به گزارش مشرق به نقل از تابناک، در سال 1367 در روزی که قطعنامه 598 پذیرفته شد، من یک تصوری در مورد امام (ره) کردم که شاید بشود گفت محرمانه و نگفته است. من به همراه برادر عزیزم آقای امیر دریابان شمخانی آمدیم پیش آقای هاشمی [رفسنجانی] که پیشنهادی در مورد منطقه غرب کشور بدهیم چون دشمن تهاجمات خودش را در آنجا شروع کرده بود. ایشان به ما گفت دیگر لازم نیست.
حالا روز یکشنبه بود یعنی 48 ساعت قبل از پذیرش رسمی قطعنامه. ایشان گفت شما فردا برای یک جلسه مهمی به دفتر [حضرت آیت الله خامنه ای در] ریاست جمهوری بیایید. آنجا می گوییم که چه تصمیمی در مورد جنگ گرفته ایم. فردا آمدیم و دیدیم ائمه جمعه تمام استان ها، خود حضرت آیت الله خامنه ای، نخست وزیر و وزرا همه هستند.
مرحوم حاج سید احمد آقا هم تشریف آوردند. دیدیم مرحوم حاج سید احمد آقا از جیب قبایشان یک کاغذی ” مرحوم حاج سید احمد آقا از جیب قبایشان یک کاغذی را بیرون آوردند و شروع کردند به خواندن یک متنی که نشان دهنده پذیرش قطعنامه 598 از سوی امام (ره) بود. من خیلی وحشت کردم و از روی حسن ظنی که به امام (ره) داشتم، تصور نمی کردم که امام (ره) در قید حیات باشند و قطعنامه را بپذیرند. من به دست امیر شمخانی یک فشاری آوردم و آهسته توی گوشش گفتم من فکر کنم امام (ره) دیگر در قید حیات نیستند" را بیرون آوردند و شروع کردند به خواندن یک متنی که نشان دهنده پذیرش قطعنامه 598 از سوی امام (ره) بود.
من خیلی وحشت کردم و از روی حسن ظنی که به امام (ره) داشتم، تصور نمی کردم که امام (ره) در قید حیات باشند و قطعنامه را بپذیرند. من به دست امیر شمخانی یک فشاری آوردم و آهسته توی گوشش گفتم من فکر کنم امام (ره) دیگر در قید حیات نیستند و الان باید در یک جایی مثل سردخانه باشند و بزرگان کشور به این خاطر که این حادثه [پذیرش قطعنامه] بسیار عظیم است، می خواهند به نام امام (ره) این قطعنامه را بپذیرند.
این تصور من در آن لحظه بود که به امیر شمخانی هم گفتم و ایشان هم باور کرد. وقتی که از جلسه بیرون آمدیم، دور هم جمع شده بودیم. این حرف من به دلیلی که نمی دانم چطور، به گوش آقای رفیق دوست رسید. آقای رفیق دوست هم رفته بود به حاج سید احمد آقا گفته بود. بعد از سه، چهار روز امام (ره) در جماران سخنرانی کردند و آقای رفیق دوست می گفت دیدید امام (ره) زنده است؟ این چه تصوری بود که شما می کردید؟ این گذشت و بعد از شکست منافقین در مرصاد من به همراه امیر شمخانی آمدیم که گزارشی به امام بدهیم.
حاج سید احمد آقا توی همان کوچه منتهی به حسینیه جماران یک میز و صندلی گذاشته بود و با هندوانه و چای از ما پذیرایی کرد. آن لحظه ای که می خواستیم برویم داخل پیش امام (ره)، به شوخی به ما گفت فلانی، رفتید داخل، دست بزنید به امام (ره)، ببینید خودش هست یا نه؟ یعنی می خواست به ما بگوید این چه فکری بوده که ” بعد از شکست منافقین در مرصاد من به همراه امیر شمخانی آمدیم که گزارشی به امام بدهیم.
حاج سید احمد آقا توی همان کوچه منتهی به حسینیه جماران یک میز و صندلی گذاشته بود و با هندوانه و چای از ما پذیرایی کرد. آن لحظه ای که می خواستیم برویم داخل پیش امام (ره)، به شوخی به ما گفت فلانی، رفتید داخل، دست بزنید به امام (ره)، ببینید خودش هست یا نه؟" کردید؟ خدمت امام (ره) رفتیم و این آخرین باری بود که ایشان را از نزدیک زیارت کردیم و این در مرداد 1367 بعد از شکست منافق در مرصاد بود.
حالا روز یکشنبه بود یعنی 48 ساعت قبل از پذیرش رسمی قطعنامه. ایشان گفت شما فردا برای یک جلسه مهمی به دفتر [حضرت آیت الله خامنه ای در] ریاست جمهوری بیایید. آنجا می گوییم که چه تصمیمی در مورد جنگ گرفته ایم. فردا آمدیم و دیدیم ائمه جمعه تمام استان ها، خود حضرت آیت الله خامنه ای، نخست وزیر و وزرا همه هستند.
مرحوم حاج سید احمد آقا هم تشریف آوردند. دیدیم مرحوم حاج سید احمد آقا از جیب قبایشان یک کاغذی ” مرحوم حاج سید احمد آقا از جیب قبایشان یک کاغذی را بیرون آوردند و شروع کردند به خواندن یک متنی که نشان دهنده پذیرش قطعنامه 598 از سوی امام (ره) بود. من خیلی وحشت کردم و از روی حسن ظنی که به امام (ره) داشتم، تصور نمی کردم که امام (ره) در قید حیات باشند و قطعنامه را بپذیرند. من به دست امیر شمخانی یک فشاری آوردم و آهسته توی گوشش گفتم من فکر کنم امام (ره) دیگر در قید حیات نیستند" را بیرون آوردند و شروع کردند به خواندن یک متنی که نشان دهنده پذیرش قطعنامه 598 از سوی امام (ره) بود.
من خیلی وحشت کردم و از روی حسن ظنی که به امام (ره) داشتم، تصور نمی کردم که امام (ره) در قید حیات باشند و قطعنامه را بپذیرند. من به دست امیر شمخانی یک فشاری آوردم و آهسته توی گوشش گفتم من فکر کنم امام (ره) دیگر در قید حیات نیستند و الان باید در یک جایی مثل سردخانه باشند و بزرگان کشور به این خاطر که این حادثه [پذیرش قطعنامه] بسیار عظیم است، می خواهند به نام امام (ره) این قطعنامه را بپذیرند.
این تصور من در آن لحظه بود که به امیر شمخانی هم گفتم و ایشان هم باور کرد. وقتی که از جلسه بیرون آمدیم، دور هم جمع شده بودیم. این حرف من به دلیلی که نمی دانم چطور، به گوش آقای رفیق دوست رسید. آقای رفیق دوست هم رفته بود به حاج سید احمد آقا گفته بود. بعد از سه، چهار روز امام (ره) در جماران سخنرانی کردند و آقای رفیق دوست می گفت دیدید امام (ره) زنده است؟ این چه تصوری بود که شما می کردید؟ این گذشت و بعد از شکست منافقین در مرصاد من به همراه امیر شمخانی آمدیم که گزارشی به امام بدهیم.
حاج سید احمد آقا توی همان کوچه منتهی به حسینیه جماران یک میز و صندلی گذاشته بود و با هندوانه و چای از ما پذیرایی کرد. آن لحظه ای که می خواستیم برویم داخل پیش امام (ره)، به شوخی به ما گفت فلانی، رفتید داخل، دست بزنید به امام (ره)، ببینید خودش هست یا نه؟ یعنی می خواست به ما بگوید این چه فکری بوده که ” بعد از شکست منافقین در مرصاد من به همراه امیر شمخانی آمدیم که گزارشی به امام بدهیم.
حاج سید احمد آقا توی همان کوچه منتهی به حسینیه جماران یک میز و صندلی گذاشته بود و با هندوانه و چای از ما پذیرایی کرد. آن لحظه ای که می خواستیم برویم داخل پیش امام (ره)، به شوخی به ما گفت فلانی، رفتید داخل، دست بزنید به امام (ره)، ببینید خودش هست یا نه؟" کردید؟ خدمت امام (ره) رفتیم و این آخرین باری بود که ایشان را از نزدیک زیارت کردیم و این در مرداد 1367 بعد از شکست منافق در مرصاد بود.