گروه فرهنگی مشرق - فیلم «شیفتگی» سومین ساخته علی زمانی عصمتی در روز آخر جشنواره فیلم فجر در سالن نمایشهای برج میلاد نمایش یافت. این فیلم را میتوان به جرأت بدترین فیلم جشنواره سیودوم فجر خواند. تنها چیزی که باعث توجه مخاطبان به این فیلم میشود حضور رؤیا تیموریان، افسانه چهرهآزاد و لیلا زارع در آن است، فیلمی پوچ و گزافگو که در حقیقت وقت مخاطبانش را تلف میکند.
واقعاً از تماشای این فیلم در جشنواره فیلم فجر، برق از سرم پرید. هیئت انتخاب فیلمها، که این خزعبل را برای جشنواره فیلم فجر انتخاب کردند واقعاً چه قصدی داشتهاند؟ علی معلم، ابراهیم داروغهزاده، مجید رضابالا، داریوش فرهنگ، حسین کرمی، حسین لطیفی و مازیار میری. هیچ بعید نیست که جناب میری که فیلم قطعه ناتمام (1379) او، درباره منع تکخوانی زنان در جمهوری اسلامی است بعد از تماشای فیلم، خطابهای برای همکارانش در این موضوع نموده آنها را نسبت به انتخاب این فیلم، مجاب کرده باشد. جالب توجه اینکه، در جشنواره فجر حدود ده دقیقه از این فیلم به دلیل نمایش موی تراشیده رؤیا تیموریان با سیاه شدن تصویر و ممیزی همراه بود. واقعاً این حضرات داور به کجا میروند؟ این فیلم، جای فیلمهای خوبی همچون جینگو (تورج اصلانی) که میتوانستند در جشنواره باشند را تنگ کرده است. و جالب توجه اینکه این هیئت، ابتدائاً با نمایش فیلم شیار 143 در جشنواره فجر مخالفت کرده بود که در نهایت با اعمال فشار منتقدانی که فیلم را دیده بودند این امر محقق شد.
به نظر بنده، نهتنها باید از هیئت انتخاب جشنواره فجر استنطاق کرد بلکه از کسانی که اردیبهشت امسال به این فیلم مجوز ساخت دادهاند. هرچند بعید نیست کارگردان که 29 آبان فیلمش را کلید زده است از فیلمنامه تصویبشده عدول کرده باشد، همانطور که برخی دیگر همچون کارگردان عصبانی نیستم از فیلمنامه مصوّب، تخطی کردند.
آدمیزاد چقدر ممکن است از هویت انسانی دور بیفتد که فیلم سخیفی مثل شیفتگی بسازد و به خودش هم توهین کند. در فیلم، بجز شخصیت بسیار فرعی ویولونساز که در نهایت با حاجیشا ازدواج میکند، هیچ مرد درستکاری دیده نمیشود. فیلمساز با این شخصیتهایش میخواهد بگوید تنها مرد فیلم، همین حاجیشا (رؤیا تیموریان) است که در واقع یک زن است! او با این فیلمش، عملاً عقدههای روانی خود را از مردان جامعهاش تصویر کرده است.
نمیدانم چطور میشود کسی در ایران به چنین عقاید مزخرفی که در این فیلم دیدیم عقیده داشته باشد. حتی تهمینه میلانی هم میتواند نزد این جناب، درس فمینیسم و زنسالاری بیاموزد. چه میگویم؟ ایشان باید از دست ملکه الینور (1204-1122) همسر هنری دوم که فمینیسم و شعرهای تروبادری (Troubadour = عشق خاکساری) را بنیان گذاشت و شاعران درباری زیادی را پرورش داد، صله بگیرد. (تصویر الینور در سینما را میتوانید در فیلم شیر در زمستان (1968) The Lion in Winter با بازی کاترین هیپورن ببینید، و همچنین سال گذشته در انیمیشن اسکاریِ دلاور Brave، سلیطهای که دخترش را همچون مردان پرورش میداد و پسرانش را مثل زنان. کوچکترین پسر او همان پرنس جان است که وارث تخت پدرش شد و اخلاق زنانه او را احتمالاً در انیمیشن رابینهود دیدهاید).
