاب ارائه کند. البته در این مسیر، نباید از سابقه مطالعاتی مستور چشم‌پوشی کرد که توانسته با استفاده از عناصری مانند زندگینامه یک عارف کهن و یک روایت دینی درباره زندگی شخصی پیامبر اسلام(ص)، رنگ و بوی متفاوتی به این رمان بدهد.

«با من حرف بزن؛ ای حمیرا» را هم باید یکی از نقاط عطف «معسومیت» دانست که گرچه از زبان یک روایت تاریخی و دینی بیان می‌شود اما در واقع، جان کلام مستور در این کتاب است؛ جایی که او «حرف زدن با جنس لطیف» را عامل سفت‌شدن پاها روی زمین و خروج از عالم غیرمادی معرفی می‌کند.

اصلی‌ترین مشکل معسومیت، قربانی شدن منطق در مسیر خلق موقعیت‌های دراماتیک است تا جایی که آقای نویسنده اصلا خودش را مسؤول پاسخگویی به حجم زیادی از «چرا»ها که در صفحات مختلف کتاب در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد، نمی‌داند. چرا مادر مازیار، به سیروس «بله» گفته؟ چرا نادیا ناگهان با مازیار گرم گرفت؟ چرا حمیرا به دنبال فرار از کسی بود که او را دوست دارد؟ چرا در وسط یک رمان کاملا عاشقانه و تلخ، یک شوخی بسیار گل‌درشت درباره بوی سر خدمتکار کافه وجود دارد؟ و چند چرای دیگر که هیچ‌کدام پاسخی روشن ندارد.

در مجموع باید گفت مصطفی مستور به فناوری خلق داستان‌های متفاوت در یک بستر واحد رسیده و می‌تواند حرف‎های تکراری و هزار بار گفته شده را دوباره رنگ کند و در قالبی دوست‌داشتنی به سمت مخاطب روانه کند؛ انگار که توصیه‌های اخلاقی یک عارف نیشابوری در 500 سال پیش را تنسی ویلیامز تبدیل به یک نمایشنامه خواندنی در قرن نوزدهم میلادی کرده باشد...

*ویژه نامه قفسه / روزنامه جام جم / مهدی خانعلی‌زاده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IR ۲۰:۴۳ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۹
    4 2
    ما 40 ساله وزارت ارشاد نداریم
    • IR ۰۲:۰۷ - ۱۳۹۸/۰۷/۱۰
      2 3
      دقیقا... اینا چجوری با چه رویی این آراجیف رو به خورد ملت میدن... همین میشه دیگه! این از وضع حجاب و این وضع اون سینمای مزخرف که نبودش از بودش بیشتر خیر داشت...
  • IR ۲۱:۴۸ - ۱۳۹۸/۰۷/۱۱
    2 3
    داستانهای سخیف و بی ارزش به جای رشد جامعه میشه همین که تو خیابونا میشه دید نه فکری نه شعوری نه تعالی انسانی

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس