گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتاب «حاج مالک»، خاطرات شفاهی غلامرضا مالکی (یکی از فرماندهان مهندسی لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع)) توسط محمدعلی نظیری بر اساس تحقیقات مجید مالکی نوشته شده است. این کتاب را انتشارات راهیار منتشر کرده است.
آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از خاطرات راوی از جریان عملیاتی است که قرار بود هدر منطقه حلبچه انجام شود.
پروژههای ما در عملیات بیت المقدس ۲ همزمان با پایان عملیات در بهمن ۶۶ به پایان رسید. مدتی بعد خبر دادند قرار است در حلبچه عملیات شود. برای این عملیات تصمیم گرفتند یک پل تلهکابینی برای عبور از رودخانه سر سیروان طراحی کنند. بچههای قرارگاه حمزه با کمک نیروهای بومی آنجا و نیروهای تشکیلات سپاهی شروع به احداث پل کردند این بندگان خدا چون کار مهندسی انجام نداده بودند نمیدانستند چند متر سیم باید ببرند و سیمها را چطور باید حمل و نقل کنند. کل قرقره را باز کرده بودند و داده بودند به کردهای قوی هیکل تا از کوه بالا بکشند. کار خیلی سختی بود.
تله کابین را ساخته بودند و یک گهواره گذاشته بودند روی قرقره. بعد قرقره را گذاشته بودند روی این سیم بکسل. شیب را هم نتوانسته بودند حساب کنند. شیب پنجاه شصت درجهای خیلی تندی درست کرده بودند. مسئولان رده بالای قرارگاه حمزه برای افتتاح تلهکابین دعوت شدند. سوار تلهکابینشان کردند. ناخودآگاه تلهکابین سرعت زیادی گرفت و با شدت به کوه بعدی که مقصد تلهکابین بود برخورد کرد. مسئولان با کله خوردند زمین. دماغ و دستهایشان زخمی شد.
بعد از این قضایا آمدند سراغ ما که هر کاری دارید بگذارید زمین و بروید بازدید. رفتیم دیدیم وای چه کار سختی است! چه مشکلاتی دارد. گفتم «امکانات چی دارین؟» گفتند: «هیچی نداریم. شما باید از کرمانشاه امکانات خودتون رو بیارین و این پل رو درست کنین.»
در این حین که مشغول صحبت بودیم دو تا از کُردهایی که آن طرف تله کابین بودند. با همدیگر دعوایشان شد و یکیشان با اسلحه زد دیگری را کشت! جنازه را روی این گهواره گذاشتند و گفتند بکشید. به زحمت با استفاده از تلهکابین جنازه را آوردیم سمت خودمان. (دویست کیلوگرم وزن گهواره بود. آن قدر سنگین بود که دستها و شانههایم تا چند روز درد میکرد) اینجا فقط یک جنازه بیشتر نبود. اگر در عملیات گردان تدارکات و مهمات میخواست از روی تلهکابین برود، این گهواره اصلا به درد نمیخورد.
از آن پل کلا صرف نظر کردیم. گفتند: «چی کار کنیم ؟» گفتم تلهکابین باید از نو طراحی شود و شیب کم شود. طراحی گهواره کابین و چرخ دنده انتقال نیرو را به مهندس سبحانی سپردم و بقیه محاسبات سیم بکسل را به مهندس طیبی که تازه فارغالتحصیل شده بود و در ماشینسازی کار میکرد.
با گروهی از بچههای ماشینسازی تحقیقاتش را برای طراحی بیل شروع کرد و بعد از بررسی و مراجعه به شرکت، کابل و سیم بکسل محلات تمامی تولیدات آنجا را طبق جدول محاسبه کرد و در اختیار ما گذاشت. یعنی گفت چه سیم بکسلی مناسب است، ارتفاع تلهکابین چقدر باشد و با چه قوسی میتوانیم تله کابین را ببندیم. گروهی را هم گذاشتیم تا کتابهای انگلیسی را بررسی کنند و راه حل پیدا کنند. خودمان هم با اکیپی از بچههای اراک کرمانشاه را زیر و رو کردیم.
کار باید زود انجام میشد تا به عملیات برسد. ابتدا رفتیم قطب صنعتی کرمانشاه تا ببینیم چه امکاناتی دارد. بعد هم رفتیم قراضهفروشیها و مغازههای سطح شهر تا چرخ دنده و گیربکس مناسب پیدا کنیم. چند تا چرخ دنده پیدا کردیم و یک کارگاه. نقشهها طراحی شد. باید تلهکابین سبک درست میکردیم تا بشود در شیب مخالف حرکتش داد. طراحی را انجام دادیم و تلهکابین را ساختیم رفتیم سمت رودخانه و در اطراف رودخانه مستقر شدیم.
مکانی که برای نصب انتخاب کرده بودیم مشکلات وحشتناکی داشت. ارتفاعات این سمت رودخانه در ایران برفی بود؛ ولی ارتفاعات آن طرف رودخانه گرمسیری بود و اصلا آب پیدا نمیشد. باید نایلون بزرگ پیدا میکردیم و میگذاشتیم توی چاله تا آب باران در آن جمع شود و بتوانیم از آن استفاده کنیم. خوراکمان هم کنسرو لوبیا و نان خشک بود. از بس کنسرو لوبیا خورده بودیم ضعف داشت میکشتمان. نانی هم که میخوردیم مناسب نبود. این نان را چند نفر از بچههای بسیج برایمان میپختند که اصلا نانوا نبودند. فقط آردها را گلوله میکردند و میانداختند توی آتش. رویش سرخ میشد و داخلش خمیر بود. خمیر میخوردیم و دل درد میگرفتیم. بیغذایی واقعاً کلافهمان کرده بود؛ البته کُردهای بومی که کنارمان کار میکردند وضعیت غذایی بهتری داشتند و برای خودشان گوسفند کباب میکردند.
در کنار مشکل غذا، از وضعیت امنیت منطقه هم هراس داشتیم. آنجا قبایل مختلف و گروههای چپی و سوسیالیست فعال بودند. شبها میترسیدیم این گروهها سرمان را ببرند! یک شب با خودم گفتم ریسک کنم، ببینم وضعیت منطقه چطور است. صبح که شد اذان دادم. بعد از اذان دیدم صدای اذان از اطراف هم میآید. خوشحال شدم فهمیدم اگر اتفاقی بیفتد مسلمانان دیگری هم در منطقه هستند که به ما کمک کنند. با این اذان به نوعی تبلیغ دین هم کردیم و از هر نظر کار خوبی بود.
توی این فضای عجیب غریب و با این مشکلات، کار نصب تله کابین جلو رفت. قسمت صخرهای کوه را برای کندن پی انتخاب کردیم. قصد داشتیم تا با دستگاههای برقی و دریلهای مخصوص صخره را بتراشیم. مسئولان سپاه گفتند حق ندارین اینجا سر و صدا کنین و با دریل کار کنین. گفتیم: «میخوایم مهندسی کنیم. صخره بکنیم. فونداسیون بریزیم. وقتی که میلگرد میذاریم باید طوری باشه که کنده نشه. وسیله میخوایم.» گفتند: «آدم بیارین این کار رو بکنه» هفت هشت تا از کُردها را آوردیم تا صخره را برایمان بکنند. گفتند: «چه کار باید کنیم؟»
منطقهای را نشان دادیم و گفتیم: «چهار متر در چهار متر در عمق دو متر توی سنگ باید کنده بشه. سنگ کوه خیلی سخته. هیچ وسیلهای هم نداریم. حالا میخواین چیکار کنین؟» گفتند: «خودمون وسیله داریم.» چهار پنج تایشان آمدند و مشغول شدند. شال به کمر بسته بودند. دیلمی با خودشان آورده بودند که شصت هفتاد کیلو وزنش بود. یک طرفش چهارسو بود و یک طرفش دوسو. چهار طرفش تراشیده شده بود. منتظر بودیم که با دیلمشان کندن را شروع کنند، ولی آنها به جای این کار رفتند سمت بوتههای بیابان و علفهای بیابان را کندند. آن منطقهای را که میخواستند بکنند، اول با جارو تمیز کردند. بعد روی سنگ یک دو سه چهار گفتند و با هم پف کردند. بعد یکی از آنها دیلم را برداشت و با نوک تیز چهار سویش یواش یواش زد به سنگ. نوک دیلم به صخره اصابت کرد و چاله شد. هر شش سانتی که چال میشد یک دانه سنگریزه به اندازه عدس میانداخت روی چاله. حدود پانزده سانت روی صخره را کند. بعد دیلم را برگرداند و با دو سویش زد روی این سنگریزهها. یواش یواش سنگریزهها توی سنگ فرومی رفتند.
با خودم گفتم این چه ترفندی است؟ اینها چه کار میکنند؟ باید کار مهندسیشان را میفهمیدم. دفعه دوم که شروع کردند به پف کردن، رفتم کنارشان و شروع کردم با آنها پف کردن تا ببینم چه تکنولوژیای دارند. با دقت روی سنگ را نگاه کردم دیدم روی سنگ تار مویی دیده میشود. تازه فهمیدم اینها دارند چه کار میکنند. کُردها دنبال رگ سنگ بودند و وقتی که رگهای سنگ پیدا میشد با دیلم زدن به رگها سنگ را خرد میکردند. با این روش سه چهار ساعته جای بزرگی را به اندازه چند متر در چند متر کندند و سنگهایش را بالا ریختند.
بعد آمدند کمک ما و شنها و ماسهها را با آب بردند. بالای کوه ما هم سیمان را بردیم بالای کوه و با شن و ماسه قاتی کردیم. فونداسیون بستیم و سیم بکسل را وصل کردیم. کابین را بستیم. تلهکابین با شیب بیست درجه نصب شد.
(طرز کار تلهکابین: یک تابوت ساخته میشود و زیرش چهار تا چرخ قرار میگیرد. چرخها روی سیم بکسل رفت و آمد میکنند. تلهکابینها با نیروی دست کار میکنند. وقتی تلهکابین در جهت شیب حرکت میکند مشکلی نیست و حدود یک متری برخورد با زمین سرعتش کم میشود و توقف میکند. برای بازگشت تله کابین در مسیر سربالایی هم یک نفر با کشیدن سیم بکسل، تلهکابین را به مبدأ اولیهاش برمیگرداند. برای ساخت تله کابینهای بعدی از موتور وینچ استفاده شد و خیلی راحت و بدون مشکل جابه جایی صورت میگرفت.)