به گزارش مشرق، مرداد سال ۱۴۰۲ مردی در تماس با پلیس پاکدشت خبر قتل مرد میانسالی را گزارش داد که به عنوان نگهبان در یک ساختمان نیمه ساز مشغول کار بود.
پس از آن مأموران به محل جنایت رفتند و پس از بررسیهای اولیه مشخص شد که کریم نگهبان ۵۸ ساله ساختمان با ضربه جسم سخت به سرش به قتل رسیده است.
صاحب ساختمان که پلیس را در جریان قتل قرار داده بود به مأموران گفت: چند ماه قبل کریم و اکبر را به عنوان نگهبان استخدام کردم و آنها به صورت شبانهروزی در کانکس حضور داشتند.
صبح برای سرکشی به ساختمان رفته بودم که دیدم کسی در را باز نکرد. از پشت شیشه دیدم کریم در حالی که خون زیادی از سرش ریخته کف کانکس افتاده و فوت کرده است.
اکبر هم در محل حضور نداشت. فکر میکنم او در این ماجرا دست داشته است.
در ادامه جسد با دستور قضایی به پزشکی قانونی منتقل شد و مأموران ردیابی اکبر را در دستور کارشان قرار دادند تا اینکه ۴۸ ساعت بعد پلیس رد او را زد و بازداشت شد.
متهم پس از دستگیری و در همان بازجوییهای اولیه به قتل همکارش اعتراف کرد و پس از بازسازی صحنه جرم برای او به اتهام قتل عمد کیفرخواست صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه ۱۳ دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد.
در دادگاه چه گذشت
در ابتدای آن جلسه فرزندان مقتول درخواست قصاص کردند. سپس متهم به جایگاه رفت و با تکرار اظهاراتش گفت: من قصدم کشتن او نبود.
سر موضوعی با هم بحث کردیم که ناگهان او به مادرم ناسزا گفت. با شنیدن این حرف از کوره در رفتم و چند ضربه به او زدم. بعد هم از ترس فرار کردم اما حالا پشیمانم و شرمنده خانوادهاش هستم.
با پایان اظهارات متهم قضات برای صدور رأی وارد شور شدند و با توجه به مدرکهای موجود در پرونده، مستندات، گزارش پلیس و پزشکی قانونی و همینطور درخواست اولیای دم، متهم را به قصاص محکوم کردند که حکم صادره از سوی قضات دیوان عالی کشور هم مهر تأیید خورد. در حالی که متهم در یک قدمیچوبه دار قرار گرفته بود توانست با جلب رضایت اولیای دم به زندگی بازگردد و پرونده وی برای رسیدگی از جنبه عمومیجرم به شعبه ۱۳ بازگردانده شد.
دومین جلسه دادگاه
در ابتدای این جلسه متهم ضمن ابراز ندامت به قضات گفت: من و مقتول از سالها قبل با هم دوست بودیم و همراه هم برای یافتن کار به ایران آمدیم و در ساختمان نیمهساز مشغول به کار شدیم. اما مدتی بود با هم اختلاف پیدا کرده بودیم. آخرین بار که با هم بحث کردیم او با پیچ گوشتی به سمتم حمله کرد و ناسزا گفت و من برای نجات جانم با سنگی که داخل کانکس بود به سرش کوبیدم. با این اتفاق هم زندگی خودم نابود شد هم زندگی خانوادهام.
ما خانه باغی در افغانستان داشتیم که ارث خانوادگی مان بود و برای جلب رضایت اولیای دم آن را فروختیم تا توانستیم رضایت بگیریم.
حالا هم از قضات میخواهم تا در حد امکان در مجازاتم تخفیف قائل شوند تا بتوانم زودتر آزاد شوم و به کشورم برگردم و بتوانم زحمات خانوادهام را که برای نجات جانم همه سرمایه شان را از دست دادند جبران کنم.در پایان جلسه قضات برای صدور رأی وارد شور شدند.