* این جلسه به مناسبت بزرگداشت خاطره مرحوم "آیت الله حاج شیخ روح الله دانایی قزوینی" از یاران نزدیک مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری در جریان مشروطیت، برپا شده و طبیعتاً در خلال بحث ها، به مسایل مربوط به نهضت مشروطه و نقش روحانیت در این نهضت هم خواهیم پرداخت، اما در ابتدا لازم به ذکر است که چون تا کنون آثار کافی و شایسته ای در مورد این بزرگوار منتشر نشده و اطلاعات موجود مربوط به ایشان محدود است، لذا به طور طبیعی برای شناخت هرچه بیشتر ایشان، باید از منابع آگاهی استفاده کنیم که به نحوی با ایشان قرابت داشته اند و از اطلاعات لازم به طور نسبی برخوردارند. درحال حاضر هم کسی که واجد این شرایط باشد، جناب عالی هستید که نوه ایشان می باشید و به قرار اطلاع، علاوه بر اینکه ضمن کتاب خاطرات خودتان در باره زنده یادان جلال و شمس آل احمد اشاراتی به مرحوم حاج شیخ روح الله قزوینی دانایی داشته اید، مشغول گردآوری اطلاعات بیشتری هم هستید تا کتاب خاصی را در باره ایشان تدوین کنید. بنابراین، خواهش می کنیم که ضمن معرفی اجمالی ایشان، به عنوان سوال اول بفرمایید که چرا به رغم تمام مجاهدت ها و سوابق باارزشی که آیت الله دانایی قزوینی داشته اند، نام ایشان تا به حال در محاق مانده است؟ به عبارت دیگر، با وجود اینکه بعد از انقلاب اسلامی، جریان مشروعه پژوهی رشد قابل توجهی داشته و توجه به آثار و آرای علمای معاصر و همفکران مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری بیشتر شده، چرا به این شخصیت توجه چندانی نشده است؟ البته با این امید که انشاءالله این مصاحبه، نقطه شروعی باشد برای جبران مافات و ورود نام ایشان به عرصه مطالعات مشروطه پژوهی.
دانایی: روحانیان ایران، همواره جزو طبقات ممتاز جامعه بوده اند و در طراحی و معماری ساختارهای اجتماعی و سیاسی کشور، نقش های مهمی را ایفا نموده اند. این نقش آفرینی ها، به ویژه در دوره هایی مثل دوره مشروطیت، بسیار چشمگیر بوده است. شاخص ترین چهره روحانی حاضر در میانه این میدان هم بدون تردید، مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری است که در باره حال و قال و افکار و اعمالشان، تا کنون تحقیقات زیادی انجام شده، اما در باره همفکران و همرزمان مرحوم حاج شیخ کار زیادی نشده و بسیاری از اطلاعات مربوط به این همراهان و همرزمان، یا کلاً نامکشوف و ناشناخته مانده یا محدود است به اشاراتی در حاشیه گزارش ها و زیرنویس کتاب ها. همین غفلت از جزییات باعث شده است که تحقیقات تاریخ معاصر ایران فاقد کارایی و اثربخشی لازم باشد. برای رفع این نقیصه هم چاره ای نیست جز کشف و رونمایی اطلاعات هر چند جزیی مربوط به همفکران و همراهان مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری، تا بدین ترتیب، بخش های بیشتری از پازل تاریخ معاصر ایران کامل شود و سرانجام، بتوانیم تاریخ معاصر معنادارتر و گویاتری داشته باشیم. یکی از همفکران و همراهان ایشان هم که موضوع بحث این جلسه می باشند، پدربزرگ بنده، یعنی مرحوم آیت الله حاج شیخ روح الله دانایی قزوینی است.
مرحوم حاج شیخ روح الله دانایی قزوینی در حدود سال 1250 شمسی به دنیا آمده و در روز چهارشنبه 30 اردیبهشت 1310 شمسی (مطابق با دوم محرم الحرام 1350 قمری) به طرز مشکوکی در قزوین درگذشته است. این روحانی متعبد، متعهد، غیور و مبارز، برخاسته از خانواده ای روحانی بود در روستایی به نام "ابراهیم آباد" واقع در منطقه تات نشین در بویین زهرای قزوین. به طوری که بزرگان از اعضای فامیل و همچنین مریدان نسبتاً معاصر ایشان نقل میکنند، مرحوم حاج شيخ روح الله قزويني دانايي تحصيل علوم دينی را از نوجوانی در قزوين آغاز کرده و پس از طی مراحل اولیه، به تهران و قم و بعد هم به کربلا و نجف رفته است تا به ادامه تحصیلات عالیه بپردازد. ایشان پس از پایان تحصیلات مزبور و کسب اجازات لازم، به ایران برگشته اند و ضمن قبول مسوولیت رسیدگی به امور ديني اهالی روستاهاي ابراهيم آباد و سگزآباد در منطقه بويين زهراي قزوين، وظیفه پیشنمازی در مساجد تهران، از جمله مسجد همت آباد و مسجدی واقع در چهارراه حاج محراب را هم به عهده می گیرند.
آیت الله حاج شیخ روح الله دانایی قزوینی
حاج شیخ روح الله قزوینی(دانایی) در همین دوره، با علماي روزگار خودش كه اكثراً همدرس بودند، به عنوان همفکران مشروعه خواه، در اطراف مرحوم حاج شيخ فضل الله نوري مجتمع مي شوند و با زعامت ايشان، به فعالیت های سياسي روي مي آورند. بعضي از این حضرات كه نامشان در اسناد و تواريخ آن دوره آمده، بدين شرح است: آقا سيد محمد كاظم يزدي (صاحب عروه)- حاج آقا محسن عراقي- حاج سيد احمد طباطبايي (برادر سيد محمد طباطبايي، پيشواي مشهور مشروطه)- آقا سيد محمدباقر دُرچه اي اصفهاني- حاج ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزي- ميرزا صادق آقا مجتهد تبريزي- حاج شيخ عبدالنبي نوري- آخوند ملا حبيب الله شريف كاشاني- حاجي ميرزا ابوتراب شهيدي قزويني- آقا شيخ محمدحسين آل كاشف الغطاء- شهيد حاج ميرزا عبدالكريم آقا (امام جمعه تبريز)- آقا سيد احمد رضوي (اديب پيشاوري)- حاج شيخ علي لنكراني (پدر حاج شيخ حسين لنكراني)- ميرزا محمد مجتهد قمي (ارباب)- آخـونـد مـلا محمدجواد صافي گلپايگاني (پدر مرجع معاصر، آيت الله لطف الله صافي گلپایگانی) و سرانجام، شهيد حاجي شيخ حسين جوقيني زنجاني.
*حال با توجه به اینکه 35 سال است که مرحوم حاج شیخ فضل الله یکی از شخصیت های مورد تبلیغ هستند، در باره علت ناشناخته ماندن مرحوم حاج شیخ روح الله صحبت بفرمایید. آیا بازماندگان و نزدیکان ایشان کوتاهی کرده اند، یا دستگاه های فرهنگی؟ به هرحال، کسی با این ویژگی ها، قطعاً باید در خور توجه و در کانون معرفی و تبلیغات قرار بگیرند.
دانایی: در پاسخ به این سوال، با احتیاط به چند عامل اشاره می کنم: اولاً، در فاصله سال 1310 که تاریخ فوت مرحوم حاج شیخ روح الله قزوینی است، تا سال 1357 که انقلاب اسلامی پیروز شد، یعنی حدود نیم قرنی که مصادف با دوره سلطنت رضاشاه و پسرش می شود، موضوعاتی مثل انقلاب مشروطه و مسایل جنبی آن، به عنوان موضوعات تاریخ گذشته تلقی می شدند و عموم مردم و تا حدودی هم اهل تحقیق، کمتر به این قبیل سوژه ها عنایت داشتند و به آنها می پرداختند. به علاوه، در همین دوره زمانی، تاریخ ایران شاهد برخوردهای خصمانه و سرکوبگرانه رژیم پهلوی نسبت به روحانیت و روحانیون بود و سیاست های فرهنگی اش- اعم از برنامه های علمی و تحقیقاتی یا پروژه های تبلیغاتی- به گونه ای تنظیم و اجرا می شد که کمتر بحثی از روحانیت و روحانیون و نقش آفرینی های سیاسی- اجتماعی آنان به میان بیاید و این گونه امور رویهمرفته، اگر هم ممنوعیت رسمی نداشتد، ولی رونق و مطلوبیتی هم نداشتند. بدیهی است که مجموعه این عوامل باعث می شدند که اعضای خانواده یا دیگر مطلعین از سرنوشت افرادی همچون مرحوم حاج شیخ روح الله، انگیزه ای برای ورود به اینگونه امور نداشته باشند، مگر در موارد خاص و به صورت جنبی. به عنوان مثال، یکی از محققین اهل قزوین به نام سید محمد علی گلریز، در جریان تدوین کتاب تحقیقی خودش به نام "مینودَر یا باب الجنه قزوین" که در سال 1337 توسط انتشارات دانشگاه تهران چاپ شده، اشاره ای دارد به مرحوم حاج شیخ روح الله قزوینی به عنوان "فقیهی باتقوا که مدت ها در مسجد واقعه در چهارراه حاج محراب تهران امامت جماعت داشته"، یا مرحوم جلال آل احمد در جریان تدوین کتاب "تات نشین های بلوک زهرا" در سال 1327 که یک تک نگاری در باره منطقه بویین زهرای قزوین است، ضمن شرح چند خاطره از مرحوم حاج شیخ روح الله قزوینی، می گوید: "ایشان مرد بسیار محترمی بود و نفوذ کلامی داشت و ... در شاهزاده حسین قزوین دفنش کردند و در یکی از سفرها که با پدرم از راه قزوین به همان نواحی می رفتیم، فاتحه ای هم سر قبرش خوانده ام...".
این کم توجهی های عمومی از یک طرف و فوت مطلعین و دست اندرکاران قضایا از طرف دیگر باعث شد که به تدریج اطلاعات دست اول و موثق مربوط به فعالیت های مرحوم حاج شیخ روح الله قزوینی و همین طور دیگر فعالان مشابه ایشان از بین برود. در سال های بعد از انقلاب هم که فرصت تازه ای به وجود آمد و اینگونه قضایا مورد توجه بعضی از محققین قرار گرفت، اطلاعات مشخص و تدوین شده آنقدر نبود که محققین معمولی بتوانند به راحتی به آنها دسترسی داشته باشند و روی آنها کار کنند.
