گروه سیاسی مشرق - نامههاي سرنوشت ساز امام در 6 و 8 فروردين 68 براي آيت الله منتظري و طرفداران او بسيار گران آمد؛ واکنشها نسبت به اين نامهها در همان روزها قابل پيش بيني بود؛ شوکه شدن شخص آيتالله و واکنش پرخاشگرانه و بي ادبانه او نسبت به اين نامه در پنهان ( آن طور که در خاطرات منتظري آمده است) و اعلام اطاعت آيتالله از اين نامه در آشکار، از جمله اين واکنشهاست. اين واکنشها البته دامنه کمي و کيفي گسترده تري پيدا کرد. نوشتار ذيل کوششي است در جهت تبيين حواشي بوجود آورده اين نامه.
ماجرا چه بود؟
امام خميني در اوايل فروردين 1368 تصميم سرنوشت ساز خود براي آينده جمهوري اسلامي را با نگارش نامه اي چند خطي خطاب به آيتالله منتظري اتخاذ کردند. ايشان در اين نامه خطاب به آيتالله منتظري نوشتند که وي صلاحيت و مشروعيت براي تصدي رهبري انقلاب را ندارد؛ يعني عدم مشروعيت و صلاحيت منتظري را به وي اعلام کردند.
ايشان به منتظري نوشتند که رهبري جمهوري اسلامي کار دشواري است و طاقتي و بينشي بيش از آيتالله منتظري نياز دارد. البته امام در همين نامه نوشتند که از همان ابتدا با انتخاب آيتالله منتظري به عنوان رهبري آينده نظام مخالف بوده اند و چون منتظري را قابل اصلاح تصور مي کردهاند، سکوت کردهاند.
آيتالله منتظري در واکنش به اين نامه، نامهاي در 7 فروردين به امام خميني نوشت و گفت که خود را تابع نظر ايشان ميداند و از اين رو از اين مقام استعفا ميدهد. حضرت امام نيز در پاسخ به آيتالله منتظري از استعفاي وي تشکر کردند.
بدين ترتيب ماجرا با تدبير حضرت امام، ختم به خير شد.
چرا امام به منتظري نامه نوشتند؟
امام خميني در نامهاي به نمايندگان مجلس در روزهاي پس از عمومي شدن خبر کنار رفتن منتظري از رهبري آينده نظام، نوشتند: "اين پدر پيرتان بيش از دو سال تلاش کرد تا ماجرا بدين جا ختم نشود ولي موفق نشد" اين دو سال چه اتفاقاتي افتاده بود و امام براي اينکه ماجرا بدين جا ختم نشود چه کردند؟
از همان ابتداي مطرح شدن منتظري به عنوان قائم مقامي رهبري، امام به واسطه آيتالله محمدي گيلاني به هاشمي رفسنجاني پيغام دادند که آيتالله منتظري را به عنوان اين سمت معرفي نکنند چرا که او توان اين کار را ندارد[1] ولي هاشمي عنوان کرد که ديگر نميشود جلوي بحث را گرفت.[2]
با اين وجود امام که اميدشان بر اين بود که منتظري قابل اصلاح است، شروع به تلاشهايي در اين زمينه کردند. نگراني خبرگان ملت از بيت آيتالله منتظري، در همان روزهاي نخست انتخاب وي به جانشيني امام، توسط خبرگان به وي منتقل شد. آيتالله مشکيني خطاب به منتظري نوشتند:
جسارتاً معروض میدارد نظر اغلب دوستان برای روز مبادا شمایید، لکن با یک نگرانی خاص از ناحیه بیت و بعضی حواشی آن جناب که متأسفانه به قول آن مرحوم مراجع قبلی پس از مرجعیت گرفتار میشدند و شما قبل از آن، من در این باره لإمتثال أمرکم کلی میگویم پیوسته از دوستان صمیمیتان اظهار ناراحتی میشنوم حتی در مجلس نیز مطرح شد و بی سر و صدا گذشت، و قبلا هم پس از سمینار ائمه جمعه برخی به حقیر میگفتند به حضورتان گفته شود و اینان از دوستان مخلص آن جنابند و شما را برای اسلام میدانند و راضی نیستند شخصی که از آنِ عموم است، در قبضهی خصوص باشد.[3]
و البته اين نگراني نه تنها کمتر نشد بلکه فزوني يافت و رنگ واقعيت به خود گرفت. تلاشها براي دور کردن باند مهدي هاشمي از بيت منتظري هم ناکام ماند. حتي هنگامي که مهدي هاشمي براي بررسي اتهاماتش به دادگاه فراخوانده شد، منتظري حتي در برابر نظام موضع گرفت و از هاشمي دفاع کرد. انتظار اين بود که پس از اعترافات مهدي هاشمي به قتلهاي پيش و پس از انقلاب، رهبري يک باند خطرناک و سوء استفاده از آيتالله منتظري و بيت او، آيتالله منتظري دست از حمايت اين مجرم بردارد اما او بازهم چنين نکرد و حتي جمهوري اسلامي را از رژيم شاه بدتر خواند.
