به گزارش مشرق، خندههای دلنشین در هنگام ناامیدی و صعود به جامجهانی فرانسه. یک ورزشگاه به عشق «او» بلند میشد؛ هنوز هم. با احمدرضا عابدزاده، از سالها قبل آغاز کردیم. جنگ ایران و عراق، ویرانههای آبادان، کوچ به اصفهان، موشک، بمب و ... با گذر از این ایام سخت، به روزهای «کارگری» رسیدیم. به تلاشهای شبانهروزی. به اضافه کار. به پسری که از نوجوانی روی پای خودش ایستاد. جلو رفتیم و رسیدیم به تیم ملی، به مرحوم دهداری. احمدرضا تا شنید «دهداری» خودش را روی صندلی جمع کرد: «استاد بود. از او یاد گرفتم که احترام بگذارم. یاد گرفتم جلوی بزرگترم بلند شوم.»
بعد، فصل شیرین محبوبیت. مهار سه پنالتی در نیمهنهایی جام ملتهای دوحه. دستهای کشیده. شیرجههای بهیاد ماندنی. جام ملتهای پکن. دوباره، مهار سه پنالتی. کرهشمالی شکست خورد. سومی ایران در آسیا. محبوبیت بیاندازه احمدرضا و مسیر ناهموار یک ستاره. با احمدرضا عابدزاده تمام این سالها را مرور کردیم. او از جنگ چنین گفت: «یادم هست وقتی جنگ شد، پدرم گفت اینجا (آبادان) دیگر جای ماندن نیست. شبانه جمع کردیم برویم. صدای بمب و موشک بود. میگفتند چراغ خاموش بروید. چراغ ماشین روشن بود، میزدند.
چقدر استرس...» او از سفر به اصفهان گفت و زندگی در این شهر. از روزهایی که هم فوتبال بازی میکرد و هم کار: «زندگی من این شکلی بود. در میدان امام خمینی(ره) کار میکردم. هر روز ساعت 6 با دوچرخه میرفتم سرکار. در بازار مسگرها کار میکردم؛ با دستگاه پرس. از ساعت 6 تا یک کار میکردم. بعد جمع میکردم و میرفتم میدان شیراز. آنجا یک زمین خاکی بود. بازی میکردم و بعد ساعت 3، 4 برمیگشتم سر کار. تا ساعت یک شب کار میکردم. تا میرسیدم خانه میافتادم. میخوابیدم و فردا دوباره همین روال...»
سختکوشی پسر «بد بدن» آبادانی، چشم ناصر حجازی را گرفت. درخشش با پیراهن تام اصفهان مقابل استقلال و پیشنهاد سرمربی آن روزهای استقلال: «مرحوم ناصرخان بعد از بازی به آقای حسین چرخابی گفت این پسر را میخواهم. او گفت نه، من هنوز با احمدرضا زیاد کار دارم. بعد ناصرخان با خودم حرف زد و گفتم هنوز زود است به تهران بیایم. فعلاً کار دارم.» بعدها، انگار این چوبخط پر شد. احمدرضا عابدزاده به تهران آمد و استقلال. در ایامی که شایعه اولین اختلاف پروین و احمدرضا عابدزاده در محافل جرقه خورد. میگفتند او که از بچگی پرسپولیسی بود، به خاطر لج و لجبازی با پروین به استقلال رفت. احمدرضا اما گفت: «این اصطلاحی که بهکار بردید، درست نیست. من همیشه به پروین احترام میگذارم. حتی اگر صدبار از مقابلم رد شود، بلند میشوم. مگر مثل پروین چندتا در این فوتبال داریم؟»
واژه احترام بعدها باعث شد احمدرضا گوش یکی از بازیکنان تیم ملی را بگیرد. او تعریف کرد: «من برای سوار شدن به اتوبوس پشت آقای مایلیکهن ایستاده بودم. پشت من باید تدارکات میایستادند اما دو بازیکن ایستاده بودند. گوششان را گرفتم و گفتم شما باید ته صف بایستید. به موقع میآیید اول صف.»
اما یکی مثل جلال طالبی هیچگاه برای احمدرضا عابدزاده مثل پروین نبود. هنوز او، انگار دل پری از مربیاش در تیم ملی دارد: «گذشتهها، گذشته اما او هیچوقت نمیتوانست تیم را مدیریت کند. آن برش را میان بازیکنان نداشت. نمیتوانست. گاهی بچهها هم اذیتش میکردند. آن زمان در تیم ملی باندبازی داشتیم...»
قبل از جام ملتهای 2000 لبنان احمدرضا عابدزاده برای همیشه از تیم ملی رفت. پایان یک فصل شیرین. پایان بازوبند. احمدرضا هنوز دل خوشی ندارد: «یکی از دلایل کنارگذاشتنم بازوبند کاپیتانی بود. میخواستند بازوبند را از من بگیرند. دوم اینکه، در جامجهانی به فدراسیون 2 میلیون و 500 هزار یورو پاداش داده بودند. پول برای ما بود. من رفتم به آقای نوآموز گفتم پول را بدهید. به مذاق آقای صفایی خوش نیامد. نخواستند در تیم ملی باشم.»
