بسیاری معتقدند که الگوی شفابخش مدیریت کشور ما در برههی کنونی بازگشت به الگوی مدیریت فرماندهان جنگ در دورهی دفاع مقدس است. الگوی مدیریتی که نمیگوید برو، بلکه میگوید بیا و خودش در نقطهی اصلی نبرد و خطّ مقدم در حال فعالیت است. به نظر شما امروز این اتفاق باید برای کشور ما چگونه رقم بخورد و این الگو چگونه قابلیت بازتولید در فضای امروز کشور دارد؟
ببینید ما اگر به دفاع مقدس برگردیم و نحوهی مدیریتی آن را مرور کنیم که فرماندهان جوان در شرایط بسیار پیچیده و سخت با آن امکانات محدود جنگ را اداره کردند که متوسط سنشان زیر سی سال بود، درسهای خیلی زیادی را میتوانیم برای شرایط امروز کشور یاد بگیریم. من خیلی فکر کردم که همهی آن درسهای متنوعی را که میشود از آن دوران یاد گرفت را چگونه میشود در چند عنوان خیلی خلاصه و گویا گفت. ببینید چند اصل در آن شرایط حاکم بوده است. شاید مهمترین حرفی که ما بهعنوان مقدمه باید بزنیم همین است که یک مدیریت اصولی در جنگ وجود داشته است که این خیلی مهم است که شخص یک اصولی داشته باشد که هر روز تغییرشان ندهد.
این در مقابل مدیریت سلیقهای است؟
این در مقابل مدیریتهایی آسیبپذیر است که از ناحیهی سلیقهها، اعتقادات انحرافی، تحمیلها و مجموعهی عواملی که میتوانند شما را از هدفتان دور بکنند. آنها اصولی داشتند و به این اصول پایبند بودند. این خیلی مطلب مهمی است که شما امروز یک حرفی نزنید و فردا یک حرف دیگری بزنید، و یا امروز یک کاری نکنید و فردا صد درصد برعکس آن کار را بکنید. آن کسی که شما را میبیند و آن صحنهای که شما دارید ادارهاش میکنید به هم خواهد ریخت. بهخاطر اینکه شما فاقد اصول در صحنه هستید. اما فرماندهان جنگ ما اصولی داشتند. اصولی که حتی دشمن هم به آنها باور داشت. یعنی دشمن هم میدانست که وعدهی اینها صادق است، و حرفشان حق است و اگر چیزی بگویند پای آن میایستند.
حالا نقاط محوری آن اصول کجاست؟ من سه نکته بهنظرم میرسد.
نکتهی اول این است که تکلیف و نتیجه را با هم میدیدند. ببینید یک اصلی وجود دارد که ما مأموریم به تکلیف و نتیجه را باید واگذار بکنیم. واقع داستان این است که در جنگ فرماندهان و کسانی که آن جنگ را اداره کردند نتیجه را واگذار به غیر خداوند نمیکردند. خودشان را متولی نتیجه هم میدانستند و علاوه بر اینکه متولی تکلیف هم بودند. نمیگفتند ما کارمان را میکنیم و هرچه میخواهد، بشود. بلکه میگفتند ما به تکلیفمان عمل میکنیم ولی به نحوی عمل میکنیم که نتیجه هم حاصل بشود. این خیلی مطلب مهمی است که ما یک جمعی بین تکلیف و نتیجه در جنگ میبینیم. لذا اینجور هم نبود که ما همهاش شکست بخوریم و بعد بگوییم ما به تکلیفمان عمل کردیم و شکست خوردیم. بلکه انتهای جنگ پیروزی بود. حاج قاسم هم همینگونه بود. حاج قاسم سلیمانی هم به تکلیفش عمل میکرد. ولی بهگونهای به تکلیفش عمل میکرد که نتیجهاش این شد که امروز ایران قدرتمندترین کشور منطقه است و محور مقاومت یک نظم منطقهای مستقر دارد.
