البته به جز قیصر، گذر شخصیتهای مهم دیگری نیز به زندگی بهشتی افتاده است که او این حضور و هم نفسی را هم تاثیر گذار میداند و هم مغتنم. شهید فهمیده، شهید صارمی و سیدعلی موسوی گرمارودی دیگر افرادی هستند که گذرشان به زندگی این فرد افتاده و او به نسبت خاطرات روشن و گاه مبهمی از هر یک دارد.
**هم مدرسهای شهید فهمیده
بهشتی با شهید فهمیده در دوره دبستان حوالی سال 61 هم مدرسهای بوده است؛ در مدرسهای به نام حافظ. او در این باره میگوید: «او را از دور دیدهام و چیزی از رفتارش به خاطر ندارم. آن موقع آنها در قم زندگی میکردند و یک سال پیش از شهادت شهید فهمیده، به کرج رفتند.» بهشتی چیزی از اخلاق و رفتار فهمیده به خاطر ندارد. چون معتقد است دانش آموزان چندان در آن سن و سال، خصوصیات شخصیتان را نشان نمیدهند اما همین حضور و بودن در کنار این شهید برایش خاطرهای است و تصویری به یاد ماندنی برایش به یادگار مانده است.
**ما همسایه آقای شاعر مشهور تلویزیون بودیم
معاون امروز شهردار قم با یک شخصیت دیگر هم همسایه بوده است. سیدعلی موسوی گرمارودی، روزگاری یعنی در اوایل دهه 60 در قم ساکن بوده، جایی در خیابان آذر و محله پمپ بنزین. بهشتی به یاد دارد که آن روزها تصویر گرمارودی را زیاد در تلویزیون میدیده و او و بچههای محلهشان کلی ذوق زده بودند که شخصی که این قدر در تلویزیون ظاهر میشود، هر روز از کوچهشان میگذرد. بچههای محله پمپ بنزین به خاطر این ذوق زدگی و همسایگی با گرمارودی سر راهش و مقابلش میدویدند و سلامی میکردند و او نیز تفقدی میکرد از این بچهها. معاون شهردار قم از گرمارودی هم همینها را به خاطر دارد.
**من روزی شخص مهمی میشوم
شهید محمد صارمی هم که این روزها سالگرد شهادتش هم زمان است با روز خبرنگار، دوستی قدیمیتری با بهشتی داشته است. آشنایی آنها به دانشگاه و هم اتاقی بودن باز می گردد و این ارتباط تا زمانی که این خبرنگار خبرگزاری جمهوری در مزار شریف به شهادت میرسد، ادامه پیدا میکند. بهشتی خیلی خوب به یاد دارد که صارمی همیشه به شوخی به او میگفته روزی شخص مهمی خواهد شد و این چنین نیز شد.
**آن هم اتاقی چهارم/ حتی اسمش را هم نشنیده بودم
اما بخش اصلی سخنان ما با بهشتی درباره خاطرات دوران دانشجویی و هم اتاقی بودن با قیصر امینپور بود. او وقتی در سال 66 و 67 وارد دانشگاه میشود با مرتضی دارابینیا و رسول فدایی هم اتاقی میشود و آنها او را به اتاقی میبرند و به او میگویند شخص دیگری هم با آنها هم اتاق است و این شخص کسی جز قیصر امینپور شاعر پرآوازه روزگار ما نبود. امینپور در آن روزها شاعری اسم و رسم دار بود. هم کتاب داشت و هم شعرهای فوق العاده. دانشجویان و اهل شعر و ادب و خیلیهای دیگر او را میشناختند اما بهشتی حتی پیش از آن حتی اسم قیصر را نشنیده بود. او در نخستین مواجه با قیصر او را تقریبا 10 سال بزرگتر از خود مییابد. امینپور دانشجوی دوره فوق لیسانس ادبیات دانشگاه تهران بود و بهشتی جغرافیا میخواند. اما هر دو ساکن کوی دانشگاه بودند.
**اتاق 117 ساختمان 23 کوی دانشگاه
از آنجایی که قیصر را خیلیها میشناختند اتاق شماره 117 ساختمان 23 کوی دانشگاه تهران پاتوقی میشود برای رفت و آمد دوستان و شاعران و پلکیدن دانشجویان ادبیات. قیصر با اینکه خودش در آن زمان دانشجو بود، اما به درخواست مسئولان دانشگاه تهران برای دانشجویان ادبیات مقطع لیسانس دانشگاه تهران دروس تخصصی ادبیات را درس میداد و این اعتبار و اهمیت اشعار او و اعتماد مسئولان دانشگاه را به او میرساند.
بهشتی به یاد دارد که قیصر همیشه طبق عادت همیشگیاش گوشهای از اتاق مینشست، به دیوار تکیه میداد پاهایش را جمع و زانوهایش را به بغل میگرفت و مطلب مینوشت.
** متواضع بود
آن دانشجوی تازه وارد توصیههای کلی قیصر را نیز به یاد دارد که در روزها و ماههای ورودش به دانشگاه به او کمک کرد که چه طور با یک محیط جدید و محیط دانشگاه کنار بیاید. البته این توصیههای قیصر به گونهای به این دانشجوی تازه وارد منتقل نمیشد که او حس کند یک بزرگتر او را نصیحت میکند یا ارتباط آنها یک ارتباط از بالا به پایین است. بلکه به گفته بهشتی ارتباط قیصر با او و همه هم اتاقها و همه هم دانشگاهیها بسیار متواضعانه و دوستانه بود.
درباره ویژگیهای اخلاقی امین پور هم با بهشتی صحبت کردیم. اولین چیزی که به ذهنش آمد همان تواضعی است که همه کسانی که به نوعی با او حشر و نشر داشتهاند به آن اذعان دارند. او همچنین به ما گفت با وجود اینکه آن زمان بسیاری از مسئولان کشور او را میشناختند، با اینکه او در دانشگاه تدریس میکرد، با اینکه شاعر مهمی بود و همه احترامش را نگه میداشتند، در تقسیم کارهای اتاق تفاوتی بین خودش و دیگران قائل نبود. او به همان میزان در کارهای اتاق مشارکت میکرد که دیگران و این شامل نظافت و پختن غذا و دیگر کارهای معمول میشد.
**قیصر چه طور هم اتاقی بقیه میشد؟
از طرف دیگر آن روزهای دانشگاه تهران، روال خاصی برای دادن اتاق و تخصیص خوابگاه داشت. دانشجویان باید فرمهایی را پر میکردند و امتیاز بندی میشد و در نهایت هم معلوم که چه کسانی با هم، هم اتاق هستند. اما در مورد قیصر این قضیه فرق میکرد. از آنجا که خیلیها دوست داشتند او هماتاقشان باشد، خود دانشجویان به جای او فرم پر میکردند و در خواست اتاق میدادند و در نهایت به این شاعر میگفتند که او هم با آنها است و هم اتاق آنها و همین طور شد که یک سال قرعه به نام بهشتی و 3 هم اتاق دیگرش افتاد و با قیصر امین پور هم اتاق شدند.
**شعر سیدحسن حسینی بر در اتاق قیصر
بهشتی خاطرات را با دقت و وضوح کامل به خاطر ندارد اما یکی از روشنترین خاطرات او به ماه رمضان سال 67 برمیگردد که او و دیگر هم اتاقها برای مسابقه فوتسال دانشگاه رفته بودند و قیصر که تازه ازدواج کرده بود با همسرش به شمال رفته بود و طبعا اتاق شماره 117 ساختمان 23 کوی دانشگاه آن شب خالی بود.
آن موقع در دانشگاه تهران رسم بود که روی در هر اتاق، دانشجویان آن اتاق کاغذی میچسباندند و حتی بعضیها که سلیقه بیشتری داشتند جایی برای خودکار هم میگذاشتند تا اگر کسی آمد و با آنها کار داشت و آنها در اتاق نبودند، برایشان پیغام بگذارد و بدانند چه کسی آمده است.
آن شب وقتی بهشتی به اتاق بر میگردد، یادداشتی را روی در اتاق میبیند که سید حسن حسینی برای قیصر به جا گذاشته بود. او در یک تک بیت آمدنش را به قیصر خبر داده بود و در عین حال با او هم شوخی کرده بود.
بهشتی این یک بیت سید حسن را خیلی خوب به خاطر دارد:
سحر آمدم به کویت پی حال رفته بودی
به گمانم ای جنوبی به شمال رفته بودی
**دست خط دو شاعر مهم معاصر
وقتی قیصر از سفر بر میگردد، بهشتی کاغذ را به دستش میدهد و خبرش میکند از حضور سید حسن حسینی. قیصر کاغذ را می گیرد و در پاسخ چند بیت شعر با همان ردیف و قافیه میسراید و زیر همان کاغذ مینویسد. کاغذی که معاون فعلی شهردار قم تا همین سالهای اخیر به همراه داشته اما متاسفانه در جابه جاییهای متعدد آن را از دست داده و افسوس میخورد که هم دستخط این دو شاعر معاصر را از دست داده و هم شعر قیصر در خاطرش نمانده است...
**خیلی کم حرف بود
در ذهن بهشتی خاطراتی از همزمانی دوران هم اتاقی با قیصر و دوران دفاع مقدس باقی مانده است، از او درباره موضعگیریهای قیصر درباره انقلاب و جنگ تحمیلی و عشقی که به امام خمینی(ره) پرسیدیم. بهشتی گفت: قیصر خیلی ساکت و کم حرف بود تا زمانی که بحثی در نمیگرفت و ضرورتی نمیدید وارد بحث نمیشد اما وقتی هم که وارد میشد خیلی خوب بحث میکرد و استدلال می آورد و منطقی بود. من جزئیات را به یاد ندارم اما آنچه که در مجموع در ذهنم مانده این بود که امام خمینی را خیلی دوست داشت و شخصی ارزشی و علاقه مند به انقلاب اسلامی بود.
معاون امروز شهردار قم افسوس میخورد که تنها یک سال هم اتاقی قیصر بوده و در همان یک سال هم چندان در سمت و سوی شعر و ادبیات قدم برنمیداشته تا از وجود چنین شاعری بهره ببرد و خیلیها که این ماجرا را میفهمند غبطهها به حال او میخورند که چه فرصتی داشته و چه غنیمتی...
**نمایشگاه کتاب و یاد باد آن روزگاران یاد باد
بعد از سالهای دانشگاه و پایان یافت ارتباط دانشجویی با قیصر، نمایشگاه کتاب برای این دانشجوی جغرافیای آن روز مغتنمترین فرصت بود تا به دیدار یک دوست قدیمی برود. او را همیشه در غرفه انتشارات سروش مییافته و سلامی رد و بدل میشده و یاد باد آن روزگانی در یادها زنده میشده است. بهشتی تا سالی که قیصر زنده بود، نمایشگاه کتاب را مغتنمترین فرصت مییافته برای تازه کردن این دیدارها و قیصر مثل همیشه با تواضع همیشگیاش با وجود اینکه میان دوستداران و علاقه مندانش احاطه شده بود، جواب این سلام و ارادت و یاد باد را با محبت میداده است.
بهشتی مثل خیلیهای دیگر افسوس زود پرکشیدن قیصر را میخورد.