مشرق - بگذار بگذریم از هرچه مقدمه و ابتدائیه است. خواستم آیه ای، روایتی، سخنی و یا شعری پیرامون انسان و انسانیت در آغاز سخن سیاهه کنم لکن آنقدر شعارزده شدهایم که حتی چشمانمان هم به شعارگونه دیدن عادت کرده است... پس افاقه نخواهد کرد.
«انسانیت»... چه کلمه زیبایی! ایکاش فقط مفهوم همین یک کلمه را به شاهرگ جان تزریق میکردیم تا فانوسی شود برای عبور از کوچه های سرد و ظلمت زده وجدان!
آنانکه مُشتها را برای تحقق "نه غره، نه لبنان" گره کرده بودند و هنوز هم کمی تا قسمتی میکنند؛ به راستی به چه میاندیشند؟! آخر به کدامین دین و آییناند؟!
اگر به راه زرتشت میروند که کوروش خود اسطوره "کردار نیک" بود... . حمایت از کودکی که به سبک هواپیمابازی از دستان مادرش غذا میخورد و پس از اتمام هرلقمه، خواهران و برادران به نشانه تشویق برایش دست میزدند و ناگهان صدای انفجار، تمام نقشههای کودکانهاش را نقش بر آب کرد و پس از ساعتها از زیر آوار بیرون آمد و بغض یتیمانهاش اشک امدادرسانهای حاضر در صحنه را درآورد؛ کردار نیک نیست؟!
اگر قائل به مسیحاند که آوازه نوع دوستی و کمکهای عیسی بن مریم(س) به مظلومان و ستمدیدگان تمام جهان را پر کرده است... . میخواهم بدانم ابراز همدردی با پدری که با چشمان کم فروغ و پر از اشک، بدن بیجان کودک خردسالش را بر روی دو دست به سوی لنز دوربین شبکههای خبری میبُرد و التماس بر پوشش رسانهای این قتل عام میکرد؛ نوع دوستی به حساب نمیآید؟!
اگر به طریق بودا معتقدند که باید گفت فلسفه بودا با دوست داشتن آغاز میگردد و «فقط دوست داشتن را یاد بگیرید» نصّ صریح کتاب بوداییان است... . آیا برائت جستن از عاملان پروژه یتیم سازی کودکان فلسطینی، دوست داشتن آن طفل معصوم نیست؟! کدام طفل؟ همانی که پزشکان بیمارستان "الاقصی" نتوانستند بدن غرق در خونش را مداوا کنند و تا به سمتش میرفتند شیونی سر میداد و میگفت من پدر و مادرم را میخواهم!
بازهم بگویم؟! بس نیست؟! اگر یهودی مذهب اند که در تورات موسی(ع) آمده است: «هم نوعت را چون نفس خود دوست بدار و به خانه همسایه خویش طمع مورز»... . فرو کردن چنگال بیرحم بلدوزرها در ریشه خاک و خراب کردن خانه امید دختر بچه دوسال و نیمه که با هزاران امید و آرزو، نقاشی آبرنگی خود را بر دیوار اتاق چسبانده بود؛ طمع ورزیدن به خانه همسایه نیست؟!
صدایم را میشنوی؟! سرت را بالا بیاور... اینهمه حرص و خون دل را بواسطه قلم در دل کاغذ فرو نبردهام که تو سر در گریبان فرو ببری. به من نظاره کن وطن پرست... هنوز حرفم به اتمام نرسیده است.
آنجا را ببین... آری؛ همان زمین خاکی... "الشجاعیه" است. کودکان را میبینی که چطور با ابتداییترین امکانات، سعی در هرچه بهتر گذراندن زیباترین دوره عمرشان دارند؟! از چشم گذاشتنهای یک نفر و قایم شدن های دیگر بچهها به وجد نمیآیی؟! حلقه آن طرف زمین را ببین... دستها را به پشت سر میبرند و با حرکتی هماهنگ، مجدداً به درون حلقه میآورند. گوشهایت را خوب تیز کن... صدای پُرهیجانشان دل را جلا میدهد: «سنگ؛ کاغذ؛ قیچی»، «سنگ؛ کاغذ؛ قیچی»، «سنگ؛ کاغذ؛ ....»
صدای مهیب انفجار... صدای خمپاره رژیم سفاک...
اینجاست که آدمی با تمام سلولهای بدنش درک میکند وقتی که کودکی با گریه به گزارشگر میگوید: «زندگی ما در نوار غزه رنگ خون گرفته است٬ صهیونیستها کودکیمان را دزدیدند». چراکه بازیشان فقط شده سنگ؛ کاغذ؛ "خمپاره"...
