کتاب خدا بر چهار بخش است.عبارت،اشاره،لطایف وحقایق.عبارت برای عوام،اشاره برای خواص،لطایف برای اولیاء و حقایق برای انبیاء است.
در تلفیق این روایت با آیاتی که هدف از نزول کتاب الهی را هدایت عموم انسان ها می داند،می فهمیم که هرچند قرآن برای فهم عموم آمده است اما فهم عموم نسبت به قرآن دارای رتبه یکسانی نیست.مانند بارانی که برای سیراب کردن همه ی اهل زمین فرو می بارد،اما میزان بهره مندی موجودات –چه حیوان یا نبات یا انسان- نسبت به آن مختلف می باشد.این تشکیک نه تنها به صورت طولی متفاوت است،بلکه در جهت عرضی نیز مختلف خواهد بود.انسانی از باران تنها برای رفع عطش بهره می برد و دیگری با جهت دادن به مسیر آب و جمع آوری آن به انرژی برق نیز دست می یابد.برای تایید محکم تر وجود این تفاوت در مراتب آیات و فهم مخاطبان،می توان به دو دلیل دیگر نیز اشاره کرد:
الف- نص صریح آیه "إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلا" (مزمل/5).ما بر تو قول سنگینی را فروفرستادیم.
ب- مطرح شدن سوالات فراوان در مورد تفسیر آیات قرآن از پیامبر خدا،امامان وعلماء دین.اگر همه ی افراد به طور یکسان آیات را می فهمیدند،و این تبادر عمومی در بین مسلمانان نبود که آیات دارای بطون و تفاسیر عمیقی علاوه بر معنای ظاهری اش می باشد،دلیلی بر این همه سوال باقی نمی ماند.
قرآن هم آسان است بر طبق آیه 17 سوره قمر: "وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر"(و قطعاً قرآن را براى پندآموزى آسان کردیم؛ پس آیا پندگیرندهاى هست؟) وهم سنگین است و وزین بنابر آیه 5 سوره ی مزمل:"إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلا".
برای تبیین جمع بین تعارض ظاهری این دو آیه می توان به عبارتی از آیت الله جوادی آملی تمسک جست که ایشان می فرمایند:"سرّ استفاده از روشهاى گوناگون در دعوت و تعلیم ، آن است که انسانها گرچه از فرهنگ مشترک فطرى برخوردارند، لیکن در هوشمندى و مراتب فهم یکسان نیستند ... برخى از مخاطبان قرآن کریم انسانهاى ساده اندیش و برخى حکیمان فرزانه و ژرف اندیشان باریک بینند . از این رو، لازم است کتاب جهان شمول الهى ، معارف فطرى را با روشهاى متفاوت و در سطوح گوناگون تبیین کند تا ژرف اندیشان محقق به بهانه نازل بودن مطالب وحى خود را بى نیاز از آن نپندارند و ساده اندیشان مقلد نیز به دستاویز پیچیدگى معارف آن ، خود را محروم نبینند."(مقدمه تفسیر تسنیم).
برهان خداوند بر یگانگی خویش در قرآن،گاه به صورت برهان نظم است و گاه به صورت برهان تمانع.برهان نظم ،برهانی است با خطاب عمومی که همگان توانایی فهم آن را دارند.
"آسمان و زمین،خشکی و دریا،ماه و خورشید و ستارگان و همه ی موجوداتی که تفکر در خلقت آنها،شما را به تعجب وادار می کند،آیا می توانند بدون خالقی دانا و توانا باشند؟آیا کتاب آفرینش،با این سطور منظم و پرمعنا،نام نویسنده اش بر تک تک سیاهی خط و سفیدی کاغذش حک نشده است؟"(برداشت آزاد از آیات مربوط به ربط خلقت و خالق)
اما برهان تمانع نیاز به مقدمات علمی خاص دارد .برهانی که اگر درست تبیین نشود با برهان دیگری به نام"توارد علیتین" خلط می شود. آیت الله جوادی آملی می فرمایند:"برهان تمانع در قرآن کریم در قالب قیاسى استثنایى تبیین شده است که قضیه شرطیه و مجموع مقدم و تالى آن در سوره انبیاء آمده است : لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا (انبیا/22) و قضیه حملیة و بطلان تالى آن در سوره ملک : ما تَرى فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ-ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ (ملک/3و4)حاصل برهان قرآنى تمانع چنین است که تعدد خدایان مایه فساد نظام آسمانها و زمین است ؛ لیکن در سلسله به هم پیوسته آفریده هاى خداى سبحان هیچ گونه تفاوت و گسیختگى نیست ؛ در نظام آفرینش هر موجودى در مکان یا مکانت خاص خود قرار دارد و هیچ حلقه اى از این سلسله سرگردان نیست تا بر اثر فوت آن ، پیوستگى سلسله نیز فوت شود و از این رو هر چه بیننده در پى یافتن فطور و شکافى در نظام متقن آفرینش پیش رود خسته و درمانده بر مى گردد."