بعد از اعدام مهدي هاشمي، امام بارها و در جلسات مختلف از منتظري خواستند تا در سخنرانيهاي خود حرف دشمنان را نزند و امت حزبالله و خانوادههاي شهدا را نااميد نکند، اما او بازهم دست بردار نبود تا آنجا که حضرت امام دستور عدم پخش سخنان منتظري از تلويزيون را صادر کردند.
بالاخره صحبتها و روند امور به شکلي پيش رفت که امام امت دريافتند سپردن رهبري نظام به دست فردي با ويژگيهاي منتظري، آينده خطرناکي براي جمهوري اسلامي ايران در پي خواهد داشت، از اين رو تصميم 6 فروردين 68 را اتخاذ کردند.
واکنش منتظري و اطرافيان، هنگام دريافت نامه
با دريافت نامه منتظري واکنشي بسيار توهين آميز و گستاخانه روا داشت که خود وي اين واکنش بي ادبانه را در خاطراتش نقل کرده، ولي به جهتي که قلم از نوشتن اين سخنان بي ادبانه شرم دارد، از نقل اين سخنان اجتناب مي کنيم. سواي اين واکنش پرخاشگرانه، منتظري نامه اي مودبانه (!؟) به امام خميني نوشت و از ايشان تشکر کرد و نوشت که از رهبري آينده نظام استعفا مي دهد. امام نيز در پاسخ به منتظري از اين که او عدم آمادگي و استعفاي خود را اعلام کرده است، از او تشکر هم کردند.
اطرافيان منتظري نيز در آن روزها از اين نامه ها به شدت شوکه شده و هيچ گونه ابراز نظر و مخالفتي نکردند. حتي به ذهن آنان خطور هم نکرد که اين نامه از امام نيست، و يا اينکه امام آنقدر پير و ناتوان بوده که اصلا مملکت را ايشان اداره نمي کرده و چيزهاي ديگري که بعدها به ذهن اين عده رسيد.
حواشي نامه 6 فروردين در سالهاي پس از رحلت امام
حواشي نامه امام خميني آنقدر بود که با کنار رفتن منتظري از قائم مقامي رهبري و حتي رحلت حضرت امام نيز پايان پيدا نکرد.
در اين مرحله آيت الله منتظري و برخي حاميان او، تلاش کردند تا به انحاء مختلف صحت انتساب نامه مذکور به امام را زير سوال ببرند. مطرح کردن برخي شايعات مانند اينکه « به چهره عارفانه امام نمي آيد چنين نامه اي بنويسد»؛ « امام کاناليزه شده بود»؛ « اين اواخر امام اداره مملکت را به کسان ديگري سپرده بودند و خود کاره اي نبودند»؛ « امام اصلا در جريان ماجرا نبود»؛ « متن نامه به هيچ وجه خط امام نيست»؛ « امام در اواخر حيات شان بيماري زيادي داشتند و به اعصابشان مسلط نبودند» و چندين و چند اتهام ديگر که هيچ گاه هم قابل اثبات نبود. چرا که در سوي ديگر دلايل غير قابل انکاري وجود داشت که چنين فرضيه هايي را محکوم به بطلان مي کرد که به عنوان نمونه به برخي موارد اشاره مي شود:
کاناليزه شدن امام: خود منتظري بارها در خاطراتش عنوان مي کند که هر گاه مي خواست به سراغ امام مي رفت و بسيار بي پرده سخن مي گفت؛ نتيجه منطقي اين امر آن است که منتظري به راحتي مي توانست همه نوع اخبار را به امام برساند – که چنين هم مي کرد –؛ پس چه کاناليزه شدني است که افرادي مثل آيت الله منتظري، آيت الله پسنديده و چند تن ديگر – که اغلب هم نظراتي متفاوت با امام داشتند – به راحتي مي توانستند حرفهاي خود را به امام بزنند. اين فقط يک دليل بسيار کوتاه و اجمالي.