اما جای خوشوقتی است که تحقیق در باره رویدادهای مشروطیت و ماجراهای مرتبط با فعالیت های مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری و همراهانش مورد توجه محققان محترم قرار گرفته و فعالیت در این زمینه ها شروع شده و به طوری که ملاحظه می شود، در ضمن اسناد و مدارک باقیمانده از دیگر فعالان آن دوره، از جمله در خلال نامه هایی که بین حضرات مبادله شده، اطلاعات جالب توجهی راجع به افرادی همچون مرحوم حاج شیخ روح الله قزوینی دانایی به دست می آید که می تواند به ترسیم خطوط چهره آنها کمک کند. به عنوان نمونه، مرحوم علی ابوالحسنی منذر در مقاله "تصویر یک اصلاح طلب" در باره مرحوم حاج سید محمد كاظم يزدي (صاحب عروه) به نامه ای از مرحوم سید اشاره کرده و نوشته اند:"نامه ای که مرحوم سید در ایام تحصن علمای تهران در صدر مشروطه در قم، به دو تن از علمای پایتخت، مرحوم حاج میرزا ابوتراب شهیدی و حاج شیخ روح الله قزوینی نوشته، به وضوح نشانگر اهتمام وی به اصلاح امور جامعه اسلامی و بیانگر متانت و احتیاط او در برخورد پخته و درست با قضایا و حوادث است." بنابراین، می توانیم امیدوار باشیم که با اهتمام محققان جوان در این زمینه که به برخی از آنها در کتاب "دوبرادر" اشاره کرده ام، به تدریج این نقطه ضعف یا خلأ در جریان تحقیقات تاریخی کشورمان از بین برود و کم کم از طریق اسنادی که در مورد سایر اشخاص وجود دارد و منتشر می شود، اطلاعات مربوط به مرحوم حاج شیخ روح الله دانایی قزوینی هم مکشوف شود.
*ظاهراً خود جناب عالی هم در تکاپوی تألیف کتابی در این مورد هستید. حالا که بحث به اینجا کشید، یک مقدار در این مورد توضیح بدهید. چقدر از کار را انجام داده اید؟
دانایی: همانطور که اشاره کردم، مقداری از اطلاعات جمع آوری شده در مورد ایشان را در کتاب "دو برادر" آورده ام. الباقی قضایا را هم دارم از طریق منابع و آرشیوهای مختلف و همین طور از طریق شخصیت هایی که احتمال می دهم اطلاعاتی در مورد ایشان داشته باشند، جمع آوری می کنم و امیدوارم که بتوانم مجموعه اطلاعات مزبور را به صورت یک کتاب مستقل تدوین کنم.
* لطفاً به برخی از اینگونه اطلاعات هم اشاره ای بفرمایید.
دانایی: به طورکلی، فعالیت ها و خدمات ایشان را می توان به دو دسته تقسیم کرد: یک دسته فعالیتهای سیاسی و دسته دیگر فعالیتها و خدمات اجتماعی. فعالیتهای سیاسی ایشان به طور مشخص در دو دوره زمانی خیلی بارز و قوی بوده است. دوره اول مربوط به ماجراهای مشروطیت و در معیت مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری و همراه با رجالی بوده است که نام بعضی از آنها قبلاً ذکر شد. از آن دوره و این قبیل فعالیت ها، اسناد و مدارکی هم باقی مانده، از جمله چند میثاق نامه و تعهدنامه است که نشان دهنده فعالیتهای دستجمعی روحانیون تهران و شهرستانهاست.
* آیا سندی وجود دارد که نقطه آغاز تلاقی و ارتباط ایشان با شیخ فضل الله را نشان بدهد؟ و اینکه چطور این دو شخصیت با هم آشنا شدند؟
دانایی: سند خاصی در این زمینه در دست نیست و تصور می کنم که اصولاً مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری از چنان جایگاه علمی و اجتماعی و شهرتی برخوردار بودند که همه، مخصوصاً روحانیون، ناگزیر ایشان را می شناختند. توجه دارید که تقریباً همزمان با شروع نهضت مشروطه در ایران، همه روحانیون دنیای تشیع- اعم از آنهایی که در ایران زندگی می کردند و یا در نجف و مدینه- نسبت به این قضیه حساس شدند و به میدان آمدند. طیف خیلی گسترده و متنوعی را هم تشکیل می دادند، یعنی بخش کوچکی از آنها، جریان مشروطه خواهی را مطلقاً نفی میکردند، عده کمی هم مطلقاً حمایت میکردند، ولی عمدتاً مناسباتشان با نهضت مشروطه نسبی بود، یعنی نسبت به بعضی از رویکردهای مشروطه طلبها موافق و نسبت به بعضی دیگر مخالف بودند و شاخص ترین رویکرد روحانیت در مقابل مشروطه هم همان جریان "مشروعه خواهی" به زعامت و رهبری حاج شیخ فضل الله نوری است که هدفش، مشروعیت بخشیدن به مشروطیت بود و طبیعتاً آن بخش از روحانیت که تمایل به این دیدگاه داشتند و عده شان هم زیاد بود، خواهی نخواهی به دور ایشان جمع می شدند، چون ایشان در موضع مرجعیت بودند و از لحاظ سنی هم پیشکسوت حساب میشدند. مرحوم حاج شیخ روح الله دانایی هم در همین گروه اخیر قرار می گیرند.
حاج شیخ حسن دانایی قزوینی
* لطفاً به ادامه شرح فعالیت های سیاسی مرحوم حاج شیخ روح الله بپردازید.
