به گزارش مشرق، سعدالله زارعی طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: تحلیل تحولات اوکراین را نباید از لحظه ورود یگانهای نظامی روسیه به خاک اوکراین تحلیل کرد. چنین تحلیلی واقعگرایانه نیست. اوکراین به سمت درگیری نظامی میرفت و به همین دلیل مقامات ارشد آمریکایی از قطعی بودن حمله روسیه به اوکراین خبر میدادند تا جایی که بعضی گمان کردند حمله ارتش سرخ به کییف توطئهای غربی برای وارد کردن روسیه به باتلاق است. بنابراین اول یک سلسله رخدادهایی به وقوع پیوستند بعد نقطه نهایی، حمله نظامی به اوکراین بود به همین جهت این سؤال را باید مطرح کرد که آمریکاییها که از قطعی بودن حمله صحبت میکردند، چرا در مقام از میان برداشتن علت حمله و یا برای آسیبناپذیر کردن اوکراین قدمی برنداشتند؟ درخصوص تحولات اوکراین توجه به نکات زیر اهمیت دارند:
۱- «کییف» پایتخت امروزی اوکراین پیش از آنکه مسکو پایتخت روسیه شود، پایتخت روسیه بوده است کما اینکه اوکراین جزء یکی از شش کشوری است که در سال ۱۹۲۲ - ۱۳۰۱ - به شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در زمان «ولادیمیر لنین» کمک کرده است.
این در حالی است که کشورهایی مثل قزاقستان، تاجیکستان، قرقیزستان، ترکمنستان، لتونی و... ۳۴ سال بعد - در سال ۱۹۵۶ - در زمان «نیکیتا خروشچف» به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی پیوسته و جمع ۱۵ فدراتیو را تکمیل کردهاند. برخلاف بقیه جمهوریهای شوروی سابق، اوکراین جمعیت انبوه روستبار دارد. این کشور از نظر نژادی ترکیبی از «راکینگها» و «اسلاوها» میباشد که همین ترکیب نژادی در روسیه هم وجود دارد و اساساً
اسم «روسیه» از زبان اسلاو گرفته شده است. موقعیت تاریخی و فرهنگی اوکراین برای روسیه بسیار متفاوت از فدراسیونهای دیگر دوران اتحاد جماهیر شوروی است چرا که از یکسو قرابت مشترک و توأمان نژادی و مذهبی میان روسیه و اوکراین در جمهوریهای دیگر وجود ندارد و از سوی دیگر اوکراین با مساحت بیش از ۶۰۰ کیلومتر مربع، مهمترین اتصالدهنده اروپای شرقی - که روسیه بخشی از آن است - به اروپای غربی به حساب میآید.
بنابراین وقتی با ورود ناتو، محیط روسیه در نزدیکترین نقطه به آن ناامن شود، محیط داخلی روسیه ناامن شده است. بر این اساس باید گفت اگر آمریکاییها و اروپاییها خود را خالق ادبیات «بازدارندگی» و «پیشدستانه» به حساب آورده و برای خود «حق عملیاتهای بدون مجوز» قایل هستند، نمیتوانند روسیه را به دلیل اقدام بازدارنده و عملیات بدون مجوز شماتت نمایند.
۲ـ آمریکاییها و سایر اعضای ناتو در سال ۱۹۹۶ - ۱۳۷۵ -یعنی پنج سال پس از فروپاشی شوروی و با هدف اقناعسازی روسیه به همکاری در زمینههای امنیتی و نظامی - توافق کردند که سیاست «گسترش ناتو» به سمت شرق اروپا را کنار بگذارند. در این میان آمریکاییها به خصوص روی این موضوع تأکید کردند که ناتو حتی در شرق آلمان - یعنی جمهوری دموکراتیک سابق یا کشور آلمان شرقی سابق - حضور نمییابد. آمریکاییها و اروپاییها تا سال ۲۰۱۵ به این سیاست وفادار ماندند ولی از این زمان شروع به پیشروی کردند تا جایی که ظرف ۵ سال، ۱۴ کشور اروپایی - موسوم به اروپای شرقی - را به عضویت ناتو درآوردند و در واقع به بخش اعظم اروپای شرقی که منطقه نفوذ روسیه بود و ظاهراً اروپاییها آن را به رسمیت میشناختند، مسلط گردیدند و بحث عضویت اوکراین و گرجستان را هم در دستور کار داشتند و زمینههای آن را فراهم کرده بودند. اگر آمریکاییها و اروپاییها این دو کشور - که سابقاً
دو عضو مهم و اصلی اتحاد جماهیر شوروی سابق بوده و از سال ۱۹۲۲ جزئی از آن محسوب میشدند - را به ضمیمه ناتو درمیآوردند، روسیه با تهدید جدی و قطعی مواجه میشد. کما اینکه مقامات آمریکایی پنهان نمیکردند که پس از الحاق اوکراین و گرجستان، قصد دارند روسیه را که ترکیب نزدیک به ۱۶۰ قوم و فرهنگ است را چندپاره و در واقع آن را از صفحه جغرافیا حذف نمایند.