نکتهی دوم به نظر من همان چیزی است که حاج قاسم به آن امامت میگوید. به این معنا که فرماندهان جنگ جایی میایستادند که بتوانند به بقیه بگویند که به اینجایی که ما ایستادهایم بیایید. فرمانده جنگ ما از واژه برو به تعبیر حاج قاسم استفاده نمیکرد. چون واژهی «برو» معنیاش این بود که من نمیخواهم بیایم، و شما باید تنهایی بروید. آنجا خطری هست که شما باید به تنهایی آن را تحمل بکنید. اساساً مدیریت جنگ مبتنی بر خطر کردن است. اما وقتی فرمانده خودش در قلب خطر ایستاده باشد و دیگران را بهسمت خودش فرا بخواند آن وقت این فراخوان اجابت خواهد شد. این خصوصیتی است که ما از ناحیهی حاج قاسم در قضیهی مدافعان حرم دیدیم. ایشان در جبهههایی حاضر شد که هیچکس در منطقهی غرب آسیا جرأت حاضر شدن در آن جبههها را نداشت. شخصاً وارد معرکههایی شد که بزرگترین فرماندهان ارتشهای جهان از آن معرکهها میگریختند.
وقتی حاج قاسم خودش وسط میدان ایستاده بود و به نیروها میگفت بیایید، آنها در رفتن تردید نمیکردند. در بحران نمیشود مخفی شد و به یک منطقهی امنی رفت و بعد توقع داشت که دیگران بیایند و مسئله را حل کنند، چنین چیزی امکانپذیر نیست.
نکتهی سوم هم به نظر من این است که مبتنی بر عمل جهادی بود. فرماندهی جنگ و مدیریت در جنگ عمل مجاهدانه بود. عمل مجاهدانه یعنی اینکه شما با امکانات کم بهدنبال تحقق اهداف بزرگ باشید.
وقتی که امکانات با هدفگذاریهای ما متناسب نیست، واقعاً تحقق اهداف در چنین شرایطی امکانپذیر است؟
بله دلیلش این است که باید نوع نگاهتان به امکانات تغییر کند. شما همیشه امکانات محدودی دارید، ولی اگر فکر کنید که من با همین امکانات محدود قرار است به هدف برسم، به خودتان چنین القا میکنید که نمیتوانید با این محدودیت کار را شروع کنید. مقایسهی بین امکانات و هدف معمولاً اجازهی شروع حرکت را نمیدهد. اما اگر که فرضتان را بر این گذاشتید که با دست خالی میخواهید به هدف برسید آن وقت همان امکانات کم برای شما بسیار زیاد جلوه خواهد کرد. بعضی از فرماندهان برای من تعریف میکردند که ما مواقعی در جنگ فکر میکردیم هیچ امکاناتی نداریم و دستمان خالی است. درست در لحظهای که حس میکردیم هیچ امکاناتی نداریم، این هیچ نداشتن را اینچنین تفسیر میکردیم و میگفتیم جز خدا کسی برایمان نمانده است و همین کافی بود و چه چیزی بهتر از خداوند. وقتی کسی اینچنین به دست خالی خودش نگاه بکند آن وقت این دست را پر خواهد دید. من فکر میکنم ترکیب این سه نکته با همدیگر مدیریت دوران جنگ را ساخت و امروز ما به نقطهای رسیدهایم که حسرت آن دوران را میخوریم. البته در دورهی ما هم قابل بازسازی و بحث است.
