می‌گفت مردم به ما نگاه می‌کنند و وقتی ببینند زندگی من قبل و بعد از انقلاب متفاوت است چه فکری خواهند کرد؟

گروه جهاد و مقاومت مشرق- اینکه کسی ایمان داشته باشد که دنیا محلی برای راحتی و آرامش‌ نیست، باید برایش زندگی در سخت‌ترین و راحت‌ترین شرایط، هیچ فرقی نداشته باشد. چنین ادعایی زمانی دلنشین‌ و پذیرفته‌‌تر خواهد بود که مدعی آن را در هر دو این شرایط دیده باشی و شرایط روحی او را. «مریم مجتهدزاده» روایتگری بود که برایمان از «سید محسن موسوی» بگوید تا شاهدی باشد بر حقیقت وقوع این ادعا..

سرنوشت ابورائد در هاله‌ای از ابهام

«سید محسن»، کاردار سفارت ایران در لبنان بود که در تیرماه سال 61 به همراه حاج احمدمتوسلیان، کاظم اخوان و تقی رستگارمقدم، در نخستین روزهای حمله رژیم غاصب صهیونیستی به لبنان در حالی‌ که با اتومبیل سفارت جمهوری اسلامی ایران عازم بیروت بودند، در پست بازرسی "برباره " توسط عده‌ای ناشناس ربوده شده و از آن روز هیچ اطلاعاتی از وضعیت آنها در دست نیست. مضمون اصلی این حادثه رژیم اشغالگر قدس است که پیروزی انقلاب اسلامی ایران را تحقق خوابی آشفته می‌دید و حضور سفارت و البته افرادی چون موسوی به آن دامن می‌زد. آنچه در پی می خوانید بخش پایانی از گفتگوی فارس با مریم مجتهدزاده است.

از زندگی لبنان بگویید. علی القاعده جایگاه کاردار سفارت موقعیت رفاهی مناسبی دارد.

- وقتی به لبنان رفتیم از طرف سفارت، خانه‌های بزرگ و خوبی به افراد می‌دادند که امکانات مناسبی داشت. محسن اما نپذیرفت! می‌گفت چنین خانه‌ای به چه کارم می‌آید که سفارت هزینه آن را پرداخت کند!یکی از اتاق‌های سفارت را با هزینه شخصی موکت کرد و یک بخاری برقی هم خرید. حتی اجازه نداد شوفاژ استفاده کنیم! می‌گفت هزینه گازوئیل در اینجا بالا است! مشی ساده‌‌زیستی را که از فبل انقلاب داشت، آنجا هم به شدت دنبال می‌کرد. اعتقاد داشت ما مسئولین، مسئولیم و مردم به ما نگاه می‌کنند وقتی ببینند زندگی من قبل و بعد از انقلاب متفاوت است چه فکری خواهند کرد؟ از طرفی به اعتقاد او، هر کس مسئولیتی را در نظام اسلامی به عهده دارد باید در حد پایین‌ترین فردی که در جامعه است زندگی کند.

حتی به خاطر دارم یک‌بار در لبنان لباس زیبایی برای سید رائد خریده بودم. لباس را دید و خیلی هم از سلیقه‌ام تعریف کرد. اما گفت جایی این لباس را تنش نکن که کسی حسرت بخورد. می‌گفتم، این یک لباس ساده است! می‌گفت باید ببینی بقیه هم می‌توانند چنین چیزی را تهیه کنند. می‌گفت چیزی را باید خرید، طوری باید زندگی کرد که در حد توان بقیه مردم باشد. بعد از زندگی امیر‌المومنین و امام جعفر صادق علیهما السلام برایم روایت می‌گفت تا سطحی چیزی را قبول نکنم و بعد از مدتی آن را فراموش کنم.

