راننده رزمنده‌ای بود که محاسن بلندی داشت و عینکی بر صورت، چفیه‌ای هم گردنش بود. فرد کناریش هم لباس نظامی بدون درجه بر تن داشت و سر و ظاهرش شبیه راننده بود. آقایی هم کنارمان حضور داشت. سوال کردند: از بچه‌های کدوم گردان هستید؟ گفتم: ارتشی هستم، از گردان 231 زرهی تانک.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، به نقل از خبرگزاری دفاع مقدس، روایت‌های زیر خاطرات ستوان یکم بازنشسته «رمضان فخریانی» از دوران دفاع مقدس است.

تحویل سال در تانک

برای انجام ماموریت به منطقه‌ی آب تیمور واقع در 25 کیلومتری اهواز اعزام شدیم. فاصله‌ی ما با عراقی‌ها حدود 700 متر بود و در بعضی از خاکریزها به 2 کیلومتر می‌رسید. ماموریت گردان‌مان در آن منطقه تا آذر سال 59 ادامه پیدا کرد. عراق تک بزرگی در تنگه‌ی چزابه زده بود. ایران به خاطر حساسیت آن منطقه که شهرهای بستان و سوسنگرد را نیز در بر می‌گرفت اقدام به پاتک کرد. ما نیز حضور داشتیم. مدتی در منطقه ماندیم تا این که در 27 اسفند 60 به شوش رفتیم. روزهای پایانی سال بود. شب عید سال 61 را در تانک و با یک رادیو تحویل کردیم.

مجروحیت در عملیات فتح المبین

عملیات جدیدی پیش رو داشتیم. در شوش از پل کرخه نور گذر کردیم. روز اول فروردین سال 60 به منطقه مورد نظر رسیدیم و تانک‌ها را مستقر کردیم. به جز گردان ما، نیروهای زیادی در آن منطقه حضور داشتند. سرگرد مسعودی فرمانده‌ای نترس، شجاع و دلیر بود که مسئولیت گردان 231 تانک با ایشان بود. وی نیرو‌هایش را جمع و همگی را نسبت به عملیات توجیه کرد. اعلام کردند یک گردان پیاده از سپاه هم با شما ادغام می‌شود. پس از سازماندهی در تاریخ 2 فروردین 61 عملیات فتح المبین آغاز شد. وارد عملیات شدیم. در پایین تنگه‌ای به نام رقابیه در حال حرکت بودیم. دو تانک از دشمن در دهانه‌ی بالای تنگه حضور داشتند و نیروهای ما را از بالا می‌کوبیدند. به کمک بچه‌های مخلص و فداکار بسیج آن دو تانک را منهدم کردیم.

حضور بسیجیان در منطقه چشمگیر بود و بسیار فعالیت می‌کردند. در حین حرکت گلوله‌ی توپی به تانک خورد و شنی(زنجیر) تانک در رفت. از تانک خارج شدم. ناگهان گلوله‌ی توپی کنارم زمین خورد. از ناحیه‌ی پا و سر به شدت زخمی شدم‌. چند نفر دیگر هم زخمی شدند. به بیمارستان اهواز و از آنجا به بیمارستان لقمان اعزام شدم. پس از 25 روز استراحت و بهبودی دوباره به اهواز برگشتم.

رانندگی تانک با پای مجروح

پشت جاده‌ی اهواز – خرمشهر گاراژی به نام گاراژ AEG بود که گردان ما آنجا استقرار داشت. به گردان رفتم. با دوستان احوالپرسی کردم و خبر از حال و هوا و اوضاع گردان گرفتم. گفتند: بچه‌ها به دارخوین رفته‌اند. برای شرکت در عملیات یک گردان تانک به دارخوین اعزام شده بود. تاریخ 2 مهر 61 بود که به یگانم در دارخوین رسیدم. فرمانده‌ی گردان حالم را پرسید و گفت: «شما بهتر است برگردی و به خاطر حال نامساعدت در عملیاتی که پیش رو است شرکت نکنی.»