با توجه به اینکه در صحبتهایتان گفتید که متوسط سن فرماندهان جنگ ما کمتر از سی سال بوده است، بهنظر شما چه زمانی نوبت به جوانان امروز میرسد؟
به نظر من نوبتشان رسیده و گذشته است. واقع داستان این است که ما دیگر در مرحلهای نیستیم که بخواهیم صبر کنیم تا نوبت به جوانان برسد. کار از این حرفها گذشته است. امروز نسل جوان انقلاب اسلامی یا وارد صحنه میشود و خودش را بر نظم مستقر موجود که مقاومت هم دارد، نشان میدهد. البته هیچکس به سادگی صحنه را خالی نخواهد کرد و به جوان انقلابی تحویل بدهد، بلکه خودش وارد میشود و این صحنه را اشغال میکند. و یا اینکه همین فرصتهای باقی مانده هم از دست خواهد رفت. من این را نادرست میدانم که کسانی منتظر از راه رسیدن این فرصت هستند. این فرصت را باید خلق کرد. در زمان جنگ بنیصدر هرگز به فرماندهان جوان ما فرصتی نداد. هیچوقت آنها را دعوت نکرد، و هیچوقت در ابتدای جنگ با آنها یک جلسهی نظامی یا جلسهی طرحریزی عملیاتی برگزار نکرد. خودشان بودند که وارد صحنه شدند و چنان خلاقانه و مبتکرانه عمل کردند که دیگران احساس کردند که باید فضا را به نفع آنها خالی کنند.
مقاومت سیستمی را باید چگونه حل کرد؟
بگذارید اول یک مثال بزنم. یک نمونهی خیلی جالب از این ورود جوانان به صحنه و به دست گرفتن کار و تحمیل کردن خودشان بر همهی نظمهای موجود مستقر پدیدهی مدافعان حرم است. نگاه کنید وقتی در این کشور گفته میشد که دیگر دورهی این حرفها گذشته، و جامعهی ایرانی با این حرفها فاصله گرفته، و دیگر جنگ و جهاد و شهادت تمام شده است و بعضیها دو دهه و نیم تلاش کردند تا این مفاهیم را از ذهن و زبان جامعهی ایرانی نابود بکنند. اما چه کسی باور میکرد که روزی فرا برسد که ما دوباره در کوچههای شهرهای کشورمان دوباره شهید تشییع بکنیم و مردم عشق بورزند به اینکه بچهشان را دوباره به جهاد بفرستند. این صحنهی خطیری که در منطقهی غرب آسیا بهوجود آمد و این نسلی که خودش را فرزندان زمانهی قاسم سلیمانی میداند، اینها از کجا پیدایشان شد؟ امروز فرمانده ارشد ما در سوریه یک جوانی است که قبل از اینکه جنگ در سوریه شروع بشود، اصلاً پاسدار هم نبوده است. بهعنوان یک بسیجی داوطلب به سوریه میرود، ولی امروز فرمانده ارشد نیروهای ما در سوریه است و کسی مثل پوتین، و یک کشوری مثل روسیه خودش را موظف میداند که کارهایش را با این فرمانده جوان هماهنگ بکند. این نشاندهنده میدهد که مشکل جوانان خودشان هستند. اگر جوانان به خودشان برگردند و به خودشان باور داشته باشند و عقلانیت و تدبیر را با همدیگر ترکیب کنند، راههای بسته برایشان باز خواهد شد. فکر میکنم که این دوران فرا رسیده و اجتناب ناپذیر هم هست. و مقاومتها دیری نخواهد پایید. این ما هستیم که باید خودمان را برای به دوش کشیدن بارهای بزرگ آماده کنیم و البته آسان هم نیست.