*متعلق به خودم نیستم

تا قبل از ناامنی لبنان و موضوع ربوده‌شدن آنها، آقای موسوی مورد تهدید هم قرار گرفته بود؟

- محسن در لبنان یازده بار ترور شد! از بین این‌ها، یک مورد برایش ویژه بود. با خواهرزاده امام موسی صدر به مکانی رفتند، در مسیر بازگشت در جاده‌ اتومبیل آنها را به گلوله بستند! 90 تیر به ماشین آنها اصابت کرده بود. این موضوع مربوط به سال 59- 60 است. می‌گفتند از سمت عراق تهدید شد. ما شنیدم رادیو اسرائیل اعلام کرد مسئول سفارت لبنان مورد سوء قصد قرار گرفت و به طرز معجزه آسایی جان سالم به در برد. بعدها محسن از آن روز تعریف می‌کرد و می‌گفت «حس می‌کردم یک حفاظ آهنی دور من قرار گرفته که تیرها را می‌بینم و آنها را حس می‌کردم اما به من اصابت نمی‌کرد!» بعد از آن تا حدود 8- 9 ماه روزه بود! می‌گفت حس می‌کنم متعلق به خودم نیستم و خدا مرا برای مأموریت مهمی آماده کرده است. می‌گفت «احساسم این است که جسم من مال من نیست. من مرگ را به چشم خود دیدم مگر می‌شود کسی اینگونه زنده بماند؟» گویا رسم بوده بعد از چنین حملاتی، آثار آن را جلو در سفارت به نمایش دیگر سفرا قرار می‌دادند. سفارت شوروی سابق ماشین را که دید می‌گفت معجزه‌ای که به آن اعتقاد دارید، حقیقت دارد! گذشته از سوء قصدهای شخصی، حمله‌های خمپاره‌ای به سفارت را هم باید به آن اضافه کرد.

سرنوشت ابورائد در هاله‌ای از ابهام

*ابو رائد

سید رائد کی و کجا به دنیا آمد؟

- رائد 28 آبان به دنیا آمد. من از 9 آبان به سمت لبنان حرکت کردم. 4 روز در مسیر بودم. می‌خواستم کنار محسن باشم.

نام "رائد" را شما انتخاب کردید یا آقای موسوی؟

-با اینکه آن زمان دستگاه‌ها و تجهیزات الآن وجود نداشت و نمی‌توانستیم بگوییم بچه دختر است یا پسر، اما محسن می‌گفت فرزندمان پسر است. خودش اسمش را "رائد" گذاشت به معنای "رهبر". (با خنده ادامه می‌دهد:) تازه محسن قبل از تولد پسرم، برای خودش کارتی با نام "ابو رائد" آماده کرده بود!

*عصاره رنج من و تو

چه احساسی به سید رائد داشت؟

-رائد که دنیا آمد متن زیبایی نوشته بود. با این عنوان که «رائد عصاره رنج‌های من و توست... اما همه بزرگان در شرایط خاص بزرگ می‌شوند. اکثر ائمه و بزرگان در یتیمی رشد کرده‌اند. اما نگران نباش این شرایط باعث رشد می‌شود و آدم را می‌سازد...» به تربیت اسلامی او تأکید زیادی داشت.

* هاله‌ای از ابهام...

و احساسش به شما؟

- در نامه‌ای برایم نوشته بود «می‌دانم خودخواهی است، اما تصور می‌کنم اگر بعد از من با فرد دیگری ازدواج کنی، روحم در عذاب خواهد بود!» دائماً می‌گفت این عشق و علاقه زیاد ما به هم مورد امتحان خدا قرار می‌گیرد تا خدا ببیند به خاطر او یکدیگر را دوست داریم یا خودمان را دوست داریم و او در حاشیه است. وصیت کرده بودم دلم می‌خواهد بعد از شهادتم پیش پدر و مادرم بمانی و من تا مادرش در قید حیات بود کنار او ماندم. در آخرین نامه‌اش نوشته بود، سرنوشتی برای من رقم می‌خورد که نه زنده‌ام و نه شهید! سرنوشت من در هاله‌ای از ابهام باقی می‌ماند...

از آخرین دیدارتان قبل از مفقود شدن آقای موسوی بگویید.

- حدوداً یک سال بود که محسن به ایران نیامده بود. مادرش خیلی بی‌تابی می‌کرد. با اصرار ما قبول کرد چند روزی را به ایران بیاید. یک شب خواب امام (ره) ‌را دید که به او گفتند چرا نشسته‌ای لبنان شلوغ شده است! فردای آن شب حمله همه جانبه اسرائیل به لبنان آغاز شد. خرمشهر تازه فتح شده بود و سید محسن همراه با حاج احمد متوسلیان و دیگران با یک پرواز نظامی به مقصد لبنان حرکت کردند. بیروت در محاصره بود، به ناچار به بعلبک رفتند. مدتی آنجا بودند و بعد از آن بنا به ضرورتی نیاز بود که به محل سفارت در بیروت برگردند. تمام راه‌ها ناامن بود. از سفارت نامه می‌رسد که همه جا محاصره است. تنها مسیر طرابلس امن‌تر است که اسرائیل حضور ندارد و فقط فالانژها آنجا هستند. با این حال گویا اتفاقاً فالانژها بیشتر انتظار او را می‌کشیدند...