عجیب است که این جناب، در یادداشتی که برای ماهنامه فیلم (شمارۀ ویژه جشنواره) فرستاده تصریح کرده که دو سال از عمرش در بنیاد فارابی تلف شد و آنها بودجهای برای ساخت این فیلم ندادند! بنده در حیرتم که آیا این کارگردان خودستا است یا مشنگ؟ لطفاً اگر کسی میداند بنده را هم خبر کند. وقتی دانستم که او قبل از این، دو فیلم دیگر نیز ساخته است، به نظرم رسید که این شخص میتواند به عنوان یک موضوع روانشناسی مورد تحقیق بیشتر قرار بگیرد؛ کوچههای باریک (1383) و اوریون (1388). سایت ویکیپدیا برای فیلم اوریون یک مدخل باز کرده و درباره آن نوشته است: «اوریون فیلمی ایرانی، ساختۀ علی زمانی عصمتی با موضوع از دست دادن بکارت یک دختر در یک جامعه بسته و سنتی است. این فیلم در شهر یزد فیلمبرداری شده است. فیلم، در پنجاه و چهارمین جشنواره فیلم لندن دو بار به نمایش گذاشته شد.»
در همین صفحه از ویکیپدیا، نظر پرویز جاهد منتقد هنری بی.بی.سی درباره اوریون هم درج شده است: «اوریون از نظر سینمایی فیلم چشمگیری نیست و تنها علت پذیرش آن در جشنواره فیلم لندن، میتواند موضوع جنجالی آن باشد. به ویژه اینکه فیلمهای دیگری که از نظر سینمایی بهتر و قویتر بودند امسال به این جشنواره ارسال شدند اما مورد توجه هیئت انتخاب آن قرار نگرفتند.» یک آشنا به بنده نفر خبر داد که با پخش این فیلم از تلویزیون بی.بی.سی. امکان نمایش آن در ایران عملاً غیرممکن شده است. این فیلمسازان بند تنبانی که قادر نیستند یا نمیخواهند بالای کمر را هم ببینند برای بنده واقعاً تهوعآورند.
کارگردان متولد 1352 در یزد است. بنده دو دوست بسیار خوب یزدی دارم که از سی سال قبل رفاقتمان تداوم داشته است. من حتی خدمت سربازیام را در یزد گذراندهام و با مردمان سختکوش و سلیم یزدی که تعدادشان کم نیست زندگی کردهام، و میدانم که در مقایسه با کل کشور، آمار جنایت و طلاق در یزد در حداقل است. اما در عجبم که چگونه چنین موجود غریبی در همین یزد سر برآورده است. یک علتش میتواند مسخشدگی در برابر سینما باشد. یادم آمد مهدی سجادهچی در 12 تیر 1389 در دیدار کارگردانان با رهبر از این موضوع تحذیر داد و سخن خود را با این جملات به پایان برد: «آیا باورتان میشود که نویسندگانی هستند که دیگر نمیتوانند در سینما کار کنند چون خرج سینما بالا رفته است؟ سینما شرایطی خطرناکی دارد و دارد به جایی میرسد که بپرسیم آیا ما واقعاً تا این حد به سینما احتیاج داریم؟ سینما دارد به جایی میرود که او «دختر ترسا» شود و کسانی که در سینما کار میکنند بسان «پیر صنعان» بر او سجده برند.» (نگا. آن چهارده توصیه ناگفته، حاشیه دیدار فیلمسازان تلویزیون با رهبر، 12 /4 /1389).