«آتش به اختیار» در صحبتهای رهبر انقلاب به تعابیر متفاوت و با واژگان متنوعی تکرار شده است. جنس ورود ایشان در ماجرای ویروس کرونا و پیام خطاب به رئیس ستاد کل نیروهای مسلح برای تشکیل قرارگاه بهداشتی را چگونه میتوان تحلیل کرد؟
دوتا نکته اینجا هست. نکتهی اول این است که ریشهی بحرانهای اپیدمولوژیک یعنی بحرانهایی از جنس بیماریهای واگیردار، چیزی که این پدیدهها را به بحران تبدیل میکند، از دست رفتن اعتماد، آرامش، نظم و انسجام جامعه است. یعنی جامعهای که زیر بار بحران بشکند، و سیستمهایش از هم بپاشد، و نظم اجتماعیاش ویران بشود، به یکباره نظم سلامتش هم از همدیگر میپاشد. و دیگر نهادهای خدماتدهنده نمیتوانند خدماتدهی بکنند و هجوم بهسمت بازارها و پدیدههای مختلف رخ میدهد، که امروز در اروپا و آمریکا شاهد آن هستیم. مهمترین کاری که رهبر انقلاب در ابتدای این بحران کردند این بود که نشان دادند که در ایران فردی و نهادی و جایگاه رهبری و ولایت فقیه است که نظم و ثبات اجتماعی را ضمانت میکند. جایی هست که مردم میتوانند به آن تکیه کنند. و جایی هست که مردم میتوانند مطمئن باشند در زمان درست تصمیم درست را خواهد گرفت.
اینکه جامعه احساس بکند یک چنین کسی بر سر کار ایستاده، و مسائل به حال خودش رها نخواهد شد. و جامعه میتواند به رهبر خودش تکیه بکند، بخش بزرگی از مشکل را حل میکند. و جامعه نظم و آرامش پیدا میکند. به اخبار آن اعتماد میکند، و دستورالعملها را اجرا میکند. واقعاً معتقدم که جامعهی ایران نظم اجتماعی پیشرفتهای را به نمایش گذاشته است. ما به نسبت کشورهای دیگری که میخواهند نظم اجتماعی را به بقیهی دنیا یاد بدهند، احتکار خانگی کمی داریم. ما یک کشوری هستیم که مردم ما عادت به ازدحام دارند، و دوست دارند دور هم جمع شوند، و خرید کنند. اما جامعهی ما به سرعت از ازدحام فاصله گرفت و توانست خودش را مدیریت کند. و با دستورالعملهای جدید بهداشتی خودش را تطبیق بدهد. فکر میکنم که حضرت آقا بهعنوان تکیهگاه جامعه که در روز اول فرمودند که مسئله کوچک نیست ولی خیلی هم بزرگ نیست و روزی خواهد رسید که این مسئله از بین خواهد رفت، این آرامش را به جامعه دادند. آرامش ریشهی مقابله با این پدیده است.
نکتهی دوم این است که ایشان نگاهشان به مسئله نگاه حل مسئله است. نگاهشان فقط توصیه و رهنمود نیست. وقتی ایشان به نیروهای مسلح دستور میدهند، معنیاش این است که میخواهند مبارزه را تبدیل به جهاد بکنند. ما یک مبارزه کشوری بروکراتیک روتین با پدیده کرونا در کشور داریم، اما ورود نیروهای مسلح معنیاش این است که یک حرکت مجاهدانهای باید انجام بشود و اینها نیروهایی هستند که هر زمانی که وارد هر پدیدهای شدند نهایتاً توانستند نتیجه را تولید بکنند. و تجربههای گذشته به مردم میگوید که نیروهای مسلح ما این مسائل را مدیریت میکنند، چون مسائل بزرگتر از کرونا را توانستهاند که مدیریت بکنند. وارد کردن نیروهای مسلح به این مسئله نشاندهندهی یک عزمی برای حل مسئله در کوتاهترین زمان ممکن است. کسی نمیتواند زمان پایان آن را تخمین بزند، ولی این کار به آرامش جامعه اضافه خواهد کرد و انضباط و نظمپذیری را در مقابل این پدیده افزایش میدهد. من فکر میکنم که نوع ورود ایشان به این مسئله ورود متمایزی در جهان بوده باشد. و بعد از پایان این مسئله قابل تحلیل و مطالعه خواهد بود که چه کشورهایی چنین رهبری داشتند و آن را اعمال کردند و چه کشورهایی بهدلیل نبود یک چنین رهبری آسیبهای جبران ناپذیری دیدند.