به گزارش مشرق، شهید طهرانیمقدم اسوه مدیریت انقلابی در شامگاه ۲۱آبان۱۳۹۰ و با دسیسه سرویسهای بیگانه به شکل ناجوانمردانهای به شهادت رسیدند. حاجحسن متولد محله سرچشمه تهران، بزرگ فکر میکرد. مراد او ساخت موشکهای پیشرفته نبود بلکه ابتدا میخواست روحیه خودباوری را به یارانش و مظلومان گرفتار در ظلم استعمار استبداد بیاموزد.
واژه تسلیم را تنها در درگاه خداوند معنا میکرد و راه مبارزه را فقط با توکل بر پروردگار هموار میدانست.
درسی که حالا سرلوحه تلاش مبارزان با انسانهای جا مانده در گمراهی است. حاجحسن مرد کارهای سخت روی زمین مانده بود. تا کاری که راه انداخته بود روی روال میافتاد، میسپردش به دیگری و میرفت سراغ کار بعدی. سازمان جهاد خودکفایی را هم خودش راه انداخت. آن هم وقتی که احساس کرد مفهوم کار جهادی کردن دارد از دایرهالمعارف مردم پاک میشود. حاجحسن بعد از عملیات ثامنالائمه(ع)، متوجه ضعف آتش پشتیبانی خودی مستقر در خطوط مقدم جنگ شد.
در پاییز ۱۳۶۰ طرح ساماندهی آتش پشتیبانی (خمپارهاندازها) را به صورت سنجیده و مدون تقدیم حسن باقری کرد.
جوانی که در دانشگاه مقاومت، فارغالتحصیل شد؛ از صدام تا سران صهیونیستی و آمریکایی برای سرش جایزه گذاشتند و شد کابوس بیپایان لشکریان شیطان و امیر لشکریان خدا. همرزمانش که با او زیستهاند و در رکاب او سالها طی طریق کردهاند، اذعان میدارند که اطرافیانش گرچه میدانستند او از تبار بزرگان است اما وسعت روحش را نمیشناختند.
پست و مقام برای او پست و زیر مینمود، تا لحظه آخر به خلق کارهای بزرگ میاندیشید و هیچ درجهای در شأن او نبود.
پدرموشکی ایران میگفت: روی قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند. تحمل بار سنگین رجعت او آن چنان سنگین بود که حتی رهبر معظم انقلاب درمراسم تشییع پیکر مطهرش و در دیدار با خانوادهاش فرمودند: من مصیبتزده شدم.
آری! مگر مصیبت و غم پرگشودن عمودی از خیمههای دفاعمقدس التیام مییابد. هرچند شهید طهرانی مقدم شخصیت بسیار مکتومی داشت و تا قبل از شهادت حتی بسیاری از نزدیکان او از فعالیتهایش خبر نداشتند اما روایت برخی از خاطرات همکارانش بعد از شهادت نشانههایی از تلاشهای بیوقفه، استعداد بالای او و آرزوهای بزرگش را برای ارتقای توانمندی جمهوری اسلامی در عرصه موشکی بازگو میکند.
بخشهایی از این خاطرات در ادامه میآید که در آن از روایت «یادگاران» در روایت فتح هم انتخاب شده است: شهید طهرانی مقدم از طرحها و ایدههای همه با روی باز استقبال میکرد. هرکس که با طرح و ایدهای پیش او میرفت، همه را میشنید و هرکدام چشمگیر بود، بررسی میکرد و به نتیجه میرساند. از کنار هر چیزی که مربوط به موشک میشد بهراحتی نمیگذشت حتی بازیهای رایانهای، گاهی به نوجوانان اطرافش سفارش میکرد که نکتههای بازیهای موشکی را برایش بازگو کنند. دوست داشت با نابودی اسرائیل حاکمیت اسلام ناب محمدی(ص) در جهان برقرار شود.
این یکی از آرزوهایش بود به خانوادهاش هم گفته بود روی قبرم بنویسید: «اینجا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند.» وقتی یک سوخت و کار جدیدی میساخت، اسمش را میگذاشت : «made in shia» همه این نکات ریزی که در کار به آن توجه میکرد، برایش علتهای بزرگی داشت.
بعد از فتحالمبین این شهید بزرگوار، توپخانه سپاه را راهاندازی کرد. منظور از جوان نوزده بیست ساله، اول سال۱۳۶۰ به جبهه آمده و اول سال۱۳۶۱ توپخانه سپاه را راهاندازی کرده؛ شهید حسن طهرانی مقدم بنیانگذار توپخانه سپاه است.