منبع: روزنامه 19دی
«انسانیت»... چه کلمه زیبایی! ایکاش فقط مفهوم همین یک کلمه را به شاهرگ جان تزریق میکردیم تا فانوسی شود برای عبور از کوچه های سرد و ظلمت زده وجدان!
آنانکه مُشتها را برای تحقق "نه غره، نه لبنان" گره کرده بودند و هنوز هم کمی تا قسمتی میکنند؛ به راستی به چه میاندیشند؟! آخر به کدامین دین و آییناند؟!
اگر به راه زرتشت میروند که کوروش خود اسطوره "کردار نیک" بود... . حمایت از کودکی که به سبک هواپیمابازی از دستان مادرش غذا میخورد و پس از اتمام هرلقمه، خواهران و برادران به نشانه تشویق برایش دست میزدند و ناگهان صدای انفجار، تمام نقشههای کودکانهاش را نقش بر آب کرد و پس از ساعتها از زیر آوار بیرون آمد و بغض یتیمانهاش اشک امدادرسانهای حاضر در صحنه را درآورد؛ کردار نیک نیست؟!
اگر قائل به مسیحاند که آوازه نوع دوستی و کمکهای عیسی بن مریم(س) به مظلومان و ستمدیدگان تمام جهان را پر کرده است... . میخواهم بدانم ابراز همدردی با پدری که با چشمان کم فروغ و پر از اشک، بدن بیجان کودک خردسالش را بر روی دو دست به سوی لنز دوربین شبکههای خبری میبُرد و التماس بر پوشش رسانهای این قتل عام میکرد؛ نوع دوستی به حساب نمیآید؟!
اگر به طریق بودا معتقدند که باید گفت فلسفه بودا با دوست داشتن آغاز میگردد و «فقط دوست داشتن را یاد بگیرید» نصّ صریح کتاب بوداییان است... . آیا برائت جستن از عاملان پروژه یتیم سازی کودکان فلسطینی، دوست داشتن آن طفل معصوم نیست؟! کدام طفل؟ همانی که پزشکان بیمارستان "الاقصی" نتوانستند بدن غرق در خونش را مداوا کنند و تا به سمتش میرفتند شیونی سر میداد و میگفت من پدر و مادرم را میخواهم!
بازهم بگویم؟! بس نیست؟! اگر یهودی مذهب اند که در تورات موسی(ع) آمده است: «هم نوعت را چون نفس خود دوست بدار و به خانه همسایه خویش طمع مورز»... . فرو کردن چنگال بیرحم بلدوزرها در ریشه خاک و خراب کردن خانه امید دختر بچه دوسال و نیمه که با هزاران امید و آرزو، نقاشی آبرنگی خود را بر دیوار اتاق چسبانده بود؛ طمع ورزیدن به خانه همسایه نیست؟!
صدایم را میشنوی؟! سرت را بالا بیاور... اینهمه حرص و خون دل را بواسطه قلم در دل کاغذ فرو نبردهام که تو سر در گریبان فرو ببری. به من نظاره کن وطن پرست... هنوز حرفم به اتمام نرسیده است.
آنجا را ببین... آری؛ همان زمین خاکی... "الشجاعیه" است. کودکان را میبینی که چطور با ابتداییترین امکانات، سعی در هرچه بهتر گذراندن زیباترین دوره عمرشان دارند؟! از چشم گذاشتنهای یک نفر و قایم شدن های دیگر بچهها به وجد نمیآیی؟! حلقه آن طرف زمین را ببین... دستها را به پشت سر میبرند و با حرکتی هماهنگ، مجدداً به درون حلقه میآورند. گوشهایت را خوب تیز کن... صدای پُرهیجانشان دل را جلا میدهد: «سنگ؛ کاغذ؛ قیچی»، «سنگ؛ کاغذ؛ قیچی»، «سنگ؛ کاغذ؛ ....»
صدای مهیب انفجار... صدای خمپاره رژیم سفاک...
اینجاست که آدمی با تمام سلولهای بدنش درک میکند وقتی که کودکی با گریه به گزارشگر میگوید: «زندگی ما در نوار غزه رنگ خون گرفته است٬ صهیونیستها کودکیمان را دزدیدند». چراکه بازیشان فقط شده سنگ؛ کاغذ؛ "خمپاره"...
منبع: روزنامه 19دی