دانایی: بلی، این بخش از فعالیتهای سیاسی مرحوم حاج شیخ روح الله قزوینی ادامه پیدا میکند تا زمان محاکمه و اعدام حاج شیخ فضل الله نوری و بعد هم سرکوب شدید همراهان و پیروان ایشان و شروع دوره زندگی مخفی. مرحوم حاج شیخ روح الله در این دوره مجدداً به عراق می روند و مدتی در نجف اقامت می کنند. روایت شده است که در آن دوره که عراق قلمرو دولت انگلیس بود و به طورخاص فعالیت های حوزه های علمیه را زیر نظر داشتند، یک روز یک افسر عراقی سوار بر اسب به درب منزل مرحوم حاج شیخ روح الله می آید به قصد دیدار ایشان. خدمتکار به ایشان خبر می دهد و ایشان شخصاً به دم درب می آیند، ولی افسر عراقی را نمی شناسند. آن افسر از اسب پیاده می شود و به حاج آقا می گوید: خواهی نخواهی باید به ما اجازه بدهید تا وارد بشویم! ایشان هم ناچار آنها را به اتاق مهمانخانه راهنمایی می کنند و می پرسند: چه فرمایشی دارید؟ افسر عراقی می گوید: آیا مرا نمی شناسید؟ میگویند: صدایتان آشناست، ولی چهره تان را بجا نمی آورم. افسر میگوید: من در فلان سال مأمور نفوذی انگلیس در حوزه علمیه قم بودم و مدتی را هم در فیضیه با شما هم حجره بودم. بعد از اینکه مأموریتم در ایران تمام شد، به عراق آمده ام و کارم را دنبال می کنم. حالا هم آمده ام تا به پاس نان و نمکی که با هم خورده ایم، به شما اطلاع بدهم که انگلیسی ها شما را شناسایی کرده اند و به زودی به سراغتان خواهند آمد. بنابراین، به فکر نجات خودتان باشید و مرا هم نادیده بگیرید. ایشان هم بلافاصله بساطشان را جمع می کنند و به ایران میآیند. نقل است وقتی که ایشان عازم ایران می شوند، علمای شیعه در عراق به دوستانشان در ایران تلگراف می زنند که آفتاب ایران، به ایران برگشت.
* جناب دانایی، لطفاً بحث را اینجا نگه دارید. علاوه بر جنبه های مبارزاتی ایشان که به آن اشاره کردید، چون بحث به نجف رسید، اگر مایل باشید، مقداری در مورد جایگاه علمی ایشان برایمان توضیحاتی بفرمایید.
دانایی: هنوز در این مورد اطلاعات موثقی را بدست نیاورده ام، ولی امیدوارم بتوانم از طریق روحانیون باقی مانده در خانواده که سن و سالشان بیشتر از من است، در این زمینه اطلاعاتی را بدست بیاورم، ولی به نظر می رسد کسی که 14 سال در نجف مشغول تحصیل بوده باشد، مسلماً به درجات بالایی رسیده است. به علاوه، خبرهای متواتری هست مبنی بر این که هر وقت ایشان بعد از مراجعت از نجف و در دوره دوم فعالیتهایشان به قم میرفتند، مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حائری(موسس حوزه علمیه قم) به دیدن ایشان می آمدند و این امر نشانه مکانت علمی و اجتماعی حاج شیخ روح الله دانایی قزوینی است.
*خوب، برگردیم به مابقی جریان و حضور مجدد حاج شیخ روح الله در ایران و ادامه فعالیت های ایشان که همزمان با حکومت پهلوی اول است.
دانایی: در این دوره، یکی از کار های جدی ایشان، تلاش برای متشکل کردن علما و تجمیع نیروهای پراکنده آنهاست. محور این سلسله از تلاش ها هم این بود که گرچه روحانیت در بحث مشروطیت، دچار تشتت و اختلاف آراء بود و ناگزیر هر کدام از دیدگاه خودشان به قضیه نگاه میکردند و به خودشان حق می دادند که نفیاً یا اثباتاً موضعگیری های انفرادی داشته باشند، ولی اکنون آن دوره به پایان رسیده و روحانیون می توانند فارغ از سلایق سیاسی متفاوت، دوباره به موضع واحد برگردند و مخصوصاً در زمینه برخورد با اعمال و رفتارهای ضد دینی و خلاف شرع دولت جدید، وارد عمل شوند. بارزترین رفتار ضد دینی رضاشاه در آن دوره هم همان قضیه کشف حجاب بود که طبیعتاً هیچیک از روحانیون نمی توانستند در برابرش حتی بی تفاوت باشند، چه رسد به موافق. بنابراین، ایشان سعی کرد تا از این فرصت مساعد برای اتحاد روحانیون استفاده کند، به نحوی که در این زمینه یک فتوای عمومی و حکم جهاد دستجمعی علیه رضاشاه صادر شود. برای انجام این منظور هم دو سه سفر به قم رفتند. یکی از مریدانی که در یکی از این سفرها همراه ایشان بوده، نقل می کند که در شب اول ورود به قم، بعد از نماز مغرب و عشاء و در حالی که دستجمعی مشغول صرف شام بودیم، یکی از همراهان خطاب به مرحوم حاج شیخ روح الله گفت: حاج آقا، اگر صلاح میدانید، فردا به دیدن حاج شیخ عبدالکریم حائری برویم، چون ایشان مرجع بزرگی هستند و باعث افتخار ماست که ایشان را زیارت کنیم. حاج شیخ روح الله اعتنایی به این پیشنهاد نمیکنند و جوابی هم نمی دهند. اما همراهان ایشان فردا صبح خبردار می شوند که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری دارند همراه با اصحابشان به دیدن حاج شیخ روح الله می آیند. راوی می گفت: تازه آنوقت بود که موضوع را فهمیدیم و متوجه سلسله مراتب موجود بین حضرات شدیم.