بعید نیست اگر معلوم شود آقای سجادهچی بعد از فیلم روز سوم (1385) به همین علت از سینما عزلت گزیده باشد. ولی در عوض چنین افرادی هم هستند که به هر قیمتی میخواهند فیلمشان را بسازند و نامشان را مطرح کنند. نگاهی به تیتراژ این فیلم بیاندازید تا ببینید که جناب کارگردان، چه مسئولیتهای دیگری بر عهده داشته است: فیلمنامهنویس، تهیهکننده، سرمایهگذار، تدوینگر و مدیر فیلمبرداری. از یادداشت او در ماهنامه فیلم برمیآید که او دوربین فیلمبرداری و لنزهای این فیلمش را هم از خیابان ناصر خسرو خریده است. وقتی هیچ تهیهکننده حرفهای، از چنین فیلم سخیفی حمایت نمیکند راهی جز این نمیماند که قلّکمان را بشکنیم و برای خودمان فیلم بسازیم. سابقاً برخی گاوشان را میفروختند. آیا کسی میداند سینمای حرفهای کیلویی چند است؟
یادداشت این جناب در ماهنامه فیلم به خوبی از «شیفتگی» دیوانهوار او به سینما خبر میدهد، شیفتگیای که با عشق به جنس مخالف، گره خورده است: «... بعضی سودای فیلمساز بزرگ شدن در سر داشتند و میخواستند برگمان، تارکوفسکی یا آلن رنه شوند و عدهای در آن سالهای شهرستان، دلشان به باهمبودن چند روزۀ دخترها و پسرها سر صحنه خوش بود و به همین قناعت میورزیدند.» حتی در همین فیلم نیز میبینید که غوغا (لیلا زارع) در گروه موسیقیاش، دوستپسر دارد و از قضا مظنون اصلی در ماجرای دزدیده شدن حافظۀ رایانه، همو است.
نمیتوانم از یک دیالوگ فیلم که به حجاب چادر توهین میکند بگذرم. شایسته در اواخر فیلم به وقت اختلاف نظر با خواهرش میگوید (نقل به مضمون): «اگر با من مخالفت کنی چادر بر سرم میکنم میروم توی بازار، هم آبروی خودم را میبرم و هم شما را». واقعاً به این تخم مرغی که از زیر بتّه به عمل آمده است چه باید گفت؟ آیا چادر بر سر کردن مایه آبروریزی است یا ساخت این خزعبلات؟! یکی بر سر شاخ و بن میبرید! بنده اگر حاکم شرع بودم این فیلمساز را به چندین جرم واضح در این فیلم، محاکمه میکردم. در انتها باز هم میپرسم آیا کسی میداند این کارگردان خودستا است یا دیوانه؟
خلاصه داستان
در محلهای در یزد، شایسته (رؤیا تیموریان) با موهای کوتاه و کاپشن مردانهاش به عنوان مرد شناخته میشود و مردم به او «حاجیشا» میگویند. او دف میزند و در گروه موسیقی زیرزمینی همسایهاش غوغا (لیلا زارع) شرکت میکند. مدتی بعد، او و خواهرش شمسی (افسانه چهره آزاد) متوجه میشوند که معصومه دختر چهارده ساله شمسی که سندروم داون دارد، باردار است. شایسته برای پیدا کردن فرد متجاوز تلاش فوق العادهای میکند. او به داماد خواهرش (بهداد رویان) مشکوک است و حتی او را به همین جرم مضروب میکند ولی در لحظات آخر از کشتن او با ساطور منصرف میشود... *****
نقد و نظر
بدترین موج فمینیسم، نوع مردستیز آن بود که از اوایل دهه 1960 در اروپا رایج شد و حدود بیست سال بعد، از رونق افتاد. درست وقتی که دانشجویان دختر دهه 60 که به جای ازدواج، همجنسخواهی را برگزیده بودند به سنین یائسگی رسیده و عقل به کلهشان برگشته بود. حالا این کارگردان تازه به دوران رسیده با این فیلمش، عملاً قی کردههای پنجاه سال قبل فمینستهای کفرگو را به ما پیشکش میکند!واقعاً از تماشای این فیلم در جشنواره فیلم فجر، برق از سرم پرید. هیئت انتخاب فیلمها، که این خزعبل را برای جشنواره فیلم فجر انتخاب کردند واقعاً چه قصدی داشتهاند؟ علی معلم، ابراهیم داروغهزاده، مجید رضابالا، داریوش فرهنگ، حسین کرمی، حسین لطیفی و مازیار میری. هیچ بعید نیست که جناب میری که فیلم قطعه ناتمام (1379) او، درباره منع تکخوانی زنان در جمهوری اسلامی است بعد از تماشای فیلم، خطابهای برای همکارانش در این موضوع نموده آنها را نسبت به انتخاب این فیلم، مجاب کرده باشد. جالب توجه اینکه، در جشنواره فجر حدود ده دقیقه از این فیلم به دلیل نمایش موی تراشیده رؤیا تیموریان با سیاه شدن تصویر و ممیزی همراه بود. واقعاً این حضرات داور به کجا میروند؟ این فیلم، جای فیلمهای خوبی همچون جینگو (تورج اصلانی) که میتوانستند در جشنواره باشند را تنگ کرده است. و جالب توجه اینکه این هیئت، ابتدائاً با نمایش فیلم شیار 143 در جشنواره فجر مخالفت کرده بود که در نهایت با اعمال فشار منتقدانی که فیلم را دیده بودند این امر محقق شد.