وجود این مراتب علمی در آیات قرآن ،در روایت امامان شیعه علیهم السلام نیز به وفور به چشم می خورد.وجود روایاتی که مربوط به آداب روزمره هر مسلمان است، روایات مربوط به امور اجتماعی و اخلاق،روایات مربوط به بیان تاریخ و عبرت ها،و روایاتی که در مورد شروع خلقت،اسماء و صفات الهی،حدوث و قدم عالم و موضوعاتی از این قبیل صحبت کرده اند.
مباحث فلسفی به طور عمده ناظر به تبیین و شرح علمی حکمت هایی از اهل بیت علیهم السلام است که در روایت با عبارت "صعب مستصعب" یاد شده اند.
آیت الله خویی در بیان اینکه روایات نیز مانند آیات قرآن دارای بطن های علمی هستند(منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج16، ص: 92)،استناد به این روایت می نمایند:
امام صادق علیه السلام فرمودند:"إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ أَوْ مَدِینَةٌ حَصِینَةٌ قَالَ عَمْرٌو فَقُلْتُ لِشُعَیْبٍ یَا أَبَا الْحَسَنِ وَ أَیُّ شَیْءٍ الْمَدِینَةُ الْحَصِینَةُ قَالَ فَقَالَ سَأَلْتُ الصَّادِقَ ع عَنْهَا فَقَالَ لِی الْقَلْبُ الْمُجْتَمِعُ.".
سخن ما دارای چنان سنگینی و عظمتی است که هر عقلی توانایی درک آن را ندارد،و برای هر سینه ای گنجایش آن نمی باشد.جز فرشته ی مقرب الهی و نبی فرستاده و بنده ای که خداوند قلب او را آزموده باشد و یا شهری محافظت شده.از امام پرسیدند که شهر محافظت شده چیست؟جواب دادند: قلب مجتمع. (بحارالانوار،ج2،ص182).
این روایت هم دلیل حکایت کننده و هم دلیل مصداقی بر این است که در میان معارف اهل بیت،برخی از آنان دارای فراپرده هایی است که به راحتی صید عقل آدمی نمی شوند.مرحوم مجلسی و شیخ صدوق "قلب مجتمع" را به قلب های خالی از شبهه و شک و اوهام گمراه کننده تفسیر کرده اند.(بحارالانوار ذیل حدیث/الخصال،ج1،ص208)
ملا صالح مازندرانی در توضیح این روایت می فرمایند :"این سخن رد بر پندار کسانی است که می گویند هر چه در روایات آمده است باید مطابق فهم همه افراد حتی انسان های عوام و ساده اندیش باشدوگرنه-یعنی اگر روایتی،فهمش سخت باشد- باطل است.در حالی که ما با روایات بسیاری برخورد می کنیم که فهم آنها مختص به حکما و الهیون ماهر در علوم عقلی است و چه بسا ناقلان این احادیث خودشان روایت را نفهمند و روایت از فهم حکیمان نیز بالاتر باشد." (شرح کافی،ملاصالح مازندرانی،ج6،ص 373)
فهم و تحلیل بسیاری از خطبه های نهج البلاغه یا مناظرات امام صادق علیه السلام با اصحابشان،نیاز به مقدماتی اثبات شده در علوم عقلی و عرفانی چون فلسفه و عرفان دارد.به طور مثال « شیخ صدوق محمّد بن على بن بابویه قمّى در کتاب «توحید» و کتاب «خصال» ... روایت مىکند که در روز جمل یک مرد اعرابى در حضور امیر المؤمنین علیه السّلام بپاخاست و گفت: یا أمیر المؤمنین أتقول: إنّ الله واحد؟آیا مىفرمایید: خداوند یگانه است؟ راوى گفت: مردم بر او حمله کردند و گفتند: اى مرد عرب بیابانى آیا نمىبینى افکار مختلف و تأمّل و اندیشهاى را که دل امیر المؤمنین را فرا گرفته است (و در این گیرودار و هجوم هموم و غموم، این چه جاى سؤال است)؟امیر المؤمنین علیه السّلام گفت: او را به حال خود گذارید، زیرا آنچه این مرد عرب بادیه نشین از ما مىخواهد، همان چیزى است که ما از این گروه (اصحاب جمل) مىخواهیم».