محمد حسین دانایی
* اقدامات ایشان در این سفرها به چه نتایجی منجر شد؟
دانایی: قراین حکایت از آن دارند که در آن سال ها، روحانیت تضعیف شده در اثر اختلافات درونی و رقابت های مربوط به دوره مشروطیت، در برابر سلطه سرکوبگرانه دستگاه های حکومتی رضاشاه مرعوب و منزوی شده بود و توان و اراده لازم برای اقدامات جسورانه نداشت و در نتیجه، تلاش های وسیع حاج شیخ روح الله دانایی برای اتحاد و تجهیز روحانیان علیه رضاشاه به جایی نرسید و اکثریت روحانیان به دلایل و بهانه های مختلف، از همراهی با ایشان خودداری ورزیدند تا جایی که ایشان در پایان یکی از این جلسات نومیدکننده در قم، استکان چای خودشان را به طرف یکی از حضار که در آن زمان جنبه زعامت هم داشت، پرتاب می کند و با پرخاش می گوید: شماها که حاضر نیستید برای دفاع از اسلام قیام کنید و خونتان در راه اسلام ریخته شود، پس این خون کثیفتان به چه دردی می خورد! بعد با صدای بلند نومیدی خودشان از همراهی علمای قم و تهران را اعلام می کنند و می گویند به قزوین می روند تا حرکت اعتراضی خودشان را در آنجا سازماندهی و پیگیری کنند. چون پس از این واقعه و پس از اعلام تصمیم برای حرکت به قزوین برای پیگیری مبارزات، احتمال دستگیری ایشان توسط مأموران خفیه رضاشاه وجود داشت، لذا چند روزی را به صورت مخفیانه در تهران در منزل مرحوم حاج سید احمد طالقانی (پدر زنده یاد جلال آل احمد) سپری می کنند و پس از فراهم شدن مقدمات، با لباس مبدّل و با ظاهری شبیه چوپان ها، راهی قزوین می شوند. در پایان همین سفر است که به طرز مشکوکی از دنیا می روند. برخی از مطلعین معتقدند که ایشان به وسیله نیروهای نظمیه یا امنیه شناسایی شده اند و به قتل رسیده اند. به همین علت، در برخی از اسناد منتشره در باره ایشان، از عنوان "شهید" استفاده شده است.
*علایمی از ضرب و جرح و خفگی در بدنشان وجود نداشت؟
دانایی: به قراری که مرحوم ابوی که پسر بزرگ ایشان بودند، تعریف می کردند، جنازه ایشان را بدون اطلاع و حضور خانواده در ایوان حرم حضرت شاهزاده حسین قزوین(ع) دفن میکنند. لذا فرصت و امکانی برای اینگونه کنجکاوی ها نبوده است. اما روایت دیگری هم در باره چگونگی فوت ایشان وجود دارد، حاکی از این که ایشان در قزوین به بیماری گلودرد مبتلا می شوند و برایشان پزشک می آورند. آن پزشک، مأمور دولت بوده و حاج شیخ روح الله را شناسایی می کند و داروهایی را به ایشان می دهد که منجر به مرگ ایشان می شود. به هرحال، این هم یکی از مرگ های مشکوکی است که در تاریخ معاصر نمونه هایش فراوان است.
خاطرم هست که در یکی از سفرهایی که در معیت مرحوم ابوی به قزوین می رفتیم، نزدیک ظهر به قزوین رسیدیم و پدرم گفت: برای نماز ظهر به حرم شاهزاده حسین برویم. ایشان بعد از نماز مرا به ایوان اصلی حرم شاهزاده حسین بردند و سنگ قبری را که روی دیوار نصب شده بود، نشانم دادند و گفتند: اینجا قبر پدر بزرگتان است، برایش فاتحه بخوانیم ...
*سنگ قبر هنوز هم هست؟
دانایی: خیر، گویا در جریان بازسازی و تعمیرات حرم از بین رفته است.
*علامتی هم نیست؟
دانایی: خیر، نشانه ظاهری نیست، ولی حتماً اطلاعات لازم در دفاتر و مدارک تاریخی مربوطه وجود دارد. به همین علت، چندی پیش در صدد برآمدم تا برای تکمیل کار تحقیقاتی خودم، اطلاعاتی را در این زمینه جمع آوری کنم و متوجه شدم که تولیت و مدیریت آنجا به عهده اداره اوقاف استان قزوین سپرده شده است. بنابراین، نامه ای به مدیر کل محترم اوقاف استان نوشتم و هدفم را توضیح دادم و خواهش کردم که اطلاعات مربوط به این قضیه را یا خودشان استخراج کنند و در ازای دریافت هزینه، در اختیارم بگذارند یا اجازه بدهند که خودم به اسناد و مدارک 80 سال پیش دسترسی داشته باشم و اطلاعات مورد نیاز را استخراج کنیم. از یکی از اقوام هم خواستم تا ضمن پارتی بازی! از طریق دفتر جناب آقای باریک بین، قضیه را در محل پیگیری کند. تا کنون که خبری نشده و به قرار مسموع، حضرات تصمیم دارند برای خلاص کردن خودشان از شرّ بنده، موضوع را به حوزه علیمه قزوین پاس بدهند!