به نظر بنده، نهتنها باید از هیئت انتخاب جشنواره فجر استنطاق کرد بلکه از کسانی که اردیبهشت امسال به این فیلم مجوز ساخت دادهاند. هرچند بعید نیست کارگردان که 29 آبان فیلمش را کلید زده است از فیلمنامه تصویبشده عدول کرده باشد، همانطور که برخی دیگر همچون کارگردان عصبانی نیستم از فیلمنامه مصوّب، تخطی کردند.
آدمیزاد چقدر ممکن است از هویت انسانی دور بیفتد که فیلم سخیفی مثل شیفتگی بسازد و به خودش هم توهین کند. در فیلم، بجز شخصیت بسیار فرعی ویولونساز که در نهایت با حاجیشا ازدواج میکند، هیچ مرد درستکاری دیده نمیشود. فیلمساز با این شخصیتهایش میخواهد بگوید تنها مرد فیلم، همین حاجیشا (رؤیا تیموریان) است که در واقع یک زن است! او با این فیلمش، عملاً عقدههای روانی خود را از مردان جامعهاش تصویر کرده است.
نمیدانم چطور میشود کسی در ایران به چنین عقاید مزخرفی که در این فیلم دیدیم عقیده داشته باشد. حتی تهمینه میلانی هم میتواند نزد این جناب، درس فمینیسم و زنسالاری بیاموزد. چه میگویم؟ ایشان باید از دست ملکه الینور (1204-1122) همسر هنری دوم که فمینیسم و شعرهای تروبادری (Troubadour = عشق خاکساری) را بنیان گذاشت و شاعران درباری زیادی را پرورش داد، صله بگیرد. (تصویر الینور در سینما را میتوانید در فیلم شیر در زمستان (1968) The Lion in Winter با بازی کاترین هیپورن ببینید، و همچنین سال گذشته در انیمیشن اسکاریِ دلاور Brave، سلیطهای که دخترش را همچون مردان پرورش میداد و پسرانش را مثل زنان. کوچکترین پسر او همان پرنس جان است که وارث تخت پدرش شد و اخلاق زنانه او را احتمالاً در انیمیشن رابینهود دیدهاید).
عجیب است که این جناب، در یادداشتی که برای ماهنامه فیلم (شمارۀ ویژه جشنواره) فرستاده تصریح کرده که دو سال از عمرش در بنیاد فارابی تلف شد و آنها بودجهای برای ساخت این فیلم ندادند! بنده در حیرتم که آیا این کارگردان خودستا است یا مشنگ؟ لطفاً اگر کسی میداند بنده را هم خبر کند. وقتی دانستم که او قبل از این، دو فیلم دیگر نیز ساخته است، به نظرم رسید که این شخص میتواند به عنوان یک موضوع روانشناسی مورد تحقیق بیشتر قرار بگیرد؛ کوچههای باریک (1383) و اوریون (1388). سایت ویکیپدیا برای فیلم اوریون یک مدخل باز کرده و درباره آن نوشته است: «اوریون فیلمی ایرانی، ساختۀ علی زمانی عصمتی با موضوع از دست دادن بکارت یک دختر در یک جامعه بسته و سنتی است. این فیلم در شهر یزد فیلمبرداری شده است. فیلم، در پنجاه و چهارمین جشنواره فیلم لندن دو بار به نمایش گذاشته شد.»