در جريان نبودن امام: نامه 7 فروردين منتظري و 8 فروردين امام از راديو پخش شد و طبيعتا امام هم از اين موضوع آگاه شده اند. در ابتداي نامه 7 فروردين منتظري نيز آمده است که « مرقومه 6 فروردين حضرتعالي را دريافت کردم»؛ با اين همه نمي بايست امام مي پرسيدند که چه کسي در 6 فروردين به منتظري نامه نوشته و ...
تاييد نامه از سوي بزرگان: آيت الله هاشمي رفسنجاني که در خاطرات سال 67 و 68 خود به موضوع نامه اشاره کرده است و آن را تاييد نموده است. از سوي ديگر سال ها قبل، حجت الاسلام سيد حسن خميني نامه اي به آيت الله مشکيني نوشت و از صحت اين نامه سوال کرد. ايشان نيز در پاسخ نوشتند: بنده شهادت مي دهم نامه مزبور نامه معظم له و مطالب آن منظور ايشان بوده است. [4]
چرا اين همه دست و پا زدن؟
رفتار آيت الله منتظري و ديگر اطرافيان نزديک وي در سال هاي پس از رحلت امام خميني، نشان از يک واقعيت بزرگ داشت و آن اينکه « هنوز اين نامه توسط اين گروه هضم نشده است و قابل پذيرش نيست».
تلاش در جهت ايجاد ترديد نسبت به صحت انتساب نامه مزبور به حضرت امام و ايجاد ترديد در سلامت رواني نگارنده نامه تنها بخشي از سعي فراوان اين گروه در برابر اين نامه انقلابي حضرت امام است.
اما نکته مهم اين است که چيزي که آنان را به اين تکاپو واداشته است، مطالبي است که در اين نامه ها آمده و پذيرش اين مطالب براي اين گروه سخت است. از اين روست که چون توان در افتادن با نام بزرگي چون حضرت امام را ندارند، سعي در تشکيک در انتساب آن نامه به اين بزرگوار دارند. آن چيزي که اين افراد را از اين دو نامه – و مخصوصا نامه 6 فروردين – به هراس و کينه مي افکند، نه فقط بر کنار شدن منتظري از رهبري آينده نظام ، که ديگر مطالب بسيار مهم و سرنوشت سازي است که ايشان در اين نامه ها ذکر کرده اند. از اين رو در پايان کلام و براي جلب توجه مخاطبان عزيز به دقت بيشتر در اين نامه، به نقل نامه 6 فروردين 68 امام خميني به آيت الله منتظري مي پردازيم:
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
جناب آقاى منتظرى
با دلى پر خون و
قلبى شكسته چند كلمهاى برايتان مینويسم تا مردم روزى در جريان امر قرار گيرند.
شما در نامه اخيرتان[5] نوشتهايد كه نظر تو را شرعاً
بر نظر خود مقدم میدانم؛ خدا را در نظر میگيرم و مسائلى را گوشزد میكنم. از آنجا كه روشن شده است كه شما اين كشور و انقلاب اسلامى عزيز مردم
مسلمان ايران را پس از من به دست ليبرالها و از كانال آنها به منافقين میسپاريد،
صلاحيت و مشروعيت رهبرى آينده نظام را از دست دادهايد.
شما در اكثر نامهها و صحبتها و موضعگيريهايتان نشان داديد كه
معتقديد ليبرالها و منافقين بايد بر كشور حكومت كنند. به قدرى مطالبى كه میگفتيد
ديكته شده منافقين بود كه من فايدهاى براى جواب به آنها نمیديدم. مثلًا در
همين دفاعيه شما از منافقين تعداد بسيار معدودى كه در جنگ مسلحانه عليه اسلام و انقلاب
محكوم به اعدام شده بودند را منافقين از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و میينيد
كه چه خدمت ارزندهاى به استكبار كردهايد.