* حالا در مورد اجتماعیات ایشان هم یک مقداری توضیح بدهید؟
دانایی: فعالیت های اجتماعی مرحوم حاج شیخ روح الله قزوینی هم نسبتاً زیاد و جالب توجه است. ایشان به طورکلی، در سه حوزه جغرافیایی بویین زهرا، قم و تهران فعال بودند و در زمینه وظایف ارشادی و حل و فصل امور دینی مردم فعالیت می کردند. ایشان علاوه بر ارتباطات گسترده با علمای تهران و شهرستان ها، بین عامه مردم هم جایگاه مقبول و معتبری داشتند تا جایی که مردم تا سال ها پس از فوت ایشان، در روابط روزمره و برای اثبات صحبت های خودشان، به روح حاج شیخ روح الله قسم می خوردند.
یکی از خدمات اجتماعی چشمگیر ایشان مربوط به زمان قحطی بزرگ در اواخر قرن 13 هجری شمسی است که بسیاری از مردم از گرسنگی مردند و بعضی ها معتقدند که بزرگترین فاجعه انسانی بعد از حمله مغول به ایران بوده است. تأسف بارتر از خود خشکسالی و قحطی، این است که در آن زمان، هیچ کس به فکر مردم بیچاره نبود و حتی شاه مملکت هم مشغول سوءاستفاده از فرصت بود و دست به احتکار مواد غذایی و تبهکاری هایی از این دست زده بود. در آن وانفسا، تنها ملجأ و نقطه امیدی که مردم داشتند، همین مساجد و بیوت علما بودند. به طوری که شهود متعددی ذکر کرده اند، در آن سال ها، در منزل ایشان غذا می پختند و بین مردم توزیع می کردند.
*برخورداری مالی ایشان چقدر بوده است؟
دانایی: به نظر میآید که قابل توجه بوده، کما اینکه خانه بزرگی داشتند که در حد یک قلعه بوده و زن و بچه های کسانی که در اثر مبارزات مشروطه طلبی و مشروعه خواهی دچار آسیب می شدند و از دنیا می رفتند، به آنجا پناه می بردند و در نقاط مختلف این قلعه بیتوته می کردند و ایشان هم عهده دار مخارجشان می شدند. همین طور شنیده ام که اهالی 300 پارچه آبادی در آن نواحی مرید ایشان بوده اند و وقتی که محصول سالانه شان را بر می داشتند، عیناً با شتر و قاطر به منزل ایشان منتقل می کردند تا ایشان اول محاسبات مربوط به وجوه شرعی آنها را انجام بدهند و بعد بقیه را برای فروش یا مصرف در اختیار خود مالکان بگذارند.
* این عملکرد نشانه اعتماد و اعتقاد مردم به روحانیت است.
دانایی: بله هم اعتماد و اعتقاد بود، هم اوتوریته. حاج شیخ روح الله آدم مقتدری بود و کاری را که بر عهده اش گذاشته می شد، مخلصانه و مؤمنانه و به هر قیمتی که بود، انجام می داد و در حوزه اقتدارش، اجازه خودسری یا عمل خلاف شرع به کسی نمی داد. از مجموعه خاطرات و اظهار نظر هاي مربوط به ایشان چنين بر مي آيد كه روحاني شجاع و مبارزي بوده و در راه اهداف ديني اش، دست به كارهاي جسورانه اي مي زده است. ایشان در باره نقش و وظیفه روحانیون در برابر دولت های جائر هم عقاید خیلی تندی داشته و معتقد بوده است که تقلیل احکام فقهی و اسلامی به بحث حلال و حرام و نجسی و پاکی، خیانت به اسلام است، چون اسلام یک الگوی مدیریتی کامل است و باید حاکم و حکم گزار اصلی در جامعه باشد و روحانیت هم باید به نمایندگی از اسلام، یقه حکومت های غیرمشروع را بگیرد. این، همان نگاه مسوولانه ای است که روحانیانی مثل حاج شیخ فضل الله نوری به آن قایل بودند، یعنی تسلیم مطلق بودن در برابر اسلام و احکام آن و دوری گزیدن از هرگونه مصلحت اندیشی و عافیت طلبی شخصی.
همانطور که عرض کردم، سوابق و خاطرات منقول از ایشان نشان می دهند که ایشان هم مورد اعتماد و وثوق مردم بوده و هم دارای نفوذ کلمه و قدرت اقناع. مثلاً در ماجرای قحطی و کمک به گرسنگان، یک خانمی به اسم سکینه سلطان از خادمین ایشان بوده است. زن تنومندی که حدود دو متر قدش بوده و حتی لات ها و چاقوکشها هم از او حساب می بردند. در آن زمان، منزل حاج آقا در تهران در خیابان شیخ هادی بوده و این خانم، مسوول انتظامات بوده، یعنی در ساعت تقسیم غذا، جلوی در می ایستاده و اجازه نمی داده کسی یک لقمه بیشتر از حق خودش بردارد. همچنین نقل است که در منزل ایشان در منطقه بویین زهرای قزوین، یک کندوی مخصوص نگهداری گندم وجود داشت که هر چه از موجودی آن برمی داشتند و به صورت گندم برشته بین گرسنگان توزیع می کردند، موجودی اش تمام نمی شد. تا اینکه روزی عروس ایشان که مادر من باشد، میگوید: حاج آقا، هنوز گندم این کندو تمام نشده! نقل است که تا این جمله گفته می شود، ایشان به علامت تأسف روی دست خودش می زند و می گوید: کاش این جمله را نمی گفتی، چون با گفتن این جمله، برکت از این کندو رفت! ببینید چقدر قشنگ است. حتی اگر قصه هم باشد، قصه زیبا و هوشمندانه ای است، یعنی هرکس که به این خانه می آمده و غذایی می گرفته، در واقع، مهمان خدا حساب می شده و زیر بار منت هیچ کس نبوده است.