در همین صفحه از ویکیپدیا، نظر پرویز جاهد منتقد هنری بی.بی.سی درباره اوریون هم درج شده است: «اوریون از نظر سینمایی فیلم چشمگیری نیست و تنها علت پذیرش آن در جشنواره فیلم لندن، میتواند موضوع جنجالی آن باشد. به ویژه اینکه فیلمهای دیگری که از نظر سینمایی بهتر و قویتر بودند امسال به این جشنواره ارسال شدند اما مورد توجه هیئت انتخاب آن قرار نگرفتند.» یک آشنا به بنده نفر خبر داد که با پخش این فیلم از تلویزیون بی.بی.سی. امکان نمایش آن در ایران عملاً غیرممکن شده است. این فیلمسازان بند تنبانی که قادر نیستند یا نمیخواهند بالای کمر را هم ببینند برای بنده واقعاً تهوعآورند.
کارگردان متولد 1352 در یزد است. بنده دو دوست بسیار خوب یزدی دارم که از سی سال قبل رفاقتمان تداوم داشته است. من حتی خدمت سربازیام را در یزد گذراندهام و با مردمان سختکوش و سلیم یزدی که تعدادشان کم نیست زندگی کردهام، و میدانم که در مقایسه با کل کشور، آمار جنایت و طلاق در یزد در حداقل است. اما در عجبم که چگونه چنین موجود غریبی در همین یزد سر برآورده است. یک علتش میتواند مسخشدگی در برابر سینما باشد. یادم آمد مهدی سجادهچی در 12 تیر 1389 در دیدار کارگردانان با رهبر از این موضوع تحذیر داد و سخن خود را با این جملات به پایان برد: «آیا باورتان میشود که نویسندگانی هستند که دیگر نمیتوانند در سینما کار کنند چون خرج سینما بالا رفته است؟ سینما شرایطی خطرناکی دارد و دارد به جایی میرسد که بپرسیم آیا ما واقعاً تا این حد به سینما احتیاج داریم؟ سینما دارد به جایی میرود که او «دختر ترسا» شود و کسانی که در سینما کار میکنند بسان «پیر صنعان» بر او سجده برند.» (نگا. آن چهارده توصیه ناگفته، حاشیه دیدار فیلمسازان تلویزیون با رهبر، 12 /4 /1389).
یادداشت این جناب در ماهنامه فیلم به خوبی از «شیفتگی» دیوانهوار او به سینما خبر میدهد، شیفتگیای که با عشق به جنس مخالف، گره خورده است: «... بعضی سودای فیلمساز بزرگ شدن در سر داشتند و میخواستند برگمان، تارکوفسکی یا آلن رنه شوند و عدهای در آن سالهای شهرستان، دلشان به باهمبودن چند روزۀ دخترها و پسرها سر صحنه خوش بود و به همین قناعت میورزیدند.» حتی در همین فیلم نیز میبینید که غوغا (لیلا زارع) در گروه موسیقیاش، دوستپسر دارد و از قضا مظنون اصلی در ماجرای دزدیده شدن حافظۀ رایانه، همو است.
نمیتوانم از یک دیالوگ فیلم که به حجاب چادر توهین میکند بگذرم. شایسته در اواخر فیلم به وقت اختلاف نظر با خواهرش میگوید (نقل به مضمون): «اگر با من مخالفت کنی چادر بر سرم میکنم میروم توی بازار، هم آبروی خودم را میبرم و هم شما را». واقعاً به این تخم مرغی که از زیر بتّه به عمل آمده است چه باید گفت؟ آیا چادر بر سر کردن مایه آبروریزی است یا ساخت این خزعبلات؟! یکی بر سر شاخ و بن میبرید! بنده اگر حاکم شرع بودم این فیلمساز را به چندین جرم واضح در این فیلم، محاکمه میکردم. در انتها باز هم میپرسم آیا کسی میداند این کارگردان خودستا است یا دیوانه؟
امیر اهوارکی