این بخش کوتاهی از مصاحبه خواندنی احمدرضا عابدزاده با خبرورزشی بود. او و پسرش امیر دیروز ساعاتی مهمان ما بودند و طی روزهای آینده مصاحبه کاملشان منتشر میشود.
بعد، فصل شیرین محبوبیت. مهار سه پنالتی در نیمهنهایی جام ملتهای دوحه. دستهای کشیده. شیرجههای بهیاد ماندنی. جام ملتهای پکن. دوباره، مهار سه پنالتی. کرهشمالی شکست خورد. سومی ایران در آسیا. محبوبیت بیاندازه احمدرضا و مسیر ناهموار یک ستاره. با احمدرضا عابدزاده تمام این سالها را مرور کردیم. او از جنگ چنین گفت: «یادم هست وقتی جنگ شد، پدرم گفت اینجا (آبادان) دیگر جای ماندن نیست. شبانه جمع کردیم برویم. صدای بمب و موشک بود. میگفتند چراغ خاموش بروید. چراغ ماشین روشن بود، میزدند.
چقدر استرس...» او از سفر به اصفهان گفت و زندگی در این شهر. از روزهایی که هم فوتبال بازی میکرد و هم کار: «زندگی من این شکلی بود. در میدان امام خمینی(ره) کار میکردم. هر روز ساعت 6 با دوچرخه میرفتم سرکار. در بازار مسگرها کار میکردم؛ با دستگاه پرس. از ساعت 6 تا یک کار میکردم. بعد جمع میکردم و میرفتم میدان شیراز. آنجا یک زمین خاکی بود. بازی میکردم و بعد ساعت 3، 4 برمیگشتم سر کار. تا ساعت یک شب کار میکردم. تا میرسیدم خانه میافتادم. میخوابیدم و فردا دوباره همین روال...»
سختکوشی پسر «بد بدن» آبادانی، چشم ناصر حجازی را گرفت. درخشش با پیراهن تام اصفهان مقابل استقلال و پیشنهاد سرمربی آن روزهای استقلال: «مرحوم ناصرخان بعد از بازی به آقای حسین چرخابی گفت این پسر را میخواهم. او گفت نه، من هنوز با احمدرضا زیاد کار دارم. بعد ناصرخان با خودم حرف زد و گفتم هنوز زود است به تهران بیایم. فعلاً کار دارم.» بعدها، انگار این چوبخط پر شد. احمدرضا عابدزاده به تهران آمد و استقلال. در ایامی که شایعه اولین اختلاف پروین و احمدرضا عابدزاده در محافل جرقه خورد. میگفتند او که از بچگی پرسپولیسی بود، به خاطر لج و لجبازی با پروین به استقلال رفت. احمدرضا اما گفت: «این اصطلاحی که بهکار بردید، درست نیست. من همیشه به پروین احترام میگذارم. حتی اگر صدبار از مقابلم رد شود، بلند میشوم. مگر مثل پروین چندتا در این فوتبال داریم؟»
واژه احترام بعدها باعث شد احمدرضا گوش یکی از بازیکنان تیم ملی را بگیرد. او تعریف کرد: «من برای سوار شدن به اتوبوس پشت آقای مایلیکهن ایستاده بودم. پشت من باید تدارکات میایستادند اما دو بازیکن ایستاده بودند. گوششان را گرفتم و گفتم شما باید ته صف بایستید. به موقع میآیید اول صف.»
اما یکی مثل جلال طالبی هیچگاه برای احمدرضا عابدزاده مثل پروین نبود. هنوز او، انگار دل پری از مربیاش در تیم ملی دارد: «گذشتهها، گذشته اما او هیچوقت نمیتوانست تیم را مدیریت کند. آن برش را میان بازیکنان نداشت. نمیتوانست. گاهی بچهها هم اذیتش میکردند. آن زمان در تیم ملی باندبازی داشتیم...»
قبل از جام ملتهای 2000 لبنان احمدرضا عابدزاده برای همیشه از تیم ملی رفت. پایان یک فصل شیرین. پایان بازوبند. احمدرضا هنوز دل خوشی ندارد: «یکی از دلایل کنارگذاشتنم بازوبند کاپیتانی بود. میخواستند بازوبند را از من بگیرند. دوم اینکه، در جامجهانی به فدراسیون 2 میلیون و 500 هزار یورو پاداش داده بودند. پول برای ما بود. من رفتم به آقای نوآموز گفتم پول را بدهید. به مذاق آقای صفایی خوش نیامد. نخواستند در تیم ملی باشم.»
این بخش کوتاهی از مصاحبه خواندنی احمدرضا عابدزاده با خبرورزشی بود. او و پسرش امیر دیروز ساعاتی مهمان ما بودند و طی روزهای آینده مصاحبه کاملشان منتشر میشود.