از جمله ویژگی های شخصیتی جالب توجه ایشان، این است که ایشان با همه شدت تعبد و تقیدشان نسبت به احکام دینی، نه تنها متحجر و مرتجع نبوده اند، بلکه نسبت به زمان خودشان پیشرو هم بوده اند، مثلاً هر دو دختر ایشان که عمه های من می شوند، از خانم های باسواد خانواده بوده اند و یکی از آنها که زوجه یکی از ائمه جماعت تهران بوده، با همسرش حتی وارد بحث های فقهی می شده است. البته شاید این قضیه را بتوان از الزامات زمانه و از پیامدهای ورود به عصر مشروطه دانست، ولی اگر چنین هم بوده باشد، باز حداقل این واقعیت را نشان می دهد که ایشان آدم روشنفکر و موقع شناسی بوده است.
* قاعدتاً فضای اجتماعی حتی بین روحانیون چنین چیزی را نمی طلبیده و این رفتار، ناشی از هوش و دانایی به معنای واقعی کلمه ایشان بوده است.
دانایی: البته مشابه این تجربه را در مورد فرزند مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری هم می بینیم.
* مرحوم حاج شیخ فضل الله در خانواده شما جای پا و سابقه دیرینه ای دارد، کمااینکه زنده یاد جلال آل احمد هم در کتاب غربزدگی از ایشان دفاع و اعاده حیثیت جانانه ای کرده است. خیلی از منتقدان جلال بعداً ادعا کردند که دفاع آل احمد از حاج شیخ فضل الله، یک دفاع عالمانه و محققانه نبوده و مثلاً اگر آل احمد در زمینه تاریخ مشروطیت سواد فریدون آدمیت را داشت، پشت سر حاج شیخ فضل الله سینه نمی زد، یا از او اعاده حیثیت نمی کرد. ما قطعاً می دانیم که هر کدام از این دو نفر، یعنی حاج شیخ فضل الله و جلال آل احمد، هویت خودشان را دارند و جلال هم تنها جنبه هایی از شخصیت حاج شیخ فضل الله را بیان کرده، اما صحبت اینجاست که دانسته های جلال راجع به حاج شیخ فضل الله و همین طور، قضاوت جلال نسبت به ایشان، تا چه حد برگرفته از اسناد و مدارک و کتب تاریخی بوده و تا چه حد از منابع دیگر، از جمله از طریق ارتباطات خانوادگی، مخصوصاً از طریق حاج شیخ روح الله دانایی که هم یار و همرزم مرحوم حاج شیخ فضل الله بوده و هم دوست و مصاحب پدر جلال آل احمد، یا حتی از طریق پدر شما که داماد خانواده آل احمد بوده است؟ اینطوری صورت قضیه فرق می کند. اگر اطلاعات خانوادگی وجود داشته باشد، آنوقت معلوم می شود که قضاوت جلال راجع به حاج شیخ فضل الله، از آبشخورهایی متفاوت از آنچه تاریخ نویسان دارند، سرچشمه می گرفته و اعتبارش را خیلی بالاتر می برد. به عبارت دیگر، اطلاعات خانوادگی، بینشی به آدم می دهد که انسان می تواند بر اساس آن بینش، خلاف مشهودات یا مشهورات تاریخی صحبت کند. من می خواهم بدانم که اطلاعات و برداشت هایی که از طریق خانواده به جلال آل احمد منتقل شده، چقدر در شکل گیری طرز فکر او در مورد مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری نقش و تأثیر داشته است؟
دانایی: قطعاً وجود ارتباطات مستقیم بین خانواده جلال آل احمد و خود جلال آل احمد با خانواده و بازماندگان حاج شیخ روح الله دانایی قزوینی عامل تأثیرگذاری بوده و موجب شده است که اطلاعاتی فراتر از اطلاعات رایج مندرج در اسناد و مدارک عمومی در اختیار مرحوم جلال آل احمد قرار بگیرد و در نتیجه، او توانسته است براساس اطلاعات یا حتی خرده اطلاعات شبه احساسات، به تحلیل متفاوتی از سایر روشنفکران برسد. من میتوانم در باره این جریان انتقال اطلاعات، به طور خاص به مباحثات متعدد و طولانی پدرم، یعنی مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ حسن دانایی قزوینی با دایی ام، زنده یاد جلال آل احمد اشاره کنم که یکی از محورها و موضوعات مشترکش، همین نقش حاج شیخ فضل الله و البته دیگر علمای معاصر ایشان در عرصه سیاسی کشور بود. جلال همواره یک موضع انتقادی نسبت به روحانیت محافظه کار زمان محمدرضا شاه داشت و معتقد بود که روحانیت خیلی مرعوب است و در لاک محافظه کاری فرورفته و نتوانسته خودش را آماده میدان مبارزه سیاسی و اجتماعی کند و در نتیجه، قدرت عمل اجتماعی خودش را از دست داده