۳- آمریکاییها با کمک اروپاییها پیش از ناتوئیزه کردن شرق اروپا، یک سلسله اقدامات سیاسی را با هدف تغییر در ژئوپولیتیک سیاسی بلوک شرق سابق انجام دادند که موسوم به انقلابهای رنگی بود. این اقدامات از سال ۲۰۰۰ و با انقلاب رنگی در صربستان شروع گردید و به «انقلاب بولدوزر» موسوم گشت. پس از آن گرجستان در سال ۲۰۰۳، اوکراین در سال ۲۰۰۴ و قرقیزستان در سال ۲۰۰۵ شاهد انقلابهای رنگی که هر کدام نامی داشتند، بود.
این انقلابها همه علیه دموکراسیهای نوپای اروپای شرقی ساماندهی شدند و مهمترین مظهر آن لغو نتایج انتخابات و به قدرت رساندن عوامل غرب از طریق فضاسازی سیاسی و خانهنشین کردن مردم صورت گرفت. همین روش علیه روسیه، علیه آذربایجان و علیه قزاقستان هم به اجرا گذاشته شد اما به نتیجه نرسید و با شکست انقلاب رنگی جمهوری آذربایجان، پروژه انقلابهای رنگی مخصوصاً پس از شکست آن در ایران (فتنه ۸۸) متوقف گردید. بنابراین غربیهایی که امروز اقدامات روسیه را محکوم میکنند، خوب است اولاً درباره اقدامات خود ضدحکومتهای مورد اشاره و در واقع اقدامات براندازانه علیه دولتهای مستقل در سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ توضیح بدهند و ثانیاً توضیحی درباره نقض توافق ۱۹۹۶ ناظر به عدم توسعه ناتو و به عضویت درآوردن ۱۴ کشور اروپای شرقی و تلاش برای عضوسازی دو کشور دیگر بدهند تا معلوم شود در ماجرای حمله نظامی به اوکراین - که حتماً محکوم است - چه کسی باید مسئولیت بپذیرد و چه کسی باید سرزنش شود.
در جریان انقلاب نارنجی اوکراین در سال ۲۰۰۴ دستکم چهل نفر از شهروندان این کشور کشته شدند و لااقل ۱۰۰ نفر مجروح گردیدند و در یک اقدام وحشتناک، راستگراهای تحت حمایت غرب، یک گروه از کارگران ساختمانی در یک ساختمان نیمهساخته را به آتش کشیدند و آنان را زندهزنده در آتش سوزاندند.
۴- ولادیمیر پوتین رئیسجمهور روسیه در اولین نطق تلویزیونی خود پس از حمله به اوکراین، خطاب به مردم روسیه گفت برای «پیشگیری از یک خطر» دست به عملیات دفاعی زده است. او یادآوری کرد که روسیه در جریان جنگ جهانی دوم «بیطرف» بود و به وعده آلمانها برای عدم حمله به روسیه اعتماد کرد و نتیجه این شد که روسیه ۲۰ میلیون نفر نیروی نظامی خود را از دست بدهد.
او گفت: ما یک بار دیگر در سال ۱۹۹۶ به غرب اعتماد کردیم ولی نتیجهاش حضور ناتو در کنار مرزهای روسیه بود. در واقع پوتین هدفگذاری امنیتی این جنگ را ترسیم کرده است. ما بدون شک با هر جنگی که مردم در آن کشته میشوند، مخالفیم و فرقی نمیکند این مردم شهروندان اوکراین باشند یا شهروند هر نقطه دیگر در دنیا. اما آنچه پوتین گفت یک تصویر خیالی از آنچه در سر داشت نبود؛ اتهامات او علیه اروپا و آمریکا واقعاً روی داده بود و وضع امنیتی روسیه در غرب سرزمین خود به هم ریخته بود و تهدید آمریکا علیه یکپارچگی روسیه واقعیت دارد؛ کما اینکه در سند راهبردی ۲۵ ساله آمریکا - یعنی سند امنیتی سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۲۵ - با صراحت از فروپاشی فدراسیون روسیه سخن به میان آمده است.
با این وصف اگر پوتین از بازدارندگی سخن میگوید و یا اگر از پیشگیری از یک خطر امنیتی جدی با مردمش صحبت میکند، اسناد آن وجود دارد.
۵- از این منظر تحولات اوکراین را طبعاً نمیتوان «آغاز تهاجمی شدن روسیه» نام نهاد یا آنطور که بعضی تصور کردهاند، بحران اوکراین آغاز دوران جدیدی در نظام بینالملل نیست و این تقسیم تاریخ به پیش و پس از حمله نظامی به اوکراین نیست؛ اما البته میتواند باشد و این وابسته به اقدامات دیگران در این صحنه است.
اگر اروپا و آمریکا بخواهند این بحران را نقطه آغاز تنشهای بزرگ امنیتی قرار دهند، آنگاه میتوان از معارضه نظامی قدرتهای هستهای، به عنوان «دوره جدید» یاد کرد. ما هم البته میتوانیم در این صحنه، نقشی آسیامحورانه ایفا کرده و قاره کهن خود را یک قدم دیگر به سمت ایفای نقش اول بینالمللی حرکت دهیم.