به گزارش مشرق، نامش «سیدجعفر شاه صاحب» بود و «سیدخندان» لقبش بود و بهقول «مرتضی احمدی» هنرمند و تهرانشناس معاصر در کتاب «پرسه در احوالات تهرون و تهرونیا» اینطور آدمی بود: «مردی بود قدکوتاه و کمی کپُل. صبور و آرام. همیشه شال به کمرش میبست و عرقچین سبز روی سرش دیده میشد. زیادهطلب نبود... تنها زندگی میکرد و به تنهاییاش خو گرفته بود. صورت شاد و لب خندانش هر آدم عُنُق و بداخمی را به شادی میآورد».
این سیدخندان در روزگاری بود که وضعیت تهران این بود: «تا اواخر دوره قاجار وقتی از دروازه شمیران بالا میآمدی، تا چشم کار میکرد باغ و زمین کشاورزی بود. فقط یک قصر و عمارت قاجاری در محدوده وزارت ارتباطات امروزی و نرسیده به پل سیدخندان قرار داشت که به فرمان فتحعلیشاه ساخته شده بود». و کار و زندگیاش این بود: «مسافرانی که از مسیر جاده قدیم راهی شمیران میشدند، نرسیده به سهراه ضرابخانه، قهوهخانه سید جعفر را میدیدند که مأمنی شده بود تا غبار خستگی را از تن بزدایند و برای ادامه مسیر جانی تازه بگیرند...
پیرمرد همیشه در ظرف مسی به دست مسافرانی که چند ساعتی بود از تهران راه افتاده بودند، آب خنک میداد تا خستگیشان برطرف شود. قهوهخانه او پاتوق مسافران تهران به شمیران بود و دیگر هر کسی که یک بار این مسیر را طی کرده بود، او را میشناخت و مهربانی و محبتش را به خاطر میسپرد که چطور بین مسافران خسته راه میرود و از کوزه سفالی در ظرف مسی آب گوارا میریزد و به دستشان میدهد».
«سید جعفر شاه صاحب» مشهور به «سیدخندان»
میگفتند نفسش حقّه
درباره سیدخندان حکایت و روایت زیاد است. میگویند خودش هم «وقتی این لقب را میشنید خنده به لبهایش مینشست» و میگویند: «پیر و جوان، فقیر و غنی، برایش فرقی نداشت و سعی میکرد دل همه را به دست بیاورد. همیشه در کشکول، شکلات و آجیل میریخت تا با هر کسی که سلام و احوالپرسی میکند، هدیه بدهد. برای کودکان، خوردن هدایای خوشمزه کشکول او لذت بیاندازهای داشت» و میگویند: «هر کسی گرهای به زندگیاش میافتاد، در خانه او را میزد. چرا که میدانست دست خالی برنمیگردد و بالاخره کاری میکند تا گرفتاریاش حل شود. بارها پیش آمده بود که وقتی کسی قصد سفر زیارتی داشت یا اینکه برای مراسم عروسی فرزندش پول نیاز داشت پیش وی میرفت. همانجا باغی داشت و هر وقت میوههای باغ را برداشت میکرد آنها را در سبدهای مخصوص که داخل آنها مشخص نبود، میریخت و خودش به در خانه نیازمندانی که آنها را از نزدیک میشناخت، میبرد. خیلی توجه داشت میوهای که به آنها میدهد درجه یک و مرغوب باشد».
فقط اینها نیست و میگویند: «بعضیها که به سلامت و پاکدلی او اعتقاد داشتند اگر میخواستند سفره نذری بیندازند یا گوسفندی قربانی کنند یا هر نیتی که داشتند، میآمدند پیش سید و با نیت او این کار را میکردند، میگفتند: نفسش حقّه» و نوهاش تعریف کرده است: «مسافرانی را که با اهل و عیال بودند و خستگی راه امانشان را بریده بود به باغ خود دعوت میکرد تا کمی استراحت کنند و جان دوباره بگیرند».
عکسی از چهارراه سیدخندان پیش از ساخت پل سیدخندان
سیدخندان و کلاه معروفش
سیدخندان تا پایان دوره پهلوی اول، رفیق مسافران شمیران بود و بعد از آن هم بود و نام و آوازهاش در تهران پیچیده بود و سال ۱۳۲۳ شمسی که از پای سماورش برخاست و از قهوهخانهاش و از میان مسیر تهران به شمیران و از میان مردم رفت نام آن محله شده بود «سیدخندان». این تاجی است که مردم سخاوتمندانه بر سر مردمداران روزگار میگذارند و البته سیدخندان خودش هم تاج داشت بر سر و این بود: «به حضرت علی (ع) ارادت فراوانی داشت و ذکر لبهایش یا علی(ع) بود. بیشتر کسانی که او را از نزدیک میشناختند به او سید جعفر گل مولا هم میگفتند و این شهرت را روی کلاهی که همیشه آن را سر میکرد، نوشته بود. خودش از شنیدن این اسم که به او لقب داده بودند بسیار لذت میبرد و آن کلاه برایش حکم تاج پادشاهی داشت».
گزارشی درباره ساخت پل سیدخندان در سال ۱۳۵۶ شمسی
آن بیابان، محله شد
محله سیدخندان در سالهای بعد بهتدریج شلوغ شد و در دهههای بعد محلهای بزرگ شد و پل سیدخندان هم آمد و عاقبت کار چنین شد: «در دهه ۵۰ خورشیدی با ساخت بزرگراه داریوش (بزرگراه شهید قاسم سلیمانی، بزرگراه رسالت سابق) محله سیدخندان رونق بیشتری گرفت و رفت و آمدها در آنجا بسیار شد. این بزرگراه، سیدخندان و چندین محله پیرامون آن را به یکدیگر پیوند میدهد. در سال ۱۳۵۶ خورشیدی نیز نخستین پل تک پایهای ایران توسط پیمانکاران فرانسوی در محله سیدخندان ساخته شد.
پل سیدخندان که اکنون از نامآشناترین سازههای تهران است بعدها الگویی برای مهندسان ایرانی برای ساخت پلهای تکپایهای شد».
القصه، زمان گذشت و روزگار عوض شد و آن بیابان، محله شد ولی نام «سیدخندان» ماند.