یکی از کارهای ظریف ایشان با تجهیزاتی که از عراقیها گرفته شده بود، این بود که میدانست این تجهیزات نیاز به تخصص دارد. خاطرم هست ایشان مقری در اهواز داشت که دبستان یا مرکز دیگری بود و به دلیل اینکه مردم شهر را ترک کرده بودند، تعطیل شده بود.
شهید مقدم از آن فضا به عنوان مقر اولیه توپخانه سپاه یا یکی از مقرهای آموزشی توپخانه سپاه استفاده میکرد. حتی یادم است ایشان رفته بود از بین اسرای عراقی کمک میگرفت، چون بعضی از اسرا به زور و تهدید به میدان جنگ آورده شده بودند. بعضی از اسرا هم عمدتا مسلمان و از شیعیان علاقهمند به حضرت امام(ره) و انقلاب بودند.
بعدها هم همین گروه، لشکر بدر را تأسیس کردند. یعنی عراقیهایی که به اسارت درآمده بودند، بعدا یک لشکر به نام بدر تشکیل دادند و خودشان با عراق شروع به جنگیدن کردند و در این راه شهیدانی هم دادند.
یادم هست شهید مقدم رفته بود امکانات اینها را شناسایی کرده بود.
حالا ما چقدر بخواهیم وقت بگذاریم تا سردر بیاوریم که کار با این تجهیزات چطوری است! شهید طهرانیمقدم ازبعضی از اسرا که چنین زمینههایی داشتند، استفاده کرده و آنها را آنجا آورده بود و به خودیها آموزش میداد.
یعنی ایشان یک مجموعه پراکنده و نامنظم بدون تشکیلات، امکانات و سلاح کم را شروع به سازماندهی کرد.
وقتی طهرانیمقدم فهمید قرار شده با خانواده به دیدار مقام معظم رهبری برود، روی کاغذ برای ایشان نوشت: «الحمدلله، عجب خدای کریم و مهربانی داریم. راستش را بخواهید لطف و اعطای بیحد و مرز او، ما را بیمحابا و پر جرأت ساخته است. از آقا و مولایمان میخواهم دستان الهی و پرقدرت شما را پر کنند و پشت شما را محکمتر. قربهالیا... میخواهیم علی زمانه را یاری دهیم.
اگر ما در زمان مولای خود علی(ع)، نبودیم، برای یاری او قیام کنیم و فدای حسین بن علی(ع) شویم... این عقده در دلم مانده است. میخواهیم در رکاب شما نائب ولیعصر(عج) آن را جبران کنیم و سینه ما سپر شما باشد.
یابن زهرا و این نوری از بارقه امیرالمومنین(ع). خلاصه آقا رفتیم سراغ فینال طرح و نقطه اوج بازدارندگی و اقتدار این نظام الهی، یعنی دستیابی به موشک فوق سریع واکنش سریع در مورد هدف اسرائیل و دستیابی به موشک حامل ماهواره. نصر منا... و فتح قریب؛ آنچه خداوند عزوجل به ما داده، فدای شما ای نایب امام زمان(عج) سرباز کوچک شما سرتیپ پاسدار حسن مقدم».
فینال طرحی که حاج حسن از آن حرف میزد، شاید عظیمترین بخش پروژهای بود که پس از شهادتش به ثمر نشست.
وقتی ماهواره امید در مدار لئو قرار گرفت، حاجحسن هدف بعدیاش را اعلام کرد: «حالا باید برویم سمت مدار بالاتر تا بتوانیم ماهواره را در فاصله ۱۰۰۰کیلومتری قرار بدهیم.» برای خودش آرزویی نداشت اما ایدهها و آرزوهایش برای کشور بزرگ بود.
سال۱۳۸۴ گفت: «آرزویم است موشکی به فضا بفرستم که انسان هم همراه آن باشد». خوشحال بود که آخرین مشکل را هم در مرحله آزمایش حل کرده است. مشکل همان قطعه بود که یک ماه وقتش را گرفته بود و نگران بود که نکند پروژه بخوابد، حالا با خیال راحت به فرمانده سپاه گفت: «خوب کار من دیگه تمام شده است.» چند بار این جمله را تکرار کرد، جملهای که دل فرماندهاش را لرزاند.
ثمرات تلاش او تا سالها پس از شهادتش هم لرزه بر اندام دشمنان صهیونیستی میاندازد.