سرنوشت ابورائد در هاله‌ای از ابهام

*نزدیک‌ترین مسیر رسیدن به خدا

در دنیا مرسوم است که معمولاً کسانی به فعالیت‌های مبارزاتی وارد می‌شوند، روحیه خشک و سخت دارند!

-این موضوع برای همه صادق نیست. نگاه دینی و مذهبی شاخص تعییین‌ کننده روحیات افراد است. علاقه و عشق ما به هم در آن شرایط شکنجه نمونه‌ای از روحیه این فرد انقلابی است. از طرفی محسن به شدت نسبت به وضعیت افراد حساس بود و تحمل درد کشیدن دیگران ولو به اندازه یک سردرد را هم نداشت! با این حال بسیار تشکیلتی فکر و عمل می‌کرد و خیلی منظم بود.

در سال‌های زندگی، از مدل زندگی سید محسن موسوی خسته نشدید؟

- همیشه می‌گفت بین مسیرهای رسیدن به خدا، مسیر مبازره و جهاد، نزدیک‌ترین راه است. می‌گفت در اسلام به نتیجه نباید فکر کنیم مهم تکلیفی است که به عهده ما گذاشته شده است. می‌گفت با نماز و روزه و کتاب خواندن هم می‌توان به خدا رسد اما بسیار طولانی و دشوار است، اما مسیر مبارزه چون برای آن از همه وجود خود مایه می‌گذاری، سریع‌تر و راحت‌تر به خدا و به کمال می‌رسی. می‌گفت ما به این دنیا نیامده‌ایم که استراحت کنیم؟ همانطور که روی قبر ما نوشته می‌شود آرامگاه اگر در دنیا راحتی داشته باشیم آن دنیا برایمان آرامگاه نخواهد بود. آرامگاه یعنی آنقدر باید در دنیا بدوی که وقتی به آن دنیا رفتی، بگویی «راحت شدم»!‌ تلاش‌ها باید برای زمانی باشد که خانه قبر برایمان راحتی و آرامش باشد. این حرف‌های دائمی او بود اعتقاد داشت دنیا جای راحتی نیست و محل تلاش است. واقعاً هم به اعتقادش پایبند بود. مثلاً حتی با اینکه پدرش از لحاظ مالی موقعیت مناسبی داشت، با این حال خودش با پارو کردن برف‌ و مسافرکشی با یک پیکان قدیمی هزینه خودش و گروه‌ها را تأمین می‌کرد.

*آرزوی مستضعفان عالم

بعد از پیروزی، با چه دیدی به انقلاب نگاه می‌کرد؟

- محسن بعد از انقلاب هم همچنان به خودش سختی می‌داد و ساده زندگی می‌کرد. مثلاً یکی از موارد ساده آن این بود که هیچ وقت تشک پهن نمی‌کرد! تخت‌خواب را که مطلقاً قبول نمی‌کرد؛ حتی بعد از انقلاب! می‌گفت باید بدنم به زمین سفت و سخت عادت کند. می‌گفتم حالا که انقلاب شده، قرار نیست دیگر سختی بکشیم. می‌گفت مگر ابرقدرت‌ها ما را رها می‌کنند؟ اعتقاد داشت چون انقلاب ما نه به شرق وابسته است نه به غرب برای همین همیشه از طرف شرق و غرب تحت فشار خواهیم بود. اتفاقاً به فاصله کمی بعد از آن غائله گنبد شروع شد! گفت اینها از اختلاف قومی شروع کرده‌اند اگر نتوانند به نتیجه برسند تمام کشور را مورد تعرض قرار می‌دهند. دقیقاً بعد از آن جنگ شروع شد! می‌گفت اینها نمی‌خواهند انقلاب ما صادر شود. این انقلاب آرزوی مستضعفان عالم است.
منبع: فارس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس