به گزارش مشرق، همین یک جمله کافی است تا چهره سینمایی این هفته لو برود. بازیگر محبوبی که با ۷۰ بازی در نقش رزمنده جبهه و دفاعمقدس نامش با سینمای دفاعمقدس گره خورده و با ۳۲ بار شهادت در نقشهایش، شهید زنده سینمای ایران محسوب میشود. هر چند همین کلیشه دردسرهایی برای «سیدجواد هاشمی» به دنبال داشت و برخی فعالیتهای اخیرش از جمله بازی در سریال «زخم کاری» و تبلیغ خانههای دبی را زیر سؤال برد. به بهانه اکران فیلم سینمایی «شهر گربهها» با این هنرمند محبوب و بااخلاق که در حوزههای مختلف سینما و تلویزیون از بازیگری تا کارگردانی و نویسندگی و اجرا پررنگ و به یادماندنی ظاهر شده است دیدار کردهایم. هاشمی در این دیدار ۲ ساعته از خاطرات نیم قرن زندگی در محله نواب، ۳۰ سال معلمی و مشکلات مالی و حواشی فعالیتهای ماههای اخیر برایمان میگوید.
*بچهمحله نواب هستید. از محلهتان بگویید.
بله. یک روز برفی در خانهای انتهای یک کوچه بنبست در محله نواب منطقه ۱۱ به دنیا آمدم، همانجا بزرگ شدم و ازدواج و زندگی کردم. البته برای ساخت بزرگراه نواب، خانه ما در طرح افتاد و مجبور شدیم به چند خیابان بالاتر نقل مکان کنیم. اما در مجموع ۵۰ سال از عمرم را در محدوده نواب گذرانده و الان ۵ سال است که ساکن یوسفآباد شدهام.
* شما را بهعنوان بازیگر، نویسنده، کارگردان، مجری و حتی خواننده میشناسند. اما شما ۳۰ سال هم معلم بودید.
بله. از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۹۲ معلم تربیتی مدارس منطقه ۱۱ بودم. در کانون «حر» منطقه ۱۱ هم مربی تئاتر و موسیقی بچهها بودم.
* نام کانون «حر» کنار اسم خیلی از بازیگران، کارگردانان و... میآید. به نظر میرسد این کانون خاستگاه بسیاری از هنرمندان امروز بوده است.
بله. کانون حر در واقع کانون استعدادهای درخشان هنری بچههای جنوب شهر است. استعدادهای شگرف بیشماری از این کانون برخاستهاند؛ از جمله مرحوم «علی سلیمانی»، «هادی کاظمی»، «کیومرث مرادی»، «محسن تنابنده»، «عباس غزالی»، «علی لهراسبی» و خیلی از بچههای دیگر که هرکدام نام و عنوان بزرگی در عالم هنر دارند و من جرأت نمیکنم بگویم مربیشان بودهام. میگویم من آنجا مسئولیت کلاسهای هنری را داشتم و کنارشان بودم.
* در قسمتی از برنامه «شام ایرانی» خوانندگی کردید و چند سال پیش هم تیتراژ یکی از سریالهای تلویزیونی با صدای شما پخش شد. پیداست که استعداد خوانندگی هم دارید.
ته صدایی دارم که از پدر خدابیامرزم به ارث بردهام. ایشان خواننده و آهنگساز زمان طاغوت بودند و نام هنریشان «رسول فرید» بود. در واقع پدرم خواننده بود و مادرم روضهخوان؛ و من در کودکی با یک دستم سینه میزدم و با دست دیگر بشکن. (با خنده)
* به چهرهتان میآید که معلم خیلی مهربانی بودید؛ از آن معلمهایی که همه بچهها دوستشان دارند.
اتفاقاً معلم بسیار سختگیری بودم. اگر بچهها خطایی میکردند آنها را تنبیه میکردم که هزار و ۲ بار بشین پاشو بروند و خودم هم همراهشان این جریمه را انجام میدادم. اما با این حال بچهها خیلی دوستم داشتند.
*حالا چرا هزار و ۲ بار؟
چون هزار تا که به هزار سختی تمام شود، ۲ تای دیگر هنوز باقی مانده باشد. (با خنده)
*چرا آنقدر به بچهها سخت میگرفتید؟
سختگیریهایم در مدرسه نبود. در سالهای جنگ تحمیلی، بچهها را ۱۳ بار برای اجرای تئاتر و سرود پشت جبهه بردم. گاهی فاصله ما با عراقیها خیلی کم و موقعیتمان بسیار حساس بود. یک شوخی، اشتباه و سهلانگاری کوچک ممکن بود به قیمت جان بچهها تمام شود. به همین دلیل، سختگیری و قاطعیت لازم بود. یادم است گاهی آنقدر سختگیر بودم که تازه واردها مرا با فرماندهان نظامی اشتباه میگرفتند. گاهی حتی فرماندهها پادرمیانی میکردند که آنقدر بچهها را تنبیه نکنم. اما این را هم بگویم که تنبیهها هیچوقت بیادبانه و متعرضانه نبود و بچهها درک میکردند که از روی دلسوزی و خیرخواهی است و به همین دلیل دوستم داشتند.
* گفتید بشین و پاشو، یاد سکانس ماندگار و معروف فیلم اخراجیهای یک افتادم. آنجا که جواد هاشمی به خاطر اشتباهات بچهها خودش را تنبیه کرد و بشین و پاشو رفت.
آن سکانس را من به آقای ده نمکی پیشنهاد دادم. برای آن سکانس ما بیشتر از ۵۳۰ بار بشین و پاشو رفتیم تا فیلمبرداری از چند زاویه انجام شود. برای منکاری نداشت؛ چون خودم همیشه همراه بچهها بشین پاشو رفته بودم و آمادگیاش را داشتم. اما برای بقیه سخت بود... یادم است بعد از آن «فخرالدین صدیق شریف» نمیتوانست راه برود.
* در فیلمهای مختلف ظاهر شدید؛ از کودک و نوجوان تا فیلمهای دفاعمقدس و حتی طنز سهگانه اخراجیها. خودتان کدام یک را بیشتر میپسندید؟
همه را به یک اندازه دوست دارم. اما اگر ۲ فیلم با هم به من پیشنهاد شود که یکی پشت خاکریز باشد و یکی در خانه، پشت خاکریز را میپذیرم. چون من ۸ سال در جبهه بودم و بهترین خاطراتم مربوط به آن دوران است. احساس میکنم دِین به بچههای خاکریز دارم که نباید بگذارم نامشان هرگز کمرنگ یا پاک شود.
* بازخورد این نقشهای متفاوت بین مردم چطور بوده؟ اغلب وقتی شما را میبینند از کارهایتان تعریف میکنند یا انتقاد؟
تقریباً همه برخوردها خوب بوده. نقشهایی هست که بازی کردم و شاید برخی دوست نداشتند. همین چند وقت پیش در پمپ بنزین بودم آقایی آمد و خیلی جدی و عصبانی گفت: «همین جا بایست تا بنزین بزنم. کارت دارم! » گفتم: «چشم» و ایستادم تا بنزین بزند. فردی مذهبی بود و با ناراحتی از یکی دو تا از فیلمهایم که موزیکال بود گلایه کرد. من هم با لبخند به او گفتم که اشکال ندارد؛ آن را برای بچهها ساختهام و... هنوز حرفهایم تمام نشده بود که بغض گلویش را گرفت و گفت: «من و خانوادهام تو را خیلی دوست داریم... به شما حساس هستیم.»
*حضورتان در سریال زخمکاری هم حاشیههایی به همراه داشت.
بله. خیلی به من انتقاد شد که چرا لخت شدهام. گفتم خب من بازیگرم. شاید در برخی جاها عرف را بشکنم، اما قطعاً شرع را رعایت میکنم. در آن سریال «جواد عزتی» هم لخت شد، «سیاوش طهمورث» هم که از من بزرگتر است، لخت شد، ولی مردم به منگیر دادند. البته من خوشحالم که مردم به من تعصب دارند. این فرایندی که باعث شده مردم نسبت به جواد هاشمی تعصب داشته باشند برایم خیلی ارزشمند است.
*هنوز هم به محله دوره کودکیتان سر میزنید؟
بله. به شدت علاقهمند به نوستالژی هستم. خانهای که در آن بزرگ شدم انتهای کوچه بنبست بود و خوشبختانه هنوز هست. یکبار رفتم داخل خانه و با مرور خاطراتم گریه کردم. مگر میشود به محله قدیمیام سر نزنم. اسم دوستان شهیدم بر کوچههای محله حک شده. وظیفهام است به مادرانشان اگر در قید حیات هستند سر بزنم. از آن روزگار یک درخت قدیمی هنوز وسط کوچه اردیبهشت جا مانده. میروم، تماشایش میکنم و لذت میبرم.
*طی چند سال اخیر که سینمای کودک به شدت فقیر بود، با چند فیلم در ژانر کودک در سینما ظاهر شدید. به تازگی فیلم «شهر گربهها» هم اکران شده است. این فیلمها چه تأثیری در زندگی شما بهعنوان نویسنده، کارگردان، تهیهکننده و... داشت.
با ساخت ۵ فیلم در ژانر کودک از نظر حالی اتفاق خوبی برایم افتاده. چون بچهها استقبال کردند و این موضوع حالم را خوب کرد اما از نظر مالی اتفاق خوبی نیفتاد. در واقع با اینکه یکتریلی نام و عنوان از جمله تهیهکننده، کارگردان، نویسنده، بازیگر و... دارم اما از نظر مالی هیچ پولی دستم نیامد و در حد برگشت سرمایه بود. دلیل اصلیاش هم این بود که اغلب فیلمها را مردم دانلود میکردند و اینکه تلویزیون برای فیلمهای من تیزر پخش نمیکرد. چون فکر میکردند این فیلمها برای بچهها بدآموزی دارد. در حالی که من با ۳۰ سال تجربه معلمی از آنها که یک روز هم با بچهها سروکار نداشتند بهتر میدانم چه فیلمی برای بچهها بدآموزی دارد و چه فیلمی فرهنگسازی است.
*در شبهای حکومت نظامی لاستیک آتش میزدم
سیدجواد هاشمی یکی از خاطرات دست اولش از روزگار کودکی و نوجوانی در محله نواب برایمان تعریف میکند: «این خاطره من مربوط به شبهای حکومت نظامی است. اما قبلش هم این را باید بگویم که پدر و مادرم از نظر سیاسی در ۲ قطب مخالف بودند و به همین علت اختلاف نظر ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۷ یعنی همان جمعه سیاه معروف از هم طلاق گرفتند. من و خواهرهایم پیش مادرم که به شدت انقلابی بود ماندیم و این موضوع در گرایش سیاسی من تأثیر گذاشت. شبها که حکومت نظامی بود با بچههای محل در کوچهها لاستیک آتش میزدیم. وقتی میدیدیم دود از جاهای مختلف به هوا بلند میشد دلگرم میشدیم و در واقع یک جور نشانه وفاق و همدلی ما بود. آن زمان خانه پدربزرگم در خیابان شکوفه بود. او روی سقف دستشویی خانه که گوشه حیاط بود، لاستیکهای کهنه بنز گازوئیلی قدیمی را نگهداری میکرد.
یک شب که به دنبال لاستیک بودم از دیوار دستشویی بالا رفتم و یکی از لاستیکها را پایین انداختم و ترک دوچرخه گذاشتم تا ببرم و بسوزانیم. از بدشانسی سر خیابان کمیل یکی از ماشینهای گاردی جلویم را گرفت. ۱۲ سال بیشتر نداشتم. خیلی ترسیده بودم. افسر پرسید: «لاستیک را کجا میبری؟» گفتم: «برای پدربزرگم است. میخواهم برایش ببرم.» گفت: «دروغ نگو! میخواهی ببری بسوزانی.» آن زمان آنجا یک کارخانه آبجوسازی بود که حالا شده فرهنگسرای انقلاب. افسر نگاهی به کارخانه کرد و گفت: «شاید هم میخواهی کارخانه را آتش بزنی.» خلاصه که اوضاع خیلی وخیم بود و من هم خیلی ترسیده بودم. یک درجهدار که آنجا بود به سرباز گفت: «برو یکی را بیاور. دوچرخهاش را هم توقیف کن و ببر.» در واقع سرباز را دنبال نخود سیاه فرستاد و به من گفت: «تو را بخشیدم. ولی قول بده که این لاستیک را آتش نزنی.» من هم گفتم: «چشم! قول میدهم.» و پا به فرار گذاشتم. این را هم بگویم که به قولم عمل کردم و آن لاستیک را آتش نزدم.
*بابت تبلیغات فروش خانه در دبی حتی یک ریال هم نگرفتم!
«معلوم شد که جواد هاشمی هم دنبال پول است... از این آدم عجیب بود این تبلیغ را اجرا کند و...» این حرف و سخنها بخشی از بازتاب آگهی فروش خانههای دبی در فضای مجازی بود که مدتی پیش توسط این هنرمند محبوب اجرا شد. هاشمی درباره این انتقادات میگوید: «من بابت این تبلیغ عذرخواهی کردم؛ چون نباید برای خانههای دبی تبلیغ میکردم. اما ماجرا آن چیزی نبود که عنوان شد.» او میافزاید: «برای اجرای این تبلیغ چند بار با من تماس گرفتند. اوایل رد کردم ولی بعد قبول کردم. شماره حساب یک مؤسسه خیریه نگهداری کودکان معلول را دادم و گفتم که اگر ۳ برابر مبلغ پیشنهاد شده را به حساب این خیریه بریزید میپذیرم. آنها در عرض یک ساعت مبلغ را واریز کردند و من هم با خوشحالی بدون اینکه تحقیق کنم پذیرفتم و آگهی را اجرا کردم. بعد از پخش آن آگهی خیلی فحش خوردم و تخریب شدم. اما حال دلم خوب بود.
چون میدانستم با پول آن بخشی از هزینههای غذا و داروی آن بچهها تأمین شده است. حواشی هم برایم اهمیتی نداشت. فقط برای یکی دو جا که کمپین علیه من تشکیل داده بودند و امضا جمع میکردند، کپی آن چک را ارسال کردم. آنها هم خجالت کشیدند. بعد که با خودم فکر کردم دیدم کارم اشتباه بوده که برای خانههای خارج از ایران تبلیغ کرده بودم و باید عذرخواهی کنم. از آن شرکت پرسیدم که اگر من عذرخواهی کنم شما پول را از آن مؤسسه پس میگیرید؟ آنها گفتند نه. من هم در ویدئویی از این کار ابراز پشیمانی و عذرخواهی کردم. همان ویدئو هم ۸ میلیون بار دیده و خیلی به نفعشان شد. حالا هم میگویم من بابت آن کار حتی یک ریال هم نگرفتم و از این بابت آرامش دارم.»
منبع: همشهری آنلاین