ثمّ قال: یا أعرابىّ، إنّ القول فى أنّ الله واحد على أربعة أقسام: فوجهان منها لا یجوزان على الله عزّ و جلّ، و وجهان یثبتان فیه.
فأمّا اللّذان لا یجوزان علیه، فقول القائل: واحد یقصد به باب الأعداد. فهذا ما لا یجوز، لأنّ ما لا ثانى له لا یدخل فى باب الأعداد. أما ترى أنّه کفر من قال: ثالث ثلثة؟ و قول القائل: هو واحد من النّاس، یرید به النّوع من الجنس. فهذا ما لا یجوز علیه، لأنّه تشبیه، و جلّ ربّنا عن ذلک و تعالى.و أمّا الوجهان اللّذان یثبتان فیه: فقول القائل: هو واحد لیس له فى الأشیاء شبه، کذلک ربّنا. و قول القائل: إنّه عزّ و جلّ أحدىّ المعنى، یعنى به أنّه لا ینقسم فى وجود و لا عقل و لا وهم. کذلک ربّنا عزّ و جلّ . آن حضرت گفت: اى اعرابى، این گفتارى که گفته مىشود: خداوند واحد است، چهار گونه است، دو قسم از آن بر خداوند عزّ و جلّ جایز نیست، و دو قسم از آن در خداوند ثابت است.
امّا آن دو وجهى که جایز نیست بر او گفته شود، یکى گفتار گویندهاى است که مىگوید: واحد، و از آن اراده کرده است واحدى را که در باب اعداد از آن بحث مىشود. این اطلاق بر خدا روا نیست، زیرا موجودى که ثانى و دومى ندارد، در باب اعداد داخل نمىشود. آیا نمىنگرى که آن کس که گفت: ثالث ثلثة: خداوند یکى از سه اصل است (أب و ابن و روح القدس، و یا ذات و علم و حیات) کافر شده است؟ و همچنین گفتار گویندهاى است که در واحد مىگوید: او یکى از مردم است، و مراد یک نوع از جنس مردم است . این هم بر خداوند جایز نیست چون تشبیه است، و پروردگار از این تشبیه بزرگ و برتر و بالاتر است.و امّا دو وجهى که بر خداوند ثابت است، یکى گفتار گویندهاى است که مىگوید: او یکى است، در اشیاء براى او شبیهى نیست. پروردگار ما این طور است. و دیگرى گفتار گویندهاى است که مىگوید: خداوند عزّ و جلّ أحدىّ المعنى است. یعنى انقسام وجودى خارجى، و انقسام عقلى، و انقسام وهمى پیدا نمىکند. این طور است پروردگار عز و جل».(ترجمه از کتاب امام شناسى، ج12،ص: 369،نقل روایت از :«توحید» صدوق، طبع مکتبه صدوق، 1398 هجرى قمرى، ص 83 و ص 84 و «خصال» صدوق أیضا طبع مکتبه صدوق، ص 2 و «معانى الاخبار» صدوق أیضا طبع مکتبه صدوق، ص 4.)
این جملات در کتب فلسفی در فصل کثرت و وحدت و انواع آنهابه صورت مفصل مورد بحث قرار می گیرد.
در بخش دیگری از روایات آمده است که"أَنَّهُ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا الدَّلِیلُ عَلَى حَدَثِ الْعَالَمِ قَالَ أَنْتَ لَمْ تَکُنْ ثُمَّ کُنْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّکَ لَمْ تُکَوِّنْ نَفْسَکَ وَ لَا کَوَّنَکَ مَنْ هُوَ مِثْلُک."(امالی صدوق،ص352)
ترجمه:فردی از امام رضا علیه
السلام سول کرد:دلیل شما بر حدوث عالم چیست؟امام علیه السلام فرمودند:تو
نبودی و سپس بود شدی.و می دانی که نه خودت و نه مثل تویی قادر بر خلق تو
نیست.
در این روایت به همین دو خط بسنده شده است.آیا باید این روایت
گوهرین تحلیل شود یا نه؟امامان فرمودند که اگر مردم زیبایی کلام ما را می
دانستند،به سمت ما می آمدند.اگر این ارزش برای کلام امام باشد که باید
تحلیل شود،پس باید ابتدا به تبیین این مفاهیم بپردازیم تا بتوانیم روایت را
درک کنیم؛حدوث و مقابل آن که قدم است.انواع حدوث و قدم.عدم و نیستی قبل از
وجود،کیفیت خروج از نیستی به هستی،منظور از نیستی مورد بحث،مثل و احکام
امثال،رابطه ی هستی بخش یا علت حدوث با قدیم و.....
آیت الله جوادی آملی بارها فرمودند که"معارفی که در ادعیه ی ماست،بیش از معارفی است که در احادیث است".
در مناجات شعبانیه که همه امامان می خوانده اند آمده است که :"الهی ... هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ إِلَهِی وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ وَ لَاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلَالِکَ فَنَاجَیْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْرا"
آیا کدام علم-جز عرفان اسلامی- عهده دار تبیین مفاهیمی چون: انقطاع و کمال آن،نور بودن خداوند و کیفیت تجلی این نور بر قلب مومن،چیستی حجاب های نوریه و کیفیت و چرایی خرق آنها،چیستی معدن عظمت،روح و آویزانی آن به عزت اله،کیفیت صعقه و مراد از جلال الهی،فرق ندا و نجوا و ....می باشد.
هر چه انسان در این معارف بیشتر پای بگذارد،تشنگی بیشتری بر فهم و نیل خواهد یافت که قدر خواسته ها و حاجات به قدر دانسته هاست."تا انسان قدر گوهری را نداند،آرزوی آن به خیالش نخواهد آمد.همان گونه که هیچ گاه یک انسان عادی آرزوی داشتن فلان نسخه ی خطی شیخ طوسی را نمی کند،چون از ارزش آن بی خبر است."(مضمونی از جملات گوهربار آیت الله جوادی)
کسانی که با فلسفه و عرفان مقابله می کنند بترسند که مبادا مشمول بارز همان آیه ی"الذین یصدون عن سبیل الله" باشند.تمسک به ادله واهی نه تنها کمکی بر این رهزنی نمی کند،بلکه همچون اسلام هراسی غربی هاست که به جای دورکردن جوامع از معارف ناب اسلام،گرایش ها را چند برابر نموده است. شروع دشمنی با فلسفه از سوی امامیه نبوده است که ما اکنون بخواهیم آن راه غلط و مبارزه مذموم را دنبال کنیم مولا عبدالرزّاق لاهیجی در شوارق می فرمایند: «دشمنی با فلسفه از اشاعره ناشی شد، نه از معتزله، چه رسد به امامیّه. چگونه فرقه امامیه مخالف فلسفه باشند، در حالی که اکثر اصول ثابت نزد امامیّه که از امامان معصوم(علیهمالسلام) رسید، مطابق چیزی است که نزد استوانههای فلسفی ثابت شد و بر قواعد حقّه فلسفی استوار است؛ سزاوار است که دانسته شود، موافقت امامیه با معتزله در بسیاری از اصول علم کلام برای آن است که معتزله از فلسفه استمداد نمودند، نه برای آن است که امامیه اصول خود را از معتزله گرفته است. اصول امامیه از امامان معصوم(علیهمالسلام) آنان گرفته شد و آنها اصحاب خود را از علم کلام منع میکردند، مگر آنکه از همان ذوات مقدس گرفته شده باشد؛ این مطلب برای کسی که در اصول امامیه ممارست داشته باشد، آشکار است».(شوارق الالهام، ص۵)
تاریخ اصیل همه ی علوم به انبیاء الهی و امامان معصوم علیهم السلام ختم می شود.فقه و اصول شیعه ،ریشه در کلمات امامان علیهم السلام دارد و هر چند در گذر زمان با دخالت جاعلان و از بین رفتن برخی منابع،دچار فراز و نشیب هایی گشته است،اما سیر آن رو به سوی صعود و شکوفایی است.(برخلاف مکتب فقهی اهل تسنن که با ظهور وهابیت و فراگیری روز افزون آن -در صورت عدم بیدار شدن عالمان سنی-به حرمت نوم المراه عند الجدار رسیده است).فلسفه و عرفان اسلامی نیز اگر چه به بی مهری های صورت گرفته ،رشد چندانی نداشته است،اما به برکت انقلاب و حمایت های امام و رهبری شاهد وزیدن نسیم تازه ای بر پیکر زخم خورده اش است.مکتب فلسفه همان مکتب تعقل و تفکری است که نه ریشه در یونان ملحدشکاک دارد و نه در افکار برخی ثنویت مشرق زمین.نه مبتنی بر ماده و طبیعیات قدیم است نه بر علوم امروزی که بخواهد با فراز و نشیب این علوم دچار تغییر نزولی شود.بلکه علمی است مبتنی بر آموزه های پیامبران الهی- در شرق و غرب عالم- در طول تاریخ امت ها ،که به اذعان اهل تحقیق ارسطو و سقراط نیز شاگردان مکتب ابراهیم و ادریس علیهما السلام بوده اند.
محقق وارسته آقای سید محمد خامنه ای در مقدمه کتاب المظاهر الإلهیة فی أسرار العلوم الکمالیة،صفحه 10 می نویسند:«براى یافتن ریشه تاریخى حکمت- یا همان تاریخ فلسفه- دو دسته منابع وجوددارد: اوّل، منابع دینى، مانند کتب آسمانى و گفتار بزرگان دین و حکمت. دوم، تواریخ معروف و باستانشناسى و منابع علمى دیگر.
اگر از برخى نوشتارهاى متعصبانهاى که در دو سه قرن اخیر در اروپا و غرب نوشته شده بگذریم، که کوشش بر آن داشتهاند که فلسفه را زاییده یونان بدانند و آن را جوششى معجزهآسا یا حتى معجزهاى تاریخى وانمود نمایند، تمام مدارک معتبر و نیمه معتبر نشان مىدهد که حکمت و فلسفه- حتى به معناى عام آنکه (شامل تمام علوم اصلى مانند ریاضیات، نجوم، پزشکى و علوم طبیعى مىشود)- پیشینهاى بسیار قدیم و ریشهاى دیرینه در تاریخ بشر دارند.
کتب آسمانى و ادیان و ادبیات دینى مىگویند که حکمت و علوم و فنون، در حدّ نیازهاى اولیه بشر، همراه با پیامبران بدست بشر رسیده است. روایات دینى گویاى آن است که آموزگار نخستین بشر، آدم و نوادگان او- همچون ادریس و برخى دیگر- بودهاند و هرمس که پدر فلسفه نامیده شده همان ادریس پیامبر است.
قرآن مجید، آدم ابو البشر را دانش آموزى معرفى می کند که در پیشگاه معلم نخستین- یعنى خداوند متعال- درس «اسماء» را فرا گرفته است و در آیه: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ ... (سوره بقره، آیه 31 (و به آدم همه اسماء را آموخت، سپس آنها را به ملائکه نشان داد ...)صریحا بیان مىکند که آدم، رموز اصلى معرفت و کلید علم و حکمت (یا چیزى بسیار مهم و سرنوشتساز) را در آغاز خلقت خود، از پروردگار متعال آموخته و فرا گرفته و بسبب آن دانش، بر فرشتگان برترى و سرورى یافته و در آزمایش سرافراز گردیده است.
این حقیقت همواره در میان حکما و علما و مورخان مسلمان معروف و مسلّم بوده و برخى مانند ابو حاتم رازى کتاب أعلام النبوة را براى اثبات آن نوشتهاند. از جمله سهروردى شیخ اشراق در مقدمه کتاب حکمة الإشراق در این باره مىگوید: گمان مبرید که حکمت پیش از پیشینیان نبوده، بلکه جهان هرگز از حکمت و حکیم خالى نبوده و نخواهد بود:
و لا تظنّ أنّ الحکمة فی هذه المدة القریبة کانت، لا غیر؛ بل العالم ما خلا قطّ عن الحکمة و عن شخص قائم بها عنده الحجج و البیّنات، و هو خلیفة اللّه فی أرضه؛ و هکذا یکون، ما دامت السماوات و الأرض. و الاختلاف بین متقدّمی الحکماء و متأخّریهم إنّما هو فی الألفاظ و اختلاف عاداتهم فی التصریح و التعریض ...."
الحمدلله رب العالمین- قسمت پایانی
عبدالرضا بختیاروند-دانش آموخته حوزه علمیه قم