گفتم: «نه من حالم خوب است و می‌مانم. دوست دارم در عملیات شرکت کنم.» سازماندهی شدیم. پس از انسجام و آمادگی فرمانده‌ی گردان صدایم زد و گفت: «یکی از تانک‌ها راننده ندارد. می‌توانی رانندگی کنی؟» گفتم: «پایم آسیب دیده ولی دستانم سالم است. بله می‌توانم.» پس از سازماندهی مجدد تانک M60A1 تحویلم دادند. نهم اردیبهشت 61 بود. امیر صیاد شیرازی جهت بازدید از یگان‌های حاضر در منطقه که پشت کارون مستقر بودند وارد منطقه‌ی عملیاتی شد‌.

ایشان در خلال صحبت‌هایش گفت: بچه‌های مهندسی ارتش، برادران جهاد و سپاه بر کارون پلی شناور تهیه و نصب کرده‌اند. گردان شما گردانی زرهی است که باید از این پل رد شوید. او توصیه‌های ایمنی، برای عبور تانک‌ها از پل متذکر شد و همگی را به حفظ آرامش دعوت کرد. نماز را خواندیم و یگان به سمت کارون حرکت کرد. گردان‌های پیاده سپاه و ارتش هم حضور داشتند. گردان 231 زرهی زیر نظر لشکر 92 زرهی و لشکر نیز زیر نظر قرارگاه فتح بود. قرارگاه‌های فجر و نصر هم حضور داشتند. تمام قرارگاه‌ها زیر نظر قرارگاه کربلا بودند. عملیات آغاز شده بود. عراق فکر نمی‌کرد ایران از سمت کارون حمله کند. جزو اولین یگان‌هایی بودیم که در ساعت سه و بیست دقیقه به جاده‌ی اسکورته اهواز – خرمشهر که به خط سر پل معروف بود رسیدیم.

آنجا یگانی به نام یگان جمع آوری اسرا بود، که اسرای عراقی را جمع آوری می‌کرد. آنجا خیلی از نیروهای عراقی به اسارت درآمدند. عملیات به گونه‌ای بود که آن‌ها باور نمی‌کردند که ایران از سمت کارون دست به حمله‌ای گسترده بزند.
 
ما حتی از آب خنک موجود در سنگرها هم استفاده کردیم. تا آمدند به خود بیایند جاده‌ی اهواز – خرمشهر را تصرف کردیم. اولین یگانی که به جاده رسید قرارگاه فتح بود که شامل لشکر 92 زرهی، تیپ 55 هوابرد شیراز و سه تیپ از سپاه پاسداران بود. عراق به دنبال این حمله، تک شدیدی برای باز پس گرفتن جاده کرد ولی موفق نشد و بدین وسیله مرحله‌ی اول عملیات به اتمام رسید.

بوسیدن جاده‌ی خرمشهر - اهواز

استوار صفر حیدری یکی از دوستانم از اهواز بود. به دنبال این پیروزی مدام می‌گفت: «آقای فخریانی، خیلی وقته جاده‌ی اهواز – خرمشهر را ندیدم، بیا بریم زمینشو یه ماچ کنم.» گفتم: «نمی‌شه، منطقه زیر آتیشه. توپ و تانک بی امان می‌کوبه». گفت: «من اگر نبینم دیونه میشم.»

آنقدر گفت که راضی شدم تا با هم برویم. وقتی به جاده رسیدیم سرش را روی آسفالت گذاشت. زمین را بوسید. سپس دستانش را بلند کرد و با چشمانی که اشک از آن سرازیر شده بود، خدا رو شکر کرد. بلندش کردم. گفتم: ان شاءالله کل جاده و خرمشهر آزاد می‌شود.

عملیات با چراغ خاموش تانک

مرحله‌ی دوم عملیات در تاریخ 16 اردیبهشت 61 آغاز شد. ساعت 30/ 5 صبح روز هفدهم، یگان‌های قرارگاه فتح و از جمله گردان ما به خط مرزی رسیدیم و مستقر شدیم. موانع دشمن در منطقه بسیار زیاد بود و آتش سنگینی نیز اجرا می‌کرد. در بین راه چاله‌ها و کانال‌های بزرگی حفر کرده بودند تا مانع از پیشروی ایران شوند. درگیری شدید بود. نیروهای ارتش، سپاه، نیروی هوایی و هوانیروز و جهاد استقامت می‌کردند. بچه‌های جهاد سازندگی در این عملیات نقش بزرگی را ایفا نمودند. آن‌ها شب و روز کار می‌کردند. خاکریز، سنگر، تانک و... ایجاد می‌کردند. لشکر 5 و6 عراق در منطقه‌ی آب تیمور و پادگان حمید مستقر بودند. وقتی ما سر ِ مرز رسیدیم، عراق به خاطر ترس از قیچی شدن نیروهایش از آن مناطق عقب نشینی کرد و بدین وسیله مناطق جفیر و طلائیه از اشغال دشمن خارج شد. غروب شده بود. دستور رسید کل گردان زرهی چراغ‌های تانک‌های خود را روشن کنند.

گفتیم: اگر دشمن کوچکترین نوری ببیند ما را زیر آتش می‌گیرد. سروان جهانگیر محمدی‌فر گفت: دستور از بالا است. همگی باید چراغ‌های تانک‌های خود را روشن کنید. پس از مدتی دیدیم کل منطقه روشن شده است. به غیر از گردان و لشکر ما دیگر قرارگاه‌ها این اقدام را انجام داده بودند. این کار باعث شد رعب و ترس زیادی در دل عراق ایجاد شود و فرار کنند. در حین فرار در همان چاله‌ها و کانال‌های حفر شده‌ی خودشان افتادند.

زندگی در تانک

نمازهای‌مان را با پوتین می‌خواندیم. قبله را هم نمی‌دانستیم. قبل از عملیات، جیره‌ی 48 ساعته و 72 ساعته به ما داده بودند. غذا هم به طور نامنظم از قرارگاه می‌آمد. برنج، مرغ، خورشت و... را در پلاستیک فریزر می‌ریختند و به ما می‌رساندند. وقت غذا خوردن نداشتیم. در فرصتی که پیش می‌آمد در تانک غذا را صرف می‌کردیم.

نکته‌ی جالب این بود که در تمامی مراحل عملیات نیروهای بسیج حضور داشتند. در زمان استراحت ما در تانک، آن‌ها به زیر تانک می‌رفتند و استراحت می‌کردند. زمان حرکت که می‌شد سربازم را که فشنگ‌گذار تانک بود به بیرون می‌فرستادم تا بسیجی‌ها را از زیر تانک خارج کند.

آزادی خرمشهر

پس از 26 روز توقف در خط مرزی در تاریخ 29 اردیبهشت 61 به سمت خرمشهر حرکت کردیم. دیگر همگی انتظار آزادی خرمشهر را می‌کشیدند. قرارگاه کربلا دائم اطلاعیه می‌داد و از طریق رادیو از فتح‌های ایران می‌گفت و ما هم پر شورتر و راغب‌تر می‌شدیم. مرحله‌ی سوم عملیات بیت المقدس پیشرو بود. گردان ما به سمت مرز شلمچه و جاده‌ی خرمشهر – شلمچه ماموریت پیدا کرد. ماموریت‌مان قطع کردن این جاده به منظور جلوگیری از ورود امکانات، مهمات، تجهیزات و نیروهای دشمن به خرمشهر بود. وارد عملیات شدیم، در کنار ما تیپ محمد رسول الله(ص) سپاه و تیپ 55 هوابرد ارتش حضور داشتند. پس از یک نبرد جان فرسا و نفس گیر در حالی که دشمن سخت مقاومت می‌کرد جاده در تاریخ 1خرداد تصرف و در اختیار قوای اسلام قرار گرفت. آن منطقه در 5 کیلومتری خرمشهر قرار داشت.

قرارگاه فتح از شرق نهر عرائض به سمت خرمشهر در حال پیشروی بود. دیگر تانک نمی‌توانست وارد شهر شود و ما در همان جاده مستقر شدیم. در ساعت سی دقیقه نیمه شب دوم خرداد، ایران در شمال جاده‌ی خرمشهر – شلمچه فشار زیادی بر دشمن وارد کرد. لشکر 11 عراق در خرمشهر مستقر بود و شدیداً مقاومت می‌کرد. ساعت 15/ 6 دقیقه روز دوم خرداد بود که قرارگاه فتح به اروند که در شمال خرمشهر بود رسید و محاصره‌ی خرمشهر را کامل کرد. قرارگاه فجر نیز از جنوب وارد عمل شده بود. درگیری و آتش به اوج خود رسیده بود.

ساعت 11 صبح روز سوم خرداد قرارگاه فجر در شمال نهر خَیّن با دشمن درگیری شدیدی ایجاد کرد. قرارگاه فتح از سمت غرب خرمشهر وارد شهر شد. مقاومت دشمن بسیار ضعیف شده بود. در ساعت 12 روز سوم خرداد قرارگاه فتح اعلام کرد نیروهای دشمن در خرمشهر به صورت ستونی تسلیم شده و به پیش می‌آیند. دیگر هیچ راهی برای فرار نمانده بود. سرانجام ساعت 16 روز 3 / 3 / 61 خرمشهر به طور کامل آزاد شد و به تصرف نیرو های اسلام در آمد.

ما در این عملیات شهیدان بزرگی تقدیم کردیم. خرمشهر با خون و اهدای جان‌های شیرین بسیار آزاد شد. شهید حمید طاهری از ناحیه سر ترکش خورد. ستوان اهرامی در داخل تانک مورد اصابت گلوله هلی کوپتر قرار گرفت. شهید سیامکی از آبادان و دوستان دیگرم در این عملیات به شهادت رسیدند. شهید امیر منفرد نیاکی فرمانده‌ی لشکر 92 زرهی و در راس شهید امیر صیاد شیرازی زحمت‌های زیادی در این عملیات متحمل شدند.

ما نظامی بودیم و طبق دستور حرکت می‌کردیم‌. از فرماندهی خواستیم تا اجازه دهند پس از مدت‌ها برویم و خرمشهر را ببینیم. فرمانده گفت: سر فرصت مناسب خودرویی در اختیار شما قرار می‌دهیم و چند نفر چند نفر بروید.

با کسب اجازه از فرمانده به خرمشهر رفتیم. شهر غیر قابل توصیف بود. تمام شهر ویران و با خاک یکسان شده بود. دشمن خودروهای اسقاطی را به صورت عمود بر زمین گذاشته بود تا مانع از هِلی بُرن شود. ولی خوشحال بودیم که شهر زیبای خرمشهر را از دشمنان باز پس گرفتیم.

دیدار با آقا و چمران در منطقه «آب تیمور»

اواخر سال 60 بود. یگان ما در منطقه‌ی آب تیمور بنا به ضرورتی که احساس می‌شد مستقر بود. به اتفاق یکی از دوستان برای تماس با خانواده و انجام امور دیگر به اهواز رفتیم. پس از اتمام کار نزدیکی‌های عصر بود که قصد بازگشت به منطقه کردیم. بین راه لندروری برایمان توقف کرد و ما از در عقب سوار شدیم.

راننده رزمنده‌ای بود که محاسن بلندی داشت و عینکی بر صورت، چفیه‌ای هم گردنش بود. فرد کناری‌اش هم لباس نظامی بدون درجه بر تن داشت و سر و ظاهرش شبیه راننده بود. (محاسن بلند و عینک روی صورت). آقایی هم کنارمان حضور داشت. سوال کردند: از بچه‌های کدوم گردان هستید؟ گفتم: ارتشی هستیم. از گردان 231 زرهی تانک.
 
آقایی که کنار راننده نشسته بود برایمان دعا کرد و گفت: دست شما درد نکنه خسته نباشید. ان شاءالله به سلامت به آغوش خانواده‌تان برگردید. حدود 5 کیلومتر مانده به آب تیمور جاده‌ای بود که به سمت منطقه‌ای به نام دُبّ حَردان می‌رفت. آن‌ها عذرخواهی کردند و گفتند: ما به این سمت می‌رویم. زحمت بقیه‌ی راه بر دوش شماست.

تشکر کردیم و پیاده شدیم. پس از چند روز خبر دادند دکتر چمران در منطقه‌ی دهلاویه به شهادت رسیده است. برای ادای احترام به دهلاویه رفتیم. به ناگاه عکس آن راننده را قاب شده در منطقه دیدم. فهمیدم شهید چمران همان راننده بوده است. در همین حین آن آقایی که کنار راننده (شهید چمران) نشسته بود را آن جا دیدم. با شلوغی دوروبرش دریافتیم ایشان آیت الله خامنه‌ای است. این خاطره از خاطرات فراموش نشدنی من بود.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس