به گزارش سرویس فرهنگی مشرق به نقل از فارس، همزمان با زادروز شادروان نادر ابراهیمی کتاب شنیداری «یک عاشقانه آرام» به روایت پیام دهکردی و با آهنگسازی کریستف رضاعی از دریچه انتشارات کتاب گویا روانه بازار نشر شد. این کتاب صوتی در 510 دقیقه آماده شده است.
مرحوم نادر ابراهیمی درباره «یک عاشقانهی آرام» گفته است: «این نظریهی من برای یک زندگی مشترک است که رو به سوی معنویت دارد».
در این نوع زندگی، روزمرگی و عادت که احساس دلمردگی و پوچی را در پی دارد، وجود ندارد. هیچ چیز به فردا واگذاشته نمیشود تا امروز خالی بماند و رنگ کهنگی بگیرد. دیگر معجزهای در کار نیست. برای شیرینتر کردن زندگی معجزه نمیکنیم، کافی است دوست داشته باشیم. «یک کندو عسل به قدر یک قطره محبت شیرین نیست». زندگی را با چیزهای بسیار ساده، پر باید کرد. در این اثر، بارها با انواع عشق روبرو میشویم و در مییابیم که عشق نوعی گفتن است و عالیترین نوع گفتن.
نادر ابراهیمی میگوید: «عشق، قیام پایدار انسانهای مقتدر است در برابر ابتذال».
بخشی از کتاب شنیداری «یک عاشقانه آرام» تقدیم میشود.
در بخشی از این کتاب «یک عاشقانه آرام» آمده است:
«عشق، تن به فراموشی نمیسپارد - مگر یک بار، برای همیشه.
جام بلور، تنها یک بار میشکند. میتوان شکستهاش را - تکههایش را - نگه داشت؛ اما شکستههای جام - آن تکههای تیز برنده - دیگر جام نیست.
احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه میشود، و اگر کمی کوتاهی کنیم عشق نیز بهانهها جای حس عاشقانه را خوب میگیرند.
جای عاشق کجاست؟ در ذره ذرهی حضور عشق به تو، به وطن، به انسان، به اعتقاد، به آرامی یاد میگیریم که این چهار عشق را به وحدت برسانیم. خلوص، گوهر کمیاب عصر ما، همان درسهای کودکانه سادهلوحانه، چارهای نیست، جایی نیست که زندگی باشد و عشق نباشد. در استکانهای چای، در گلدان در انتظار گُل، آنجا که از عشق خبری نیست، از زندگی هم نیست، خشونت و دنائت، بیاعتقادی، ناامیدی، دوست داشتن، تمام درزهای نتیجهی کهنگی و زمان را پر میکند. یکپارچگی آرامبخش میدوم - آهسته، نرمورزی، ایست ورزی، بس است خسته شدم طلوع.
جمعه را، تصور کن که تمام کردهایم بعد به آن میرسیم شنبه را هم دوست ندارم که شنبهها را روز آغاز بدانیم. عادت آغاز است نه شروعی مدلل، عادت، اراده را نابود میکند. عشق، اوج خواستن است؛ خواستن، اوج اقتدار اراده، عادت، بازداشت کارکرد اندیشه است. هرگز چیزی به اندازهی عادت نفرتانگیز نبوده است. مارکس را اگر گهگاه محترم داشتهام، بیزارم از اینکه گفته است «روزی خواهد رسید که انسان، همه کارهایش را به عادت خواهد کرد».
خودکارانه زیستن، پایان انسانی زیستن است: عادت هر روز صبح زود برخاستن - درست سر ساعت، سر دقیقه، آب، چای، زنگ در، کتاب خواندن. خرید؛ خرید به عادت هرگز چیزی به اندازهی عادت، نفرتانگیز نبوده است. نمازت را هم، هر روز، باشعوری نو بخوان؛ با ارتباطی نو، با برداشتی نو، به آنچه میکنی بیندیش: عبادت چرا؟ سخن گفتن با آن نیروی لایزال، چرا؟ عادت، فرسودگیست. ماندگی آب راکد. مرداب تغییر بده! بیندیش و جابهجا کن! مگر هزار راه تو را به محل کارت نمیرساند؟ خب هر روز، با اراده، یکی از این همه راه را انتخاب کن. کمی دور، کمی نزدیک. کمی سخت، کمی آسان، مشتری شدن، نوعی معتاد شدن است. فقط از یک میوهفروش خرید نکن. بگذار با تمام میوهفروشان سر راهت آشنا شوی. لااقل سلامهای تازه. معطر، نو، ضد عادت آیا هرگز به پاسبان سرگذر سلام کردهای؟ سلام کن! احوالپرسی کن! بگذار با تو. زمانی، درد دل کن. مگر چه عیب دارد؟ اما نگذار به این کار عادت کنی ... نان: بربری، سنگک، مشهدی، تافتون، لولهای، لقمهای، لواش، جو، شیرمال، قزوینی، بهار تنوع حلال، چرا باید با شنبه آغاز کنیم - آنگونه که انگار شنبهها رنگشان، بویشان؛ و طراوتشان بیشتر از پنجشنبههاست؟