در مسئله مهدى هاشمىِ قاتل، شما او را از همه متدينين متدينتر مىدانستيد و با اينكه برايتان ثابت شده بود كه او قاتل است مرتب پيغام مىداديد كه او را نكشيد. از قضاياى مثلِ قضيه مهدى هاشمى كه بسيار است و من حالِ بازگو كردن تمامى آنها را ندارم. شما از اين پس وكيل من نمىباشيد و به طلابى كه پول براى شما مىآورند بگوييد به قم منزل آقاى پسنديده و يا در تهران به جماران مراجعه كنند.
بحمداللَّه از اين پس شما مسئله مالى هم نداريد. اگر شما نظر من را شرعاً مقدم بر نظر خود مىدانيد- كه مسلماً منافقين صلاح نمىدانند و شما مشغول به نوشتن چيزهايى مىشويد كه آخرتتان را خرابتر مىكند - با دلى شكسته و سينهاى گداخته از آتش بىمهريها با اتكا به خداوند متعال به شما كه حاصل عمر من بوديد چند نصيحت مىكنم ديگر خود دانيد:
1. سعى كنيد افراد بيت خود را عوض كنيد تا سهم مبارك امام بر حلقوم منافقين و گروه مهدى هاشمى و ليبرالها نريزد
2. از آنجا كه ساده لوح هستيد و سريعاً تحريك مىشويد در هيچ كار سياسى دخالت نكنيد، شايد خدا از سر تقصيرات شما بگذرد
3. ديگر نه براى من نامه بنويسيد و نه اجازه دهيد منافقين هرچه اسرار مملكت است را به راديوهاى بيگانه دهند
4. نامهها و سخنرانيهاى منافقين كه به وسيله شما از رسانههاى گروهى به مردم مىرسيد؛ ضربات سنگينى بر اسلام و انقلاب زد و موجب خيانتى بزرگ به سربازان گمنام امام زمان - روحى له الفداء - و خونهاى پاك شهداى اسلام و انقلاب گرديد؛ براى اينكه در قعر جهنم نسوزيد خود اعتراف به اشتباه و گناه كنيد، شايد خدا كمكتان كند
واللَّه قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولى در آن وقت شما را ساده لوح مىدانستم كه مدير و مدبر نبوديد ولى شخصى بوديد تحصيلكرده كه مفيد براى حوزههاى علميه بوديد و اگر اينگونه كارهاتان را ادامه دهيد مسلماً تكليف ديگرى دارم و مىدانيد كه از تكليف خود سرپيچى نمىكنم. واللَّه قسم، من با نخست وزيرى بازرگان مخالف بودم ولى او را هم آدم خوبى مىدانستم. واللَّه قسم، من رأى به رياست جمهورى بنى صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذيرفتم
سخنى از سرِ درد و رنج و با دلى شكسته و پر از غم و اندوه با مردم عزيزمان دارم: من با خداى خود عهد كردم كه از بدى افرادى كه مكلف به اغماض آن نيستم هرگز چشم پوشى نكنم. من با خداى خود پيمان بستهام كه رضاى او را بر رضاى مردم و دوستان مقدم دارم؛ اگر تمام جهان عليه من قيام كنند دست از حق و حقيقت برنمىدارم من كار به تاريخ و آنچه اتفاق مىافتد ندارم؛ من تنها بايد به وظيفه شرعى خود عمل كنم.
من بعد از خدا با مردم خوب و شريف و نجيب پيمان بستهام كه واقعيات را در موقع مناسبش با آنها در ميان گذارم. تاريخ اسلام پر است از خيانت بزرگانش به اسلام؛ سعى كنند تحت تأثير دروغهاى ديكته شده كه اين روزها راديوهاى بيگانه آن را با شوق و شور و شعف پخش مىكنند نگردند. از خدا مىخواهم كه به پدر پير مردم عزيز ايران صبر و تحمل عطا فرمايد و او را بخشيده و از اين دنيا ببرد تا طعم تلخ خيانت دوستان را بيش از اين نچشد. ما همه راضى هستيم به رضايت او؛ از خود كه چيزى نداريم، هرچه هست اوست. والسلام [6]
يكشنبه 68/1/6 - روح اللَّه الموسوى الخمينى