است، در حالی که الگوهای متفاوت و کارآمدتری همچون حاج شیخ فضل الله نوری در اختیارش بوده و می توانسته از آن الگو تبعیت کند. ایشان کراراً تاکید میکردند که روحانی، وقتی روحانی واقعی است که مثل حاج شیخ فضل الله باشد، یعنی مثل او آگاه باشد به مسایل زمان، پیش بینی کند، حساس باشد و عمل کند، نه فقط فکر منبر و مسجد و چهارتا مرید. همانطور که شما هم اشاره ای کردید، درست است که جلال آل احمد، حاج شیخ فضل الله را واجد همه صفات روشنفکری متعارف و کلاسیک نمی دانست، اما برخی از ویژگی های یک روشنفکر را در حاج شیخ فضل الله سراغ کرده بود و تجلیلش از حاج شیخ فضل الله هم معطوف به همین نکات و ویژگی های خاص بود. او معتقد بود که روحانیت عرفی آن روز در ایران، آگاه به مسایل زمانه نیست، مثلاً نمی داند که الآن در اتحاد جماهیر شوروی چه اتفاقاتی دارد می افتد، نمی داند که اوضاع اقتصادی و اجتماعی چین و هند و امریکا چطور است و مناسبات بین المللی چه تأثیری در منطقه خاورمیانه و ایران خواهد داشت.
شاخص دیگر روشنفکری از نظر آل احمد، قدرت پیش بینی بود. او قایل بر این بود که حاج شیخ فضل الله اولین کس یا حداقل جزو اولین کسانی بوده که متوجه احتمال وجود یک توطئه شده و به این موضوع فکر کرده است که شاید این بسته ای که به اسم مشروطیت، به اسم دموکراسی و مردم سالاری دارد به واسطه منورالفکرها وارد ایران می شود، مثل اسب تروا باشد، یعنی ممکن است به قول امروزی ها، ویروس هایی در آن کار گذاشته شده باشد و تمام سیستم ما را ویروسی کند. بنابراین، تذکر می دهد که از سرِ احتیاط، این بسته را قبل از مصرف، اسکن کنید. پیشنهاد شورای فقها هم در واقع، نقش یک آنتی ویروس را در مقابل "مشروطه لندنی" بازی می کرده است. مرحوم آل احمد معتقد بود که حاج شیخ فضل الله این هشیاری و ذکاوت را که لازمه روشنفکری است، داشت و می خواست تا حد امکان، جلوی مخاطرات بالقوه را بگیرد، آنهم از طریق بومی سازی جریان دموکراسی و مشروعیت بخشیدن به آن. جلال در بحث هایی هم که با روحانیون داشت، روی این نکته انگشت می گذاشت و انتظارش این بود که دیگران هم مثل حاج شیخ فضل الله باشند. برای همین، وقتی که با امام خمینی (ره) و افکار ایشان آشنا شد، احساس کرد که همه روحانیت خنثا و منفعل نشده و هنوز رگه های امیدوارکننده ای در روحانیت وجود دارد که می تواند بموقع وارد میدان شود و موضعگیری و عمل کند.
البته این واقعیت را هم نباید فراموش کنیم که جریان مشروطه خواهی در ایران در شروع کار با دو خط قرمز جدی روبرو بود: یکی خط قرمز سلطنت و دیگری خط قرمز روحانیت. جریان مشروطه خواهی هم مدت ها پشت این دو خط قرمز یا این دو خاکریز متوقف شد، اما آنقدر قوی بود که بالاخره توانست از آن خاکریزها عبور کند، یعنی سلطنت استبدادی و خودکامه چند هزارساله را وادار کرد که در مقابل رأی و خواست مردم در قالب مجلس شورای ملی تسلیم شود و روحانیت را هم به چند پاره تقسیم کرد تا ضعیف شود و بتواند خاکریزش را فتح کند. ضعف تاریخی روحانیت در نیم قرن قبل از انقلاب اسلامی هم عمدتاً ناشی از همان ضرباتی بود که از مشروطه و رویکردهای نوگرایانه بعد از انقلاب مشروطه خورده بود. افرادی مثل مرحوم آل احمد هم در صدد بودند تا روحانیت را از آن وضعیت انفعال خارج کنند تا بتواند مانند یک عنصر اجتماعی فعال و اثربخش، به برقراری تعادل در جامعه کمک کند.
*در پایان، اگر نکته دیگری در این رابطه گفتنی است که ناگفته مانده، بفرمایید.
دانایی: خیر، به نظرمن هم همین مقدار کافی است. فقط می خواهم از این فرصت استفاده کنم و از تمام عزیزانی که اطلاعات مستقیم یا غیرمستقیمی راجع به مرحوم حاج شیخ روح الله دانایی قزوینی دارند- حتی اطلاعات کوچک و ظاهراً بی ارزش- لطف کنند و این اطلاعات را از هر طریقی که برایشان مقدور است، در اختیار بنده قرار بدهند تا با ذکر نام خودشان در کتاب در دست تدوین درج شود. پیشاپیش هم از همه آنان سپاسگزاری می کنم.